سلسله نشستهای تاریخ شفاهی کتاب به همت مرکز کتاب پژوهی موسسه خانه کتاب دوشنبهها با دبیری نصرالله حدادی در سرای اهل قلم برگزار میشود و هر هفته به تاریخچه فعالیتهای یکی از ناشران، کتابفروشان و یا موزعان با سابقه و قدیمی در طول سالهای متمادی و قدردانی از مدیر آن انتشارات اختصاص دارد.
مهمان بیست و سومین نشست از این سلسله نشستها، علیرضا گنج دانش مدیر انتشارات و کتابفروشی «گنج دانش» بود که دوشنبه 15 تیر 1394 در سرای اهل قلم حاضر شد و در گفتوگویی صمیمانه به بیان خاطرات و پاسخگویی به سؤالات نصرالله حدادی پرداخت.
شما چه زمانی و در چه خانوادهای به دنیا آمدید؟
من در سال 1323 در تهران به دنیا آمدم و تا کلاس هفتم در مدرسه دارالفنون مشغول به تحصیل بودم. پدرم حتی پیش از به دنیا آمدن من در حوزه کتاب به فعالیت اشتغال داشت و نخستین وارد کننده کتابهای عربی به ایران بود. مادرم نیز هوش و حافظهای بسیار قوی داشت و با اینکه به طور کامل سواد خواندن نداشت، اما حافظ کل قرآن بود. وی دیوان حافظ، بوستان و گلستان سعدی را حفظ بود و برای من و خواهر و برادرهایم تفسیر میکرد. تاثیر این تفسیرها به گونهای بود که امروز به جد میگویم که هرچه دارم از مادرم دارم.
نقش حبیبالله آموزگار در شکلگیری انتشارات و کتابفروشی «گنج دانش» چه بود؟
آقای آموزگار مؤسس گنج دانش بود و پدرم برای کار کردن پیش ایشان رفت. به این صورت که پدر من در دبیرستان مشغول درس خواندن بودند که پدربزرگ من فوت کرد و پدرم که که از شاگردان ممتاز آنجا بوده، برای کار کردن به آقای آموزگار معرفی شد و کار را در کتابفروشی گنج دانش آغاز کرد.
چه شد که در نهایت اداره کتابفروشی به پدر شما رسید؟
بعد از اینکه آقای آموزگار وارد کار سیاست شد، پدرم در سال 1295 این کتابفروشی را از ایشان خرید و کار را به صورت مستقل در اختیار گرفت. ایشان در آن زمان ارتباط گستردهای با تعدادی از ناشران مصری و عراقی داشت و کتابهای مرجع عربی را از طریق آنها تهیه کرده و در کتابفروشی «گنج دانش» که در سال 1321 در خیابان ناصر خسرو (باب همایون) مستقر بود، عرضه میکرد. بر همین اساس گنج دانش شهرت پدر من شد.
شما از چه زمانی به کار پدر پیوستید و فعالیت خود را در حوزه کتاب آغاز کردید؟
از زمانی که پدرم بینایی خود را از دست داد و در ادامه مادرم در سال 1336 فوت کرد، زندگی ما با سختیهای بسیاری موجه شد. پدرم تا پیش از این موضوع زندگی بسیار خوبی داشت و حتی ماشینش از همان نوع اتومبیلهایی بود که خانواده پهلوی از آن استفاده میکردند، اما با نابینایی پدرم کم کم همه چیز را از دست داده و حتی به فروش فرشهای منزل روی آوردیم. به همین دلیل در سال 1339 مجبور به ترک تحصیل شدم تا برای کمک به پدرم که نابینا شده بود، در انتشارات و کتابفروشی گنج دانش مشغول به کار شوم.
یعنی علت رکود «گنج دانش» در آن زمان نابینایی پدر بود؟
بله. علت اصلی راکد شدن فعالیت انتشارات در آن زمان، نابینا شدن پدر بود؛ حتی اگر من به کمک پدر نمیرفتم شاید «گنج دانش» هم دیگر باقی نمیماند. تا اینکه من کتابفروشی «گنج دانش» را از پدرم اجاره کردم.
یعنی پدر از شما اجاره میگرفت؟
بله، در آن زمان که من به کتابفروشی آمدم، حدود 17 سال داشتم و پدر به خاطر سن من جرأت نمیکرد که اداره فروشگاه را به من بسپرد. پدر به دلیل اینکه نگران از بین رفتن انتشارات بود و برای اینکه من کار را جدی بگیرم، از من اجارهبها میگرفت.
بعد از اجاره کتابفروشی چه کردید؟
بعد از اجاره کتابفروشی حدود 3 سال مانند پدر مشغول به چاپ جزوههای قوانینی چون قانون مالک و مستأجر و غیره شدم. به این صورت که قوانینی که مجلس به تصویب میرساند و در روزنامه رسمی منتشر میشد، ما با کسب اجازه از آنها، قوانین را جمعآوری و استخراج کرده و آنها را در قالب کتاب منتشر میکردیم.
شمارگان این کتابها چه تعداد بود؟
شمارگان این کتابها معمولا هزار یا دو هزار نسخه بود. حتی یادم است که بیشتر از سیصد نسخه را هم جلد نمیکردیم، چرا که مخاطبان زیادی نداشتند.
آیا میتوانیم بگوییم که شما اولین ناشر کتابهای تخصصی در ایران هستید؟
بله، این موضوع درست است. ما دیگر از اوایل انقلاب سایر کتابها غیر تخصصی و متفرقه خودمان را جمعآوری و انبار کردیم و دیگر آنها را نمیفروختیم بلکه به دوستانمان هدیه میدادیم.
بعد از این 3 سال چه کار کردید؟
بعد از این 3 سال من به پدر گفتم که یا شما این کتابفروشی را به من بفروشید و من متعهد میشوم که همه هزینههای شما را هم بدهم و اگر هم به من نمیفروشید، من از ایران میروم. خلاصه اینکه با پادرمیانی برخی دوستان نزدیک پدرم این اتفاق افتاد با این شرط که تا زمانی که گنج دانش برقرار است، خانواده ما از آن بهره ببرند که خداروشکر هنوز هم «گنج دانش» برقرار است.
پدر در چه سالی فوت کرد؟
ایشان در 26 شهریور 1353 به رحمت خدا رفتند. بنده از زمانی که خودم را شناختم زیر پوشش ایشان زندگی و فعالیت میکردم و پس از اینکه من به کتابفروشی آمدم، تنها سرپرستی آنجا را بر عهده داشتم و به طور کامل در خدمت ایشان بودم و هنوز هم در کارم از توصیههای پدر استفاده میکنم.
پدر با وجود اینکه نابینا شده بودند، چگونه از امور کتابفروشی مطلع میشدند؟
پدر حافظهای بسیار قوی داشت، به طوری که جای تک تک کتابها را به طور دقیق میدانست. وقتی مشتری به مغازه میآمد اصلاً متوجه نابینایی پدر نمیشد، چراکه ایشان کتابهای درخواستی مشتریان را بلافاصله از قفسهها میآورد و حتی با لمس کردن، مبلغ اسکناسهای مشتریان را هم تشخیص میداد.
برای چاپ کتابهای حقوقی دو راه وجود دارد؛ یکی اینکه خود ناشر علم این کار را داشته باشد و دیگری استفاده از مشاوران حقوقی است...
البته کسانی که به ما مراجعه میکردند نیز خودشان مشاور بودند؛ مثلاً آقای دکتر محمد جعفر جعفری لنگرودی از استادان شناخته شده علوم حقوقی بودند که به ما مراجعه میکردند.
آقای جعفری لنگرودی در آن زمان از آقای جعفری مؤسس انتشارات امیر کبیر شکایت کرده بودند؛ جریان این شکایت چه بود؟
پیش از انقلاب آقای علیرضا حیدری در انتشارات ابنسینا قرار بود چند کتاب از آقای دکتر جعفری لنگرودی را چاپ کنند که بسیار از کارها مثل حروفچینی آن انجام شده بود که با شرایط روحی خاصی که آقای حیدری در آن زمان داشتند، تصمیم گرفتند که از کشور خارج شوند، بنابر این پیش از سفر اجازه چاپ و انتشار این کتابها را به آقای جعفری در انتشارات امیرکبیر فروخت.
این اتفاقات در حالی رخ داد که آقای جعفری لنگرودی در جریان نبود و آقای جعفری در انتشارات امیرکبیر هم با عوض کردن جلد کتابها و آرم انتشارات، این کتابها را منتشر کرد و در ادامه جریان انقلاب پیش آمد و انتشارات امیرکبیر نتوانست حقالتألیف کتابهای دکتر جفری لنگرودی را بدهد.
یعنی آقای جعفری لنگرودی به دلیل پرداخته نشدن حقالتألیف از انتشارات امیرکبیر شکایت کردند؟
بله، در آن زمان مرسوم بود حقوقدانها هیچ حق انتشار کتابهایشان را تنها برای یک بار چاپ به ناشران واگذار میکردند و انتشار این کتابها بدون اطلاع آقای جعفری لنگرودی برای ایشان گران بود.
اصلاً چرا شما کتابهای قوانین را منتشر میکردید؟
عمدهترین دلیل آن این بود که کتابفروشی ما در جوار دادگستری قرار داشت و محل رفت و آمد وکلا بود.
آقای مظفری و برخی دیگر هم در همان منطقه کتابفروشی داشتند، چرا ایشان کتابهای قوانین را چاپ نکردند؟
آقای مظفری سرمایهدار بود و بنا نداشت وارد این حوزه شود و پسرانش هم در کار طلافروشی فعالیت داشتند. مرحوم کتابچی هم که مغازهاش در جوار کتابفروشی ما قرار داشت، به دلیل اخلاق خاصاش، تنها به دنبال کتابهای قدیمی بود و هر کسی را به کتابفروشی خود راه نمیداد؛ جالب است حتی بدانید که آقای کتابچی حتی فرزندان خود را به کتابفروشیاش راه نمیداد.
از آنجا که شما کتابهای تخصصی چاپ میکردید طبیعتاً افراد خاص و کتابفروشیهای خاص هم مخاطب شما بودند...
بله بیشتر مخاطبان ما وکلا، استادان و دانشجویان بودند؛ اما هیچگاه با کتابفروشیها معامله نکردم و با آنها سرو کار نداشتم، چرا که گاهی میدیدم کتابهای ما که مثلاً 50 تومان قیمت داشت، با دستکاری در قیمت پشت جلد، در کتابفروشیهای روبهروی دانشگاه 500 تومان فروخته میشد و این موضوع بسیار باعث ناراحتی من بود.
اطلاع رسانی شما از انتشار کتابهای تخصصی خود برای مخاطبانتان چگونه بود؟
کتابهای قوانین معمولاً در ارتباط با استادان و وکلا و مشاوره آنها چاپ میشد و خود به خود اطلاع رسانی میشد، اما ما به این موضوع اکتفا نکرده و در پرتیراژترین روزنامههای آن زمان که اطلاعات و کیهان بودند، آگهی کوچکی برای اطلاعرسانی از کتابهایمان اختصاص میدادیم.
معمولاً با تغییر قوانین، کتابهای قدیمی دیگر آن کاربرد لازم را از دست میدادند؛ شما این کتابها را چه کار میکردید؟
ما هیچ وقت کتابی را خمیر نکردیم. بیشتر قوانین پس از پیروزی انقلاب تغییر کرد و ما حتی در همین شرایط نیز توانستیم همه کتابهای قدیمی را که در انبار داشتیم، به فروش برسانیم.
نام کتابفروشی شما تا چه زمانی «کتابخانه گنج دانش» بود؟
نام کتابفروشی از همان ابتدا تاکنون «کتابخانه گنج دانش» بوده و هست. در زمان تاسیس «گنج دانش» هیچ کتابخانهای فعالیت رسمی نداشت. تنها کتابخانههای موجود یکی کتابخانه حاج حسین آقا ملک و دیگری کتابخانه مجلس بود که اولی بیشتر جنبه خصوصی داشت و دومی هم که به عنوان مخزن نسخ خطی به شمار میرفت. بنابر این به نیت اینکه این کتابفروشی محلی برای رفت و آمد اهالی فرهنگ و کتابخوانها باشد، به «کتابخانه گنج دانش» نامگذاری شد.
آیا در ادامه برای تغییر نام به شما فشار نیاوردند؛ چراکه به انتشارات طهوری اعلام کرده بودند که نمیتوانید نام کتابخانه را بر کتابفروشی خود بگذارید؟
چرا، حتی یادم میآید که چندی پیش برخی از آقایان تازه وارد به عرصه فرهنگ، درباره نام این کتابفروشی مقالاتی نوشتند و آن را به مسخره گرفتند؛ بعداً که آنها را دیدم گفتم که آیا شما میدانید که در سال 1296 که در ایران کتابفروشی وجود نداشت نام این مرکز «کتابخانه گنج دانش» بوده!؟
در این سالها نحوه قیمتگذاری و تخفیف شما بر کتابها چگونه بوده؟
از همان ابتدا که وارد کار در حوزه کتاب شدم، به سود مالی آن توجهی نداشتم. به عنوان مثال انتشارات «گنج دانش» کتاب قانون مدنی را با قیمت 5 هزار تومان عرضه میکند، این در صورتی است که دیگر ناشران آن را با قیمت 10 هزار تومان میفروشند.
کیفیت کتابهای که شما منتشر میکنید با ناشران دیگر متفاوت است؟
یادم میآید روزی یکی از قضات در حالی که کتابی در دست داشت، با عصبانیت وارد کتابفروشی ما شد و یک نسخه از کتاب قانون مدنی را که ما منتشر کرده بودیم، خواست و با کتاب در دست خود تطبیق داد. در کمال تعجب دیدم که آن نسخه در دست آن قاضی بوده، اشتباهات فراوانی دارد؛ به طوری که در جایی از قانون به دلیل اینکه ناشر معنی واژه سُدس (یک ششم) را نمیدانست، آن را ثُلث نوشته و منتشر کرده بود! و این قاضی با تطابق با نسخههای ما به این موارد آگاه میشد. انتشارات این کتابهای مهم به این شکل بسیار تأسف آور است و از مسئولان مربوطه در وزارت ارشاد توقع دارم که در مجوز دادن به این کتابها نهایت دقت را به کار گیرند.
حتی وقتی که روزنامه رسمی شروع به چاپ مجموعه قوانین کرد، من نزد آیتالله مرتضوی مدیر آن زمان روزنامه رسمی رفتم و گفتم چرا در انتشار این مجموعه مهم از تجربیات 50 ساله ما استفاده نکردید؟ ایشان جواب دادند که ما شما را قبول نداریم! بنده گفتم شما در طول 50 سال فعالیت ما تنها یک غلط جزئی از کتابهای ما پیدا کردید، در حالی که قوانین منتشر شده شما غلطهای آشکار و واضحی دارد. ایشان گفتند غلطها به من نشان بدهید و من هم چندین نکته را ارائه کردم از جمله آنها در این قوانین تمام کلمات «مجازات»، «مخابرات» ذکر شده بود! آیتالله مرتضوی هم ویراستار را مسئول همه این اشتباهات اعلام کرد.
در سالهای اخیر انتشار کتابهای قوانین رشد پیدا کرده، آیا کیفیت آنها نیز به همان تناسب رشد داشته است؟
طبیعتاً با افزایش تعداد دانشکدههای حقوق و دانشجویان این رشته تعداد این کتابها نیز افزایش مییابد، اما مساله همین جا است که کیفیت این کتابها آن گونه که باید باشد نیست. مثلاً در موضوع «ارث» ما کمتر افرادی داریم که بتوانند این موضوع را به درستی و به طور کامل تدریس کنند و اگر هم باشند تعداد آنها از تعداد انگشتان دست تجاوز نمیکند. چرا که شخصی که میخواهد موضوع ارث را تدریس کند باید در سه حوزه «فقه»، «قانون مدنی» و «ریاضیات» احاطه کامل داشته باشد تا بتواند تحلیل درستی از این موضوع ارائه دهد.
در چه سالی کتابفروشی خود را از باب همایون به خیابان دانشگاه منتقل کردید؟
به دلیل اینکه فروش کتاب در راسته انقلاب و روبهروی دانشگاه بیشتر شکوفاست، کمتر دانشجویانی از یک کتابفروشی تخصصی در خیابان باب همایون اطلاع داشتند، بنابراین برای این که فعالیت بیشتری داشته باشیم و از طرفی دانشجویان مجبور نشوند کتاب 50 تومانی ما را 500 تومان بخرند، در سال 1379 خانه شخصیام در خیابان شریعتی را فروختم و کتابفروشی فعلی در روبهروی دانشگاه را تهیه کردم.
باشرایط فعلی کار کتابفروشی برای شما صرفه و توجیه اقتصادی دارد؟
کتابفروشان علی رغم اینکه سرمایه بسیاری را در این کار هزینه کردهاند، از مظلومترین و فقیرترین اصناف هستند؛ مثلاً مالیاتی که برای من 300 هزار تومان میآمد، به یکباره 13 میلون تومان محاسبه شد. در صورتی که با محاسبه کل درآمدهای من در سال گذشته و بخشودگی مالیاتی که دارم، در عوض مبلغی هم طلبکار میشوم.
گویا در سالهای اخیر اصراری برای تضعیف اتحادیه ناشران وجود داشته؛ مانند موضوع ارائه پروانه نشر از سوی وزارت ارشاد. درحالی که قوانین باید از دل اتحادیهها و اصناف بیرون بیایند...
سیاست کلی دولت به این شکل است که مزاحمتی برای دستگاه دولت وجود نداشته باشد، چراکه نمیتوانند آن را تحمل کنند. اما متاسفانه با اینکه وزارت ارشاد آیین نامه مالیات را اصلاح کرده، اما هنوز اقدامی برای اجرایی شدن آن صورت نگرفته است.
بیست و چهارمین نشست تاریخ شفاهی کتاب برگزار شد
فکر حفظ آبروی کتاب باشیم/ همراه با سید رضا یکرنگیان از خدمت در نیروی دریایی تا راهاندازی انتشارات خجسته
سید رضا یکرنگیان، مدیر انتشارات «خجسته» در بیست و چهارمین نشست تاریخ شفاهی کتاب، با بیان خاطراتی از زندگی و نقش پدر نویسندهاش در ورود به عرصه کتاب و فراز و فرودهای نشر در سالهای گذشته پرداخت. وی در بخشی از سخنان خود گفت: امیدوارم خودم، همکاران و دوستان خودم کمی بیشتر به فکر حفظ آبروی کتاب باشیم و کتاب را تنها به عنوان یکی کالا در نظر نگیریم.
خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)- سلسله نشستهای تاریخ شفاهی کتاب به همت مرکز کتاب پژوهی موسسه خانه کتاب دوشنبهها با دبیری نصرالله حدادی در سرای اهل قلم برگزار میشود و هر هفته به تاریخچه فعالیتهای یکی از ناشران، کتابفروشان و یا موزعان با سابقه و قدیمی در طول سالهای متمادی و قدردانی از مدیر آن انتشارات اختصاص دارد.
مهمان بیست و چهارمین نشست از این سلسله نشستها، سید رضا یکرنگیان، مدیر انتشارات «خجسته» بود که دوشنبه 22 تیر 1394 در سرای اهل قلم حاضر شد و در گفتوگویی صمیمانه به بیان خاطرات و پاسخگویی به سؤالات نصرالله حدادی پرداخت.
ابتدا خودتان را معرفی کنید و بگویید در چه سالی و در کجا به دنیا آمدید؟
من متولد 29 خرداد 1324 در مشهد هستم و الان 70 سال از عمرم میگذرد. پدر من در آن زمان در ارتش خدمت میکرد و تقریباً دو ماه بعد از به دنیا آمدن من ماجرای قیام نظامیان متمایل به حزب توده، علیه حکومت وقت پیش آمد که به «قیام افسران خراسان» معروف است. در این جریان تهمتهایی به پدر من زده شد که در ادامه ایشان را به بیرجند تبعید کردند.
طی 6 ماه خانواده ما از پدر بیخبر بودند و شایعات مختلفی از کشته شدن ایشان میشنیدند که پس از آن خبر آمدم که پدرم را به کرمان تبعید کردند. بنابراین ما نیز به کرمان رفتیم و تا سال 1327 را در این شهر زندگی کردیم و بعد از آن به تهران مهاجرت کردیم.
پدر شما بعد از رفع اتهامات به ارتش برگشت؟
پدر، من در آن زمان به دلیل تهمتهایی که به او زدند، در ارتش دوره سختی را پشت سر گذاشت، به طوری که وی را یک افسر چپی میدانستند. یادم میآید که در این دوران سخت میگفت: نمیدانم چرا به هرکسی که میخواهد درست زندگی کند، انگ تودهای میزنند»؛ در حالی که پدر من اصلاً اهل این گروهها و موضوعات نبود.
وی در سال 1281 به دنیا آمد و در سال 1338 از دنیا رفت. او با روحیهای آزاد اندیش خود، کار نویسندگی هم انجام میدادند و کتابهایی را هم از خود به جا گذاشتهاند. همواره سعی میکردند در زندگی مسیر صحیح را طی کنند.
پس از مهاجرت به تهران در کجا مستقر شدید؟
خانه ما در تهران، در کوچه آبشار در دروازه دولاب بود که دو اتاق داشت. از آنجا که پدرم اهل مطالعه و نوشتن بود، یکی از اتاقهای خانه پر از کتابهای پدرم بود و حتی کتابهایی که در گنجه جا نمیشد، روی زمین چیده شده بود.
خانواده ما یک خانواده 7 نفری بود؛ دو برادر و دو خواهر دارم و یادم میآید در سال 1337 که پدرم فوت کرد، همه بچهها ازدواج کرده بودند و تنها من و برادر کوچکم به همراه مادرم در این خانه زندگی میکردیم.
پدر تا آخرین روز حیات خود در بازنشستگی به سر میبرد یا باز هم در ارتش فعالیت میکرد؟
پدر من در سال 1331 بازنشسته شد، اما دوباره دعوت به کار شد و مدت یک سال فرماندهی ناحیه غرب در کرمانشاه را بر عهده گرفت. پس از 6 ماه که اوضاع آنجا را سرو سامانی بخشید، تقاضای بازنشستگی کرد؛ چراکه دیگر از بودن در آن منطقه و فضای دزدی، غارت و خشونت خسته شده بود و برای تدریس در دانشگاه افسری آنجا را ترک گفت.
ایشان با وجود داشتن بیماری سخت سرطان تا سال 1338 با عشق و علاقه در دانشگاه تدریس میکرد و حتی در اواخر عمرش با تزریق مرفین، سر کلاس درس حاضر میشد.
روحیه نویسندگی پدر چه تأثیری در اُنس شما با کتاب داشته است؟
همانطور که گفتم یکی از اتاقهای خانه ما پر از کتابهای ایشان بود و همین موضوع تأثیر زیادی در ارتباط من با کتاب داشت؛ همچنین در ایام کودکی اوقاتی که پدرم فارغ از مأموریتهای کاری در منزل بود، همیشه به جای قصههای کودکانه، داستانها و قصههای تاریخی از سلاطین و وضعیت ایران در ادوار مختلف را برای من تعریف میکرد؛ اغلب دست من را میگرفت و من را به کوچه پس کوچههای قدیمی تهران میبرد و ماجراهای تاریخی آن اماکن را برای من تعریف میکرد...
به همین دلیل بود که پدر کتاب «تاریخ تهران» را نوشت؟
بله. البته پدرم این کتاب را بیشتر درباره جغرافیای تاریخی تهران نوشته بود و اکنون من قصد دارم تا تمام یادداشتهای دیگر ایشان در این باره را که در طول این سالها جمعآوری کردم، ضمیمه چاپ تازه این کتاب کنم.
از روحیات پدر و اُنس با کتاب میگفتید...
یادم میآید زمانی که به دبستان میرفتم، پدرم کتاب گلستان سعدی را به من داد و گفت که خط به خط این کتاب را بخوانم؛ اواخر کلاس دوم بودم که خواندن کتاب تمام شد و وقتی که به انتهای کتاب رسیدم دیدم که یک صفحه پر از امضاء دارد. دقت کردم و فهمیدم که اینها امضای خواهران و برادران من است که با اتمام خواندن کتاب آنجا را امضاء کردند و پدرم از من هم خواست که آنجا را امضاء کنم.
شما کدام مدرسه میرفتید؟
مدرسه «اقبال» که در همان محله زندگی ما در کوچه آبشار، قرار داشت. دوره دبیرستان را نیز در همانجا شروع کردم و در ادامه به دبیرستان «خاقانی» و «سعید» رفتم و دیپلم گرفتم. البته مدت 6 سال هم در هنرستان موسیقی و نزد استادانی چون مهدی تهرانی و محمد حیدری به فراگیری موسیقی و یادگیری ساز سنتور پرداختم.
بعد از تحصیل چه کردید؟
بعد از اتمام تحصیل در سال 1346 به خدمت سربازی رفتم و پس از آن در سال 48 در نیروی دریایی استخدام شدم و تا سال 1354 همانجا ماندم، اما به دلیل مشکلاتی که در ادامه پیش آمد از حضور در آنجا انصراف دادم.
به رغم اینکه پدر شما ارتشی بود و ارتش را خوش نمیداشت، چه شد که تصمیم گرفتید در ارتش فعالیت کنید؟
بله درست است؛ پدر من زیاد از ارتش دل خوشی نداشت، اما به دلیل اینکه فرمانده نیروی دریایی، آقای تیمسار ریاحی از دوستان پدرم بود و به من اعتماد کامل داشت، به کار در نیروی دریایی روی آوردم؛ البته فعالیت من هم در امور اداری و روابط عمومی نیروی دریایی بود، اما در نهایت به دلیل همسو نبودن با روحیات من، پس از مدتی به کار آزاد روی آوردم.
این کار آزاد چه بود؟
من در یک شرکت صنعتی به عنوان مدیر مالی مشغول به کار شدم که در آنجا هم بعد از یکی دو سال، کارفرما از من خواست تا برای شرکت حسابسازی کنم و ترازنامه شرکت را به گونهای تنظیم کنم که نشان دهنده متضرر شدن شرکت باشد. از آنجا که هیچ گاه از این روحیات در خودم سراغ نداشتم، از آنجا هم بیرون آمدم. تا اینکه در سال 1352 نوه عموی من انتشارات تیراژه را راهاندازی کرد و آقای جلال هاشمی از من خواست تا در بخش کتابفروشی و چاپ کتاب با انتشارات تیراژه همکاری کنم.
در انتشارات تیراژه چند کتاب چاپ کردید؟
در انتشارات تیراژه 22 کتاب چاپ کردم که در بین آنها چند کتاب ترجمهای، چند کتاب از آقای دبیر سیاقی، مهندس توکلی و وحید مازندرانی وجود داشت. این در حالی است که اگر خاطرتان باشد در آن دوره از زینک هم خبری نبود و کتابها را با چاپ مسطح، منتشر میکردند.
چه شد که انتشارات خجسته را راهاندازی کردید؟
پس از اینکه روند کار در انتشارات تیراژه رو به رکود گذاشت، در سال 1364 تصمیم گرفتم ملکی را اجاره و انتشارات «خجسته» را راهاندازی کنم.
در آن سالها اوضاع کتاب چطور بود؟
در آن زمان اوضاع کتاب خوب بود؛ حتی یادم میآید که پیشتر از آن در سال 59 کتابی با موضوع موسولینی را با شمارگان 5000 چاپ کردم و در زمستان سال 60 هم دوباره 5000 نسخه دیگر از آن کتاب چاپ کردم. یعنی اوضاع کتاب در آن زمان به مراتب بهتر از الآن بود که شاهد شماره 300 نسخهای از کتاب هستیم.
طی سالهایی که در انتشارات خجسته فعالیت میکردید، یکی از نویسندگانی که با آن در ارتباط بودید، محمود گلابدرهای بود؛ کمی از خصوصیات گلابدرهای بگویید.
من محمود گلابدرهای را از پیش از انقلاب میشناختم، در همان ایام که کتاب «سگ کورهپز» را نوشت. عادات و تکه کلامهای به خصوصی داشت و مدام عادت داشت که هنگام حرف زدن دستهایش را حرکت بدهد و مدام به افراد سقلمه میزد.
متأسفانه در جریان اختلافی که با پدرش داشت، وی را هل داد که به فوت پدرش منجر شد. بر اثر این اتفاق گلابدرهای ناراحتیهای عصبی شدیدی گرفت. به نظر من درحالیکه میشد زیر بال و پر او را گرفت، اما به او بی مهری شد.
شما به کارهای تشکلی علاقه فراوانی داشتید؛ از چه زمانی وارد هیات مدیره اتحادیه ناشران و کتابفروشان شدید؟
از آنجا که همواره عقیده داشتم که برای پیشرفت باید یک حرکت جمعی و واحد را پیش برد، در زمان ریاست آقای کیائیان در اتحادیه ناشران، اعلام کردم که من هر کاری که از دستم تا این اتحادیه بجوشد و فعالیت مضاعفی داشته باشد، در خدمت هستم. حتی قبل از اینکه وارد هیات مدیره اتحادیه شوم، در سال 1375 بخش آموزش اتحادیه را به کمک آقای کیائیان راهاندازی کردم و با استادانی چون آقای آذرنگ، کریم امامی و مجید ملکان برای برنامهریزی این بخش، مشورت کردیم.
همچنین راهاندازی نشریه اتحادیه هم از دیگر اقداماتی بود که با همکاری آقای کیائیان به انجام رسید و این کارها بزرگترین خدماتی بود که در آن سالها در اتحادیه ناشران ارائه میشد.
و عضویت در هیات مدیره...
در سال 1377 که در هیات مدیره اتحادیه شروع به کار کردم به عنوان رئیس سالنهای 11 و 12 انتخاب شدم. این سالنها یک زیرزمین به هم ریخته و کثیفی داشت که با مرتب کردن و آمادهسازی آنجا، سالن دهخدا را راهاندازی کردیم. که به مدت 3 سال افراد شاخصی در حوزه کتاب در آنجا به سخنرانی پرداختند.
چه مراسمها و سخنرانیهایی در آنجا برگزار میشد؟
مثلاً سخنرانیهایی درباره طنز از مشروطه تاکنون با سخنرانی عمران صلاحی، ترجمه شعر با سخنرانی احمد پوری و هرمنوتیک و ادبیات با سخنرانی بابک احمدی از جمله نشستهای این سالن بودند که با آن امکانات کم، استقبال بسیار گستردهای از این نشستها به عمل میآمد.
چه شد که از کار در اتحادی دست کشیدید؟
من دست نکشیدم و با اینکه دیگر عضو هیات مدیره نیستم، اما هنوز عضو کمیسیون بازرسی اتحادیه هستم.
گویا در سالهای اخیر اصراری برای تضعیف اتحادیه ناشران وجود داشته است؛ مانند موضوع ارائه پروانه نشر از سوی وزارت ارشاد. درحالیکه قوانین باید از دل اتحادیهها و اصناف بیرون بیایند...
ما در آن زمان هم دائما به ارشاد اعتراض میکردیم و حتی چند روز پیش هم نامهای از سوی کمیسیون بازرسی اتحادیه به وزارت ارشاد ارسال کردیم. یکی از مواردی که ما بر آن تأکید داریم این است که فردی قصد دریافت پروانه نشر را دارد ابتدا باید از اتحادیه مجوز بگیرد و بعد وزارت ارشاد به او پروانه نشر بدهد. این مکاتبات در جریان است و آقای جنتی هم نگاه تا کنون پاسخگو بوده و نگاه مثبتی به این حوزه دارد.
اگر پدر شما اهل کتاب و نوشتن نبود، شما باز هم به کار کتابفروشی میپرداختید؟
بله؛ من از کودکی همواره علاقه ویژهای به کتاب داشتم و حتی یادم میآید در دبستان یک جعبه میوه را برداشته بودم و در آن چند کتاب گذاشتم و نام آن را کتابخانه مدرسه گذاشتم. در دوران سربازی هم در بخش سواد آموزی فعالیت میکردم و با کتابهایی که برای سربازان فراهم کردم و آموزشهایی که به ایشان دادم، چند نفر از آنها که کاملاً بیسواد بودند، مدرک ششم ابتدایی را گرفتند.
پدر شما اهل کتاب بود، خود شما هم اهل کتاب هستید؛ آیا نسل بعدی شما هم به کار در حوزه کتاب روی میآورند؟
بله؛ دخترم این اواخر به این حوزه بسیار علاقهمند شده و فکر میکنم که قصد ادامه فعالیت در این حوزه را دارد.
در سالهای فعالیت خود در انتشارات خجسته حدودا چند کتاب چاپ کردید؟
نشر خجسته در طول دوران فعالیت خود حدود 130 کتاب منتشر کرده است. من هیچگاه در کار نشر اصراری بر کمیت نداشته و تمام تمرکزم را بر کیفیت کتابهای چاپ شده میگذارم تا کتابهایم به صورت مناسب و با بهترین نوع چاپ به دست مخاطب برسد. همچنین در این کار تمام تلاشم را به خرج دادم تا بر اساس ضرورتهای موجود اقدام به سفارش و تولید کتاب کنم. به عنوان مثال تمام کتابهایی که در حوزه رسانه منتشر کردم، همه با مطالعه بازار هدف و نیاز مخاطبان بوده است.
آینده نشر کشور را چطور میبینید؟
با فضایی که به تازگی در حوزه نشر ایجاد شده، آینده روشنی برای حوزه نشر میبینم، اما فضای اقتصاد عمومی ما با مشکلات بسیار همراه است که اگر این مشکلات برطرف شود، شاهد شکوفایی بیشتر صنعت نشر و علاقهمندی مردم به کتاب خواهیم بود.
بین تمام کتابهایی که چاپ کردید کدام کتاب را بیشتر از بقیه دوست دارید؟
طبیعتاً من به همه کتابهایم علاقه دارم، اما در بین آنها کتابهای تاریخی را بیشتر دوست دارم. در بین کتابهای تاریخی نیز به کتاب دو جلدی «کتابفروشی» آقای ایرج افشار بیشتر از بقیه علاقه دارم.
نشر خجسته کتابهای ترجمهای هم منتشر کرده است؛ نظر شما درباره حق کپی رایت چیست؟
ما اکنون چند اثر ترجمهای در دست انتشار داریم که حق کپیرایت آنها را خریداری کردهایم. اجرای قانون حق کپی رایت در کشور اثرهای مثبتی خواهد داشت. البته باید در اعمال قوانین آن نسبت به شرایط هر کشور انعطافهایی نیز به خرج داد.
و اما حرف آخر...
امیدوارم خودم، همکاران و دوستان کمی بیشتر به فکر حفظ آبروی کتاب باشیم و کتاب را تنها به عنوان یکی کالا در نظر نگیریم.
منبع: خبرگزاری کتاب