آیندگان و روندگان
خاطرات دکتر داریوش همایون
به کوشش حسين دهباشی
سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران
نوبت اول: 1393
قیمت: 33 هزار تومان
مجموعه پژوهشهایی همچون پروژه تاریخ شفاهی ایران در عصر پهلوی دوم را میتوان پارهای از فرهنگ اسلامی و ايرانی در طول تاريخ دانست که در آن نه تنها سخنان مخالفان همواره شنيده شده بلکه به گونهای در تاريخ نيز مانده است. در اين ميراث درخشان اسلامی، حق داوری به جای گزينشگران به رهگذران و مخاطبان تاريخ سپرده شده است تا آنان سرهها را از ناسرهها جدا سازند. پس اين سنتها و عبرتهای تاريخیاند که نقدها را عيار میگيرند نه واهمه از نقلها و روايتهای تاريخی بر اين پايه.
مجموعه 50 جلدی تاریخ شفاهی ایران که در حال حاضر چهار جلد آن منتشر شده، مجموعهای از دهها گفتوگوی پژوهشی با تصمیمسازان و بازیگران اصلی پهلوی دوم است که با حمایت سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران، کتابخانه مجلس، کتابخانه کنگره و سیمای جمهوری اسلامی تولید شده است. پروژه تاریخ شفاهی ایران در عصر پهلوی دوم که به همت پژوهشگران این مرکز به انجام رسیده است یکی از مهمترین پروژه تاریخ شفاهی ایران در نوع خود و مجموعهای از دهها گفتگوی پژوهشی با تصمیم سازان و بازیگران اصلی عصر پهلوی دوم است که پس از حدود 14 سال پیگیری و تلاش، در خلال صدها ساعت مصاحبه صوتی و تصویری و گردآوری هزاران سند تاریخی گنجینه بینظیر و دست اولی از تجارب، کامیابیها و ناکامیهای حکومت داری در ایران تبدیل شده است.
کتاب «آیندگان و روندگان» سومین جلد از مجموعه چهارجلدی تاریخ شفاهی ایران در عصر پهلوی دوم است که دربرگیرنده خاطرات دکتر داریوش همایون(1) از فعالان سیاسی رژیم پهلوی با سمتهایی همچون وزیر اطلاعات و جهانگردی، دبیر حزب مشروطه ایران و بنیانگذار روزنامه آیندگان است. گفتوگو با داریوش همایون در سال 1387 در ژنو سوئیس، روایت دست اولی از مشاهدات وی در مباحثی همچون تحولات دوره رضاشاه، نهضت ملی نفت و نخست وزیری دکتر محمد مصدق، کودتای 28 مرداد، تشکیل و حضور در احزاب سیاسی، فعالیتهای روزنامهنگاری تاسیس سندیکای نویسندگان و خبرنگاران، دربار سلطنتی و حواشی آن، تاسیس احزاب رستاخیز و سومکا، وزارت اطلاعات و جهانگردی روزهای انقلاب و فروپاشی حکومت پادشاهی و... است.
داریوش همایون در بخشی از کتاب ماجرای مقاله احمد رشیدی مطلق و به دنبال آن ماجرای نوزده دی ماه را چنین شرح میدهد: «در اوایل زمستان 1356 مصطفی خمینی در گذشت و فوراً شایعه شد که ساواک او را کشته است و در قم مجالسی گرفتند و یکی دو تا از این آیتالله ها که بعداً مغضوب هم شدند در حکومت اسلامی، مثل روحانی (سیدصادق) اینها بالای منبر حتی تا آنجا رفتند که گفتند که شاه منعزل است، منعزل است؛ عزل..(امام) خمینی هم یک اعلامیه داد و حمله خیلی شدید به شاه کرد و شاه هم چنانکه گفتم بسیار حساس بود نسبت به انتقادها و حملاتی که به او میشد. وقتی این انتقاد مستقیم به او میشود او خیلی خشمگین میشد. به هویدا و نصیری گفت که به او (امام خمینی) حمله بکنید. شاه به مبازرات (امام) خمینی به صورتهای مستقیم و غیرمستقیم پاسخ میداد. فرهاد نیکوخواه هم رئیس دفتر مطبوعاتی (هویدا) بود، کارهای مطبوعاتی هویدا را میکرد.. وقتی این دستور را به او داد که یک کسی را پیدا کنید و این مطلب را تهیه بکنید که شاه گفته است، او هم تلفن کرد یک روزنامه نویس قدیمیای بود که آن وقت البته کار مرغداری میکرد و رئیس انجمن مرغداران بود. علی شعبانی چون او درگذشته است من برای اولین بار اسم او را آوردم این اواخر.. نقش فرهاد نیکوخواه همین بود که آن شخص را تلفن کرد و آورد. علی شعبانی یک متن خیلی آبکیای (نوشت). گویا مینویسد و میفرستند پیش شاه و شاه عصابی میشود که این حرفها چیست و تندترش بکنید برمیگردد و میدهند به شعبانی وی یک خورده تندترش میکنند».
وی خاطره خود را از فعالیتهای چریک مسلح چه گروههای چپ و چه گروههای شبه نظامی، چه گروه مذهبی چنین میگوید«چریکهای فدایی از 1348 فعالیتشان را شروع کردند و(ماجرای) سیاهکل و خب ما به کلی جبهه مخالف بودیم. در روزنامه آیندگان دو بمب گذاشتند، حالا یا چرکهای فدایی گذاشتند یا مجاهدین من نمیدانم. من با پرویز ثابتی رئیس ساواک تهران، خیلی دوست بودم. به نظرم با هوشترین مقام ساواک او بود. آدم بسیار باهوشی بود. خب آدم میبیند آدم با هوش فرقش را با یک آدم معمولی مثل نصیری خیلی راحت میفهمد. او گاهی صحبت میکرد از کارهایی که کرده بودند چون رئیس کمیته بود. یک بار به گفتم شما مدام اینها را میگیرید، میکشید ولی اینها مثل مورچهای که از لانهاش همین طور میآید بیرون، زیاد میشوند، یک فکر دیگری بکنید. در این سطحها ما آشنایی داشتیم و به نظرمیرسید که جنبش چریکی در حال شکست قطعی است در ایران».
در بخشی از این کتاب 520 صفحهای آمده است: «تلویزیون روشن بود، ناگهان گفتند که شاه پیامی دارد و شاه ظاهر شد و درهم و شکسته و با لکنت زبان و روحیهای بسیار خراب و به حال نیمهگریه و یک نطقی هم خواند که سراپا التماس و درخواست و آنجا هم گفت که «من پیام انقلاب شما را شنیدم» و بگذارید خلاصه من خودم رهبر انقلاب باشم. اجازه بدهید، تمنا میکنم. همهاش التماس بود و بعد حکومت نظامی را اعلام کرد ولی باز گفت نترسید این هیچ کاری نمیکند، هیچ وحشتی نداشته باشید. خب چرا حکومت نظامی میدهید؟ و ما هم متحیر، نمیدانستیم چه بگوییم. واقعاً نمیدانستیم چه بگوییم. بهت زده شده بودیم...میدیدم اینها با اراده آزاد، به میل و هوای دل خودشان به قول سعدی، دارند نابود میکنند خودشان را و خیال میکنند که با این کارها میشود جلوی این انقلاب را گرفت. روشن بود برایم که این یعنی پایان رژیم. دیگر اصلاً تردید نداشتم که این رژیم رفته است... بلافاصله اولین اقدام حکومت نظامی این بود که بیست نفری از رجال پیشین را دستگیر کرد از جمله هویدا و خود من و نصیری و خیلیها را... اصلاً چه بگویم؟ جایی گفتم در این انقلاب، این جامعه خودش را برهنه کرد. خودِ خودش را نشان داد، از شاه تا گدا از چپ تا راست.»
همایون دستگیری خود و گروهی از سران رژیم پهلوی را در آستانه انقلاب چنین شرح داده است«... اولین موج دستگیریها در دوره شریف امامی بود بعد از هفده شهریور و دلیلی بر ضد هیچ کس اعلام نشد. من و هویدا و نصیری و عده دیگری را پانزده آبان گرفتند. هیچ دلیلی هیچ وقت نگفتند. هیچ تفهیم اتهامی نشد. ما را بردند جمشیدآباد. به استناد ماده پنج حکومت نظامی دستگیر شدم. آنجا اتاق برای ما درست کرده بودند. یک اتاق عمومی بود. بیست نفری، بیست و پنج نفری بودند. بیشترشان را میشناختم. همه نگران بودند. همینطور راجع به آیندهشان پیشبینی میکردند. بعضیها خاطراتشان را مینوشتند، بعضیها دفاعیتاشان را مینوشتند. من و دکتر مهدوی دائما مشغول تحلیل سیاسی بودیم، اوضاع را که دارد چه میشود، تحلیل میکردیم». وی سپس چگونگی فرار خود از زندان در روز 22 بهمن 1357 و پس از حمله مردم به زندان را چنین بازگو کرده است: «لباسهای خود را پوشیدم و عینک را گذاشتم به چشمم و کروات بستم و خیلی تر و تمیز. در راه پله دکتر آزمون به من که در زندان به او مهربانی کرده بودم گفت همایون من برایت از روحانیون سفارش میگیرم. از او سپاسگزاری کردم. خواستیم برویم بیرون یک عده که پیش از ما زده بودند بیرون، بیرون کشته شدند. چن تیراندازی شدید بود و همه میگفتنم بهتر است آدم تیر بخورد کشته بشود تا به دست اینها بیفتد. بعد به تندی دیگر شروع کردیم به حرکت. چند تا اتومبیل چراغ هایشان را انداختند به جمعیت. یکی دو نفر خم شدند من را نگاه کردند. خب ریش و عینک داشتم نشناختند و یکی هم داشتم میرفتم پرسید که هویدا هم اینجاست؟ گفتم نه اینجا نیست. به هرحال دیگر کسی ما را نشناخت ما از محوطه زدیم بیرون».
وی در پاسخ به این پرسش آیا از از تجربیات و زندگی هشتاد ساله خود راضی هستید و این که به داریوش همایون چگونه نگاه میکنید در هشتاد سالگی؟ پاسخ میدهد: «انسان نباید هیچ وقت راضی باشد، نمیتواند. برای اینکه همیشه میتوانسته است بهتر هم عمل کند و از این بابت نه! راضی نیستم که بهترینم را نتوانستم نشان بدهم در این جهان، بیشترینی که از عهده آن برمیآمدم، نشد. این بله ولی ضمنا نگاه میکنم میبینم در کشوری که من به دنیا آمدم و زندگیام را گذارندم و فعالیتم هنوز در برون از ایران هم باز در (راستای) همان کشور میگذرد، خیلی نمیشود انتظار داشت، ما سراسر با کمبود به جهان آمدیم و بزرگ شدیم و نه تنها بازیگر میدان بودیم مثل همه آدمیان، بلکه میدان را هم باید میساختیم. بر روی هم که نگاه می کنم نه، آن جور نارضی نیستم از زندگی، فکر میکنم که در حدی که برای من امکان داشته است، حالا نه کاملا ولی در حدودی که برای من امکان داشته است کارهایی که میخواستم، انجام دادم».
کتاب از صفحه 388 الی 440 به تصاویر اسناد مختلف از نامبرده و از صفحه 445 الی 464 به بیست تصویر وی اختصاص یافته و فاقد نمایه است.
1- داریوش همایون (1307 تهران- 1389 ژنو)، دورهای متنوع و طولانی از فعالیت سیاسی از جمله عضویت در حزب پان ایرانیسم، حزب ملت ایران ملت، حزب سوسیالیست ملی کارگران (سومکا) و قائم مقامی حزب رستاخیز را در کارنامه خود دارد. وی همچنین سردبیری سرویس خارجی روزنامه اطلاعات و تاسیس روزنامه آیندگان و سمت وزیر اطلاعات و جهانگردی را در سوابق خود دارد. وی بعد ازظهر 22 بهمن، روز پیروزی انقلاب اسلامی و پس از فتح پادگان جمشید آباد به دست چریکهای انقلابی از زندان میگریزد. پس از فرار از زندان با چهرهای مبدل که توسط انقلابیون بجا آورده نشد، داریوش همایون 15 ماه در ایران بصورت مخفی در آدرسهائی که تغییر میکرد بسر برد. در اردیبهشت 59 از راه سلماس به سوی ترکیه، برای آخرین بار با گذر از کوههای بلند غرب کشور، خاک ایران را ترک میگوید. از راه «دیار بکر» به آنکارا وارد میشود و از آنجا راهی فرانسه میشود. از وی کتابهایی همچون دیروز و فردا (1981)، نگاه از بیرون (1985)، گذر از تاریخ (1991)، صدسال کشاکش با تجدد (2006) و هزارواژه (2007) و «من و روزگارم» منتشر شده است. برای اطلاعات بیشتر به زندگینامه نامبرده نگاه کنید به «زندگینامه داریوش همایون»: http://bonyadhomayoun.com/?page_id=411