اولین باری که سردار فتحالله جعفری، حسن باقری را دید در حسینیه و هنگام سخنرانی بود. حرفهایی که خیلی از جوانان آماده جنگ را مجذوب کرد. سردار جعفری امروز سخت مشغول تدوین آثار حسن باقری است و خیلی صریح درباره خودش و او حرف میزند.
در مؤسسه انتشارات شهید حسن باقری چه کارهایی صورت میگیرد؟
در این مرکز آثار باقیمانده از ایشان را تدوین و برای انتشار آماده میکنیم. این آثار بهترین سند معرفی چنین شخصیتی است. جامعه نیازمند معرفی یک الگوی جوان، مسلمان و انقلابی است که در دورانی ظهور کرده و عمر کوتاهی هم داشته است.
تمام 40-50 نفری که اینجا با ما کار میکنند، بهوسیله همین دستنوشتهها و آثار، مجذوب شخصیت حسن باقری شدهاند، هیچکس حتی من که او را از نزدیک میشناختم، برایشان حرفی نزد. میدانید کسانیکه به خدمت سربازی میروند از دوران آموزشی روزشماری میکنند که زودتر دوران خدمتشان تمام شود، اما در مجموعه ما حتی سربازهایی که اینجا هستند، مثل یک سرباز وظیفه کار نمیکنند، بلکه اینها هم جذب شخصیت شهید باقری میشوند.
چطور یک آدم با سن و سال خیلی کم اینقدر رشد میکند و به اوضاع بحرانی مسلط میشود و طوری مردانه رفتار میکند که بهراحتی میتواند رو در روی بنیصدر بایستد؟ این سطح از پختگی در رفتار شخصی و تصمیمگیریهای نظامی چطور شکل میگیرد؟
ما چطور شکل گرفتن این ویژگیها را ندیدیم، ما نتیجه کارهایش را میدیدیم. ما شاهد رفتارش بودیم که برایش فرقی نمیکرد که فردی که پیش او آمده، بنیصدر، فرمانده کل سپاه، شهید رجایی و یا یک بسیجی معمولیست، به همه اینها احترام میگذاشت؛ رفتارش در برابر آنها فرقی نمیکرد. تبعیضی بین کسی قائل نمیشد. بسیجیها همانقدر برایش مهم بودند که فرمانده سپاه. گاهی سراغ کسی میرفت که از همه غریبتر بود. این رفتار جزو شخصیت خانوادگی و منحصربهفرد خودش بود. کسی نمیتواند به اجبار و مصنوعی از این کارها بکند. انجام همین رفتار برای خود ما خیلی سخت بود. به همین دلیل با هر کسی درباره آن دوران صحبت میکنیم، میگوید حسن باقری از همه به من نزدیکتر بود. با همه طوری رفتار میکرد که طرف احساس صمیمیت میکرد.
نکته دیگر این است که مطالعات عمیق، دقیق، قوی و غنی در مکتب اسلام داشت. زمانی در جوانی کتاب «محمد، خاتم پیامبران» را خواندم و 15 صفت بارز پیامبر اسلام صلیالله علیه و آله و سلم را از آن استخراج کردم که بتوانم این خصلتها را در خودم اجرا کنم. خیلی تلاش کردم نشد. چنین کاری واقعا دشوار بود. مدتی در بیت امام خدمت کردم، بعضی از این رفتار پیامبر را در امام خمینی هم دیدم. در کردستان هم یکی دو مدل از این رفتار را در شهید محمد بروجردی دیدم. وقتی به منطقه جنوب آمدم و با حسن باقری آشنا شدم فهمیدم خیلی از این خصلتها را دارد. و این برایم عجیب بود.
آدمهایی مثل شما که در جوانی قبل و بعد از انقلاب را تجربه کردهاند، زیاد مطالعه دارند. چرا؟
ضرورت فضای آن زمان ایجاب میکرد که زیاد مطالعه کنیم. چون گروههای چپ تازه وارد شده بودند و حرفهای نوینی میزدند.
معمولا یک حرفی میزدند و شبهه ایجاد میکردند که ما مجبور شویم استدلال کنیم. حسن باقری خیلی اهل مطالعه بود. درباره هرچه بحث میکردند، چیزی خوانده بود و جوابی برای گفتن داشت. به زبان عربی مسلط بود. کتاب «ارشاد» شیخ مفید را به عربی مطالعه و ترجمه میکرد.
نهتنها خودش به درجههای بالای اخلاقی رسیده بود، بلکه هرکس با او سر و کار داشت، رشد میکرد. حتی افراد عادی که کنار حسن باقری وظیفهشان را انجام میدادند، رشد کردند. مصطفی مؤمنی، مهدی زینالدین، نامدار محمدی، مسعود پیشوا؛ حتی حاج احمد متوسلیان، توان جنگی و اخلاق و رفتارش بعد از همکاری با حسن باقری تغییر کرد. حسن باقری به کاری که میکرد اطمینان داشت و روشهای تربیتیاش را هم به بقیه منتقل میکرد. انتقال اطمینان اخلاقی کار خیلی مهم و سختی است. معتقدم امثال حسن باقری یکبار زندگی کرده و بعد برای بار دوم زندگی میکردند که اینقدر بر اوضاع و خود مسلط بودند!
چنین فضا و روحیاتی برای یک جوان، آنهم در مقطعی که بحرانی است و خیلیها میبریدند و ناامید میشدند، طبیعی نبود. در برههای که عده زیادی دچار یأس شدند، حسن باقری بههیچوجه مأیوس نشد و احساس نکرد بنبستی وجود دارد. ما در او هیچوقت تردید، اما و اگر ندیدیم، حتی در سختترین شرایط. توکل و ایمان زیادی به خداوند داشت که همینها کمکش میکرد که بتواند بنبستهای بزرگ را بشکند و جلو برود.
این اتفاق درباره سرداران معروف جنگ، مثل حسن باقری و ابراهیم همت یا خود شما اتفاق افتاد که مدت زیادی در جبهه بودید، چطور در سن جوانی از مرگ نمیترسیدید؟
در مورد خودم بگویم، هیچوقت فکر نمیکردم بمیرم.
واقعا؟
بله. همیشه میدانستم که زنده میمانم، با اینکه مدتهای زیادی در جبهه و در سختترین درگیریها حضور داشتم. حتی فکر نمیکردم زخمی شوم. حتما لطف خدا بوده که ما اینطور تصور میکردیم.
اما زخمی شدید؟
بله. ولی اینچیزها اهمیتی نداشت. وقتی آدم تکلیف داشته باشد که در جبههای مقابل دشمن مقاومت کند، فکر مرگ از ذهنش بییرون میرود. فکر مرگ خیلی خطرناک است و ریشه انسان را از بین میبرد. این تفکر یعنی روحیه و روحیه یکی از اصول مهم جنگ است. اگر روحیه ضعیف شود، آدم از بین میرود.
بنابراین کسی که میخواهد حیات داشته باشد و به زندگی ادامه دهد، نباید از مرگ بترسد. من اگر تصور کنم از ساختمان که بیرون بروم، ترور میشوم، هیچ اینجا نمیآیم! ولی مطمئنم که سالم میروم خانه. فکر میکنم همه بچههای ما که در صحنه جنگ شهید شدند، با اینکه شهادت آرزوی همه آنها بود و برای این اتفاق دعا هم میکردند، ولی در عینحال کسی به مرگ فکر نمیکرد که هر لحظه امکان دارد کشته شود، بلکه فقط در فکر عمل به تکلیف بودند.
چطور با شهید حسن باقری آشنا شدید؟ شما اهل اصفهان هستید و او تهرانی بود.
قبل از اینکه جنگ شروع شود، کردستان بودیم بعد که به جنوب آمدم، اولینبار شهید باقری را در حسینیه امام خمینی در گلف دیدم. در حسینیه نشسته بودم، دیدم کسی برای بچهها صحبت میکند، صدای گیرایی داشت، اما جوان بود. حرفهای جالبی میزد، تعدادی نیرو از خراسان آمده بود و میخواست آنها را توجیه کند. چیزهایی میگفت، که تا آن روز نشنیده بودم. آن روزها ما خیلی ادعا داشتیم، فکر میکردیم ما که درگیریهای کردستان را دیدهایم، خیلیچیزها بلدیم! توجهم جلب شد. از افراد دور و برم پرسیدم این کیست؟ آنها هم نمیشناختند تا بالأخره یکی گفت او حسن باقری است. فاصله ما با او زیاد بود، حسن باقری فرمانده بود و من مسئول عملیات سپاه استان مرکزی بودم. در مقطع کوتاهی که به اطلاعات عملیات رفتم، خدمت او بودم، و برایش شناسایی میرفتم و گزارش تهیه میکردم. حساسیت ویژهای به این گزارشها داشت و به دقت همهچیز را بررسی میکرد.
شخصیت حسن باقری بهقدری پرجاذبه بود که دوست داشتم دایم با او باشم. نه بهدلیل مسأله جنگ، بلکه بهدلیل اخلاق و رفتار ویژه و مسائل تربیتیای که داشت. بیشتر شخصیت اخلاقیاش را دوست داشتم؛ روشن و منش او در برخورد با آدمها.
این اخلاق و رفتار ویژه چطور بود؟ عادی نبود؟
نمیشود گفت چطور بود. با همه فرق داشت. این منش و نوع رفتار را در کسی ندیدم و خیلی آموزنده بود. الان هم که اینجا کار میکنم، تحت تأثیر آن اخلاق و رفتار نیست. اینطور نیست که من شیفته حسن باقری شده باشم. اصلا به اینچیزها ربطی ندارد. این کار را برای رضای خدا میکنم نه برای حسن باقری.
چه فرقی میکند اینکار را برای حسن باقری انجام دهید یا رضای خدا؟
هر دوی اینها در یک مسیر است، مقابل هم که نیست. در یک مسیر است، ولی اگر برای حسن باقری باشد، دیگر برای خدا نیست. دیگر حساب و کتابش رضایت خدا نیست، رفاقت است. از اول هم با خدا قول و قرار گذاشتم. گفتم: خدایا این کار را برای تو میکنم. خدا هم خیلی کمکمان کرد.
با اینکه از جایی حمایت و پشتیبانی نمیشویم، طوری که سرفصل بودجه، اعتبارات، امکانات داشته باشیم، اما تا حالا به مشکل جدی برنخوردهایم. ما کاری را برای رضای خدا انجام میدهیم که حسن باقری هم در آن هست. البته زوایایی از زندگی حسن باقری هنوز برای ما پنهان است.
چه چیزهایی؟
نتوانستهایم کشف کنیم. اطلاعاتی درباره آن نداریم، شاید خیلی چیزها با بازخوانی و تحلیل دستنوشتهها، معلوم شود، ولی بسیاری از مسائلی را که درباره جنگ پیشبینی کرده و درست هم از آب درآمده، نمیدانیم. نمیدانیم از کجا اینها را فهمیده، سابقهای نداریم. یکی از نقاط قوت حسن باقری هم همین پیشبینیهای درست است.
البته کمی عجیب است. کسی که درس جنگ نخوانده، در دانشگاه افسری تحصیل نکرده، چطور از فنون جنگی سر درمیآورد و اینقدر تخصصی طراحی عملیات میکند. از این راهحلهای جنگی زیاد دارد. با خیلی از افسران عالیرتبه ارتش صحبت کردیم، به تخصص حسن باقری بهعنوان یک فرمانده در جنگ ایمان دارند، او را بهعنوان یک فرمانده عالیرتبه جنگی قبول دارند. جنگ که شروع شد سرهنگ غلامرضا قاسمی، فرمانده لشگر بود. طوری درباره حسن باقری حرف میزند که ما تعجب میکنیم، سرهنگ لطفی یا صیاد شیرازی هم همینطور. این افراد متخصص فن جنگ و نظامی هستند و از این وجه حرفهایشان سند و قابلاتکاست. همه اینها بدون استثنا، حسن باقری را بهعنوان یک فرمانده ارتش عالیرتبه میشناسند.
این توانایی فنی را در سن 24 سالگی از کجا آورده؟
بعضی از اینچیزها برای ما هم سئوال است و جزو همان زوایای پنهان است که گفتم. نمیتوانیم درباره آن حرفی بزنیم، چون واقعا نمیدانیم.
منبع: هفته نامه پنجره شماره 79- بهمن 1389