روش شناسی شماره ۸۲ فصلنامه علمی – پژوهشی روش شناسی علوم انسانی در فروردین ۹۴ به صورت الکترونیک منتشر شد.
شماره ۸۲ فصلنامه علمی پژوهشی روش شناسی علوم انسانی که می توان گفت تنها فصلنامه ای است كه به صورت ويژه در موضوعاتی همچون بررسی سير تحول روششناسی علوم انسانی، مقايسه تطبيقی روشها تحقيق كمّی و كيفی، روششناسی استفاده از متون دينی در علوم انسانی - اجتماعی بررسی مبانی فلسفی و كلامی توليد علوم انسانی دينی و بومی و موضوعاتی از این قبیل فعاليت میكند به صورت الکترونیک نشر یافت.
اولین مقاله این شماره «نقد روش پنهاننگاری در کاربست آن برای فلسفه فارابی» به قلم مرتضی بحرانی است که در آن تلاش شده است تا یکی از آرای لئو اشتراوس در باب روش فارابی در نگارش آثارش به نقد کشیده شود. اشتراوس در پی بررسیهای خود در باب فلسفه سیاسی اسلامی به این نتیجه رسیده بود که فیلسوفان مسلمان، و به طور خاص فارابی، به چند دلیل ، نوشتههای خود را به صورت رمزی و محفلی تألیف کردهاند، روشی که از افلاطون به ارث بردهاند و پس از فارابی به ابنمیمون نیز سرایت کرده است و بدون دریافت و فهم این روش، نمیتوان فهم درستی از فلسفة کلاسیک داشت. این درحالی است که این ادعا هم به لحاظ منطق درونی و هم با توجه به شرایط تاریخی عصر فارابی و قصد وی از تألیف اثر، ادعایی مخدوش است
«جستاری در مبانی معرفتی «علم العمران» به قلم غلامرضا خدیوی دیگر مقاله این نشریه است که به موضوع اسلامی کردن علوم انسانی پرداخته است. امروزه، بحث درباره «اسلامی کردن» علوم انسانی به یکی از چالشبرانگیزترین مباحث در آموزش عالی جمهوری اسلامی ایران تبدیل شده است؛ به نحوی که در حال حاضر، گسترش این رشتهها منوط به پاسخ به «چیستی» و «چگونگی» «علوم انسانی اسلامی» است. نظر به اینکه یکی از رویکردهای کلیدی برای ورود به چنین گفتمانی تبیین مبانی معرفتی چنین رویکردی میباشد. مقاله پیشرو در پی آن است که با واکاوی مبانی معرفتی در یک نمونه الگویی اولیه(Archetype) و منحصر به فرد؛ یعنی «علم العمران» راهی را برای ورود به این گفتمان باز کند. پرداختن به مبانی معرفتی یک «علم انسانی» از منظر یک عالم مسلمان کلاسیک، میتواند در این زمینه راهگشا باشد. این مقاله با مراجعه مستقیم به کتاب العبر و با استفاده از تفسیر درونمتنی آن نشان میدهد که ابنخلدون توانسته است به عنوان یک عالم مسلمان مبانی معرفتی «علمی» در حوزه علوم انسانی را پایهریزی کند که میتواند مبنایی برای گفتمان «علوم انسانی اسلامی» باشد.
در کنار اسلامی شدن علوم انسانی تولید علم، فرایند شکلگیری و توسعه مرزهای دانش و نیز چگونگی تغییر و تحولات علمی از مسائلی است که مورد توجه اندیشمندان و فلاسفه علم بوده و دیدگاههایی نیز در اینباره ارائه شده است. اگر چه میتوان گفت که امکانِ توسعه، پیشرفت و حتی دگرگونی علم مورد توافقی همگانی است، اما در اینکه این پیشرفت و تحول مدیریتپذیر است یا خیر، بحث و گفتگو وجود دارد. مقاله «درآمدی بر نظریه مدیریت تحول در علوم انسانی (با تأکید بر نقش محوری عوامل جامعهشناختی)» به نگارش مسعود آذربایجانی و سید محمد حسین کاظمینی تلاش میکند با نگاهی اجمالی به نظریات پیشرفت علم در ادبیات موجود، با رویکردی قیاسی ـ استقرایی و با استفاده از روشهای فراتحلیل، نظریه مدیریت تحول در علوم انسانی را تبیین کند. در این نظریه چهارچوب کلان، عناصر کلیدی و مؤثر در تحول علوم انسانی احصاء و با اولویتسنجی و وزندهی هر کدام، چگونگی ترابط و تأثیر و تأثر آنها بر یکدیگر در راستای تحول در علوم انسانی بررسی میشود. عوامل جامعهشناختی، یعنی نهادهای سیاست، اقتصاد، تعلیم و تربیت و رسانه در سپهر ارزشهای دینی و اصول عقلانی مهمترین عوامل تأثیرگذار در مدیریت تحول علوم انسانی به شمار میآیند.
عسکر دیرباز و نرجس یزدانی در مقاله «روش تجربی از دیدگاه فیلسوفان مسلمان» تلاش کردند تا مسیر رسیدن حس به غایت روششناسی ارسطویی، یعنی یقین، را ترسیم کند. منطق ارسطویی حس را، به عنوان نقطۀ شروع هر علم، تنها در همان زمان مشاهده یقینآور میداند. علم حسی در دیگر زمانها و درباره موارد مشابه سکوت اختیار میکند. جزم و یقین نیز در محدودۀ قیاس و روش قیاسی منحصر میشود و دیگر روشها برای کسب اعتبار در نهایت باید به روش قیاسی بازگردانده شوند. علم حسی نیز برای توسعۀ دامنۀ یقین خود، در مسیر کسب اعتبار، روی به سوی قیاس دارد و در این مسیر باید از پل استقرا، قاعدهالاتفاقی و ... عبور کند تا به جایگاه رفیع تجربه دست یابد و از دولت سر قانون علّیت و فروع آن، به عنوان روشی کارآمد و معتبر در علوم طبیعی به کار گرفته شود. از دیدگاه فلسفۀ اسلامی، تنها در این صورت است که علوم طبیعی میتوانند به عنوان علومی متقن و قابل تکیه بر خود ببالند و تاج علوم حقیقی را بر سر نهند.
مقاله «تعارض دو نگرش در فلسفۀ تکنولوژی و پژواک آن در فضای فکری ایران» به قلم رهبر محمود زاده به بررسی بنیانهای روششناختی رویارویی دو نحلۀ فکری در باب فلسفۀ تکنولوژی و پژواک این رویارویی در فضای فکری ایران میپردازد. دو تن از متفکرانی که آرایشان در حوزۀ عقلانیت نقاد قرار میگیرد عبارتاند از: عبدالکریم سروش و علی پایا. در آن سوی، اندیشمندی که نظریاتش عمدتاً در چهارچوب فلسفۀ هایدگر قرار میگیرد، رضا داوری اردکانی است. سمت و سوی مقالۀ حاضر در جهت نقد اندیشۀ پیروان هایدگر است.
آخرین مقاله این شماره فصلنامه نیز با نگارش آرش موسوی به «نظام نوآوری در علوم انسانی» می پردازد. برنامۀ محوری پژوهش در رویکرد نظامهای نوآوری مطالعۀ تفصیلی و میانرشتهای بر روی نهادهایی است که تعاملات آنها با یکدیگر، عملکرد نوآورانه در سطح بخشی، منطقهای یا ملی را معین میکند. رویکرد مفهومی نظامهای نوآوری در سالهای میانی دهۀ ۱۹۸۰ میلادی از درون حوزۀ مطالعات نوآوری و سیاستگذاری علم و فناوری سر بر آورد و با سرعتی حیرتانگیز در یک مقیاس جهانی در محافل سیاستگذاری و حلقههای دانشگاهی جای خود را گشود و موقعیت خود را تثبیت نمود. در این رویکرد کمتر به علوم و فناوریهای نرم پرداخته شده است و به بیان دیگر، مفهوم نوآوری در این رویکرد به طور تلویحی به ابداعات تجاری شده در قلمرو علوم طبیعی و مهندسی اشاره دارد و علوم انسانی و نوآوری در این علوم را بیرون تصویر میگذارد. در مقاله حاضر تلاش میشود تا ظرفیتهای رویکرد نظامهای نوآوری را برای تحلیل موضوع نوآوری در علوم انسانی جستجو کنیم و ببینیم که این رویکرد چه کمکی در دستیابی به درکی بهتر از چالشهای نوآوری در قلمرو علوم انسانی میتواند به ما بکند.
برای مطالعه اصل مقالات به لینک زیر مراجعه کنید:
http://method.rihu.ac.ir/
منبع: فرهنگ امروز