هفته نامه تاريخ شفاهي
 



 
          شماره 20    |    31 فروردين 1390

   


 

مردِ راه


«دموکراسی» حکومت «هیچکس» ها


نشست نقد کتاب «با یاد خاطره» برگزار می شود


ارسال 148 مقاله به همایش «واکاوی روابط تاریخی و فرهنگی ایران و عراق» /مشارکت راضی‌کننده محققان عراقی


مأمور ما در تهران: کن تیلور، سیا و بحران گروگان‏ها در ایران (رابرت رایت)


اهميت تاريخ شفاهی


خاطرات حجت الاسلام محمد علی موسوی


ديدار در نوفل لوشاتو (خاطرات سياسی - اجتماعی ابوالفضل توكلی بينا)


تدوين تاريخ‌شفاهي دفاع مقدس به روايت خلبانان


بررسی نقش ارامنه ایران در جنگ در «گل مریم»


خاطرات طنز از جنگ در «لبخندهای ماندگار»


یاد کودکی 5- خاطره ي دكتر انور خامه‌اي


مصاحبه با استاد محمد گلبن در آستانه چهلمین روز درگذشت استاد ایرج افشار


رونمایی از سه کتاب جدید استاد ایرج افشار


تدوين خاطرات دفاع مقدس 200 فرمانده آغاز شد


"حماسه‌هاي ماندگار هوانيروز در دفاع‌مقدس" تکمیل می‌شود


فریدون آدمیت، دیپلمات مستعفی


چاپخانه‌ی كاویانی- دستاورد فعالیت فرهنگی «كمیته‌ی ملیون ایرانی در برلین»


ابوذر انقلاب (سیری در زندگی و مبارزات آیت الله سید محمود طالقانی)


دادرسی پیشامشروطه


هم ذات پنداری باراویان نوارها


پيام بهارستان شماره ۱۰


 



خاطرات طنز از جنگ در «لبخندهای ماندگار»

صفحه نخست شماره 20

کتاب «لبخندهای ماندگار»، نوشته غلامرضا کاج به خاطراتی طنزآلود می‌پردازد که برای برخی از رزمندگان اسلام روی داده است.

در مقدمه این کتاب آمده است: آنچه پیش روی دارید، مجموعه‌‌‌ای از خاطرات و حادثه‌های طنزآمیزی است که در هشت سال دفاع مقدس به وقوع پیوسته است؛ هرچند با شنیدن واژه طنز، بسیاری خود را آماده خنده می‌کنند، طنز این مجموعه، روزنه‌ای است برای روایت ناگفته‌ها و بهانه‌ای برای ثبت نانوشته‌ها.

از کتاب «لبخندهای ماندگار» که توسط انتشارات قیام در نود صفحه و با قیمت پانصد تومان به چاپ رسیده است، خاطره‌ای با نام «شهردار سنگر» را برگزیده‌ایم که تقدیمتان می‌کنیم: «بسیاری از مواقع، مسئولان شهر به دیدار بچه‌های جبهه می‌آمدند و به ما پشت‌گرمی می‌دادند. این بار میهمان ما شهردار شهر بود، برای همین پس از دیدار با نیروهایی که در حال آموزش غواصی و عملیات آبی خاکی برای عملیات بدر بودند، نماز را در جبهه خواندیم و برای صرف شام به طرف سنگر فرماندهی رفتیم.

هر روزی که مهمان داشتیم، سنگر فرماندهی شلوغ‌تر می‌شد. وارد سنگر که شدیم یکی از دوستان از قبل سفره را آماده کرده بود، ما که پس از آموزش بسیار خسته بودیم با نام خدا مشغول خوردن غذا شدیم. پس از آن هر کس که سیر می‌شد، با گفتن "الحمدالله" از سفره فاصله می‌گرفت و به دیوار سنگر تکیه می‌داد. طولی نکشید که سفره ماند و ظرف‌های خالی. هر دو نفر با همدیگر گرم صحبت بودند که ناگاه سیدجمشید گفت: آقای شهردار زحمت کشیده و سفره را جمع نماید.

با گفتن این جمله، همه ساکت شدند و به دنبال آن، شهردار تکانی خورد و ضمن این‌که زیرچشمی همه را نگاه می‌کرد، اندکی خود را به طرف سفره کشاند و شروع به باز کردن دکمه آستین‌ها کرد و شاید منتظر کسی بود که پیش‌دستی کرده و به عنوان تعارف نگذارد او سفره را جمع کند اما انتظارش بیهوده بود و با تبسمی رنگ‌پریده، ناامیدانه آستین‌ها را بالا زد و مشغول کار شد.

با دیدن این صحنه، من و دیگر بچه‌هایی که از موضوع اطلاع داشتیم، به زور جلوی خنده‌مان را گرفته بودیم ولی حالاتمان برای شهردار سؤال‌برانگیز بود. ناگاه سیدجمشید گفت: آقای شهردار، مگر نام شما تنها شهردار است؟
در اینجا ما هم شهردار داریم زیرا هر روز نوبتی یک یا دو نفر از بچه‌های سنگر، کار سفره و غذا و شستن ظروف و آب و نظافت را انجام می‌دهند».

• سیدجمید صفویان، فرمانده گردان بلال لشکر 7 ولیعصر(عج) بود که به درجه رفیع شهادت رسید.

منبع: تابناک


 
  
نام

پست الكترونيك
نظر شما
کد امنیتی

 

 

       تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.