سفر به الجزایر همزمان با سخنرانی چهگوارا
با پسرم به الجزایر رفتیم. او را در سال تحصیلی 1964 ـ 1965 همراه دو فرزند سفیر کوبا در مهد کودکی فرانسوی نامنویسی کردیم. بیشتر عصرها، بعد از تعطیل شدن مهد کودک، میرفتم به سفارت کوبا دنبال او. اندک اندک علاوه بر زبان فرانسه، حرف زدن اسپانیولی را هم در بازی با فرزندان سفیر از سر گرفت. یکی از غروبهایی که با بیانکا، همسر سفیر کوبا، در سالن سفارت گپ میزدیم ناگهان رامین با دستهای خونین خودش را به من رساند به آرامی گفت: «ویدا نترس چیزی نیست!» انگشت شصت دست راستش لای پرههای سهچرخه گیر کرده بود و ناخنش با پوست و گوش جدا شده بود. لرزان و شتابان سوار ماشین بیانکا شدیم. در بیمارستان برای وصل کردن بخش جدا شدة انگشت به عمل جراحی و بیهوشی کامل متوسل شدند یکی دو ساعت در راهرو کثیف و شلوغ بیمارستان قدم زدم تا او را بیهوش در همان راهرو به من تحویل دادند. نمیدانم چه مدت گریان و نگران به رنگ پریدة او خیره ماندم. همین که چشمش را باز کرد نگاهی به دست باندپیچیشدهاش انداخت و گفت: «ویدا نترس، دیگه خوب شدم!
در آن سالها، الجزایر پس از کوبا دومین کانون انقلاب به شمار میآمد. پناهگاهی بود برای همة مبارزان «ضداستعمار و ضدامپریالیست» در جهان از اواسط دهة شصت، کوبا زیر فشار آمريکا و شوروی ناگزیر بخشی از کمکها و حمایتهای خود را از گروههای مسلح «ضدامپریالیستی» به الجزایر منتقل کرده بود. احمدبن بلا، نخستین رئیسجمهور الجزایر که خود را سوسیالیست میدانست به کمک چهگوارا و سفارت کوبا به تجهیز و سروسامان دادن گروههای مسلح، به ویژه در آمريکای لاتین یاری میرساند. اسوالدو با رفیقی به نام پدرو دونو، از جانب فراکسیون موافق مبارزة مسلحانه در مرکزیت حزب کمونیست ونزوئلا، همراه یک تکنسین مکزیکی در پی سازماندهی ارسال اسلحه به چریکهای آمريکای لاتین بودند. الجزایر مستقل، هیچ شباهتی به آنچه در تصورم ساخته بودم نداشت. فقر و تبعیض چشمگیر بود. مقامات و کارمندان دولتی، صاحبان شرکتهای فرانسوی و دیگر خارجیها در محلة فرانسوینشین سابق با خانهها و ویلاهای بزرگ، خیابانهای وسیع پردرخت و نزدیک به ساحل زندگی میکردند. مدارس، دانشگاه، موزه و اماکن عمومی هم در همین منطقة شهر قرار گرفته بود. اما در محلههای عربنشین دوران استعمار، جمعیتی عظیم در کوچههای تنگ و تاریک و کثیف و خانههای زهواردر رفته بر دامنة تپههای کنارة شهر، همچنان در فقر و عقبافتادگی در هم میلولیدند. سایة سنت بر فضای شهر سنگینی میکرد. در حیرت بودم از این که میدیدم انگار اسلام و زبان عربی هویت اصلی جامعه است. لابد در مقابله با استعمارگران فرانسوی! حجاب اسلامی زنان در کوچه و بازار و دانشگاه چشمگیر بود. حتی زنانی که بیحجاب در مبارزه برای استقلال شرکت کرده بودند، دوباره «با حجاب» شده بودند. در تشکیلات حزب کمونیست ـ شاخة سابق حزب کمونیست فرانسه ـ زنان و یهودیان در هستههای جداگانه از مردان و مسلمانان سازماندهی شده بودند. روزه گرفتن در ماه رمضان همهگیر بود. حتی احمدبن بلا، رئیسجمهوری که خود را سوسیالیست میدانست روزه میگرفت.
برایم حیرتآور و پرسشبرانگیز بود که در بحثهای سیاسی در سفارت کوبا همة مشکلات به گردن «سیاستهای رفرمیستی» حزب کمونیست و استعمارگران فرانسوی انداخته میشد؛ به ویژه از جانب الجزایریها، حتی تاریخدان و اسلامشناس معروف فرانسوی، ماکسیم رودنسون که چند ماهی به الجزایر آمده بود همه حرفهایش حول اخراجش از حزب کمونیست فرانسه، به صرف مخالفت با سیاستهای سازشکارانة آن، دور میزد. همة واقعیتهای تلخ عقبماندگی فرهنگی وس یاسی، تبعیضهای جنسی و نابسامانیهای موجود، با آلودگی و طنز توجیه میشد و در ابهام فرو میرفت. تنها موضوع روشن و خدشهناپذیر اهمیت «مبارزة ضداستعماری» و «ضدامپریالیستی» بود. علاوه بر مخالفت با سیاستهای به اصطلاح آن روزهای «رفرمیستی»شوروی و اردوگاه سوسیالیستی. نه معلوم بود ریشههای اصلی نابسامانیها کجاست، نه مسئولیت نابسامانیهای موجود به عهدة چه کسانی است. «مصلحت» یا ملاحظهکاری سیاسی رایجترین شیوة تحلیل بود. به این معنا که همة نابسامانیها و مشکلات موجود تحت عنوان پیشگیری از بهرهبرداری دشمن توجیه یا به سکوت برگزار میشد. کوچکترین انتقاد در مورد نابسامانیها یا کمترین تأیید نسبت به دستاوردهای فرانسویان، از هنر گرفته تا آزادی فردی، فوراً به طرفداری از دشمنان استعمارگر تعبیر میشد.
من نیز به تدریج با هر تناقض یا تبعیض ناخوشایند اجتماعی که روبهرو میشدم خود به خود توجیهی برایش میتراشیدم. اندک اندک «مصلحت» سیاسی و ترس از بهرهبرداری دشمنان در بیان واقعیتها بر افکار و رفتارم سایه میانداخت. با این همه، دیدار چهگوارا از الجزایر و سخنرانی معروف او در کنفرانس آسیا ـ آفریقا، نسیم تازهای در ذهنم دمید در فوریة 1965، کشورهایی نظیر مصر، اندونزی، مالی، غنا و... به دعوت بنبلا در الجزایر گرد آمده بودند. بیشتر آن کشورها تازه به استقلال دست یافته بودند. هر یک به نوعی خود را به اردوگاه سوسیالیسم نزدیک میدانستند و با اتکا به ایدة «پانعربیسم»، «پان افریکانیسم» در پی تثبیت موقعیت خود بودند. همزمان با آن کنفرانس، چهگوارا پس از یک دور دیدار از کشورهای اردوگاه سوسیالیست به تصادف یا به عمد، به الجزایر آمده بود. او را گذری در سفارت کوبا دیده بودم. اما داستانهای شوخی یا جدی زیادی دربارة دیدارهای چهگوارا از زبان سفیر جذاب و پرشور کوبا وهمسرش یلکا به تفصیل میشنیدم. شنیدم که او از آن دیدارها مأیوس و سرخورده بازگشته و سخنرانیاش را براساس تجربة تلخی از آن دیدارها تنظیم کرده است.
از قضا، اسوالدو ضمن یاری دادن به ترجمة آن سخنرانی به فرانسه فرصت مناسب یافته بود برای صحبت دربارة مقالة رژی دبره در مورد کوبا، به نام «راهپیمایی طولانی» در مجلة معروف فرانسوی زمان به مدیریت ژانپل سارتر، معرفی آن مقاله به چهگوارا، به گفتة خود رژی دبره در خاطراتش، تصادفی بود که در مسیر زندگیاش نقش تعیینکنندهای داشت.
پس از آن بود که رژی دبره توسط چهگوارا به کوبا دعوت شد و نظریة معروفش را در 1967، در کتابی به نام انقلاب در انقلاب منتشر کرد. همان نظریهای که بسیاری از گروههای چریکی در جهان، از جمله چریکهای فدایی خلق ایران به رهبری مسعود احمدزاده، در مبارزةمسلحانة خود از آن الهام گرفتند. گرچه با تعبیر و تفسیرهایی بس سادهانگارانه.
چهگوارا در سخنرانیای که برای آن کنفرانس تنظیم کرده بود از مناسبات شوروی و اردوگاه سوسیالیستی با کشورهای تازه به استقلال رسیدة جهان سوم به شکل بیسابقهای انتقاد کرد. گفت کشورهای جهان سوم میان فشارهای آمريکا و شوروی و چین گرفتار آمدهاند. در انتقاد به شوروی و چین تا آنجا پیش رفت که آنان را در بهرهبرداری از کشورهای جهان سوم همدست امپریالیسم آمريکا خواند. او تنها راه مقابله با این فشارها را برپایی اتحاد میان کشورهای مستقل جهان سوم میدانست. باورکردنی نبود نخستینباری بود که وزیر یک کشور سوسیالیستی بدون هیچ ملاحظة سیاسی با نگاهی واقعبینانة نظرات انتقادیاش را از شوروی، چین و مناسبات درون «اردوگاه سوسیالیسم» بیپروا و آشکارا به زبان میآورد. در آن روزها در سفارت کوبا، همة حرفها دور رکگویی بیسابقه و جسارت چهگوارا میچرخید. پس از آن کنفرانس بود که چهگوارا در بازگشت به کوبا دیگر در انظار عمومی دیده نشد. او که آشکارا به فشارهای چین و شوروی بر کوبا و مناسبات تحمیلی آنان انتقاد داشت کنارهگیری از قدرت و ادامة مبارزة مسلحانه را برگزید. مبارزة چند ماهة او در کنگو با شکست روبهرو شد. اما به امید برپایی انقلابی قارهای مبارزه در کوهستانهای بولیوی را برگزید. او قدرت را در اوج قدرت رها کرد. نامة وداع او بیان یگانگی در حرف و عمل است و کاربست اخلاق در سیاست، به فیدل کاسترو نوشت: «من راهی در پیش میگیرم که تو به خاطر قدرت نمیتوانی بپیمایی. در این راه بزرگترین آرزویم را که شرکت در ساختن جامعهای نوین است رها میکنم!»
در آوریل 1967، در بیانیهای از کوهستانهای بولیوی خطاب «به جهانیان» آشکارا اعلام کرد: «راه دیگری نمانده است. یا انقلاب سوسیالیستی یا کاریکاتور آن!» موقعیت و موضعی خطرناک در فضای سیاسی جهان آن روزگار. پس، یاران قدرتمندش تنهایش گذاشتند. همپیمان او کاسترو نتوانست یا نخواست به حمایت از او ادامه دهد. ماریو مونخه دبیرکل حزب کمونیست بولیوی که به او قول حمایت داده بود. به قولش وفا نکرد. لیکن چهگوارا تا آخرین لحظه دست از آرمانش نکشید. هنگامی که در مدرسة دهکدة «ایگهرا» یک شبانهروز زندانی بود به آموزگار زن آن مدرسه گفته بود: «اگر از اینجا جان سالم به در برم کاری میکنم که همه چیز، این دنیا و این ده و این مدرسه تغییر کند!»
جان سالم به در نبرد، در نهم اکتبر 1967 به قتل رسید. مأموران «سیا» به قصد اثبات مرگ و شکست او، همان روز جسدش را آراستند و با موهای کوتاه، ریش تراشیده و سر و صورت تمیز عکسی از او منتشر کردند. عکسی که، برخلاف انتظار «سیا» چهگوارا را به اسطورهای شکستناپذیر حتی به هنگام مرگ تبدیل کرد. در آن عکس، چهگوارا محکم و استوار آرمیده بود. با چشمانی باز و نگاهی به دور دست؛ به آینده. نماد اسطورهای که فیلسوفی چون ژانپل سارتر او را «کاملترین انسان دوران ما» خواند. اسطورهای که گویی حتی انتقال جسدش به کوبا خطری سیاسی به بار میآورد. سیسال گشذت تنها در پی فروپاشی شوروی بود که جسد چهگوارا به کوبا بازگردانده شد و در شهر سانتا کلارا آرامگاهی برای او برپا گردید سانتا کلارا نخستین شهری بود که در انقلاب کوبا توسط چهگوارا تسخیر شده بود.
چند ماه پس از آن کنفرانس، در ژوئن 1965، بنبلا با کودتای نظامی معاونش هواری بومدین، وزیر دفاع، از ریاست جمهوری برکنار شد. از آن پس، ارتش توانست با اتکا به بومدین و حمایت دولت فرانسه به نهاد بلامنازع و قدرتمند اقتصادی ـ سیاسی تبدیل شود؛ نهادی که تا به امروز نیز سلطة استبدادی خود را بر الجزیره اعمال میکند. در اکتبر همان سال سوکارنو رئیس جمهوری اندونزی با کودتای نظامی از دور خارج شد و سال 1966 نکرومه رئیس جمهور غنا و... تا اواخر دهة شصت، رؤسای جمهور بیشتر کشورهایی که در آن کنفرانس شرکت داشتند یکی در پی دیگری با کودتا سرنگون شدند یا همچون لومومبا شخصیت ملی و مبارز کنگو به قتل رسیدند کودتا و قتلهایی که جملگی به همدستی مستقیم و غیرمستقیم استعمارگران سابق انجام گرفت. تا سرانجام در دهة هفتاد میلادی، میان کشورهای جهان سوم و کشورهای سرمایهداری غرب مناسباتی جدید شکل گرفت. و دوران معروف به «استعمار نو» آغاز شد.
بنبلا مدت پانزده سال در ویلای سوزینی زندانی شد؛ همان ویلای قدیمی و آشنای محصور در میان درختان کهن که در آن زمان مرکز حمایت از گروههای مسلح و چریکی بود و در دوران اشغال فرانسه شکنجهگاه مردم الجزایر.
ویدا حاجبی تبریزی نویسنده کتاب داد بیداد
منبع:
اندیشه پویا، سال سوم، شماره بیست و دوم، آذر 1393، ص 76 تا 77