نبود منابع متعدد در حوزه تاریخ محلی و پراکنده بودن اسناد و مدارک موجب میشود تا نویسندگان در بررسی تاریخ نتوانند منطبق با واقعیت تاریخنگاری کنند. اصولاً نگارش کتابهای با محتوای تاریخی بدون رویکرد به اسناد و مدارک مهمترین آفت در نگارش تاریخ است. گاهی اسناد و مدارک موجود، موجب ذهنیت و تصوری غلط میشود که برخی از نویسندگان با چشمپوشی و کتمان درصدد تحریف بخشی از رویداد هستند. در واقع با داستانسرایی و تحلیلهای نادرست اعتبار نویسندگی را فدای احساسشان میکنند. اکتفا به روایتهای شفاهی و عدم انجام مصاحبههای فعال، تک بعدی بودن روایت موجب میشود تا بخشی از مسائل در هالهای از ابهام باقی بماند. اگر وقایع را آن گونه که اتفاق افتادهاند و نه براساس میل و منافعمان روایت کنیم، و یک تصویر درست از شخصیت و افکار سرداران محلی داشته باشیم، این کار موجب غنای تاریخ محلی میشود و خدمت و خیانت را برای نسل آینده محرز میکند.
هاشم فرهادی متولد 1367 شیروان است. از این نویسنده جوان تا کنون سه کتاب در ارتباط با برخی از شخصیتهای تاریخ محلی شمال خراسان در قالب رمان تاریخی چاپ و منتشر شده است. نویسنده در کتاب «قهرمانان» به بررسی زندگی سردار عیوض خان جلالی پرداخته و در دومین اثرش با عنوان «فرمانروای جنگ و موسیقی» زندگی نامه خداوردی یکی از سرداران شیروان را مورد بررسی و تحلیل قرار داده است. او پس از انقلاب مشروطه در منطقه گلیل مدتی موجب ناامنی و دردسرهای برای حکومت مرکزی شده بود. همچنین این نویسنده در جدیدترین اثرش به زندگی فرجاللهخان بیچرانلو پرداخته است.
کتاب فرمانروای جنگ و موسیقی (ظهور خداوردی سردار بر افق تاریخ ایران) در سال 1392 توسط انتشارات شیلان در شیروان در 186صفحه، در تیراژ 1000نسخه، با قیمت 8000تومان روانه بازار نشر شده است. نویسنده در مقدمه کتاب نوشته است: «کتبی که به قیام خداوردی سردار اشاره کردهاند مطالب خود را از خاطرات افسرهایی نوشتهاند که به اصطلاح در خدمت رژیم قاجار بودهاند و کسی از اتفاقاتی که در دژها رخ داده اطلاعی ندارد. ما تمام مطالبی را که در این سرگذشت آورده ایم از افرادی نقل شده که پدرانشان جزو افراد خداوردی سردار بودهاند و یا جنگهای او را از نزدیک دیدهاند.»(1)
نویسنده تلاش میکند با انتخاب یک موضوع در تاریخ معاصر شمال خراسان و کسب اطلاعات و روایتهای شفاهی از افراد مطلع به تدوین کتابهایش بپردازد. یعنی تمام اهتمام نویسنده در این راستاست تا پیوندی بین روایت و قلمش ایجاد کند و خواننده را آن گونه که خودش میخواهد با موضوع تاریخی آشنا کند. اصولاً تحلیلهای که نویسنده در لابلای کتاب از خود برجای میگذارد کلیاتی از موضوع است که در ذهن خواننده ایجاد تعارض میکند.
روایت کتاب با موضوع رامشگران گلیان شروع میشود و از روشنعلی به عنوان اولین بخشی(2) گلیان(3) یاده کرده که در زمان شاه عباس صفوی زندگی میکرده و در این زمینه معتقد است: «بخشیهای قدیمی گلیان که همراه کردها به شاهجهان(4) آمدند سردمداران موسیقی مقامی دنیا هستند و بدون تردید ساز دوتار مدیون آنهاست.»(5) آیا بخشی سراینده تاریخ است؟ یا افسانه میگوید و از «که» کوه میسازد؟ به نظر میرسد بخشی سفارشی میگوید از محتوایی میگوید که به عینه در شخص نیست و نگاهی تمثیلوار به موضوع و ماجرا دارد.
مهمترین سئوالی که برای خواننده در کتاب فرمانروای جنگ و موسیقی مطرح است، این که آیا نویسنده در نگارش کتاب به عناصر هویتی منطقه توجه داشته است؟ زبان به عنوان مهمترین عنصر هویتی که روایت شفاهی از طریق آن منتقل میشود نقش مهمی در انتقال مفاهیم دارد. در واقع ثبت فرهنگ شفاهی مناطق مختلف مستلزم نگاه جدی به زبان است. آنچه از اسناد و مدارک تاریخ و فرهنگ شمال خراسان برجای مانده حکایت از آن دارد که زبان فارسی و خط عربی در متون باقی مانده منعکس شده است و اغلب نویسندگان هم از آن استفاده کردهاند. زبان به عنوان مهمترین عنصر هویتی در کتاب فرمانروای جنگ و موسیقی هیچ جایگاهی ندارد و نویسنده بدون توجه به این عنصر اساسی کتاب را تدوین نموده است. هر چند نویسنده به دیگر عناصر هویتی منطقه اشاره کرده و با آوردن واژههایی همچون؛ دره پیرشهید، رزمقان، ملاباقر،گاوسرخون، توکور، کانی ده وری، قلعه حسن، اقوام پهلوانلو، تاریخچی واسامی مستند و واقعی از جمله تاج محمدخان، عبدالعلی تناسوانی، رمضان تاریخچی، فرجاللهخان، حسین حاج تاتار، ابراهیم بلشویک... و تأمل در جغرافیای تاریخی منطقه تا حدی به مکان و زمان داستان توجه نموده است.
در این کتاب تصویر درستی از دره گلیل ارائه نشده است، خوانندهای که هیچ تصویر ذهنی از این منطقه ندارد، نمیتواند همسفر خدو سردار در کتاب فرمانروای جنگ و موسیقی شود. جزئیات روایت قلم نویسنده است و نویسنده با الهام از کلیات روایت سعی در ارائه نکاتی دارد که بیشتر برگرفته از تخیل و قلم وی است. چنین به نظر میرسد نویسنده در نگارش دچار شتابزدگی بوده و با تحمل و تأمل منابع تاریخی و روایتهای شفاهی را بررسی نکرده است. وی در پایان کتاب فهرستی از منابع عمومی ذکر کرده که در نگارش کتاب از آنها استفاده کرده است. برخی از منابع هیچ ارتباطی به موضوع کتاب ندارند و احتمالاً منظورش برداشتهای کلی در ارتباط با کردهای خراسان است که در آثار نویسندگانی همچون؛ پیرنیا، گریشمن، دیاکونوف و رضایی آمده است. هرچند کتاب حرکت تاریخی کرد به خراسان تألیف کلیمالله توحدی از معدود منابع نوشتاری است که مستقیم به موضوع خداوردی سردار اشاره نموده است. اما تنوع منابع شفاهی(6) نویسنده جهت نگارش کتاب قابل تأمل است.
افسانه تکراری
شروع کتاب با داستانی تکراری و افسانه گونه است. نویسنده تولد خدو سردار را با اشاره به علم ستارهشناسی پیشبینی کرده و با ورود به داستان از ستارهای بسیار پر نور که چیزی مثل آتش آن را فراگرفته بود در پهنه آسمان پدیدار و سپس در پشت کوههای مغرب ناپدید گشته پرداخته است. سپس در تعبیر آن نوشته است: «این فرزندی که امشب متولد میشود پسری خواهد بود که بختش بلند میشود، آن قدر شهرت و قدرت کسب خواهد کرد که هیچ کس جلودارش نخواهد بود و به یک باره نامش در همه جا میپیچد و مردی خواهد شد که در عصر خود نظیر و مانند ندارد... او چون شعلههای آتش خواهد شد، هرکس با او دوستی کند از شعلههایش گرما میگیرد و هرکس با او دشمنی کند در آتش خواهد سوخت.»(7) سپس با نگارش تکراری افسانهای دیگر، تولد خداوردی را چنین ادامه داده است: «به یکباره صدای جیغ نوزاد در فضا پیچید... اسب سرخون نوروز شروع به شهیه کشیدن نمود و چنان بیتاب شد که تا آن لحظه سابقه نداشت و طولی نکشید که صدای زوزهی سگها هم به آن اضافه شد.» ظاهراً نویسنده فراموش کرده است در حال نگارش زندگینامه کیست؟ و یا این که از او افسانهای جدید میسازد؟ به راستی آیا خدو سردار در حد این نوشتهها است؟
تقارن افسانه و واقعیت در ابتدای داستان قابل توجه است و سپس با اشاره به زندگینامه خدو از دوران رشد او در فقر نوشته و گاهی قهرمان داستان از شرایط آن زمانه گلایه کرده و آرزوهایش را چنین یادآوری نموده است: «من نمیخواهم مانند پدرمان چوپان بشوم، من تمایل دارم که مانند نظامیها لباسهای رزمی بر تن کنم و بر اسبی سوار شوم و هنگامی که از میان مردم عبور میکنم همه به من احترام بگذارند.»(8)
یا در جایی دیگر نویسنده از دریافت مالیات اجباری از مردم در اواخر حکومت قاجار نوشته و به زمینههای طغیان خدو علیه حکومت میپردازد: «یک روز عدهای به خانه نوروز قهرمان رفتند و از بیست راس گوسفندی که داشت ده راس به زور گرفته و بردند... خداوردی علیه ظلم در حکومت قاجار قیام کرد.»(9) سپس نویسنده با ادامه داستان به نحوه آشنایی با محمد ابراهیم خان روشنی اشاره نموده و از یک داستان و ادبیات تکراری استفاده کرده است. کشتی گرفتن با پلنگ و خفه کردن این حیوان بارها در قصههای محلی انعکاس یافته است که نویسنده این داستان را دستاویز آشنایی خدو با محمد ابراهیم خان آورده است.(10)
قهرمان داستان
خداویردی(خدو) از کردهای پهلوانلو روستای تکمران شیروان است که در اواخر دوره قاجار پس از ورود به نیروهای سواره محمدابراهیمخان زعفرانلو از حکام شیروان درآمد. درگیریهای محلی و رشادتهایش موجب شده تا پس از مدتی به عنوان یکی فرماندهان برجسته انتخاب شود و شیروان در اختیار بگیرد. سرانجام با دخالت فرجاللهخان (ضیغم الملک) اوضاع شیروان به نفع تاجمحمدخان پایان یافت و خدو از شیروان بیرون رانده شد و با سوارانش در نواحی سرحدی به سر میبرد.
در این زمان انقلاب 1917 شوروی اتفاق افتاده بود و فعالیتهای کمونیستی به شدت ادامه داشت خداوردی در عشق آباد به وسیله یکی از ترکان مهاجر آن دیار که با وی رفت و آمد داشت به سران کمونیست عشق آباد معرفی شد. روسها که از سوابق جنگجویی و بیباکی خدو آگاهی داشتند، به خوبی از او استقبال کردند و با او قول قرارهای گذاشتند که چنانچه بتواند یک حکومت کمونیستی در شمال خراسان برپا کند از او حمایت خواهند کرد و او را یاری میدهند.(11) به قول لوگاشوا شورش تهیدستان کرد به رهبری خدو آغاز شد(12) و جورج لنچافسکی(13) معتقد است حکومت شوروی خدو را مأمور شورش در خراسان کرده و به وی مقادیری اسلحه کمک نمودهاند. همچنین استاد توحدی از حرکت خدو سردار بعنوان قیام کمونیستی یاد کرده است.(14) هرچند نویسنده کتاب فرمانروای جنگ و موسیقی هم به ارتباط خدو با سران کمونیستی(زینوویف(15) ) اشاره کرده و این موضوع را پذیرفته است گویا از این موضوع دلهره دارد و با رویکردی نچندان جالب این موضوع تاریخی را نادیده گرفته و به مشورت خدو با اللهوردی برادرش در این زمینه پرداخته است: «من راهی را به تو نشان میدهم که ما بتوانیم با تجهیزات کامل از اینجا برویم ولیکن باید آگاه باشی که کسی از این قضیه اطلاع حاصل نکند و فقط من و تو از آن اطلاع داشته باشیم... این روسها همیشه از مردم ما استفاده میکنند و کردها را علیه هم میشورانند چراکه خود جرأت درگیری با ما ندارند... تو درخواست زینوویف را قبول کن و تمام تجهیزات از او بگیر اگر ما توانستیم در کنار هم قدرت را بدست بیاوریم هیچ کاری با روسها نخواهیم داشت و راه خود را میرویم و در واقع وانمود کنیم که مطیع نقشهی آنها هستیم و چون به قدرت رسیدیم به آنها پشت میکنیم چرا که دیگر احتیاجی به آنها نداریم.»(16)
نویسنده بدون رویکرد به اسناد و مدارک خود را درگیر تضاد فکری نموده و از این که بنویسد خدو یک کمونیست بوده هراس داشته است. اسناد و مدارک از ارتباط خدو سردار، کمکهای مالی و تسلیحاتی روسها گزارش دادهاند. از این که این موضوع مورد کتمان آقای فرهادی است جای تعجب و تأسف است. به راستی آیا یک نفر با چند نیروی سواره میتواند در مقابل یک حکومت بایستد؟ نویسنده درصدد است تا به خواننده القاء کند که خدوسردار تحریک شده کمونیستها نبوده. هرچند اسناد و مدارک منتشر شده توسط کلیمالله توحدی مهر تأییدی بر کمونیستی بودن این قیام است.
خدو در اواخر سال 1298ش. مقر فرمانروایی خود را در روستای گلیان در جنوب شرقی شیروان مستقر کرد و با تقویت نیروهای نظامی موجب ناامنی در نواحی شمال خراسان شد.
روایت میرزامحمد صارمالملک درهگزی(17) از نحوه دستگیری خدو سردار قابل تأمل است(18) وی در خاطراتش به صورت جزئی به این موضوع پرداخته است و دستگیری خدو سردار را توسط نیروهای درهگزی دانسته است. در ادامه خاطرات به موضوعاتی همچون؛ تصرف نقاط صعبالعبور گلیان، فرار خدو سردار از گلیان، تعقیب و گریز خدو سردار تا بجنورد، اتخاذ تدبیر برای جلوگیری از فرار خدو، جنگ تن به تن با خدو سردار، طغیان مردم بجنورد در هنگام حرکت دادن خدو سردار به سمت مشهد، برپایی طاق نصرت در قوچان به مناسبت دستگیری خدو سردار مطالب ارزشمندی است که محمود صارم ارائه داده است. و مورد توجه نویسنده کتاب فرمانروای جنگ و موسیقی نبوده است. میرزامحمود در ادامه خاطراتش از تحویل خدو سردار و برادرش به لشکر مشهد توسط سواران درگزی خبر داده است و مینویسد: «سواران درهگزی مأمور تحویل خدو سردار به مشهد بودند. میرزاجعفر را با ده نفر از سوران معین کردم و دو برادر را به او سپردم عازم مشهد شدند.»(19)
سرانجام در زمان کلنل محمدتقیخان پسیان خدو دستگیر و در هفتم تیرماه 1300 محکوم به اعدام شد. سرنوشت سواران خدو سردار قابل توجه است. نویسنده با بررسی زندگی آنها از جمله حسین حاج تاتار، ابراهیم بلشویک، قورخ امیرانلویی پرداخته و داستان را چنین به اتمام میرساند که حسین حاج تاتار درصدد گرفتن انتقام خون خدو از کلنل محمد تقی خان پسیان بود تا این که در قوچان وارد قشون برای جنگ با پسیان شده و در این جنگ با تیر پسیان را کشته است. در واقع نویسنده قتل پسیان را توسط حسین حاج تاتار از یاران خدو سردار میداند. و بدون دقت در تاریخ واقعه کشته شدن پسیان در مهرماه 1300 این رویداد را به اشتباه در فروردین ماه ذکر نموده است.(20)