شاعر، رماننويس، نمايشنامهنويس، مجسمهساز و پوسترساز آلمانى، گونتر ويلهلم گراس Gunter Wilhelm Grass، كسى است كه در رمان معروفش، “طبل حلبى” Die Blechtrommel، زبان گوياى نسلى از ملت آلمان در عرصه ادبيات گرديد كه در عصر نازىها رشد و نمو يافته بودند. گراس در 1999 موفق به دريافت جايزه نوبل ادبيات شد. گراس خود را Spataufklarer مىنامد كه در زبان آلمانى به معناى مُبلّغ دير از راه رسيدهاى است كه براى روشنگرى جامعهاى آمده كه مدتى است از خردورزى و عقلانيت بىزار شده است. او در جايى گفته است كه نويسندگان كسانى هستند كه با دادن تنفس مصنوعى در گوش آدمها به ادامه حيات انسانيت كمك مىكنند.
گونترس گراس در 16 اكتبر 1927 در بندر گدانسگ Gdanacsk لهستان، كه در آن هنگام با نام دانتسيگ بخشى از خاك آلمان بود، متولد شد. زادگاه او بعدها در كتابهايش صحنه و نوع قصههايش شد. پدرش يك بقال بود و مادرش زنى از قوم كوچك كاشوب، از اقوام لهستانى. او تحصيلات خود را در باشگاه و مدرسه دولتى دانتسيگ به پايان برد. او در نطق خود براى دريافت جايزه نوبل، آغاز كارش را چنين روايت مىكند: “من عاشق نويسندگى هستم؛ حرفهاى كه جامعهاى را برايم باز مىآفريند كه با من سخن مىگويد. از همه مهمتر اين كه همواره با كتابها و نوشتههايم در ارتباطم؛ كتابهايى كه ممنوع شدند چون حقيقت را فاش مىساختند و كتابهايى كه براى به آرامش رساندن خواننده خلق شدند. اما چطور شد كه من نويسنده، شاعر و نقاش شدم؟ دوازده ساله بودم كه برايم روشن شد مىخواهم هنرمند شوم. آنگاه در همان نزديكى خانه ما، حوالى بندر دانتسيگ جنگ جهانى دوم آغاز شد. از نزديك شاهد اين فاجعه بزرگ بودم. در سالهاى جنگ در مجله جوانان هيتلر يك مسابقه داستاننويسى همراه با جوايز دندانگير مطرح شد. اين مسابقه مرا سخت وسوسه كرد. در همين زمان بود كه نوشتن نخستين داستان خود را آغاز كردم. نام قصه “كاشوبىها” بود. اين داستان برگرفته از گذشته خاندان مادرىام، قوم كاشوب بود. اما هدف من بازگويى وقايع قوم كوچك و فراموش شده كاشوب نبود، بلكه مىخواستم وقايع و اوضاع اندوهبار دولت را در آن زمان بازگو كنم؛ ترسيم عصر ترس و وحشت، عصر نابسامانى و خفقان، روايت وحشتى كه بر همه جا حتى كوچهها و خانهها سيطره داشت. تا آنجا كه به خاطر دارم در اين داستان پس از ارائه تصويرى كوتاه از اوضاع اقتصادى در سرزمين قوم كاشوب، غارت، درگيرى و نزاع شروع شد و در پايان فصل نخست تمام آدمهاى قصه به كام مرگ فرو رفتند.”
گونتر گراس در دهه 1930 به جنبش جوانان هيتلرى مىپيوندد و در 16 سالگى او را به نيروى هوايى ارتش نازى منتقل مىكنند. او در 1945 دچار جراحت شده، راهى بيمارستانى نظامى مىشود و درست در همان جا به اسارت امريكايىها مىافتد. گراس پس از اسارت مدتى را در زندان مارينباد Marienbad و چكسلواكى گذراند و در 1946 آزاد شد.
گراس امور خود را با كار در مزارع، معادن پتاس و يا سنگ كارى ساختمانى مىگذراند.
در 1948 براى تحصيل در رشته نقاشى و پيكرتراشى در آكادمى هنر دوسلدروف ثبت نام كرد. چندى بعد در فاصله 1953-1955 به ادامه تحصيل در آكادمى هنرهاى زيباى برلين پرداخت و در اين دوران به كشورهاى ايتاليا فرانسه و اسپانيا سفر كرد. در 1954 با آنا مارگارتا شوارتز ازدواج كرد.
گراس در دوسلدروف و برلين چندين شعر نيز سرود كه برخى از آنها را در گروه 47- كه در 1955 به آن پيوسته بود - خواند. گروه 47 يك انجمن فرهنگى بود كه پس از جنگ توسط گروهى از نويسندگان و اهل ادب و فرهنگ آلمان به وجود آمد. نمايشنامههاى زيادى نيز نوشت كه بيشتر آنها در شهرهاى بزرگ آلمان روى پرده رفتند. نخستين نمايشگاه مجسمه و نقاشى او نيز در شهر اشتوتگارت برپا شد. او از 1956 تا 1960 در پاريس اقامت كرد. در آن جا هم به كار پيكرتراشى و نويسندگى مشغول شد. در 1960 بار ديگر به برلين غربى رفت. به هنگام اقامت در پاريس گراس نوشتن نخستين رمان بزرگ خود را با نام “طبل حلبى” به پايان برد. از اتمام متن اوليه تا هنگام چاپ زمانى بيش از 5 سال طول كشيد تا گراس بتواند ناشرى براى اثر خود بيابد. بالاخره طبل حلبى در 1959 به چاپ رسيد. ديگر آثار او در اواخر دهه 1950 بيشتر نمايشنامه بودند كه همانند شعر او چندان با استقبال روبهرو نشدند. اما طبل حلبى كه تصويرى جالب توجه از نازىها ارائه مىكرد در آلمان جنجالى به پا كرد كه بعدها باعث شد ديگر آثار گراس نيز مورد توجه مردم واقع شوند. شخصيت اصلى اين داستان اسكار ماتسرات (Oskar Matzerath) است كه در اعتراض به خشونتهاى تاريخ آلمان از رشد كردن سر باز مىزند. او تنها با طبل اسباببازىاش ارتباط برقرار مىكند.
گونترگراس طرح اوليه اين داستان را به هنگام سفر از فرانسه به دوسلدروف به دست آورد. او دراين سفر هنگام توقف كوتاه در يك رستوران بين راه كودكى سه ساله را مىبيند كه در ميان تعدادى آدم بزرگ مست از نوشابههاى الكلى بر طبل حلبى خود مىنوازد. كودك آن چنان مشغول نواختن بر طبل خود بود كه اصلا متوجه آدمهاى دور و بر خود نمىشد.
داستان در لهستان اتفاق مىافتد و آغاز آن مربوط به سالهاى دهه 1900 است. دختر يك زارع، فرزندى به نام اگنس به دنيا مىآورد. پس از جنگ جهانى اول اگنس با بقالى از شهر دانتسيگ ازدواج مىكند. اگنس سر و سرّى هم با پسرعمويش “يان” دارد كه احتمالا پدر اسكار، شخصيت اصلى داستان است. اسكار هنگامى كه سه ساله است تصميم مىگيرد كه بزرگ نشود. اسكار خود را از پلههاى خانه به پايين پرتاب مىكند. در اثر اين حادثه رشد بدنى او متوقف مىشود. اسكار تا سى سالگى رشد بدنى نمىكند و به كوتولهاى مضحك مىماند كه هر چند رشد جسمانى نداشته است، اما رشد عقلانى او سه برابر ديگران است. حال اين “كودك سى ساله” دچار اختلال روانى شده است و در آسايشگاه روانى شهر بسترى است و داستان زندگى خود را بازگو مىكند. اسكار داستان را با اشاره به نحوه آشنايى پدربزرگ و مادربزرگ پدرىاش و... شروع مىكند كه خود اشارهاى به يك اسطوره لهستانى است. اوج رمان دوران تسلط نازىها بر لهستان و سالهاى پرتلاطم جنگ جهانى دوم و همكارى اسكار با اشغالگران و لو دادن گروه مقاومت است. نقطه پايان رمان سال 1945 است كه همزمان با شكست آلمان هيتلرى و سقوط رايش سوم و پايان جنگ در اروپا و آغاز دوره جديدى در تاريخ معاصر اين قاره است. نكته جالب آن است كه در پايان اين دوره نشانههايى از رشد جسمانى نيز در اسكار ظاهر مىشود اما رشد عقلى و روانى او دچار اخلال مىگردد!
رمان “طبل حلبى” يك رمان گروتسك (۱) grotesque است. گراس تطور دوران و تحولات دهههاى 1930 تا 1950 قرن بيستم را از زبان اسكار، شخصيت اصلى داستان، به تصوير كشيده است؛ كودكى كه رشد طبيعى نداشته و ظاهرا تحولى در او صورت نگرفته است. اسكار ناهنجارىهاى زمانه خود را از منظر طبيعت ناهنجار خود مىبيند و برملا مىكند. در واقع تحولات تاريخى و اجتماعى از زبان كسى گفته مىشود كه نقشى حاشيهاى در جامعه دارد و در او تحولى ايجاد نشده است. رشد ناهنجار اسكار كنايهاى است به تحولات ناهنجار سالهاى سلطه فاشيسم بر اروپا. گونتر گراس در رُمان طبل حلبى با زبان ايهام و استعاره و كنايه، دورهاى پرآشوب و فاجعه بار از تاريخ اجتماعى اروپاى مركزى را به ثبت رسانده است.
پىرنگ رمان طبل حلبى نه تنها توالى ماجراهاى كوتاه بلكه تداخل و رابطه آنها با يكديگر را در ساختارى متنوع و پويا نشان مىدهد. سبك و زبان گراس در اين رمان به رغم نوآورىهاى بسيار، تكيه بر سنت رمان نويسان اروپايى دارد. رمان طبل حلبى در 1979 توسط فولكر اشلوندروف به صورت يك فيلم سينمايى ساخته شد كه در آن ديويد بنت 12 ساله در نقش اسكار بازى درخشانى ارائه كرد.
در ايران نيز طبل حلبى نخستين بار توسط عبدالرحمن صدريه در 1379 و از سوى نشر نو قلم ترجمه و به چاپ رسيد و يك سال بعد نيز ترجمه ديگرى از آن توسط سروش حبيبى در 1380 از سوى انتشارات نيلوفر منتشر شد.
رمان طبل حلبى نخستين كتاب از سه گانه گراس با عنوان “سه گانه دانتسيگ” بود كه قسمت دوم آن با عنوان “موش و گربه” در 1961 منتشر گرديد (ترجمه كامران فانى، نشر پژوهش فرزان روز، 1378). در اين داستان آن چه بر جوانان طبقه متوسط شهر دانتسيگ در سالهاى 1939 تا 1944 گذشته است روايت مىشود. قسمت سوم اين سه گانه “سالهاى سگى” نام دارد كه در 1963 به چاپ رسيد و گراس خود معتقد است آغاز بخش سوم، كار اشتباهى بوده است. اين داستان نيز درباره جنايات نازىها و پذيرش نازىهاى سابق در سالهاى پس از جنگ در جامعه آلمان است.
گراس با نوشتن نمايشنامه “پابرهنهها تمرين انقلاب مىكنند؛ يك تراژدى آلمانى” (ترجمه امرالله صابرى، نشر نيلا، 1381) فضاى داستان خود را از دانتسيگ به برلين مىبرد. در اين نمايشنامه برتولت برشت در نقش رئيس، از كنار گذاشتن مشغله ذهنى خود، تئاتر، براى حمايت از قيام اصلاحطلبانه كارگران شرق برلين، سر باز مىزند. در 1969 گراس رمان “بىحسى موضعى” را مى نويسد و براساس آن نمايشنامه “داور” (Davor) را روى پرده مىبرد كه يكى از نمايشهاى خبرساز برلين شد.
گراس با شهرتى كه از نوشتن سه گانه خود به دست آورد وارد عرصه سياست شد. او نويسنده غيابى رهبر حزب سوسيال دمكرات، ويلى برانت (1913-1992) بود كه از 1969 تا 1974 صدر اعظم آلمان بود. مجموعه نطقها و سخنرانىهاى او در 1974 در قالب كتاب “شهروند و كلام او” به چاپ رسيد.
در دهههاى 1970 و 1980 گراس حيطه فعاليت خود را از تاريخ متاخر آلمان و سياست معاصر به سوى موضوعات ديگر گستردهتر كرد؛ موضوعاتى همچون فمينيسم، هنر آشپزى و محيط زيست. او براى نخستين بار در 1975 به هندوستان سفر كرد و چند ماه نيز در دهه 1980 در كلكته زندگى كرد. يادداشتهاى روزانه از اين سفرها با عنوان “زبانت را نشان بده” در 1988 به چاپ رسيد كه بيانگر تاثيراتى است كه او از ديدار خود از هندوستان گرفته است.
گراس در كتاب “از خاطرات يك حلزون” شكل تازهاى از خاطرهنويسى را درباره سفرهايش به عنوان يك نامزد انتخاباتى براى حزب سوسيال دمكرات و نيز همراهى ويلى برانت در انتخابات 1969 ارايه مىكند. اين كتاب كه امتزاجى از گزارش و ديدگاههاى راوى و نويسنده است داستانى درباره هرمان اوتو (Hermann Otte) است. او يك كلكسيونر حلزون است كه به خاطر حركت كندش به همين نام نيز معروف است. اين فرد در اين كتاب نماد سياست حزب سوسيال دمكرات است. اتو همراه با يك كاشوبى كه مىخواهد يك آلمانى بشود از دست نازىها مىگريزند، به جاى ديگرى پناه مىبرند و...
گراس در كتاب “كفچه ماهى” (ترجمه عبدالرحمن صدريه، نشر فردوس، 1378) كه در 1977 منتشر ساخت به بررسى اسطورهشناسى و زمان مىپردازد و در اين جستار مادرسالارى پيش از تاريخ را تا كارگاههاى كشتىسازى گدانسك در دهه 1970 از نظر مىگذراند. گراس توسعه تمدن را نزاعى ميان روياهاى مخرب مردان براى رسيدن به شكوه، و هنر زنان مىداند. او همچنين به بيان نقش تاريخى سرآشپزها، نقشهاى جنسى و فمينيسم پرداخته و در اين ميان اشارهاى دارد به كفچه ماهى كه برداشتى از قصه قديمى برادران گريم (2) با عنوان “مرد ماهىگير و همسرش” است.
در 1978 گراس از همسرش آنا شوراتز جدا شد و با اوته گرونرت ازدواج كرد.
از آثار دهه 1980 و 1990 گراس مىتوان به “موش” اشاره كرد كه در 1986 به چاپ رسيد. در اين اثر راوى يك موش بيابانى (Rat) ماده را به عنوان هديه دريافت مىكند. اين موش همانند چند داستان ديگر گراس نماد اين امر هستند كه روزى زمين را موشها به ارث خواهند برد. ديگر داستان او “آواى وزغ” (ترجمه عبدالرحمن صدريه، نشر فردوس، 1380) كه در 1992 به چاپ رسيد، داستانى درباره دو بيوه است كه يكى مورخ هنر آلمانى است و ديگرى يك مرمت كننده لهستانى. آنها با هم شريك شده و به كار بازگرداندن آلمانىهاى تبعيدى به دانتسيگ پس از جنگ مشغول مىشوند. داستان “سرزمين پهناور” چاپ 1995، درباره حوادث سالهاى 1989-91، سالهاى اتحاد دو آلمان است. اين نخستين اثر ادبى بود كه پس از رويداد تاريخى فروريختن ديوار برلين به اين موضوع پرداخت. قهرمان اين داستان، تئو ووتكه زندگى خود را صرف مطالعه نويسنده قرن نوزدهم تئودور فونتان3 كرده است. او حوادث روزانه را با جستجوى موارد مشابه آنها در تاريخ بيان مىكند. عنوان اين كتاب برگرفته از رمان فونتان با نام “افى بريست” است كه در 1895 به چاپ رسيده است. قصه در برلين پس از اتحاد ملى آن توسط بيسمارك در 1871 اتفاق مىافتد. روايت پياپى در زمان عقب و جلو مىرود و اين با پرسه زدنهاى ووتكه در برلين همراه با لودويك هفتالر رخ مىدهد. لودويك يك جاسوس نه چندان حرفهاى است كه خدمتگزار وفادار گشتاپو است. گراس از جمله افرادى است كه با اتحاد دو آلمان مخالف بود و آن را با ادغام اتريش در آلمان نازى در 1938 مقايسه مىكند. يكى از منتقدين گراس نگاه وى را در نشريه اشپيگل به شدت به باد نقد گرفت و تقبيح كرد.
گونترگراس از 1976 يكى از سردبيران نشريه “ال” و از 1980 انتشارات “ال 80” بوده است. گراس از 1983 تا 1986 رئيس آكادمى هنر برلين بوده است. از جوايزى كه او دريافت داشته مىتوان به جايزه گروه 1958) 47)، جايزه منتقدين (1960، آلمان(، جايزه كتاب خارجى (1962، فرانسه(، جايزه بوهنر (1965)، جايزه فونتان (1968)، جايزه هس (1969)، جايزه موندلو )پالرمو، 1977)، نشان كارل فون اوسيرسكى (1977)، جايزه ويارجيو و رسيليا (1978)، نشان ماياكوفسكى (1977)، جايزه فلترينلى (1982)، و حلقه لئونارد فرانك (1988) و جايزه نوبل ادبيات در 1999 اشاره كرد. او همچنين داراى مدارك افتخارى از سه كالج و دانشگاه است.
از ديگر آثار او بايد از “قرن من” چاپ 1999، (ترجمه روشنك داريوش، نشر ديگر، 1379) و “برگام خرچنگ” چاپ 2002، (ترجمه حسن نقرهچى، نشر نيلوفر، 1382؛ نصرتالله آصفپور، نشر ميترا، 1382) نام برد كه كتاب نخست گزارش لحظه به لحظه قرن بيستم و كتاب دوم روايت غرق شدن كشتى مسافربرى ويلهلم گوستلاف در ژانويه 1945 توسط يك زيردريايى شوروى است. گفته مىشود كه هشت تا نه هزار نفر سوار اين كشتى بودهاند كه اكثرا پناهندگان و سربازان مجروح بودهاند. اين كتاب يكى از كتابهاى پرفروش شد.
تخيل كمدى گراس در ادبيات آلمان كاملا شناخته شده است. او راويانى را خلق كرده است كه به دقت بر هنر داستانسرايى خود اشراف دارند. در اشعارش او به سورئاليسم نزديك مىشود. فولكر نوهاس در كتاب خود با عنوان “گونتر گراس” چاپ 1979، در بررسى آثار گراس مىنويسد شعر گراس داراى محتوى عالمگير است و نه تنها در شعر بلكه در پيكرتراشى و گرافيك نيز آثار او حتى در نمونههاى آغازين از بيانى هنرمندانه برخوردارند و او اين نگاه هنرمندانه را تا “كفچه ماهى” حفظ كرده است. سبك رماننويسى گراس را اغلب باروك 4 توصيف كردهاند و علىرغم وجود عناصر خيالى در آثار او، منتقدين متاخر بر اين باورند كه رمانهاى او نظير “طبل حلبى” اساساً اثر تاريخى و حتى رئاليست به حساب مىآيند. از ديگر آثار گونترگراس كه به فارسى ترجمه شدهاند مىتوان به “هشت نامه” ترجمه على شفيعى، نشر چشمه، 1378؛ نمايشنامه “سيل” ترجمه جاهد جهانشاهى، نشر ديگر، 1378؛ “رفت و برگشت به تاخت” ترجمه على اصغر حداد، نشر تجربه، 1379؛ “سرزادگان” ترجمه توفيق گلىزاده، نشر آتيه، 1380؛ و “منتخب اشعار عشق زنان سنگى” ترجمه چيستا يثربى، نشر ناميرا، 1379؛ اشاره كرد.
گونتر گراس، ۱۳ آوریل ۲۰۱۵ (دوشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۴)، در سن ۸۷ سالگی بر اثر عفونت در بیمارستان شهر لوبک Luebeck در شمال آلمان درگذشت.