گفتوگو با معاون سپاه پاسداران در دوران جنگ
اشاره:
روزهای بسیاری از ایام جنگ میگذرد ولی هنوز رازهای بسیاری از جنگ باقی مانده است. بسیاری از راهبران روزهای نبرد اکنون در دهه 80 با بازگویی ناگفتههای ایام جنگ تحمیلی پرداختهاند. آنچه میخوانید شرحی از اتفاقات دهه 60 در گفتوگو با احمد پورداریان معاون سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است.
آقای دکتر برخی اقتصاددانان مانند ریکاردو معتقدند که بهتر است هزینههای جنگی در همان دوره به صورت مستقیم به مردم تحمیل شود تا جنگ زودتر پایان یابد. ارزیابی شما در این باره چیست؟ آیا در جنگ ایران و عراق میتوانستیم این رویکرد دنبال کنیم؟
ما جنگ را شروع نکردیم، صدام آن را شروع کردند. در ضمن ما جنگ را در پیوستداری میدیدیم که در آن انقلاب پیروز شده، منافع آمریکا و منطقه به هم ریخته و نقش ژاندارم منطقه در حال تغییر است. در کنار آن نیز قدرتطلب دیوانهای مثل صدام میخواهد خود را نشان دهد. در نتیجه جنگ به ما تحمیل شد. ما مهیای جنگ نبودیم، ما فقط دفاع کردیم. در نتیجه جنگ عراق و ایران مصداق خوبی برای تحلیل دیدگاه ریکاردو نیست. اگر ما همچون صدام آماده حمله بودیم،تدارکات را فراهم کرده بودیم برای پایان جنگ میتوانستیم این دیدگاه را به عنوان روشی دنبال کنیم. اما ما فقط دفاع کردیم.
اما پس از جنگ عدهای مطرح کردند، اگر دولت وقت بخش عمدهای از درآمدهای نفتی را صرف تأمین مایحتاج مردم نمیکرد، جنگ سریعتر به پایان میرسید.
آن زمان منابع کشور محدود بود. دولت از شش، هفت میلیارد دلار، 5/2 میلیارد دلار را به ما میداد چون پول بیشتری نداشت. دولت با تمام قوا کار میکرد. اما از سوییما و از سویی دیگر مردم تحت فشار بودند. مردم با سختی و مشقت زندگی میکردند. زیرا اقتصاد جنگ، اقتصادی حداقلی و صرفهجویی بود. کسی هم قصد نداشت با فشار بر روی مردم جنگ کوتاه شود چون ما دفاع میکردیم. در ضمن حضور مردم داوطلبانه بود. ما و ارتشیها با زور به جنگ نرفتیم. شاید حضور در جنگ برای سربازها اجباری بود اما با این حال ما سرباز فراری زیادی نداشتیم. همه اینها نیز به دلیل رهبری حضرت امام (ره) بود. به دلیل رهبری ایشان همه مردم به هر شکلی که توانستند در جنگ حاضر شوند.
در آن زمان کسی به اجبار در جنگ حاضر نشد که بگویم دولت به دنبال کاهش نارضایتیهای اقتصادی و اجتماعی مردم، هزینه بیمورد میکرد. در آن دوران تقریباً 99 درصد مردم با رهبری و دولت همراه بودند. آنها هم که ناراضی بودند از ایران رفتند. اما آنهایی که بودند، با وجود مشکلات، با جان و دل فعالیت میکردند. من مسوول لجستیک بودم و میدیدم رانندههایی که مشکلاتی داشتند و نباید به جبهه میآمدند، وقتی بار به آنها میخورد و به جبهه میآمدند، میماندند. این آدمها مثل فرماندهان جنگ آدمهای اخلاقی نبودند بلکه آدمهای عادی بودند که فقط با دیدن حال و هوای جنگ تحتتأثیر قرار میگرفتند.
آیا دولت وقت به درستی جنگ را مدیریت کرد؟ در آن دوران از درآمدهای نفتی به درستی استفاده شد و دولت از نیروهای مسلح، به ویژه سپاه حمایت کرد؟
بررسی این مسأله نیاز به تحقیق جامعی دارد و ما نباید از اتفاقات آن دوران برداشت سیاسی کنیم. بالاخره دولت یک سری معذورات برای تأمین نیازهای نیروهای مسلح داشت. یادم میآید ما جلسهای در دفتر حضرت امام داشتیم که حاج احمدآقا، آقای رضایی، رفیقدوست و موسوی در آن حضور داشتند. آنجا همه حرف ما این بود که چند هزار کمپرسی میخواهیم ولی دولت کمک نمیکند تا آنها را تهیه کنیم. دولت هم میگفت: «ما نمیتوانیم این کار را بکنیم چون به مردم فشار میآید.» برای همین مجبور بود کمپرسیها را از وزارتخانهها و سازمانها و معادن جمعآوری کند. توجه میکنید، یعنی ما اینقدر در تنگنا بودیم که تهیه کمپرسی چالش اصلی جلسه شده بود. آن زمان دولت به ما کمک میکرد اما اینکه چقدر امکانات داشتند و چقدر هزینه کردند؛ موضوعی است که نیاز به بررسی دقیق دارد. حداقل من نمیخواهم بدون اطلاعات اظهارنظر کنم و وارد این بحثهای سیاسی شوم. به اعتقاد من دولت آن دوران گرفتار بود و تا آنجا که میتوانست کمک میکرد.
در این شرایط برای تأمین منابع چه تدابیری میاندیشیدید؟
ما مسوول خرید بودیم. مسوول تأمین منابع گروههای دیگری بودند. ولی به هر حال این دو گروه تابعی از هم بودند. به همین دلیل از سال 65 تا 68 که قطعنامه امضا شود، درآمدهای نفتی ما به شدت افت کرد. این هم ترفند دشمن بود. آنها میخواستند جنگ فرسایشی شود تا درآمدهای ما پایینتر و هزینههایمان بالاتر برود تا ما کوتاه بیاییم اما فقط کار را برای ما سختتر کردند. یادم میآید آن زمان که معاون وزیر بودم، پشت در اتاق آقای قاسمی که الان مدیرعامل بانک پاسارگاد است، میرفتم و مینشستم تا السی 40 میلیون دلاری باز کند. السی را برای خرید کشندهای تانککش میخواستم. آنقدر رفتم و حتی گاهی اوقات پشت در اتاقش گریه کردم تا بالاخره السیرا باز کرد.
در آن دوران سهم کمکهای مردمی چقدر بود؟ این کمکها چه بخشی از درآمدهای شما را تشکیل میداد؟
در جنگ سهم مردم به لحاظ مالی در مقایسه با دولت بسیار پایین بود. سهم مردم به لحاظ حضور اجتماعیشان اهمیت داشت. آنها برای ما سرمایه اجتماعی بودند و اعتمادشان مهم بود. ما معتقدیم ارزش متعلق به پیرزنی است که از پنج تخممرغ خود، چهار عدد را به جبهه میفرستد. مهم این بود که مردم چه چیز داشتند و چه چیز میدادند. در نتیجه ما هم در این راستا کمکهای مردمی را ساماندهی کردیم. در آن دوران سپاه مبتکر تشکیل ستاد کمکهای مردمی بود. در اینجا خوب است یادی کنم از مرحوم حاج آقا هنردوست و حاج آقا رحمانی (حاج آقا رحمانی نماینده حضرت امام و حضرت آقا در نیروی انتظامی بودند.) که مسوول این ستادها شدند. در کنار آنها ائمه جمعه حضور داشتند مرحوم شهید مدنی، شهید صدوقی، آیتالله خادمی جزء کسانی بودند که کمکهای بازاریان و مردم را جمعآوری میکردند. در بین بازاریان افراد زیادی از جمله اخوی آقای خاموشی بودند که کمک میکردند. کمکهایی که ارزش مادی چندانی نداشت ولی به لحاظ معنوی باارزش بود.
در این شرایط چطور تجهیزات نظامی را تهیه میکردید؟
ما از چهار منبع تجهیزات نظامی را تهیه میکردید. یک منبع خارجیها بودند که به رغم محدودیتها و تحریمها، یکسری تجهیزات را از آنها میخریدیم، حتی شده از بازار سیاه و یا دلالان نیز خرید میکردیم. منبع دومی داخلی بود. ما از کلیه تولیدات داخل استفاده میکردیم و یا به کارخانهها سفارش میدادیم. به همین اساس در جنگ سپاه مبتکر تولیدات بدون کارخانه شد. اما سومین منبع، کمکهای مردمی بود. بسیاری از مردم ارزاق خود را میفرستادند که آن هم توسط ائمه جمعه جمعآوری میشد. منبع چهارم هم غنایمی بود که خدا به ما میداد. ما در هر عملیاتی که پیروز میشدیم، غنیمتهای زیادی به دست میآوردیم. اصلاً ساماندهی گردانها یا تیپهای زرهای ما مرهون لطف خدا بود. در جنگ تانکها، توپها، سلاحها و دوربینهایی در شب را خدا به ما داد. برای شما خاطرهای بگویم؛ یادم میآید اوایل فروردین ماه، هوای خوزستان خیلی خوب بود. ما عملیات بزرگ فتحالمبین را داشتیم. کل منطقه عملیات بیش از 700، 800 کیلومتر بود. از تنگه رقابیه، نزدیکی اهواز پشت چزابه که احمد کاظمی و شهید باکری آن را فرماندهی میکردند تا ایلام منطقه عملیات دزفول، شوش که تحت فرماندهی مرحوم باقری فرمانده قرارگاه کربلا بود. جبهه دیگر عملیات به عهده خرازی یکی از بچههای اصفهانی لشکر امام حسین (ع) بود. او از بالای تنگه دالپری عملیات میکرد. بگذریم، در این مطنقه به محض اینکه بچهها از سه جبهه حمله کردند، ما از پادگان تیپ دزفول راه افتادیم. از کرخه رد شدیم و به منطقه وارد شدیم. در ارتفاعات رادار بودیم که دیدیم دشمن 50 تا توپ جا گذاشته است. آنجا آنقدر ذوقزده شده بودم که سوار موتور کرید 250 ـ 125 شدم و رفتم بچه بسیجیها و سربازها را نگهبان کردم تا مراقب توپها شوند چون میدانستم از بقیه لشکرها میآیند توپها را ببرند. آن زمان ما بر سر جمع کردن غنائم دعوا داشتیم. برای اینکه شرایط آن زمان را بهتر درک کنید باید بگویم در زمان ساماندهی جدی جنگ، سال 60 به هر لشکری سه تا تویوتا لنکروز میدادند. بعد از مدتی تعداد آنها هفت تا شد و در نهایت به 21 تویوتا لنکروز رسید. تجهیزات ما خیلی کم بود. اما بعد از عملیات فتحالمبین میزان تجهیزات نظامی و خودرو، تانک، توپ (توپخانه) و اسلحه به شدت افزایش یافت. در این زمان توانایی 10 درصدی ما 60 درصد شد. البته در همه عملیاتها اوضاع اینطور نبود و در هر عملیات شرایط فرق میکرد. همانطور که میزان تجهیزات ما در همه عملیاتها همچون فتحالمبین نبود. ما در حصر آبادان و عملیات سوسنگرد اوضاع خوبی داشتیم اما هر چه جلوتر رفتیم؛ نیازمان به تجهیزات بیشتر شد.
اولویتبندی شما در خرید و ساخت تجهیزات نظامی بر چه مبنایی صورت میگرفت؟
اولویتها بر پایه عملیاتها بود. ما تا زمانی که وارد هور و خیبر نشدیم، نمیدانستیم منطقه آبی و خاکی چیست. آن زمان که وارد منطقه خیبر شدیم آقای رضایی گفت: «ما دو هزار کیلومتر پل میخواهیم.» ما هم کارخانهها را بسیج کردیم پل یونولیتی، پل خیبری بسازند. وقتی هم وارد بخش هوایی شدیم، آن را تقویت کردیم. اقداماتی که منجر شد بتوانیم جنگ را ادامه دهیم و اکنون در این بخش به شدت رشد کنیم. البته درباره شرایط کنونی اطلاعات دقیقی نداریم؛ چون سالهاست از سپاه خارج شدم. اما باید بگویم صنعت دفاعی ما خیلی جاها مرهون جسارتها، خلاقیتها و نوآوریهای بچههای جنگ بود. به عنوان مثال ما اولین نمونه هواپیمای بدون پرش را ساختیم. آقای رضایی هم دید و تأیید کرد. آنچه در فیلم مهاجر آقای حاتمیکیا میبینید، همان چیزیی که ما ساختیم. چند وقت پیش شنیدم تیمی روی آن کار کرده و اکنون این هواپیما تا چند صد کیلومتر میرود و این خیلی خوب است. بر همین اساس همیشه حضرت امام میفرمودند: «جنگ نعمت است.»
عمدتاَ تجهیزات را از چه کشورهایی میخریدید؟
ما از هر کشوری که تجهیزات را میفروخت، خرید میکردیم. اما عمدتاً از روسیه، بلغارستان، لیبی و کره شمالی تجهیزات را میخریدیم. البته آنها را هم خیلی گران میخریدیم. خاطرهای برای شما تعریف کنم. در اولین سفرم با آقای رفیقدوست به بلغارستان رفتم. آن زمان بلغارستان به ما آرپیجی هفت میداد. ما در آن سفر محرمانه چند بار خدمت مرحوم آقای کیمیل سونگ رفتیم. در آن جلسه آقای رفیقدوست گزارشی از وضعیتمان داد. در مقابل آقای کیمیل سونگ که به ما خمپاره 80، 81 میفروخت؛ گفت: «شما که جنگتان طولانی است، خودتان تجهیزاتتان را بسازید.» اما واقعاً آن زمان ساخت خمپاره 80، 81 امکانپذیر نبود. به همین دلیل به هر قیمتی بود تجهیزات را خریدیم. چند سال بعد از جنگ هم که خمپارهها را ساختیم، مجدداً خدمت آقای کیمیل سونگ رفتیم و گزارش ساخت آنها را دادیم و ایشان بسیار خوشحال شد.
بعد از جنگ شبهاتی در مورد خریدهای خارجی اتفاق افتاد. برخی مدعی بودند تخلفاتی صورت گرفته است. آیا واقعاً تخلف عمدهای شناسایی شد یا شرایط اجتماعی و فضای روانی آن دوره مانع چنین اتفاقاتی میشد؟
در آن دوران هیچ تخلفی اتفاق نیفتاد چون تیمی که با ما کار میکردند؛ همه طیب و طاهر بودند. خیلی از بچهها وقتی هدیهای دریافت میکردند، آن را به من میدادند. یادم میآید در سفری به ژاپن قرار بود سه میلیون دلار لدر و بلدوزر از آقای توماتسو بخریم. بعد از پایان جلساتمان آنها ما را به یکی از بزرگترین و شیکترین فروشگاههای ژاپن بردند و اصرار کردند هرچه میخواهیم؛ خرید کنیم. اما من حاضر نبودم خرید کنم. در نهایت هم یک اسباببازی خریدم. آن اسباببازی را هم به آقای رفیقدوست دادم و او آن را به بچه شهیدی هدیه داد. من نمیخواهم از خودم تعریف کنم اما اصول ما این بود. البته یادم میآید بعضیها میگفتند: «بچهها برای دلار خارج میروند.» من نیز میآمدم، میگفتم: «هر کسی برای دلار میخواهد خارج برود؛ بیاید پیش من؛ خودم به او دلار میدهم.» بچههای ما طیب و طاهر بودند. اما به هر حال طبیعی بود در این میلیاردها خرید تخلفی صورت بگیرد. ولی خدارو شکر از بچههای ما کسی گرفتار نشد و زندان نرفت. حداقل من یادم نیست. میدانید آن زمان اصلاً این حرفها مطرح نبود. فاکتور حضور بچهها در جبهه عشق، تلاش و نوآوری بود. اگر عناصر سست در جنگ بودند که ما نمیتوانستیم در جنگ موفق شویم. آنچه به عنوان نمونه شما در فیلم «لیلی با من است» مرحوم رسول ملاقلیپور میبینید؛ طنز است. بچههای ما برای دریافت وام جبهه نمیآمدند. اکثر بچهها دنبال چیز دیگری بودند. شاید کسی عکس میگرفت و پرونده درست میکرد اما اکثر عکسهایی که ما میگرفتیم؛ همینطوری بود. اکثر عکسهای ما را هم مرحوم حسن باقری میگرفت. او عکاس بود و همیشه دوربین Canonاش دور گردنش بود. بچههای هم وقتی با حضرت امام عکس میگرفتند؛ نه برای عکس بلکه به دلیل عشقی که به امام داشتند؛ بود.
حسابرسی هزینههای سپاه در خریدهای خارجی چگونه انجام میگرفت؟
نمیدانم، یاد من میآید فکر کنم مانند سایر دستگاهها از طریق ذیحسابی و دیوان محاسبات صورت میگرفت.
جریان منوچهر قربانی همان دلال اسلحه چه بود؟
من ایشان را نمیشناسم. ولی باید بگویم یکی از ویژگیهای جنگ، این است که اگر شما کالایی را در داخل ندارید مجبورید آن را به هر قیمتی که شده خریداری کنید. برای همین در دوران جنگ ما برخی اوقات با دلالانی مواجه میشدیم که وارد معامله میشدند و قیمتها را به شدت بالا میبردند. اما اینها مهم نبود، آنچه آن زمان برای ما مهم بود به دست آوردن یکسری تجهیزات بود. به عنوان نمونه موشک استینگر و یا تاو سلاح استراتژیکی برای ما بود و ما مجبور بودیم آنها را تهیه کنیم. فروشندهها نیز این موضوع را میدانستند به همین دلیل حتی برخی اوقات دلالان خود را وارد بازار میکردند تا بتوانند با قیمت بالاتری آنها را به ما بفروشند. این موضوع طبیعی بود. اما مجدداً میگویم در مورد این آقا من اطلاعی ندارم. شاید آقای رفیقدوست و یا آقای وحید اطلاعات بیشتری در این باره داشته باشند.
در آن دوران حقوق رزمندگان چه بخشی از هزینههای شما را دربر میگرفت؟
حقوق نیروهای سپاه دو هزار تا سه هزار تومان بود. البته اوایل در سپاه صندوقی داشتیم و مقرر شده بود هر کسی به اندازه نیازش پول بردارد؛ ولی به تدریج حقوق پرداخت شد که آن هم چندان نبود. چون کسی برای حقوق کار نمیکرد. در ضمن کسی خرجی نداشت. آن دوران کسی تفریح نمیکرد. امکانات آن روز با امروزه خیلی فرق داشت. ولی با این حال همه نیروهای مسلح حقوق داشتند.
حقوق نیروهای ارتش بیش از سپاه بود؟
نمیدانم، فکر نمیکنم فرق چندانی با هم داشتند. شاید هم حقوق ارتشیها بیشتر بود چون آنها قدیمیتر بودند. البته اصلاً آن زمان این موضوعات مطرح نبود چون هزینههای اصلی ما تجهیزات بود و حقوق ماهیانه نیروها هزینه زیادی برای ما نداشت. هزینه حقوق و دستمزد بچهها در مقایسه با هزینه حمل و نقل، اسکان و غذا آنها خیلی پایین بود.
در صحبتهایتان گفتید سالهاست از سپاه خارج شدید. چرا از سپاه خارج شدید؟
قطعنامه که امضاء شد. من از وزارتخانه خارج شدم. الان حدود 20 سال میشود. بعد از آن شروع کردم به درس خواندن، اینبار مکانیک خواندم. سال 71 هم نامهای به حضرت آقا ـ مقام معظم رهبری ـ نوشتم. آقای صفری هم نامه را خدمتشان بردند و گفتند: «من علاقه دارم بروم خارج دکتری بگیرم. آقا میفرمایند با وجود میل باطنیام در سپاه بمانم یا برای ادامه تحصیل از ایران بروم و یا ایران بمانم و فعالیت کنم.» آقا فرمودند: «جایی بروید که به مردم خدمت کنند و به روح انقلاب نزدیک باشد.» بنده هم چون آقای رفیقدوست از من دعوت کرده بودند به بنیاد رفتم. ده سال پیش آقای رفیقدوست بودم. بعد از آن نیز از بنیاد بیرون آمدم.
اصلاً چطور وارد سپاه شدید؟
من دانشجوی مهندسی مکانیک منچستر انگلیس بودم. حضرت امام که به پاریس تشریف آوردند، ما هم با بچههای انجمن اسلامی شمال انگلیس به پاریس رفتیم. نزدیک ژانویه بود و موج حرکتهای مردمی به اوج خود رسیده بود. حضرت امام هم با سخنرانیهای خود، مردم را هدایت میکردند. در پاریس خدا قسمت کرد ما با حضرت امام ملاقات کردیم. در آن جلسه من به نمایندگی از بچههای انجمن اسلامی از ایشان پرسیدم: «وظیه ما چیست؟» ایشان فرمودند: «اگر شما به ایران برگردید و یک رأی هم به تشکیل جمهوری اسلامی بدهید خوب است.» اگرچه آن زمان امیدی به پیروزی انقلاب با تظاهراتهای خیابانی نبود. ما فکر میکردیم کشت و کشتارها ادامه مییابد و حادثه 18 شهریور تکرار میشود. من 18 شهریور ایران بودم و بعد به انگلیس برگشتم. با برگشت حضرت امام به ایران، من هم به ایران برگشتم و قبل از جنگ به خوزستان رفتیم. در خوزستان با آقای شمعخانی آشنا شدم. ایشان آن زمان رئیس کمیته دادگاه انقلاب اهواز بود و من دادیار انقلاب بودم. در آنجا ما با هم رفتوآمد میکردیم و بعد از مدتی دوست شدیم. سال 58 با تشکیل سپاه در خوزستان به پیشنهاد آقای شمعخانی به آنها در سپاه کمک کردم. قبل از شروع همکاریم با سپاه به رئیس دانشگاه خوزستان که یکی از دوستانم بود گفتم: «میخواهم در ایران درسم را ادامه بدهم.» گفت: «حیف است، شما منچستر درس خواندی.» گفتم: «حال ندارم برگردم میخواهم همینجا بمانم و در کنار درس به روستاها خدمت کنم.» گفت: «مکانیک ما خوب نیست.» گفتم: «رشته نزدیک به آن را معرفی کنید.» گفت: «مهندسی آبیاری نزدیک به رشته شماست.» پیشنهادش را پذیرفتم و شروع کردم به درس خواندن. هنوز یک ترم نخوانده بودم که با شروع انقلاب فرهنگی دانشگاهها تعطیل شد. همان زمان آقای شمعخانی گفت: «بیا سپاه». شش ماه در سپاه بودم که جنگ شروع شد. قبل از شروع جنگ، آقای تندگویان خدابیامرزدش، مدیر مناطق نفتخیز بود. آمد سپاه و گفت: «یکی را میخواهیم که در کلاس شرکت نفت خوزستان باشد.» نمیدانم میدانید یا نه. شرکت نفت خوزستان را انگلیسیها بنا کردند و خیلی شیک بود و با بقیه شرکتهای نفتی فرق داشت. در سپاه یکی گفت: «این احمدپور انگلیس بوده و برای آنجا مناسب است.» بدینترتیب از طرف سپاه به عنوان مدیر حراست شرکت نفت خوزستان معرفی شدم. حراست مناطق نفتخیز با حراست شرکتهای الان فرق داشت و کارش بررسی انفجار لولههای نفتی بود. جنگ که شروع شد، آقای تندگویان که مدتی وزیر شده بود برای بازرسی منطقه آمد پیش ما و به من گفت: «احمدپور ما جبهه میرویم؛ تو هم بیا برویم.» گفتم: «کار دارم و ماندم». بعد سالها حسرت خوردم چرا با آنها نرفتم. چون آنها رفتند و اسیر و بعد شهید شدند. در زمان شهادت آقای تندگویان همزمان حراست مناطق نفتخیز و سپاه بودم. تا اینکه مسوول تدارکات جنگ، آقای جعفری شهید شد. یک روز در سالن غذاخوری سپاه اهواز بودیم که آقای شمعخانی گفت: «به جای جعفری چه کسی را بگذاریم؟» یکی از بچهها گفت: «این احمدپور را بگذارید.» اینطوری شد که مسوول لجستیک جنگ شدم. در تمام هشت سال جنگ نیز مسوول لجستیک ماندم. ابتدا مسوول لجستیک سپاه اهواز، بعد سپاه خوزستان، بعد قرارگاه کربلا و قرارگاه خاتم شدم؛ تا اینکه در عملیات کربلای چهار و پنج قائممقام احمد کاظمی شدم. بعد از آن، آقای رفیقدوست خواستند با ایشان کار کنم. ایشان من را از قبل میشناختند. اصلاً لجستیکیها همه با هم کار میکردند و همدیگر را میشناختند. بعد از کربلای پنج آقای رفیقدوست به آقای رضایی گفت: «احمدپور را به ما بدهید.» اینطوری شد که وارد وزارت سپاه شدم.
چرا وزارت سپاه تشکیل شد؟ آیا از ابتدا قرار نبود این نهاد مردمی زیرنظر حضرت امام اداره شود؟
نیروهای مصلح در دولت نمایندهای نداشتند. با شروع جنگ مجلس قانونی مبنی بر تشکیل وزارت سپاه تصویب کرد و بعد مدتی وزارت سپاه تشکیل شد. البته پیش از تشکیل این وزارتخانه در دولت برای پشتیبانی نیروهای مصلح وزارت جنگ تشکیل شده بود که بعداً به وزارت دفاع و پشتیبانی تغییرنام پیدا کرد. اما این وزارتخانه بیشتر از برادران ارتشی حمایت میکرد. وزارت سپاه هم تشکیل شد تا سپاه نمایندهای در دولت داشته باشد. وقتی این وزارتخانه تشکیل شد. سپاه به دو بخش تقسیم شد یک بخش شورای عالی سپاه بود که ریاستش به عهده فرمانده سپاه، آقای رضایی بود. بنده نیز به عنوان مسوول لجستیک کل سپاه، پیش از اینکه وارد وزارتخانه شوم عضو آن شورا بودم. بخش دوم هم وزارتخانه بود که وزیر آن عضو شورای عالی و نماینده سپاه در دولت بود. مسوولیت وزارتخانه او نیز تولید، خرید، تهیه و پشتیبانی جنگ بود.
در چند سالگی معاون آقای رفیقدوست شدید؟
سال 64 وارد وزارتخانه شدم آن زمان 29 ساله بودم. البته آن زمان همه کسانی که همرده و یا بالاتر از من بودند سن زیادی نداشتند. آن زمان اختلاف سنی ما حداکثر پنج، شش سال بود. زیرا فضای جنگ آکنده از خلاقیت و نوآوری بود. خود من کسی نبودم؛ نه آقازاده بودم و نه پارتی داشتم. همه بچههای جنگ همینطور بودند. به همین دلیل هر شخصی برپایه شایستگیای که داشت، رشد میکرد. فضای جنگ برخلاف اکنون ماشینی و بور کراتیک نبود که مانع از رشد خلاقیت و نوآوری شود. فضای خاصی داشت. در آن دوران امکانات کم بود. درآمدهای نفتی دولت کم شده بود و خیلی روی ما فشار میآمد.
آقای رفیقدوست از بنیاد بیرون آمدند؟ شما هم از بنیاد خارج شدید؟
به هر حال در ایران ده سال بیشتر نمیتوان ریاست کرد. در ضمن بهتر است آدم در قدرت کنار بکشد. البته من دو سال بعد از اینکه آقای رفیقدوست رفت ماندم و با آقای فروزنده کار کردم. بعد از آنجا هم به دانشگاه رفتم. آن زمان دکتری گرفته بودم. عضو هیأت علمی امیرکبیر شدم. اکنون هم عضو هیأت علمی دانشگاه تهران هستم.
از دید شما هزینههای واقعی جنگ هشت ساله ایران و عراق چقدر بود؟
برآوردی در این مورد ندارم. ما بیشتر خرید میکردیم. هزینههای جنگ را بچههای امور مالی بهتر میدانند. آقای رضایی هم شاید بدانند ولی من برآوردی از آن ندارم. معتقدم این مسأله را باید دقیق بررسی کرد چون آن زمان سیستم حسابداری صنعتی نداشتیم ولی با این حال الان میتوان هزینههای جنگ را که کم هم نبود؛ حساب کنیم.
آیا جنگ باید هشت سال ادامه مییافت؟
فتح خرمشهر نتیجه توانمندی سپاه و ارتش بود. اما این توانمندی به معنای مستهلک شدن نیروها و تجهیزات نظامی دشمن نبود. آنچه اثبات میکند، ادامه جنگ منطقی بود. رویکرد دشمن پس از قطعنامه بود. پس از قطعنامه صدام گروههای منافقین را تحریک کرد و عملیات مرصاد رخ داد. به همین دلیل معتقدم مدیریت جنگ درست بود و در طول جنگ تصمیمهای درستی گرفته شد.
لیلا لطفی
منبع: همشهری ماه، آبان 1389، صفحه 44