آغاز دهه پنجاه اوج شکوفائی اقتصاد ایران در سال های قبل از پیروزی انقلاب بود. محمد رضا پهلوی با تکیه بر ثروت باد آورده از فروش، بیش از پیش بر گستره حکومت دیکتاتوری خود می افزود. رژیم دیکتاتوری در سال های دهه چهل تمام مخالفین خود را به زندان های طویل المدت محکوم می ساخت. گروه های مبارزجوان که به تازگی پا به میدان مبارزه گذاشته بودند بااعتقاد به اصلاح ناپذیری سیستم حکومتی موجود زبان اسلحه را به جای زبان قانون برگزیدند. اعدام های گسترده پاسخ رژیم به آنها بود. شدت دستگیری و اعدام ها به حدی بود که از سال 1354 به بعد عملا" هیچ صدای مخالف جدی به گوش نمی رسید، چرا که اکثریت مخالفین یا تیرباران شده و یا در بند بودند. برخی هم سکوت اختیار کرده و یا درخارج از کشور به مبارزات خود ادامه می دادند.
در خارج از کشور دانشجویان موتور محرک مبارزات بودند. آنها درگروه ها و تشکل های مختلف اهداف خود را دنبال می کردند. از جمله گروه های دانشجوئی مستقر در امریکا انجمن اسلامی دانشجویان امریکا وکانادا بود. این تشکل یکی از قوی ترین گروه های مذهبی ایرانی بود که مبارزات دانشجویان مسلمان ایرانی را تحت پوشش خود داشت.
دکتر فرامرز فتح نژاد از جمله فعالان این تشکل در سال های بعد از 1356 است. وی مقاطع کارشناسی ارشد و دکترا در رشته ریاضیات کاربردی در کامپیوتر را در امریکا طی کرده است. فتح نژاد چند سال کارمند دفتر حافظ منافع ایران در امریکا نیز بود.
در حال حاضر او علاوه برتدریس در دانشگاه های ارومیه (به عنوان استاد تمام وقت) و امیر کبیر تهران (به عنوان مدعو)، مدیر بخش «آی تی» بیمه مرکزی ایران نیز است.
گفت وگوی حاضر در ساعات پایانی آخرین روز دی ماه 1389 در دفتر ایشان صورت گرفت.
شما در سال های قبل از انقلاب عضو انجمن اسلامی دانشجویان امریکا و کانادا بودید، چطور شد که برای تحصیل به امرکا رفتید؟
در ایران خفقان سیاسی بالایی بود، فقط برای داشتن یک کتاب از شهید مطهری و یا مرحوم شریعتی چند سال آدم را به زندان می فرستادند.پس از آنکه در رشته ریاضیات وکامپیوتر از مدرسه عالی ریاضیات و مدیریت اقتصادی کرج (عدها وابسته به دانشگاه تهران) فارغ التحصیل شدم. از بعضی دوستان شنیدم فضای خارج از کشور برای فعالیت سیاسی مساعد است. لذا اواخر اردیبهشت سال56 به بهانه ادامه تحصیل در آزمون اعزام به خارج شرکت کردم و به امریکا رفتم.
بورس تحصیلی گرفتید؟
نه، در آن زمان مشمولین خدمت سربازی برای ادامه تحصیل در داخل کشور می بایست آزمون فوق لیسانس می دادند، برای تحصیل در خارج هم آزمون دیگری بود. فاصله بین اخذ لیسانس و برگزاری آزمون سه-چهار ماه بیشتر نبود، خوش بختانه با وجود وقت کم آن را با موفقیت از سر گذراندم.
دو ماه اول را به دانشگاهی در ایالت فلوریدا رفتم که آزمون ورودی نسبتا" ساده ای داشت. بعد از دو ماه آزمون زبان دادم، و امتیاز تحصیل دردانشگاه ایلینویز را به دست آوردم.
در آن جا چطور جذب فعالیت های سیاسی شدید؟
زمانی که در ایران دانشجو بودم درتشکیلات انجمن اسلامی حضوری فعال داشتم،عضو کمیته مسجد و کمیته فرهنگی بودم. پیش از من هم تعدادی از دوستان به امریکا رفته و با انجمن اسلامی امریکا و کانادا همکاری می کردند."کاظم دانشگر" از اهالی ارومیه که دو سال قبل از من به امریکا رفته بود. علاقه خودم به فعالیت های صنفی دانشجوئی نیز مزید علت بود تا به سوی انجمن کشیده شوم.
سال های 52 تا 56 اوج فعالیت های چریکی در ایران است، تعداد زیادی از نیروهای چریکی با گرایشات مختلف از میان دانشجویان عضوگیری شده بودند. محل تحصیل شما از این لحاظ چه وضعیتی داشت؟
سال اول که فعالیتی نداشتم. سال دوم تحصیل با مسائل سیاسی آشنائی بیشتری پیدا کرده و عضو انجمن اسلامی شدم. مدرسه عالی هم وضعیتی مثل دیگر دانشگاه ها داشت، گرایشات مختلف سیاسی به خوبی در میان دانشجویان احساس می شد. انجمن ما با اساتید و دانشجویان فعال دانشگاه تهران کاملاََ"در ارتباط بود. برخی از دوستان ما دستگیر شدند که باعث شد ما هم احساس خطر کنیم و برای مدتی با تعدادی از دوستان متواری بشویم.
دستگیر شدندگان عضو گروه خاصی بودند؟
عضو انجمن اسلامی بودند، اما مسئله این جاست که تا سال 54 تمامی گروهای مبارز اعم از چپ و راست ، مذهبی و غیرمذهبی بر علیه حکومت پهلوی با هم همکاری می کردند، شاید هر یک برای خود تشکیلات پنهانی داشتند ولی تظاهرات ها عمومی برگزار می شد و همه در آن شرکت می کردند. سال 54 با دو شقه شدن سازمان مجاهدین خلق یک گروه به سردمداری تقی شهرام مدعی تکامل یافتگی، از اسلام به مارکسیسم تغییر ایدئولوژی دادند. این مسئله باعث شد طرفداران این تفکر در دانشگاه نیز از مذهبی ها فاصله گرفته در جرگه گروه های چپ مارکسیستی قرار گیرند. شرایط به گونه ای شد که 12 نفر از گروه 20 نفره ما ناگهان به مارکسیست ها پیوستند. اما سال بعد با فعال تر شدن گروه های مذهبی شرایط تغییر کرد و آرام آرام تعداد مذهبی ها فزونی یافت. سال 56 دو گروه مذهبی در مدرسه عالی با بیش از دویست نفر عضو وجود داشت.در همان سال کل اعضا تشکل های مارکسیستی مدرسه عالی به سختی هجده نفر می شد.
یعنی دانشجویان مدرسه عالی در ابتدا به تغییر ایدئولوژی در سازمان مجاهدین اقبال نشان دادند؟
نه، منظورم این است آنها با این کار به جریان مبارزه ضربه زدند. تا آن زمان در دانشکده ما تمام گروه ها یکدیگر را یاری می کردند ولی بعد از آن دو دستگی ایجاد شد.
در این سال ها هیچ یک از جریانات چریکی سعی نکردند شما را جذب کنند؟
در دانشکده ما سازمان مجاهدین بیشتر از گروه های دیگر در جذب افراد فعال بود. بعد از تغییر ایدئولوژِی سازمان، برا ی جذب من نیز تماس هایی گرفتند.اما من چون علاقه ای به تفکراتشان نداشتم روی خوش به آنا نشان ندادم.
دانشجویانی که برای اولین بار وارد امریکا می شدند معمولا" مورد استقبال اعضاء کنفدراسیون دانشجوئی قرار می گرفتند. آیا شما هم مورد استقبال آنها واقع شدید؟
درست است، همان طور که پیش از این گفتم تعدادی از دوستان طی سالهای قبل به امریکا رفته بودند.آنها منتظر من بودند. چه در ایران و چه در خارج، استقبال از دانشجویان جدیدالورود توسط دانشجویان سیاسی قدیمی تر رویه ای معمول بود، هدف هم جذب این دانشجویان بود. خود من در ایران برای مدتی این وظیفه را بر عهده داشتم. ضمنا زمانی که من به امریکا رفتم کنفدراسیون دیگر یک جریان قوی محسوب نمی شد. سال ها قبل از آن چرا، ولی سال هائی که من در امریکا بودم به دلیل اختلافاتی که میان گروه های مختلف این جریان ایجاد شده بود دیگر جریان قدرتمندی نبودند. به نظرم در اوایل شکل گیری کنفدراسیون تمامی جریانات فکری وسیاسی اعم از مذهبی، غیر مذهبی ، ملی و مارکسیست را در بر می گرفت، شدیدا" هم با رژیم مبارزه می کردند و بسیار قوی بودند. گویا دو سه سال قبل از رفتن من به امریکا، همانند آنچه در ایران اتفاق افتاده بود در امریکا نیز اختلاف میان گروه ها بالا گرفت و از قدرت کنفدراسیون کاسته شد. وقتی من به آنجا رفتم، گروه های مذهبی مستقل عمل می کردند و چپ ها شدیدا" با یکدیگر اختلاف داشتند.
میان داشجویان مسلمانان ایرانی و دانشجویان دیگر کشورها ی اسلامی ارتباط و همکاری وجود داشت؟
بله، بخشی از دانشجویان مسلمان با جدا شدن از کنفدراسیون حرکتی را آغاز کرده بودند، به این معنا که گروهی تشکیل داده و از تمامی مسلمانان چه سنی،چه شیعه و چه ایرانی و غیر ایرانی عضو می گرفتند.
شما که به امریکا وارد شدید چند گروه اصلی ایرانی فعالیت می کرد؟
حد اقل پنج گروه شفاف و مستقل فعال بود، انجمن اسلامی دانشجویان ایرانی امریکا وکانادا، طرفداران حزب توده، طرفداران گروهی موسوم به میانه، یک گروه هم بود به نام "سیس" که الان به یاد ندارم مخفف چه کلماتی است. متاسفانه نام گروه پنجم را هم به خاطر نمی آورم.
این گروه ها هیچ گاه با هم درگیر نمی شدند؟
قبل از انقلاب نه. همه گروه ها به جلسات هم سر می زدند و به صحبت های مطرح شده گوش می دادند. اما بعد از پیروزی انقلاب اوضاع متاثر از وضعیت داخلی ایران دگرگون شد و گروه های مختلف با ایجاد درگیری جلسات یکدیگر را به اغتشاش می کشیدند.
وضع ایرانی ها را چطور دیدید؟
در ماه دوم ورودم به امریکا درشهر کوچکی به نام "کاربن دیل" که جزء ایالت "ایلینویز" است ساکن شدم. با وجود کوچکی شهر بیش از سیصد ایرانی در این شهر زندگی می کردند. از میان این تعداد ایرانی به راحتی 120 نفر آن فعال بودند. در واقع پنج گروهی که ذکر کردم در میان این افراد نماینده فعال داشتند.
وضعیت انجمن اسلامی در زمان ورود شما چگونه بود؟
انجمن اسلامی تازه داشت رشد می کرد، سوابقی داشت و از کنفدراسیون تازه جدا شده بود. اما افراد فعال انجمن سعی می کردند تحت عنوان گروه های اسلامی فعالیت کنند نه تحت عنوان انجمن اسلامی امریکا و کانادا.
چرا؟ مگرمشکلی وجود داشت؟
مشکل دولت امریکا بود، اگر می فهمیدند عضو انجمن هستیم به انحاء مختلف اذیت می کردند.
یعنی عضویت در انجمن مشکل قانونی داشت؟
نه، ولی دولت امریکا از انجمن خوشش نمی آمد.
نمونه ای از اذیت دولتی رامی توانید ذکر کنید؟
به طور مثال اگر خرابکاری در امریکا اتفاق می افتاد فورا" می آمدند سراغ اعضای اصلی انجمن.
چرا انجمن؟ مگر انجمن به خرابکاری شهرت داشت؟
نه، بهانه بود برای اذیت کردن. به همین علت عضویت در انجمن اسلامی امریکا و کانادا سری بود. به طور مثال اگر در یک شهری یک صد نفر دانشجوی مسلمان وجود داشت، سه چهار نفر اعضای اصلی و مابقی عضو عادی بودند.
اعضای اصلی بر چه اساسی تعیین می شدند؟
میزان فعالیت شاخص ترین دلیل بود. یعنی هر شش ماه یک بار ودر برخی ایالت ها هم سالی یک بار انتخابات برگزار می شد، خود اعضا افراد فعال را به اصرار کاندید می کردند، انتخابات برگزار می شد و اعضای اصلی با رای مخفی انتخاب می شدند.
شما هم عضویت اصلی در انجمن داشتید؟
بله، قبل از آمدن من سه نفر عضو اصلی بودند، شش ماه بعد از ورودم به کاربن دیل طی برگزاری یک انتخابات عضو چهارم شدم.
حدودا" از سال 1354 به بعد انجمن اسلامی امریکا و کانادا دو شقه شده بود. یک گروه اکثریت که پیروی از دکتر ابراهیم یزدی و مرحوم دکتر چمران می کرد ویک گروه اقلیت که پیرو آقای علی جمالی بود. شما با کدام گروه همراه بودید؟
درست است. من با گروهی که طرفدار آقای یزدی بودند همراه بودم. بچه های علی جمالی هم سراغم آمدند، ولی سنخیت کمتری با آنها داشتم.
علی جمالی و دوستانش هم کاملا" مذهبی بودند، این عدم سنخیت از کجا ناشی می شد؟
آنها عنوان جنبش را برای خود انتخاب کرده بودند؛ "جنبش مسلمانان مبارز" جنبشی هم عمل می کردند. آنها علاقه زیادی به فعالیت سیاسی داشتند تا فعالیت عقیدتی، با وجود اعتقاد راسخ به اسلام عموما" به لحاظ سواد عقیدتی کم سواد بودند. ولی دائما" در موضوعات سیاسی نظر می دادند. تجربه نشان داده است کسانی که از سواد عقیدتی پائینی برخوردارند وبیشتر اهل عمل هستند زودتر منحرف می شوند. هرچند بچه های انجمن اسلامی هم اهل عمل بودند وگرایشات انقلابی شدیدی داشتند، ولی انجام هر عملی را منوط به محکم ساختن بنیادهای فکری و عقیدتی می دانستند. از این رو جذب انجمن اسلامی شدم.
گویا انجمن اسلامی در برخی ایالت ها فعالیت تبلیغی برای شناساندن دین اسلام به پیروان دیگر ادیان جامعه امریکا داشته است، در شهر"کاربن دیل" شما هم چنین اقدامی می کردید؟
ما با مردم امریکا طی فعالیت های فرهنگی که داشتیم در مورد دین اسلام صحبت می کردیم،ولی از آنجا که د ر میان ما فرد روحانی وجود نداشت این صحبت ها صرفا" در حد شناساندن دین اسلام بود؛نه به عنوان دعوت آنها به قبول اسلام و تغییر دین. این مسئله هم بیشتر در زمان اوج گیری انقلاب اسلامی در ایران وسال های بعد از پیروزی انقلاب مطرح بود.
در جریان اوج گیری انقلاب تعدادی از اعضای انجمن اسلامی امریکا و کانادا هم خود را به نوفل لوشاتو رساندند. شما جزء این افراد بودید؟
بله تعدادی از اعضای انجمن داوطلبانه به آنجا رفتند و در کنار امام بودند. آن زمان انجمن اسلامی به دلیل حضور تعدادی از اعضایش در فرانسه ونزدیکی آنها با امام، در اوج فعالیت و قدرت بود. مدتی که از اقامت امام در نوفل لوشاتو گذشت، ما فهمیدیم ایشان تصمیم بازگشت به ایران دارند، بنابراین همه اعضای اصلی به یک باره تصمیم گرفتند به پاریس بروند.
کل اعضای اصلی چند نفر بودند؟
تعداد دقیق را نمی دانم، ولی چند صد نفری می شد. جلسه ای برگزار شد. طی این جلسه مقرر شد در خصوص این تصمیم با امام مشورت بشود، ازاین رو یک هیئت هفت نفره تعیین شد تا به پاریس برود. رفتند خدمت امام و موضوع را مطرح کردند. امام در پاسخ گفتند: نه. آنهایی که می توانند بمانند و تحصیل و فعالیت های سیاسی –فرهنگی را با هم انجام دهند بمانند، ولی کسانی که فکر می کنند دیگر نمی توانند بمانند و این دو کار را با هم انجام بدهند، بیایند. هیئت برگشت و پیام امام را به اطلاع بقیه اعضا رساند. از آن تعداد شاید پنجاه نفر به نوفل لوشاتو رفتند. بنده جزء کسانی بودم که ماندم. من مسئول انجمن ایالت بودم، به همین دلیل تا پایان دوره تحصیلات در امریکا ماندم.
هادی عابدی