هفته نامه تاريخ شفاهي
 



 
          شماره 198    |    20 اسفند 1393

   


 



شانزدهمین نشست تاریخ شفاهی کتاب

صفحه نخست شماره 198

محمدی اردهالی: علامه طباطبایی چاپ مجموعه المیزان را شخصا به عهده‌ام گذاشت/ماجرای ارسال مجانی کتاب پروتکل یهود از کناره ارس تا خلیج‌فارس

علی محمدی اردهالی، مدیر انتشارات محمدی در شانزدهمین نشست تاریخ شفاهی کتاب به نحوه چاپ مجموعه کتاب‌های المیزان اشاره کرد و گفت: علامه طباطبایی به من گفته بود: چاپ 10 جلد از کتاب المیزان را به آقای آذری دادستان وقت انقلاب، داده‌ام اما بعد از گذشت هفت سال فقط سه‌جلد آن چاپ شده است. من به شما اعتقاد دارم و می‌خواهم از جلد 11 تا 40 المیزان را برای چاپ به شما بدهم.


به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)- سلسله نشست‌های تاریخ شفاهی کتاب به همت مرکز کتاب پژوهی موسسه خانه کتاب دوشنبه هر هفته با دبیری نصرالله حدادی در سرای اهل قلم برگزار می‌شود و هر هفته به تاریخچه فعالیت‌های یکی از ناشران با سابقه و قدیمی در طول سال‌های متمادی و قدردانی از مدیر آن انتشارات اختصاص دارد. مهمان شانزدهمین نشست از این سلسله نشست‌ها علی محمدی اردهالی، مدیر انتشارات محمدی بود که دوشنبه 18 اسفند‌ماه در سرای اهل قلم حاضر شد و به سوالات نصرالله حدادی پاسخ داد. به علت ناتمام ماندن صحبت‌های این مدیر پیشکسوت انتشارات، جلسه دومی در سال جدید در ادامه سلسله نشست‌های تاریخ شفاهی به او اختصاص داده خواهد شد.
 
آقای محمدی در ابتدا خودتان را به طور کامل معرفی کنید.
 
من در 12 فروردین سال 1311 در اراک به دنیا آمدم و در سال 1320 به تهران نقل مکان کردم و به دبستان مولوی در میدان اعدام آمدم و بعد از آن به مدرسه حافظ در امامزاده زید رفتم. مسعود طلایی مدیر آن مدرسه فارغ‌التحصیل دانشکده ادبیات بود و شوق او ما را به سوی انجام بعضی از کارها در مدرسه کشاند. من پنجم ابتدایی بودم که دو کار باید در مدرسه انجام می‌گرفت. اولین کار سخنرانی یکی از معلمان مدرسه در روزهای دوشنبه بود که بعد از آن شاگردان با توجه به اعتقادات مذهبی و پایبندی به ادبیات گفت‌وگو می‌کردند دوم این‌که در مدرسه روزنامه دیواری به نام «ندای حافظ» شکل گرفت که مدیریت آن به عهده من گذاشته شد. ما هفته‌ای یک‌بار آن روزنامه را نوشته و نقاشی می‌کردیم. بعد از اتمام دبستان به دبیرستان مروی آمدم که مدیریت آن به عهده آقای همایونی بود. او در مدرسه انجمن‌های نمایش، ادبی و ورزشی را تاسیس کرد و در انتخاباتی که برای مدیریت آن برگزار شد به قید قرعه مسئولیت این سه انجمن به عهده من گذاشته شد. سپس در سال چهارم دبیرستان با انستیتو فرانکو ایران که موسسه‌ای فرانسوی بود، آشنا شدم و در آنجا ثبت نام کردم و در رشته زبان فرانسه در این موسسه پذیرفته شدم. هنگامی که قصد خود را برای رفتن به آنجا به آقای همایونی اعلام کردم با این کار مخالفت کرد زیرا معتقد بود که باعث افت درس‌هایم می‌شود اما من به او قول دادم که اگر نمره‌هایم از 17 یا 18 پایین‌تر بیاید، به آنجا نخواهم رفت. من برای رفتن به این مرکز با او مخالفت کردم و به انستیتو فرانکو رفتم. شاگردان این موسسه را شاگردان کلاس ششم تشکیل می‌دادند درحالی‌که من کلاس چهارم بودم. بعد از آن مقدمات رفتن به دانشگاه پزشکی را در اول مهر سال 1333 آماده کردم اما پدرم در نجف از دنیا رفت و من از این مسیر خارج و به کار نشر وارد شدم.  
 
شما 62 سال در زمینه نشر فعالیت کرده‌اید.
 
من از اول بهمن سال 1332 که مغازه فعلی‌ام را که به قیمت هشت هزار تومان خریدم به این کار وارد شدم. 6 هزار تومان از پول این مغازه را قرض و دو هزار تومان آن متعلق به خودم بود و چون تابستان‌ها به چاپخانه تابان روبه‌روی مدرسه دارالفنون می‌رفتم، به کار چاپ آشنا شده بودم. من و برادرم کار صحافی انجام می‌دادیم اما من هر روز ظهر به چاپخانه می‌رفتم و به این شکل با کار ماشین چاپ آشنا شده بودم و یک‌بار هم به دلیل سرعت بالا در کار، ماشین چاپ را شکستم که در آن زمان تعمیر آن، 30 هزار تومان هزینه در برداشت. در تابستان سال بعد حروفچینی را آموختم و به این ترتیب بعد از ورود به کار چاپ کتاب با صحافی، حروفچینی و چاپ آشنا شده بودم. کتاب «عرفان‌الحق صفی علیشاه» اولین کتابی بود که منتشر کردم که مشتری آن دراویش بودند. من نمی‌دانستم کتاب را برای چه کسانی چاپ می‌کنم و بعد از آن دیگر این کتاب را تجدید چاپ نکردم. مطالب کتاب مشکلی نداشتند اما به این دلیل که خوانندگان کتاب صرفا دراویش بودند، دیگر آن را چاپ نکردم. من تا به امروز اگر کتابی را به طور دقیق نخوانم و به آن نمره ندهم، آن را چاپ نمی‌کنم.
 
شما از دیرپاترین انتشارات خیابان شاه‌آباد بودید. در آن زمان چه انتشارات دیگری در آنجا بودند؟
 
انتشارات جواد و جعفر اقبال، مرحوم زوار، حاج محمدعلی ترقی و...
 
اتحادیه ناشران و کتابفروشان محصول فکر چه کسانی بود و در چه سالی شروع به کار کرد؟
 
ابراهیم و محمد رمضانی، مرحوم خاور که انسانیت بر کار او حاکم بود، محمدحسین اقبال، حسن اسلامیه و تعدادی دیگر جزو اولین کسانی بودند که اتحادیه را تاسیس کردند و اولین مکان آن بالاتر از میدان بهارستان، سمت راست، جنب مدرسه دخترانه ساختمان سبز رنگی است که مکان اولیه اتحادیه را تشکیل می‌داد.
 
امرار معاش شما فقط از طریق کتابفروشی بود و طی این سال‌ها فقط کتاب‌های مذهبی منتشر کرده‌اید؟
 
بله من تنها از طریق کتابفروشی امرار معاش کردم. شما کتاب‌های مذهبی را به معنای اعم درنظر نگیرید بلکه به معنای اخص آن بنگرید. من در طول این مدت کتاب‌های سطحی منتشر نکردم بلکه از افاضلی همچون سید حسن امامی و مرحوم راشد کتاب چاپ می‌کردم. من سخنرانی‌های راشد را پیاده می‌کردم و آنها را به چاپ می‌رساندم. مرحوم راشد یک‌بار به من گفت: «این کتاب دارای جملات تکراری است. من دو نفر را می‌شناسم که می‌توانند آنها را حذف کنند. دکتر سید جعفر شهیدی که (دبیر ادبیاتم بود)  و طلبه باسوادی به نام مرتضی مطهری که در مدرسه سپهسالار است.» ناظم مدرسه سپهسالار دوست من بود و هنگامی‌که سراغ مطهری را از او گرفتم او آدرس منزل وی را به من داد و من به سراغش رفتم. هنگامی‌که به منزل او رفتم، مرا به زیرزمینی پر از کتاب برد. من قضیه را به او شرح دادم و گفتم آقای شهیدی فرصت انجام این کار را ندارد. آیا شما این کار را به عهده می‌گیرید؟ آقای مطهری کتاب را خواند و در ازای گرفتن 50 تومان برای تصحیح هر سخنرانی، این کار را به عهده گرفت. 25 شماره اول را به صورت جزوه در هر هفته چاپ کردیم. بعد از هر جزوه که در سه هزار جلد منتشر شده بود، دو هزار و 700 نسخه از آن باقی ماند زیرا آن زمان جامعه ما تا به این اندازه کشش این نوع از کتاب‌ها را نداشت. 25 جزوه‌ای که  قبلا چاپ کرده بودم، جلد دوازدهم مجموعه سخنرانی آقای راشد شد سپس کتاب «فلسفه عزاداری» را که جلد سیزدهم سخنرانی وی بود منتشر کردم.

جلدهای 14 و 15 و 16 را زمانی چاپ کردم که مقارن با انقلاب شده بود و مرا تهدید کردند که اگر سخنرانی راشد را چاپ کنی، مغازه‌ات به آتش کشیده می‌شود. دلیل این اقدام از آنجا نشات می‌گرفت که ظهیر‌الاسلام تولیت مدرسه سپهسالار، در زمان حضور شاه در سال 42 در مجلس از وی خواسته بود تا از مدرسه هم دیدار داشته باشد و شاه هم می‌پذیرد. ظهیرالاسلام هم در مجمع مدرسان اعلام می‌کند که در زمان حضور شاه یک نفر باید سخنرانی کند اما مدرسان مدرسه می‌گویند ما رابطه‌ای با شاه نداریم و مرحوم راشد به این دلیل که شب‌های جمعه در رادیو صحبت می‌کرد، سخنرانی را به عهده می‌گیرد. شاه به مدرسه سپهسالار می‌آید و راشد در دو بخش «رعایت حکومت توسط روحانیت» و «رعایت روحانیت و مذهب توسط حکومت» صحبت می‌کند. متاسفانه رادیو فقط «رعایت حکومت توسط روحانیت» را پخش می‌کند و قسمت دوم صحبت‌های او را منتشر نمی‌کند و همین باعث تهییج مردم بر علیه مرحوم راشد می‌شود. من کتاب‌های او را در انبار گذاشته بودم و به کسانی‌که می‌دانستم عاشقانه به کتاب علاقه دارند، به قیمت 12 تومان می‌فروختم همین کار باعث از بین رفتن سرمایه من شد.
 
شما حق‌التالیف هم به مرحوم راشد پرداخت می‌کردید؟
 
من بعد از چاپ کتاب «فلسفه عزاداری» به منزل راشد در تجریش رفتم  تا حق‌التالیف او را پرداخت کنم. او پرسید که این پول برای چیست؟ و من گفتم برای کتاب «فلسفه عزاداری» است که منتشر شده است. راشد گفت: مگر مذهب هم فروشی می‌شود؟ گفتم: شما سال‌ها در رادیو صحبت می‌کنید اما او گفت: من طی این مدت حتی یک ریال هم نگرفته‌ام. و از من خواست تا پول را به موسسه شیر و خورشید سرخ بدهم.
 


درباره در طرح قرار گرفتن منزل راشد برای ما بگویید.
 
منزل راشد در پشت مسجد سپهسالار قرار داشت که آن منطقه در طرح قرار گرفته بود. تمام خانه‌های آنجا خریداری شده بودند اما راشد به قیمتی که توسط مهندس ارمنی پیشنهاد شده بود، اعتراض داشت. مهندس ارمنی این طرح بیان کرده بود که مردم عادی خانه‌هایشان را فروخته‌اند اما یک روحانی به پول پیشنهاد شده اعتراض می‌کند. به همین دلیل جلسه‌ای با حضور راشد، مهندس طرح و رئیس مجلس گذاشته می‌شود و علت اعتراض او را جویا می‌شوند. راشد عنوان می‌کند که من خانه را به قیمت 400 تومان خریدم و چند سال هم در اینجا نشسته‌ام و شما قیمت هزار و 800 تومان به من پیشنهاد داده‌اید. من از این‌که شما قیمت زیادی برای خانه گذاشته‌اید ناراحت هستم زیرا این پول از بیت‌المال است. شما یا از مبلغ 400 تومان چیزی کم کنید یا همان پول را به من بدهید. به دنبال این جریان، مهندس ارمنی مسلمان می‌شود.
 
شما بعد از انقلاب چاپ کتاب راشد را متوقف کردید؟
 
من تا پنج سال بعد از انقلاب دیگر کتاب راشد را چاپ نکردم اما به یکباره قم متوجه ارزشمندی کتاب‌های راشد شد و به تهران آمده و پوسیده‌های کتاب‌ او را از انبارم با خود بردند. در حال حاضر کتاب «فلسفه عزاداری» را مجددا چاپ کردم و قصد دارم سه جلد از سخنرانی‌های راشد و کتاب «صحیفه کامله سجادیه» را که زمان ناصرالدین‌شاه چاپ شده و از آن زمان تا به حال دیگر منتشر نشده است مجددا به چاپ برسانم.
 
شما خاطرات سید حسن امامی امام جمعه تهران را منتشر کردید. او به حقوق بین‌الملل و هم به حقوق اسلامی تسلط داشت. به همین دلیل بعد از گذشت 35 سال از انقلاب کسی بر کتاب «حقوق مدنی در اسلام» او کلمه‌ای را اضافه نکرده است و اگر هم کتاب حقوقی نوشته شده توسط شاگردان وی از جمله حجت‌الاسلام لنگرودی و مرحوم کاتوزیان بوده است.
 
او مرد متقی و پرهیزکاری بود. من هر هفته به نماز جمعه می‌رفتم و او در تمام سخنرانی‌هایش فقط یک یا دو بار در نماز جمعه اسم شاه را آورد. در آن زمان هر گوشه از مسجد شاه توسط تجار بازاری اجاره شده بود اما مرحوم امامی انبارهای تجار را تخلیه و تمام مسجد را با نهایت دقت تعمیر کرد. او سکوی وسط مسجد را ایجاد کرد و ساعت آفتابی را در وسط حوض مسجد شاه ساخت. همچنین گنبد مسجد را تعمیر کرد به‌طوری‌که تا به الان همان‌طور باقی‌مانده است.
 
بین سال‌های 42 تا 57 که جو کشور به سمت گرایش‌های مذهبی پیش می‌رفت شما از ناشرانی بودید که کتاب‌های مذهبی  چاپ می‌کردید. در آن زمان با سید غلامرضا سعیدی هم آشنایی داشتید؟
 
او در ابتدا با پدرم دوست بود و سپس با بازرگان و مرحوم طالقانی آشنا شده بود و من در مسجد اسلامبول که مرکز انجمن اسلامی مهندسان بود با آنها آشنا شدم. من کتابی از سعیدی منتشر کردم که صدای آن در دنیای اسلام پیچید. مرحوم سعیدی هنگامی‌که علاقه من را برای چاپ کتاب دید، پیشنهاد چاپ کتابش را به من داد و من در بحبوحه جنگ مصر با انگلیس در کانال سوئز کتاب «خطر جهود برای جهان اسلام و ایران» را که وی ترجمه آن را انجام داده‌ بود، منتشر کردم. این کتاب در 60 هزار کلمه از اسرائیل به فرانسه مخابره می‌شود اما ناشر آن را توقیف می‌کند و سپس به لندن مخابره می‌شود و مجددا ناشر کتاب زندانی می‌شود سپس به ژاپن فرستاده می‌شود که در آنجا هم اجازه چاپ پیدا نمی‌کند. بعد از آن به قاهره مخابره شده و کتابخانه قاهره کتاب را چاپ می‌کند و یک نسخه از آن به ایران می‌رسد و مرحوم سعیدی کتاب را از عربی به فارسی ترجمه می‌کند. سعیدی به من گفت: «کتابی دارم که پروتکل سازمان یهود است. آیا آن را چاپ می‌کنید؟ و در صورت انجام این کار تبعاتش را هم باید قبول کنی.» من کتاب را خواندم و چاپ آن را قبول کردم. هیچ چاپخانه‌ای در ابتدا چاپ آن را قبول نمی‌کرد تا این‌که به چاپخانه‌ای در پشت ستاد ارتش رفتم و قرار شد کتاب را به صورت 16 صفحه‌ای چاپ کنیم تا در صورت بروز مشکل چاپ آن را متوقف کنیم.

بعد از اتمام چاپ، کتاب را برای صحافی به مرحوم ابریشمی تحویل دادم و با آماده شدن جلد و کتاب، آن را به صورت بسته‌های 12 تایی آماده کردم و برای تمام کسانی که می‌شناختم از کناره رود ارس تا بندرعباس و به هر مسلمانی که می‌شناختم با پست ارسال کردم. من این کتاب را بدون درنظر گرفتن بازگشت پول آن فرستادم درحالی‌که تمام پول آن از طرف کسانی که آنها را نمی‌شناختم به دستم رسید. سفیر مصر به من پیغام داد که می‌خواهد مرا ملاقات کند وقتی به دیدن او رفتم گفت: این کتاب در مصر جمع شده است و من 300 نسخه از این کتاب می‌خواهم. من هم این کتاب را به قیمت 25 قران به او فروختم. سفیر روسیه هم در دیدار با من گفت: درباره این کتاب در مسکو صحبت می‌شود ما این کتاب را می‌خواهیم تا آن را به دست چند فرستنده در مسکو بدهیم که از آن استفاده کنند. و من 300 جلد از این کتاب را در اختیار سفیر روسیه قرار دادم و در پیگیری‌هایی که از این فرستنده‌ها کردم متوجه شدم که از ابتدا تا انتهای کتاب را خوانده‌اند. برای چاپ این کتاب نماینده شهربانی مرا بازخواست کرد که چرا آن را چاپ کرده‌ام اما من این کار را انکار کردم و او از من خواست تا یک جلد از کتاب را در اختیار او بگذارم و من به او گفتم یک نسخه هم از کتاب در اختیار ندارم در حالی‌که چندین جلد کتاب را همان موقع در کتابفروشی داشتم. مرحوم سعیدی هم به دلیل ترجمه کتاب بارها به دادگستری احضار شد.
 
از کتاب‌های خوبی که شما منتشر کردید و به آموزش زبان عربی کمک کرد، کتابی از رضا روزبه بود. درباره او برای ما بگویید.
 
روزبه از استادان دانشکده فنی بود و هنگامی‌که علامه کرباسچیان مدرسه علوی را برپا کرد، او به آنجا رفت. روزبه معتقد بود تاثیری که مدرسه و دبیرستان بر دانش‌آموز می‌گذارد به اندازه دروس دانشگاهی نیست زیرا بچه‌ها در مدرسه ریشه پیدا می‌کنند. علامه مدرسه را پایه‌گذاری کرد و روزبه به دبیرستان آمد. او هرگز کلام نادرستی را به زبان نیاورد و من  هم سه جلد از او کتاب چاپ کردم که جلد سوم به طور کامل به زبان عربی بود و اکنون درصدد چاپ جلد پنجم از آیات الهی از روزبه هستم.
 
شما کتاب «آزادی هند» را نیز از مرحوم بازرگان چاپ کرده‌اید.
 
من مردی به باشرفی بازرگان در میان قشر تحصیل‌کرده ندیده‌ام. من در زمان زندان رفتن بازرگان به همراه سعیدی به دیدن او رفتم و بازرگان به من گفت: من کتاب آزادی هند را نوشته‌ام اما نمی‌خواهم آن را به شرکت انتشار بدهم زیرا آنها کتاب را با کاغذ کاهی چاپ می‌کنند. می‌خواهم تو این کتاب را مانند کتاب «آفریدگار جهان» به خوبی منتشر کنی. من نمی‌توانستم به او که در زندان کتاب را نوشته بود جواب منفی بدهم و به همین دلیل چاپ آن را پذیرفتم. مهندس معین‌فر که به همراه بازرگان در زندان بود، بعد از آزادی کتاب را به من داد و من آن را حروفچینی کردم اما به بخش عکس‌های کتاب که رسیدم از بازرگان کمک خواستم و او گفت عکس‌ها را از سفارت هند یا پاکستان باید دریافت کنم. من به دیدن سفیر پاکستان رفتم و او قول داد که عکس‌های کتاب را از دهلی‌نو می‌گیرد و بعد از گذشت یک ‌ماه 200 عکس به ما تحویل داد. من به همراه معین‌فر عکس‌های کتاب را آماده کرده و آنها را با کاغذ گلاسه منتشر کردیم. کتاب آزادی هند اولین و آخرین کتاب با چاپ تمیز از بازرگان بود و من به دلیل چاپ آن با ساواک درگیر شدم. هنگامی‌که به اداره ساواک رفتم، مامور بازجویی به من گفت: این کاری که تو انجام می‌دهی، عاقبتی به جز مرگ ندارد. من هم در جواب او گفتم: خوشا به آن وقتی که انسان را به چوب می‌بندند و قلب را پر از سرب می‌کنند تا چشم این همه تضاد را نبیند. مامور ساواک با شنیدن این جمله من دچار حال دگرگونی شد و گفت: من انتظار شنیدن چنین حرفی را از تو نداشتم. و من هم پاسخ دادم: حکومت شاه شما اول فروردین امسال، جایزه بهترین کتاب سال را به من می‌دهد و شهریور مرا تهدید می‌کند. او در جواب گفت: «من حرف تو را می‌فهمم. اصلا شتر دیدی، ندیدی».
 
نگاه به خانواده در کتاب‌های شما وجود دارد و در این زمینه هم از آقای هادوی کتاب‌هایی را منتشر کرده‌اید. درباره هادوی برای ما بگویید.
 
6 ماه بعد از انقلاب کتابی منتشر شد که در آن به امام حسین(ع) توهین شده بود. من به ابراهیم یزدی، وزیر امورخارجه وقت تماس گرفتم و موضوع را گفتم او هم خواست تا من به هادوی، دادستان وقت انقلاب تماس بگیرم. هنگامی‌که با او تماس گرفتم و موضوع را گفتم از من خواست تا به دیدنش در دادستانی انقلاب بروم. من به آنجا مراجعه کردم و او با دیدن کتاب منقلب شد و تشکر کرد که او را از این موضوع با خبر کرده‌ام. بعد از اتمام صحبت‌هایمان از من خواست تا غذا را با هم بخوریم. من در کمال تعجب دیدم غذای دادستان کشور را مقداری عدسی سرد و نان تشکیل می‌دهد. آن شب به خانه بازگشتم و فردای آن روز وقتی به مغازه آمدم، دیدم تمام نسخه‌های آن کتاب از مغازه‌ها جمع شده و دیگر نسخه دومی از آن کتاب دیده نشد.
 
در سلسله کتاب‌های چاپ شده از شما کتاب «سلمان پاک» از نوشته‌های مرحوم شریعتی هم دیده می‌شود.
 
شریعتی در آن زمان شناخته شده نبود اما کسانی بودند که تنور او را داغ می‌کردند که باعث شکل‌گیری افکار تندی در او می‌شد. کتاب «سلمان پاک» او هیچ مشکلی نداشت اما او قیمت سه‌تومان را برای این کتاب گذاشته بود که در آن زمان قیمت بالایی بود. من به او گفتم این قیمت برای کتاب بسیار بالا است و اگر تمام هزینه‌های چاپ کتاب را درنظر بگیریم، دو قران را می‌توان برای کتاب تعیین کرد درحالی‌که شما سه تومان برای آن قیمت گذاشته‌اید. من مخالف گران شدن کتاب دینی بودم زیرا با این کار کتاب از دسترس اهل دین دور می‌شد و مشکلم با کتاب فقط به دلیل قیمت بالای آن بود.
 
نظر شما درباره شریعتی چیست؟
 
شریعتی هنگامی‌ که به پاریس رفت کمونیست شد اما در بازگشت به ایران و مشاهده وضعیت حزب توده، تاریخ اسلام را مطالعه کرد که این کار باعث ایجاد تغییر در عقایدش شد و به طور دائم در حسینیه ارشاد حضور می‌یافت. پدر شریعتی هنگامی‌که به حسینیه ارشاد می‌آمد با شنیدن نام امام حسین منقلب می‌شد و گریه می‌کرد و بعد از این‌که آرام می‌گرفت درباره کربلا سخنرانی می‌کرد.
 
یکی از دردناک‌ترین مسائل در کار شما دزدیده و چاپ شدن کتاب «المیزان» از سید محمدحسین طباطبایی بود که آن را با خون دل جمع‌آوری کردید اما با توجه به ارتباطات زیادی که داشتید هرگز فریادتان به جایی نرسید. به چه علت کتاب شما را چاپ کردند؟
 
یکی از همین افرادی که این کار را انجام داد یک بار از آقای شهید محمدعلی رجایی، وزیر وقت آموزش و پرورش خواسته بود تا کارگر ماهری را که ما در افست داشتیم به قم بفرستیم. هنگامی‌که رجایی این موضوع را با من مطرح کرد من گفتم: با وضعیتی که جاده تهران- قم دارد، اگر برای این فرد اتفاقی بیفتد، کتاب درسی کشور به مشکل برمی‌خورد. رجایی هم گفت: من حرف تو را می‌پذیرم. و به این ترتیب کارگر افست به قم نرفت و بر اساس این جریان این افراد درنظر داشتند تا من را به زمین بزنند. من بعد از چاپ کتاب المیزان توسط انتشارات دیگری از آنها شکایت کردم و قاضی رای به جمع کردن کتاب‌ها داد اما آقای یزدی رئیس قوه قضائیه رای را باطل کرد. قاضی دادگاه با من تماس گرفت و گفت: با این کار حق تو تضییع می‌شود اما اگر من بخواهم بر رای خود پافشاری کنم چند سال سابقه کاری‌ام را از بین خواهم برد و اگر هم سکوت کنم مدیون تو می‌شوم. من به او گفتم شما هیچ دینی به گردن من نداری و من شما را حلال می‌کنم.
 
رابطه شما با علامه طباطبایی چگونه بود؟
 
یک روز حمید مولانا از انتشارات «دارالفکر» در قم با من تماس گرفت و گفت: حاج آقای طباطبایی می‌خواهد شما را ببیند. من به قم و به ملاقات علامه طباطبایی رفتم و علت این دیدار را پرسیدم. او گفت: «من چاپ 10 جلد از کتاب المیزان را به آقای آذری دادستان وقت انقلاب، داده‌ام اما بعد از گذشت هفت سال فقط  سه جلد آن چاپ شده است. من به شما اعتقاد دارم و می‌خواهم از جلد 11 تا 40 المیزان را برای چاپ به شما بدهم. او ادامه داد: دو جمله به تو می‌گویم من از سن 15 سالگی که به حوزه طلبگی وارد شده‌ام، یک قران به وجوهات امام زمان و شرعیات دست نبرده‌ام.» من علامه طباطبایی را کوه و خودم را در برابر او هیچ می‌دانستم و به او قول دادم که همه 30 جلد را منتشر کنم و در صورت امکان 10 جلد ابتدایی تفسیر المیزان را هم منتشر خواهم کرد. سپس قرارداد این کار تنظیم شد و آن را به علامه طباطبایی دادم. او گفت درباره حق‌التالیف چه نوشته‌اید؟ و من توضیح دادم که 10 درصد حق‌التالیف به شما تعلق می‌گیرد. او قرارداد را خواند و امضا کرد. من به علامه گفته بودم ترجمه‌ای را که شما از کتاب خوانده باشید چاپ می‌کنم و در غیر این‌صورت این کار را انجام نمی‌دهم و او هم آن را پذیرفت و هر بار آقای احمدی که در انتشارات سمت بودند، متن‌ فارسی را برای علامه طباطبایی می‌برد و آنها را می‌خواند و اگر علامه ایرادی به آن وارد می‌کرد، در حاشیه نوشته می‌شد و من این مجموعه را به این شکل چاپ کردم و در سال 60، جلد چهلم از کتاب را منتشر کردم.
 
شما در دوران بعد از انقلاب نایب اول اتحادیه ناشران شدید.
 
هنگامی‌که مرحوم خیام کاندیدای ریاست اتحادیه شد به من گفت: اگر معاونت من را قبول می‌کنی، ریاست اتحادیه را می‌پذیرم چرا که من از کار مدیریت چیزی نمی‌دانم. او در انتخابات رای آورد و من هم به مدت هشت سال معاون اتحادیه شدم. سپس جواد اقبال به ریاست اتحادیه رسید و مجددا به معاونت او هم رسیدم. تا این‌که وزارت آموزش پرورش در سال 55 دو میلیون تومان کتاب خرید اما اقبال نجابت در کار کسب را به کار نبرد زیرا به من اطلاع دادند که اقبال کتاب 50 درصد تخفیف را به صورت 20 و 10درصد تخفیف به آموزش و پرورش داده‌ است. من این کار او را تحمل نکردم و نامه‌ای به شورای اصناف نوشتم که کتاب‌ها با 10 درصد تخفیف به آموزش و پرورش داده شده و در این میان 40 درصد هزینه به کشور خیانت شده است. سرهنگ ارتشی در شورای اصناف این شکایت را پیگیری کرد و در این اثر این جریان جواد اقبال کنار گذاشته شد و چون من معاون بودم و بر اساس انتخابات قبل، به ریاست اتحادیه رسیدم. سال بعد انتخابات اتحادیه برگزار شد و من به ریاست رسیدم که مصادف با پیروزی انقلاب شد و من 20 سال در ریاست اتحادیه قرار گرفتم.
 
شایعه است که در دوران جنگ انتخابات در اتحادیه انجام نگرفت. آیا این حرف صحیح است؟
 
خیر در هر سال انتخابات در اتحادیه برگزار می‌شد.

منبع: ایبنا


 
  
نام

پست الكترونيك
نظر شما
کد امنیتی

 

 

       تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.