گفت وگو با مسئول پروژه تاریخ شفاهی عصر پهلوی دوم ؛
به ما مشکوک هستند!
اینکه بروی با سپهبدی که اموالش را مصادره کردهاند، فالوده بخوری مشکوک است چه برسد به اینکه با او دربارۀ گذشته تاریخیاش صحبت کنی/ دکتر نصر در ابتدا گفته بودند که کتاب را بعد از مرگ ایشان منتشر کنیم. اما بعد حاضر شدند که در زمان حیاتشان چاپ شود. هر موقع ایشان رسما نارضایتی خود را منتشر کردند ما هم متقابلاً سند کتبی موافقت ایشان را منتشر میکنیم.
فرهنگ امروز: گفت و گو با حسین دهباشی در روزهایی دست داد که وی تا حدود زیادی درگیر حواشی پیش آمده برای پروژه اش بود: از جدال با صدا و سیما به سبب پخش مستند «به روایت دربار» از تلویزیون تا نقدهایی که اهل تاریخ و سیاست به چهار جلد کتاب منتشر شده از پروژه تاریخ شفاهی او از حیث مضمون و روش و ... وارد می کردند. با او به گفتگو نشستیم تا بیش از هر چیز از حواشی و پشت صحنه های پروژه تاریخ شفاهی برایمان بگوید هر چند که سبک گفتگویی خاص او و همین طور مطالبه سند برای هر سخن و پرسشی، گره هایی را درفرآیند مصاحبه ایجاد کرد. از این رو آنچه از این گفت و گوی حدود سه ساعته حاصل شد با آنچه که ما در ذهن داشتیم، چندان همخوانی نداشت. از این رو آن چه در ذیل می آید گفتگویی است که ضمن پرداختی مختصر به چگونگی اجرای این پروژه، بیشتر متوجه بحث روش در تاریخ شفاهی و نقاط قوت و ضعف مجموعه چهار جلدی منتشر شده از این مجموعه است.
*به عنوان اولین سوال بفرمایید طرح اولیه انجام این پروژه چه طور به ذهن شما رسید و چگونه و با چه هویتی توانستید این افراد را برای انجام مصاحبه راضی کنید؟
ابتدا باید بگویم من همة پروژهایی که انجام دادم چه این پروژه و چه پروژههای دیگر همه ایده خودم بود. این گونه نبود که از سوی نهادی سفارش شده باشد. این پروژه هم با هزینة شخصی خودم و با کمک برخی نهادهای دولتی انجام شد. اما در مورد اینکه با چه هویتی انجام شد. همین الان که شما روبهروی من نشستید میتوانید این هویت را حس کنید. یعنی غرور دهة پنجاهی که در نسل ما هست را دست کم نگیرید. این که سازمان صدا و سیما، کتابخانه ملی، مرکز مطالعات دانشگاه هاروارد، بنیاد مطالعات ایران، هرکدام از اینها سهمی داشتند درست است. اما همة اینها را یک نفر به خدمت گرفت حسین دهباشی. من همین مساله را چند روز پیش در جواب خبرنگار financial times توضیح دادم كه من و همه كساني كه با آنها به گفتوگو نشستم یک چیز مشترک داشتیم؛ ایران. هر دو یک وطن داشتیم. هر دو ما وقتی اسم ایران میآمد بغض میکردیم. ما این نقطه اشتراک را گرفتیم و پای صحبت نشستیم. ما تلاش کردیم با قریب به دویست نفر صحبت کنیم اما حدود پنجاه نفر راضی به گفتوگو شدند.
*واکنش ها بعد از انتشار کتاب و پخش بخش هایی از آن در تلویزیون چه واکنش هایی را در پی داشت؟ ظاهراً دکتر نصر اعتراضاتی نسبت به چاپ کتاب داشتند چون ایشان گفته بودند که کتاب را بعد از مرگ ایشان منتشر کنید.
تا چند روز قبل هیچ کدام از این حدود پنجاه نفر نارضایتی اعلام نكردند جز آقای منوچهر رزمآرا. ايشان معترض بودند که ما نمیدانستیم که این پروژه در تلوزیون ایران پخش میشود. البته من با این اعتراض موافق هستم و اصلا خودم هم مدعی که چرا صدا و سیما این کار را کرد. ما با هر یک از افراد یک توافقنامه امضا کردیم كه تنها بعد از انتشار متن كامل به صورت كتاب امكان استفادة گزينشي از سوي هر سازماني امكان دارد. بنابراين تنها امكان استفاده از فايل اين چهار شخص قانوني بود نه همة آنها.
اما در مورد دکتر نصر. بله ایشان در ابتدا گفته بودند که کتاب را بعد از مرگ ایشان منتشر کنیم. اما بعد حاضر شدند که در زمان حیاتشان چاپ شود. هر موقع ایشان رسما نارضایتی خود را منتشر کردند ما هم متقابلاً سند کتبی موافقت ایشان را منتشر میکنیم. امانتداري ما به ميزاني بود كه ما حتی به قیمت خوشخوانتر کردن کتاب حاضر نشدیم کلمات را تغییر بدهیم. اما ممکن است که در زمینة پاورقیها دوستان دلخوری داشته باشند. مثلاً دکتر نصر و دیگران در قسمتهایی از سخنان خود نکاتی دربارة شخصیتهایی همچون دکتر شریعتی، جلال آلاحمد و ديگران ابراز داشتند. ما آن را در اختیار افراد قرار دادیم تا اگر پاسخی دارند ارائه دهند.
*این پروژه چه قدر هزینه مالی به همراه داشت و چگونه هزینه های آن تامین شد؟
عمدة هزینه های این پروژه یعنی بیش از پنجاه درصد آن توسط خانوادة دهباشی تامین شد. این خانواده قبل از این هم کارهایی کرده بود. بیمارستان ساخت، خانهاش را داد تا مجلس شورای ملی درست كنند و ... . امروز هم این کار را کرد. تقریبا دو میلیارد تومان برای اين پروژه هزینه شد که از این دو میلیارد تومان یک چیزی حدود یک میلیارد و هفتاد میلیون تومان را من پرداخت کردم. نهصد میلیون را صدا و سیما پرداخت کرد. کتابخانة ملی هم پولي پرداخت نكرده اما سهم دارد چرا که مثلاً به مدت چند سال به ما دفتر داد.
*همان طور که فرمودید واکنشهای منفی نسبت به این پروژه زیاد بود تحلیل شما از این واکنشها چیست؟
تحلیل گفتمانی خود من این است که بیش از آنکه مخالفت شود بیشتر ابراز تعجب شد. ما در تاریخپژوهی عصر پهلوی با ادبیات نفرت و مطلقانگاری مواجه بودیم، چه از ناحیة چپها و چه از ناحیة انقلابیها و چه از ناحیة کسانی که متعلق به حکومت پهلوی بودند. از نظر مقامات عصر پهلوی مردم ايران قدرناشناس و اسیر شایعات بودند. از نظر آنها برخی اشکالات وجود داشت ولی نه به میزاني که موجب برافتادن نظام شود. انقلابیون هم با این ادبیات نگاه ميکردند که سران عصر پهلوی فاسد و فاسق بودند و هر اشکالی که در ادارة مملکت به وجود میآمد به عمد صورت میگرفت. این ادبیاتی بود که طی این سی و چند سال در بیان تاریخ پهلوی حاکم بود. اساساً نفس اینکه یک نفر كه متعلق به نظام جمهوری اسلامی است، برود با سپهبدی که به او میگویند دزد و اموالش را مصادره کرده اند، فالوده بخورد مشکوک است چه برسد به اینکه با هم دربارة گذشته تاریخی اش صحبت کنند. چون در قرائت تنفر این دو آدم باید از هم متنفر باشند. اما ما کارمان ادبیات نفرت نبود ادبیات فروپاشی بود. به همین دلیل به ما مشکوک هستند؛ تعجب میکنند و اولین واکنش كه نشان مي دهند طرد و نفی آن است.
*بهتر است وارد بحثهای روش شناسی و محتوای کتاب ها شویم. ظاهراً شما روش شیکاگو در تاريخ شفاهي را برای کار خود برگزیدید. در میان روشهایی که در تاریخ شفاهی وجود دارد این روش نسبت به بقیه چه مزیتهایی دارد؟
ما در روششناسی تاریخ شفاهی دو قاعدة کلی داریم. یکی قاعدة نیروی زمینی ارتش آمریکا و دیگری روششناسی شیکاگو. مهمترین نقطه ممیزة آنها این است که شما یک موقع موضوعمحور هستید و موقعی هم فردمحور. قاعده مکتب شیکاگو، فردمحور بودن است. یعنی فرد را در بستر تاریخی خودش در نظر میگیرید. همان چیزی که به دروس فلسفة تارخ نزدیکتر است. فرد را در concept خود او میبرید و با معیارهای دورة خود او قضاوت میکنید. وقتی گذشتة فرد برایتان مهم است باید از این مکتب استفاده کنید. شاید اصلا سخت گیریهای روش شیکاگو در خصوص مسایل ویراستاری متن به همین دلیل باشد که خواننده وقتی متن مثلاً دکتر نصر را میخواند با وقتی که متن آذربرزین را میخواند متوجه تفاوت این دو فرد بشود. برای من هم مهم بود که شخص در متن تاریخی خودش توضیح داده شود. بنابراین افراد را فردمحور در نظر گرفتیم. از نظر من مدل شیکاگو به نسبت مدل نیروی زمینی برای بررسی فرد درستتر است. البته پرتی آن هم زیاد است. فرق تاریخ شفاهی با یک صحبت دور همی این است که شخص باید دربارة حوزههایی صحبت کند که خودش شخصاً در آن حضور و یا مشارکت داشته و طبیعتاً وقتی از کودکی خود حرف میزند اطلاعاتی میدهد که تنها قضاوت شخصی اوست. اما اینها شالودة گفتوگوهای بعدی را بنیان میریزد. درواقع در تاریخ شفاهی افسار و ریسمان کار را کشیدن خیلی سخت و البته مهم است. از این جهت من از میان کسانی که با آنها صحبت کردم گفتگوی آذربرزین را بیشتر میپسندم. این فقط به تواناییهای من بستگی نداشت، خود او هم آدم منضبطی بود. شاید تربیت نظامی او باعث شد خیلی خارج از کادر صحبت نکند.
*معمولاً در خروجی تاریخ شفاهی به ویژه در روش شیکاگو، گردآورندة اثر از هرگونه جهتدهی به خواننده جلوگیری میکند. اما شما در ویرایش متن دو سطح پاورقی را در نظر گرفتید: یکی گویاسازی و دیگر راستیآزمایی. برخی از این راستیآزماییها بسیار کوتاه و غیر علمی انجام شده که لزوم آن قابل درک نیست. بفرمایید لزوم این کار چه بوده؟ آیا میتوان گفت برای جلوگیری از ممیزی به این کار دست زدید؟
قواعد تاریخ شفاهی در حوزة پاورقینویسی مسکوت است. رعایت قوانین تاریخ شفاهی در متن است که معنی مییابد. به متن تاریخ شفاهی باید به عنوان یک سند نگاه کرد. در اين مجموعه هم قواعد ویراستاری متن به عنوان یک سند کاملاً رعایت شده است. من میتوانم بگویم همین الان که دو ماه از چاپ کتاب گذشته سبک ویراستاری ادبی این کتابها میتواند به عنوان یک الگو و قاعدة کلاسیک مورد توجه نهادهای پژوهشی قرار گیرد. من هیچ کتاب تاريخ شفاهی مشابهی ندیدم که این میزان دقت در ویراستاری و نگاه به سندمحور بودن متن رعایت شده باشد. بنابراین در قسمت پاورقی ما اصلاً قاعدهای به اسم تاریخ شفاهی نداریم که بخواهیم آن را رعایت کنیم. شما به عنوان مورخ، به عنوان علاقه مند به تاریخ، یا اصلا به عنوان کتابخوان میتوانید بپرسید آیا همه این توضیحات ضروری بوده؟ مسلماً نه. آیا تمام این توضیحات کافی بوده؟ مسلماً نه. قطعاٌ این راستی آزماییها جای نقد مستقل را نمیگیرد. نقدهای مستقل بهتر است نوشته شود. البته این فقط مختص حوزة تاریخ شفاهی نیست. در هر حوزة دیگری از تاریخ، پاورقی نمیتواند جای نقد مستقل را بگیرند. اما مسألة دیگر قطعاً همان چیزی است که شما اشاره کردید. برخی از این توضیحات برای این بود که موانع نشر را مرتفع کنیم. از نظر خود من هم نیازی به برخي از اين توضیحات نبود. چون من میتوانستم به شعور خواننده اطمینان کنم اما نمیتوانستم اطمینان داشته باشم ممیز محترم هم به همان میزان به شعور خواننده اطمینان دارد. چون ما تنها تصمیم گیرنده چاپ کتاب نیستیم باید نظر ممیز محترم را هم جلب میکردیم.
*اما در مورد گویاسازی این ایراد وارد است که چرا باید برای بدیهیترین چیزها اعم از اشخاص (همانند فرح یا مصدق) و اماکن پاورقی نوشت و یا مثلاً نمونهای از خط نستعلیق را در کنار متن برای خواننده بیاورید. به نظر میرسد مخاطبان این آثار نیاز به این اطلاعات ابتدایی ندارند.
من سوال شما را اینطور اصلاح میکنم که پاورقیها به چیزهای ابتدایی «هم» پرداخته. ايرادي که شما مطرح میکنید نکتهای است که برخی پیشکسوتان تاریخ شفاهی هم مطرح میکنند. اما من با این ایراد موافق نیستم. چون ما جامعة مخاطب را جامعة مخاطب رایج کتاب تاریخی ندیدیم. ما بنا را بر این گذاشتیم که هرکس با این متون مواجه است دانش تاریخیاش در حد ناچیز است. ما امروز با نسلی مواجه هستیم که شاید نهایتاً فرح را به عنوان ملکة ایران بشناسد اما از تحصيلات، محل تولد و اقدامات او ناآگاه است. من بنا را بر این گذاشتم که متولدین دهه 70 بتوانند از کتاب استفاده کنند. کتاب به لحاظ ارتباطی در مرز بین رسانة جمعی و رسانة غیر جمعی است. اگر شما قائل به این باشید که با کتاب به عنوان mass media یعنی رسانة جمعی برخورد میکنید بخشی از قواعدتان با هم فرق میکند. ما حتی اين را هم در نظر گرفتيم که ممکن است کتاب بدون عکس براي مخاطب جذاب نباشد. کما اینکه برای مخاطب حرفهای هم ارتباط برقرار کردن با بخشهای زیادی از این عکسها میتواند خوب باشد اما برای مخاطبهای غیرحرفهای حتی دیدن عکس شاه میتواند به درگیر کردن او کمک کند. ما تا حد امکان تلاش کردیم که کتاب را ساده کنیم.
*نکته دیگری که به نظر میرسد در پروژة شما نادیده گرفته شده بیتوجهی به تاریخ فرهنگی و اجتماعی و تکیه بر تاریخ سیاسی است. در صورتی که در تاریخ شفاهی دو مقولة اول پررنگتر است. به طور نمونه در مصاحبهای که شما با دکتر نهاوندی داشتید با توجه به اینکه ایشان در مقطعی ریاست دانشگاه تهران را برعهده داشتند پرسشی در باب وضعیت دانشگاه تهران و یا وضعیت دانشجویان مطرح نکردید.
نکتهای که شما مطرح میکنید کاملا درست است. اما کمی برگردیم عقبتر. امروز وقتی از بیرون پروژه به تاریخ شفاهی نگاه میشود حداقل چیزی که میتوان مطرح کرد این است که یک مجموعة منظم و حرفهای با یک ارادة از قبل روشن و با یک برنامة مشخص و با یک ضوابط تئوریک و نظری شفاف و با پشتیبانی درخور وارد پروژه شدند و کار را انجام دادند. این حداقل تصوری است که در ذهن افراد با شنیدن پروژة تاریخ شفاهی عصر پهلوی دوم ایجاد میشود. اما واقعیت چه بود؟ در واقعیت گفتوگوهایی که انجام شده کاملاً نامتوازن است. بعضی به لحاظ کیفی نمرة قبولی میگیرد و بعضیها کاملاً مردود است. اما چه پارامترهایی تأثیر گذاشته؟ 1- پارامتر تجربه. آدمی که این پروژه را شروع کرده سی ساله بود، بیتجربه بود، در مواجهه با این افراد ذوق زده بود و همواره ملاحظة این را داشت که نکند چیزی بگوید که این مصاحبه به هم بخورد. درواقع این اعتباری که الان برای خودش قایل است و این اعتماد به نفس امروز را نداشت. حتی نفرات آخری که ما مصاحبه کردیم خودشان اصرار داشتند که در پروژه حضور داشته باشند؛ چون این احساس را داشتند که نکند دیگران چیزی گفته باشند و اگر آنها در این پروژه حضور نداشت باشند جای آنها در تاریخ خالی بماند. اما کسانی که در ابتدا مصاحبه کردند اصلا این احساس را نداشتند؛ احساس نمیکردند که اگر در این پروژه نباشند چیزی را از دست میدهند. چه بسا بدبینی بیشتری نسبت به پروژه داشتند. بنابراین هر چه شما در ابتدای قضیه بودید فشارها بیشتر بود. بیتجربگی، دانش نظری کمتر، بیاعتمادی خودتان به خودتان و بیاعتمادی دیگران به شما و چیزهای دیگر.
2- علاوه بر این عامل جغرافیا. پروژههایی که در امریکا انجام شد به نسبت اروپا به مراتب دارای سطح بالاتری هستند. حتی آنهایی كه در شرق امریکا انجام شد نسبت به مناطق دیگر امریکا كيفيت بهتري دارند. چرا؟ تنها به دلیل تدارکاتی. وقتی شما با آقای نصر صحبت میکنید و ایشان به شما میگوید که من هر دو هفته یکبار به شما یک ساعت وقت ملاقات میدهم اولش شاید برخورنده باشد و یک تهدید به نظر آید اما برای شمایی که خودتان ساکن شهر واشنگتن هستید یک فرصت است. چون در آن يك هفته نوارها را پیاده ميکنید؛ متن را برای دوستانتان در نواحی مختلف دنیا ميفرستيد و آنها فرصت مي كنند در لندن آرشیو بریتانیا را ببینند؛ در تهران آرشیو ساواک را ببینند و سوالات جدید را مطرح بکنند و شما جلسه بعد با سؤالات عمیقتری جلو بروید. اما وقتی یک نفر میگوید من شب پرواز دارم و از الان تا شب میتوانم با شما صحبت کنم مدل همان آقا نهاوندیان آيا شما اصلاً فرصت اصلاح داريد؟ شما اصلاً نمیتوانید وارد صحبت چالشی شوید. نه وارد عمق میشوید نه سطح را پوشش میدهید. شما فقط بهاین توجه میکنید که حداقل با گرفتن آن یک جلسه کلکسیونم کامل شود. در این مجموعهای که چاپ شد میتوانم بگویم که به نحو بارزی کار آقای همایون از بقیه ضعیفتر است. چون همایون اولین گفتوگوی ما بود؛ جلسههایش پشت سر هم برگزار شد و دورهای بود که من خودم هنوز در دانشگاه کلمبیا تاریخ شفاهی را نخوانده بودم. از ميان این چهار کتاب، کتابی که خیلی درست کار شده و چارچوب دارد آذربرزین است. در اين كتاب یک plan از قبل تعیین شدهای داریم فریم به فریم وارد جزییات میشویم؛ از جزییات خارج میشویم؛ اسناد سرجایش است؛ مدارک همه درست و کامل است. من دریغ این را میخورم که من دو بار با همایون قرار گذاشتم اما نشد که گفتوگو را کامل تر کنیم و هر بار یا او جایی دیگر رفت یا من. بنابراین نکته شما درست است اما عرضه من و امکانات من همین قدر بود. این پروژه خیلی فقیرانه انجام شد.
*از کارهای دیگری که در داخل متن انجام شد آوردن مطالب از کتابهای تاليفي مصاحبه شونده است که به صورت ایتالیک آن را مجزا کردید. این مسأله در متن نوعي ناهمخوانی ایجاد كرد. گاه نيز استفاده از آنها حجم بالایی را هم به خود اختصاص داد. بعضاً دیده میشود حتی فرد در کتاب متناقض با آنچه در گفتگو بیان کرده ادعایی را مطرح کرده است.
بلهاین تناقضات وجود دارد و اتفاقاً ما در آوردن آنها عمد داشتیم. به این تکنیک در مكتب شيكاگو تکنیک تقاطع گفته میشود. شما در این تکنیک تناقضات و اشتراکات را بیرون میآورید. ما که تبلیغ کنندة مصاحبه شونده نیستیم. ما تاریخپژوه هستیم. درمورد اینکه حجم برخی بالاست علل مختلفي وجود دارد. از یک طرف به همان مشکلات جغرافیایی و ضعف امکانات برمیگردد که وابستگی ما را به متن آنها بیشتر کرد. از طرف دیگر برخی اصلاً از خود اثری تألیف نکردند که ما بخواهیم از آن استفاده کنیم. از طرف دیگر بسیاری از منابعی که ما استفاده کردیم و بعضاً خاطرات آنهاست اصلاً در ایران پیدا نمیشود. ما نمیتوانستیم خواننده را به کتابی که مثلاً در بلژیک یا فرانسه چاپ شده ارجاع دهیم. ولی به طور کلی این از ضعف کار ماست چون ما میبایست به صورت ارجینال سوالها را مطرح میکردیم. ولی با این کار سعی کردیم این نقیصه را جبران کنیم و پاسخ درخوری به آن بدهیم.
*مسألة دیگر در خصوص سانسورهاست؛ اعم از سانسور در کتاب، خودسانسوری از سوي خود شما يا از سوي مصاحبه شوندگان. میزان این سانسورها چه قدر است؟
سانسور کتاب خیلی کم است. فکر نمیکنم بیش از سه الی چهار هزار کلمه در هر کتاب حذف شده باشد. موارد حذف شده را هم در پاورقی توضیح دادیم که اين میزان کلمه در این بخش حذف شد. خوانندة حرفهای خود میتواند حدس بزند که فرد چه میخواسته بگوید. بیشتر هم لحن افراد بود که حذف شد نه مثلاً یک واقعه تاریخی خیلی بزرگ. سعی هم شد تنها موارد بیاهمیتی که ممکن است مانع چاپ کتاب شود حذف شوند.
اما در مورد خودسانسوری باید بگویم ما با افراد باهوشی مواجه بودیم. مثلاً آقای عبدالمجید مجیدی خیلی هوشمندانه یک سری نکات را نمیگفت. ایشان متمایل بودند تصویری را ارائه دهند که شسته رفته باشد. یکی از سؤالات من این بود که میزان دخالت پادشاه در تصمیمات سازمان برنامه و بودجه چقدر بود؟ ایشان به طور کلی منکر شد و گفتند: «شاه دخالت نمیکرد.» هرچه قدر ما اصرار میکردیم ایشان انکار میکردند. در همان حد هم ما زیادهروی کرده بودیم. شما در گفتوگوی تاریخ شفاهی برخلاف گفتوگوی مطبوعاتی نباید جدل کنید. در حد فاصل گفتوگوی صبح و عصر آن روز ایشان ما را به کافهای دعوت کردند و افراد دیگری هم که هم تیپ خود ایشان بودند حضور داشتند. در میان صحبتها یک نفر از ایشان پرسید: «چرا تو از فلان پروژه علیرغم همة منافعی که برای ایران داشت پشتیبانی نکردی؟» ایشان هم برآشفتند و گفتند: «چرا اینقدر این را تکرار میکنید؟ شما که خودتان میدانید ما در آن ماجرا کارهای نبودیم. اعلیحضرت میگفتند این کار را بکنید ما میکردیم. ما اصلا در این سطوح کارهای نبودیم. ما فقط در سطوحی نظر میدادیم که شاه نظری نداشت.» و اینها مصداق همان خودسانسوریهایی است که شما میگویید. و اما در مورد محدودیتهایی که ما در انجام مصاحبه داشتیم، بگذارید مسالهای را مطرح کنم. همین الان یکی از مسایلی که ممکن است جلوی چاپ دوم کتاب را بگیرد حاشیههایی است که در ایران در مورد این پروژه وجود دارد. مثلاً روزنامة جمهوری اسلامی در دو شماره به این پرداخت که حسين دهباشي نصر را تبدیل به مفاخر فرهنگی این کشور كرد و این خیانت است. حالا ما میگوییم سند آن؟ میگویند شما در سوال اول گفتید آقای دکتر نصر، خیلی خوشحال هستیم كه شما که از جمله مفاخر فرهنگی کشور هستید وقتتان را دراختیار ما قرار دادید. همین جمله باعث شد حسین دهباشی و کتابخانه ملی خائن تلقي شوند. حالا شما این افراد را چهطور میتوانید قانع کنید که من رفتم واشنگتن در دفتر او نشستهام و ميخواهم سوال اول را بپرسم. فرض براینکه او از مفاخر فرهنگی نباشد من میتوانم به طرف بگویم مثلاً عامل بیگانه برای چه مسئولیت دفتر فرح را پذیرفتی و بعد انتظار داشته باشم او هم به سؤالات من پاسخ دهد. حتی گاه مجبور بودم برای رعایت فضا به جای لفظ شاه اعلیحضرت به کار ببرم. در آن لحظه بهاین فکر کردم که شاید لفظ اعلیحضرت برای من دردسرساز شود ولی واقعا دیگر فکر نمیکردم خطاب دکتر نصر به عنوان مفاخر فرهنگی برایم دردسر ایجاد کند.
*به عنوان سوال آخر، برنامة شما برای چاپ کتابهای بعدي چیست؟
اولویت بندی نکردیم. چند پارامتر وجود دارد که بر چاپ آنها تأثیر میگذارد. یکی استقلال جامعه کتابخوان است؛ یکی ویراستاری کتابهاست؛ نکته دیگر میزان حساسیتهاست که اجازه چاپ پیدا میکند یا خیر. به دلیل حاشيههایی که بعد از انجام این پروژه برای من به وجود آمد بارها از اینکه این پروژه را انجام دادم پشیمان شدم اما با مساعد شدن اوضاع دوباره کار را ادامه میدادم. الان علیرغم چاپ چهار جلد کتاب که در عرض دو سه هفته به چاپ دوم هم رسید اما به دلیل فضایی که به وجود آوردند در آن مرحله هستم که با خودم ميگويم چرا این پروژه را انجام دادم. به همین خاطر اصلا نمیدانم چیزی منتشر بکنم یا نه.