هفته نامه تاريخ شفاهي
 



 
          شماره 197    |    13 اسفند 1393

   


 

برگزاری کارگاه تاریخ شفاهی با محوریت تاریخ محلی


خاطرات جنجال برانگیز رئیس جمهوری سابق کره جنوبی


نشست بررسی مجموعه «برنامه تاريخ شفاهی و تصويری ايران معاصر»


پانزدهمین نشست تاریخ شفاهی کتاب


آخرین مهلت ارسال آثار به مرکز پژوهش تاریخ شفاهی دانشگاه کلمبیا


دست پنهان سیا در گروه‏های دموکراسی


تاريخ شفاهي يکي از سخت‏ترين روزهاي چپل هيل


استفاده از نرم افزار تشخیص صدا در پیاده‏سازی تاریخ شفاهی


سخنی دربارة تاریخ از پایین به بالا(1)


مصاحبه گام به گام با استیوجابز (۴)


 



تاريخ شفاهي يکي از سخت‏ترين روزهاي چپل هيل

صفحه نخست شماره 197

در سال 1995 يک دانشجوي حقوق به دو نفر تيراندازي کرده و آنها را در خيابان هندرسون به قتل رساند. متخصصان اورژانس پزشکي اورنج کانتي در حال انتقال جسد يکي از قربانيان تيراندازي هستند.

 

 

 

 


بيشتر مردم موقع قدم زدن در خيابان هندرسونHenderson ، يک ديوار سيماني می‏بينند که يک نقاشي مداد روي آن وجود دارد. ولي زير اين لايه‏ها‏ي رنگي، هنوز هم فرورفتگي‏ها‏ي عميق ناشي از سوراخ گلوله روي بتن قابل تشخيص هستند.
اين سوراخ‏ها‏ي گلوله تنها شواهد فيزيکي از اتفاقي هستند که از حوادث اين 26 ژانویه در 20 سال پيش باقي مانده‏اند. روزي که دانشگاه کاروليناي شمالي و مردم چپل هيلChapel Hill، دچار شوک و ناباوري شدند.
در 26 ژانويه 1995، يک دانشجوي حقوق به نام وندل ويليامسون Wendell Williamson در خيابان هندرسون، در حال عبور از کنار همان ديوار سيماني، با تفنگ نيمه خودکار شروع به تيراندازي کرد.
ويليامسون دو نفر را کشت: رالف واکر Ralph Walker يکي از ساکنان چپل هيل و دانشجويي به نام کوين ريچارت Kevin Reichardt.
ويليام لئون William Leone، دانشجوي دانشگاه کاروليناي شمالي و کارمند سابق نيروي دريايي، موقعي که ويليامسون مي‏خواست دوباره اسلحه خود را پر کند، با او درگير شد. شانه لئون تير خورد ولي او زنده ماند.
ويليامسون به ماشين پليس، متعلق به ديميتريس استيفنسون Demetrise Stephenson نيز تيراندازي کرد، و مأمور پليس با اين که از ناحيه دست مجروح شده بود، زنده ماند.
ويليامسون که سابقه بيماري رواني داشت، به جرم دو قتل درجه اول محاکمه شد.
در نوامبر سال 1995، هيأت منصفه دادگاه اورنج کانتي Orange County، ويليامسون را به خاطر ابتلا به جنون، بي‏گناه تشخيص دادند.
ويليامسون در حال حاضر در بيمارستان رواني مرکزي بوتنر Butner در کاروليناي شمالي، بستري است. بيست سال بعد، وندل ويليامسون ديگر دانشجوي چپل هيل نيست، جاي گلوله‏ها‏ي او نيز با رنگ پوشانده شده و پرونده‏ها‏ي دادگاه نيز بايگاني شده‏اند. ولي حوادثي که در آن روز رخ دادند، هرگز محو نمي‏شوند.

وينستون کريسپ Winston Crisp، معاونت امور دانشجويي، معاون رييس دانشگاه در دانشکده حقوق کاروليناي شمالي بود. کريسپ تعاملات خود را با ويليامسون قبل از تيراندازي توضيح مي‏دهد.
کريسپ: «وقتي او را شناختم، برايم روشن شد که اعتقاداتي دارد که از نظر من توهّمي بيش نبودند. آن اعتقادات مرا به اين باور رساندند که او داراي مشکلات رواني است. بنابراين طي يک سري مکالمات و فعاليت‏ها سعي کردم او را قانع کنم به مراکز مشاوره و روان درماني مراجعه کند.
اين مساله باعث شد که او به طور منظم به روانپزشک مراجعه کرده و دارو دريافت نمايد. بيشتر ماه‏هاي سال، به طور کامل توانست در کلاس‏هاي دانشگاه شرکت کند و دانشجوي بسيار موفقي باشد.
ولي ظاهراً به خاطر بازنشستگي دکتر روانپزشک و پزشک جديد، درمان او ناموفق باقي ماند. و همين باعث شد او درمان خود را ادامه نداده و در نهايت دريافت داروهايش را نيز متوقف کند، که به همين دليل حوادث ماه ژانويه سال 1995 به وقوع پيوست.
در طول پاييز سال 1994، من به طور منظم با او ملاقات مي‏کردم تا ببينم روند درمانش چه طور پيش مي‏رود و حالش چه طور است. او بسيار مصمم بود تا ما را قانع کند که در حال ادامه درمان و دريافت داروهايش هست و رفتارش در دانشکده حقوق نيز، در طول ترم پاييز نمونه بود. بنابراين هيچ نشانه‏اي از مشکل مشاهده نمي‏کرديم. وقتي که در اوايل ژانويه، از تعطيلات زمستاني برگشتيم، در هفته اول او را نديدم و به دنبال ملاقات با او هم نبودم.
بعدازظهر روز تيراندازي، براي ناهار رفته بودم و وقتي که برمي‏گشتم قرار ملاقاتي با رييس دانشکده - مدير دانشکده حقوق، براي پيدا کردن راه حلي براي جستجو و يافتن ويليامسون داشتم. و در همان زمان بود که اخبار در مورد تيراندازي در خيابان رُزماريRosemary  پخش شد.
من در دفترم بودم، و از کِن براون Ken Brown تماسي داشتم، که استاد حقوق بود و در عین حال در آن زمان شهردار چپل هيل هم بود. او با من تماس گرفت تا خبر دهد که تيراندازي به وسيله وندل انجام شده و به نظر می‏آيد که دو نفر کشته شده‏اند و يک نفر نيز زخمي شده است و به اين شکل، من از تيراندازي با خبر شدم.»

تد کالهون  Ted Calhounدر خيابان رزماري در حال رانندگي از محل کار به طرف خانه اش بودکه تيراندازي اتفاق افتاد.
کالهون: «يادم می‏آيد که در خيابان رزماري بودم و می‏ديدم که مردم فرار مي‏کنند. چند نفر را ديدم که مي‏دويدند ولی نمي‏دانستم چه خبر شده است. بعد چند نفر ديگر را در حال دويدن ديدم، حس مي‏کردم که مردم دارند لبخند مي‏زنند، بعد تعداد بيشتري شروع به دويدن کردند. بيشتر که دقت کردم متوجه شدم که آنها لبخند نمي‏زنند بلکه وحشتزده هستند.
بعد جلوتر را نگاه کردم و ديدم که مردي در حال راه رفتن سر تقاطع است و ناگهان صداهايي شنيدم که خيلي تعجب کردم. يک نفر فرياد مي‏زد: «او آنجاست.» و من که او را ديده بودم از ماشينم پياده شده و پشت ماشين پنهان شدم.
مي‏دانستيم که اتفاق بدي در حال وقوع است، ولي فکر مي‏کنم من خارج از خط آتش قرار گرفته بودم، و فقط سعي مي‏کردم همه چيز را تجزيه و تحليل کنم.

چز واکر Chaz Walker، پسر يکي از قربانيان حادثه، هنگامي که اين حادثه رخ داد در مدرسه راهنمايي در دورهام  Durhamدرس مي‏خواند. او 11 ساله بود.
واکر: «به ياد می‏آورم که معاون مدرسه سر کلاس آمد و پرسيد که ايا چز در اين کلاس هست، وقتی معلم مرا به او نشان داد، معاون گفت که با او بيرون بروم. وقتي که به دفتر مدرسه رسيدم، مادرم آنجا بود و من پرسيدم که چه خبر شده است؟ فهميده بودم که مشکلي به وجود آمده، و آنها همه چيز را برايم توضيح دادند. من هيچ وقت ارتباطي زیادی با پدرم نداشتم. در حقيقت ويليامسون چيزي را از من گرفت که هيچ وقت جايگزيني براي آن پيدا نخواهم کرد. در آن زمان آن قدر که الآن نارحتم، ناراحتي نکشيدم.»

اريکا پرلErica Perel ، خبرنگار ديلي تار هيل Daily Tar Heel بود که تيراندازي را گزارش کرده بود. پرل در حال حاضر مشاور اتاق خبر روزانه، تارهيل است.
پرل: «من آنجا بودم، هر چيزي را که در آنجا مي‏گذشت ديدم. دانشجويان همه جا بودند. خيلي گيج‏کننده بود. مردم ترسيده بودند، و ما نمي‏دانستيم که واقعاً چه اتفاقي افتاده است. من هنوز شخصاً ناامني را حس مي‏کنم. مثلاً به ياد می‏آورم وقتي از خيابان فرانکلين رد مي‏شدم و شخص خاصي را مي‏ديدم ناگهان حس مي‏کردم که آن فرد اسلحه دارد.»
وندي بلک Wendy Belk خبرنگار ديلي تار هيل بود که محاکمه ويليامسون را پوشش خبري مي‏داد.
بلک: «اين اتفاق يک شوک کامل بود که در کمال ناباوري به وجود آمد و شايد همه ما به نوعي ناباوري دچار شده بوديم چون هيچ کس فکر نمي‏کرد چنين اتفاقي بيفتد. انسان وقتي که 18 ساله است فکر مي‏کند که تا آخر دنيا عمر مي‏کند، و هيچ اتفاقي برايش نمي افتد، و هيچ چيزي مانعش نمي‏شود.
خيلي ناراحت کننده و غم انگيز بود که در دادگاه بنشينيم و خانواده ريچارت و دوستان کوين و خانواده واکر را ببينيم و هر روز اين ملاقات‏ها در دادگاه تکرار شود.
خيلي تأثرانگير بود. روزهايي بود که در حال رانندگي به طرف خانه از هيلزبورگ Hillsborough، از کنار دادگاه که رد مي‏شدم ناخودآگاه با به ياد آوردن رنج‏هاي آن خانواده‏ها‏، گريه مي‏کردم. در پايان، حقيقت تلخ را بايد پذيرفت چون راه حل ديگري وجود ندارد. هيچ برنده‏اي وجود ندارد. پذيرفتن نتيجه ماجرا براي همه کساني که در دادگاه حاضر بودند، سخت بود. راهي پرپيچ و خم و پر از احساسات بود.»

جوردن نش
Jordan Nash
ترجمه: عباس حاجی‏ها‏شمی

منبع: دیلی تار هیل


 
  
نام

پست الكترونيك
نظر شما
کد امنیتی

 

 

       تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.