هفته نامه تاريخ شفاهي
 



 
          شماره 25    |    4 خرداد 1390

   


 

خواستم از مادر بنویسم اما...


ازخونین‌شهر تا خرمشهر چقدر راه است؟!


خرمشهر: كو جهان‏آرا...


ديده‏بان خرمشهر


جنت آباد خرمشهر


نگاهى به كتاب «يادداشت‏هاى خرمشهر»


ماهنامه «تجربه»


شاعر جنگ یا صلح؟


نشست تخصصی در باره نقش مجلس در دوره رضا شاه


رونمایی از «مجلس دیروز و امروز» در همایش تاریخ مجلس


نیازمند شناخت بخش‌های مجهول تاریخ معاصر هستیم


انتشار فراخوان پانزدهمين دوره انتخاب كتاب سال دفاع‌مقدس


مجموعه تقويم تاريخ دفاع مقدس نيروي دريايي ارتش منتشر شد


انگلیس و اشغال ایران در جنگ جهانی اول


شماره‌ی نخست «اسناد بهارستان» در دستان سندپژوهان


تاریخ شفاهی در جنوب شرق آسیا-4


فراخوان همایش بین‌المللی در موزه ملی تاریخ معاصر اسلوونی


انتشار مجله انجمن بین‌المللی تاریخ شفاهی


 



خواستم از مادر بنویسم اما...

صفحه نخست شماره 25

اشاره:
یادداشت زیر حرف دل خواهر شهید فرهاد فامیلی است که از راه دور به دست‌مان رسیده.
او از «مادر» نوشته، از ایثار او و بهترین فرزندان این خاکِ پاک که بر بام بلندترین قله‏های غرور برای افراشتگی پرچم سه‌رنگ مامِ میهن به خاک افتادند.

برای کسی‌ که سال‌ها در ایران دبیر ادبیات بوده و انشاهای دانش آموزانش را خوانده و نمره داده، چه سخت است نوشتن، آن هم از مادر!... از مادرم چه می‌‌توانم نوشت؟؟ او که مادر شهید است، یا بهتر بگویم «بود»! او‌ که فرزند هفده ساله‌اش را راهیِ‌ جنگ کرد، او‌ که درس چگونه زیستن و چگونه رفتن را به فرزندش آموخت، او‌ که قلبش از فراق فرزند پر از درد بود، او که جوانش را دعا کرد؛ کاسه آب و قرآن به دست، در چارچوب در ایستاد و او را راهی‌ مبارزه کرد... و خود چون شمع در فراغش آب شد و سوخت، تا به دیدار او شتافت.

۱۲ سال پیش به آمریکا مهاجرت کردم و هر روز به عشق دیدار دوباره ماردم با سختی‌های آن ساختم... صدایش آغازگرِ روز من بود و دعایش معنای زندگی‌‌ام...
دیگر صدایش را ندارم... سال گذشته به‌جای دیدارش، به مزارش رفتم... به جای صورت مهربانش، سنگ مزارش را بوسیدم... یک سال است که صدای مهربانش را ندارم اما می‌‌دانم دعایش همراه من و فرزندانم است... می‌‌داند که من به دعایش سخت محتاجم.

امسال روز مادر، سوم خرداد ، روز آزاد سازی خرمشهر است...

به مادرم قول می‌‌دهم، همان‌گونه که او هر سال در چنین روزی از صبح پای تلویزیون می‌‌نشست تا فیلم آزادی خرمشهر را ببیند، من هم این روز را به خودش هدیه می‌‌کنم و کنار او می‌‌نشینم. او می‌‌نشست تا فرهاد را ببیند. برادرم، آن روز در فیلمی که مقابل مسجد جامع گرفته شده، همراه با هم‌رزمانش، این پیروزی را به مردم ایران هدیه می‌‌کنند.

مادر عزیزم، من نیز امسال مثل هر سال چون شما، مشتاقانه پای تلویزیون ایران می‌‌نشینم و در این غربت دلگیر، دلم گرم است که اکنون کنار فرزندت در بهشت آسوده‌ای.
روزت مبارک مادر!

نسرین فامیلی



 
  
نام

پست الكترونيك
نظر شما
کد امنیتی

 

9 خرداد 1390
موج قانون
بسیار زیبا بود و غمگین کاش که این دختر این مادر شهید را هیچ گاه تنها نمی گذاشت و به دیار قاتلین برادرش نمی رفت.یا علی التماس دعا

12 خرداد 1390
مریم فامیلی
خیلی تحت تاثیر این متن زیبایی که نوشتی قرار گرفتم دختر عموی عزیزم.
من هم روز مادر رو به زن عمو تبریک میگم.

 

       تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.