هدف این بحث این است که نشان دهد يكي از مشكلات اصلي توليد علم به معنای عام، و تولید دانش در حوزه تاریخ شفاهی به معنای خاص، به بازتوليد گسست ميان نظريه و روش در ايران مربوط بوده و هست. در اینجا باید بحث کنیم که چگونه مي توان اين مشكل را حل كرد و يا بهبود بخشيد.
در ابتدا بايد اشاره كنم كه از سال 1355 خورشیدی که وارد حوزه علوم اجتماعي شدم تا به امروز این مساله کماکان در حل مساله علمی مشاهده می شود. وقتی داشتم در سالهای دهه 1370 پایان نامه دکترای خود را در باب تاریخ ایران می نوشتم، اولین جرقه های مربوط به مشکل گسست رابطه میان نظریه و روش در ایران در ذهنم زده شد. اما قبل از آنکه هر متغیر دیگری را در استمرار این مساله دخیل بدانیم باید به اصل علم به عنوان دستگاهي براي توليد آگاهي اشاره کنم که از همان ابتدای ورودش به ایران در سالهای 1300 خورشیدی، به عنوان یک دستگاه کاربردی انتقال نیافت. معتقدم آن قسمت از علم که در داخل ساخته و پرداخته نشد و توسط نهادهای آموزشی به جامعه ایران انتقال یافت به عنوان یک دستگاه بطور تمام و كمال انتقال نیافت. برداشت دستگاهي از علم در زبان فارسي مبتني بر پذيرش اين مفروضات است كه دستگاه از مجموعه اي از اجزا تشكيل شده كه با هم رابطه دايمي، ارگانيك، متناسب و هدفمند دارند تا توليد و يا فايده اي رخ بدهد. اما توليد علم در عین حال، احتياج به پول، افراد متخصص، نيروهاي آموزش پذير، برنامه آموزشی، برنامه پژوهشی، تجهيزات و سازمان اداري و محيط فيزيكي نيز دارد. طبق تعريف، دو نهاد آموزش و پرورش و آموزش عالي عهده دار توليد علم مي باشند كه از اين ميان، آموزش و پرورش به تربيت نيروهاي مقدماتي و آموزش عالي به تربيت نيروهاي متخصص مي پردازند.
اگر مبنا را اين تعريف در نظر بگيريم در آنصورت ابتدا بايد اشاره كنم كه تجربه تاريخي توسعه اين دو نهاد نشان مي دهد كه به لحاظ نهادي رابطه اي ميان آموزش و پرورش و آموزش دانشگاهي به عنوان يك امر پيوسته و دستگاهی برقرار نبوده است. حفظ كردن، در آموزش و پرورش، آمادگي لازم را براي مسئله دار شدن ذهن دانش آموزان فراهم نمي كرده است. در دانشگاه هم يا بايد دانشجو خودش رابطه ميان حضورش در دانشگاه و توليد علم را مفهوم سازي كرده و دروني كند و یا راههای موازی را اتخاذ کند که فشار فراوانی را بر ظرفیت ذهنی اساتید وارد می کند که تاکنون هم چنین بوده است. البته چند ساليست پس از سالهای آغازین 1380 خورشیدی كه دانشجويان با تحولات ساختاري در كنشهاي ارتباطي و تحول ساختاري در نيروهاي علم و نهاد علم در ايران با برخي از اين اجزاي دستگاه علم آشنا شده اند و به دانشجويان بيشتري برخورد مي توان كرد كه به دليل حل مساله وارد دانشگاه مي شوند. اما این گسست عام میان نظریه و روش هنوز یک مساله است و من در سال 1380 آنرا مطرح كردم ولی مطمئن نبودم که مساله تولید علم واقعا تا این حد به این گسست پیوند خورده باشد و به آن ادامه ندادم. اما اینک پس از 9 سال و با تجربه بيشتري در حوزه روش شناسی، تحولات اين چند سال را به دانسته هاي قبلي می توان افزود و همان نتیجه را گرفت. بخصوص باید اشاره کرد که بتدریج ثبت و ضبط تجارب فردی و گروهی که شفاهی هستند بر رفع این مساله تاکید می کنند.
پرسش این است که اگر چنین مساله ای وجود دارد راههاي خلاصي از آن کدامند؟ فکر می کنم حداقل، یکی از پاسخها در تغییر ساختار گزارش علمی نهفته است که تعریف مساله را در قالب سه بحث مجزای تشخیص مساله، شناخت مساله و بیان آن ارائه دهد و در عوض از مباحثی همچون ضرورت تحقیق و اهداف تحقیق صرفنظر کند. در اینصورت طرح مساله با چارچوب نظری ارتباط منطقی و نزدیکی پیدا می کند و آن نیز به نوبه خود با مقتضیات روش شناسی پیوند خواهد خورد. گزارش تحقیق همچنین باید وزن اصلی را به تحلیل داده ها یا یافته ها بدهد و از مباحث نظری و نقل قولهای بی حاصل بکاهد. با این تغییرات اولا اشکالی که بر گزارشهای تحقیق وارد می شود مبنی بر نظری بودنشان اصلاح می شود و از سوی دیگر فرصت برای تحلیل داده های تجربی فراهم می آید و محقق، مسئولیت بیشتری در نقل یافته های خود احساس خواهد کرد. این نوع تغییرات همچنین کمک خواهد کرد که در پایان گزارش، برای مساله تحقیق پاسخی فراهم آید و از ماجراجوییهای روشنفکری که حاصلی جز تکرار گفته های دیگران است جلوگیری شود. چنین گزارشهایی، بیش از پیش خلاقیتهای محققین را انعکاس خواهد داد و فرصت تولید علمی بیشتر فراهم خواهد شد. در بخش تاریخ شفاهی نیز داده های زیادی همه روزه فراهم می شود که عمدتا جهت گیری نظری ندارند و در اینجا نیز ابتدا باید در ارائه گزارش یافته ها به شکل استقرایی عمل کرد. به عبارت دیگر، ابتدا یک بازخوانی از یافته های شفاهی صورت پذیرد و سپس مطالعات نظری صورت بگیرد و با این بازخوانی یافته ها تطبیق داده شود و طرح نظری مساله-محور طراحی شود. سپس در گزارش نهایی ابتدا طرح مساله که ملهم از این بازخوانی و طراحی نظری است و بعد بحث نظری و در نهایت تحلیل یافته ها ارائه شود و در نتیجه گیری، به مساله تحقیق پاسخ داده شود. این بدان معناست که در یافته های تاریخ شفاهی نیز باید از نقل توصیفی این یافته ها پرهیز شود چرا که مشکل گسست نظریه و روش در اینجا نیز رخ خواهد داد و معنا کردن داده های توصیفی بر عهده مخاطب گذاشته خواهد شد که نتیجه ای جز خوانش های متعدد نخواهد داشت و اینگونه تولید مورد اجماع محافل علمی نخواهد بود و به هرز خواهد رفت.
دكتر حميد عبداللهيان
دانشيار گروه ارتباطات، دانشكده علم اجتماعي دانشگاه تهران