هفته نامه تاريخ شفاهي
 



 
          شماره 193    |    8 بهمن 1393

   


 



صدای توده: تاریخ شفاهی مشارکت دانشجویان در اعتراضات

صفحه نخست شماره 193

از هنگام مرگ نوجوان سیاه‌پوستی به نام مایکل براون در 9 آگوست 2014 در ایالت میسوری آمریکا، بحث روابط نژادی و خشونت پلیس بار دیگر به موضوع روز منطقة سن‌لوئیس تبدیل شده است. در روزهای پس از مرگ براون، آتش اعتراضات شعله‌ور شد به طوری که درگیری معترضان و نیروهای پلیس را به خشونت کشانده و توجه آمریکائیان را به حوادثی که به فاصلة 20 دقیقه راه در شمال دانشگاه واشنگتن جریان دارد، جلب نموده است.
روز دوشنبه 24 نوامبر، در مراحل پایانی چند ماه دادرسی، یک هیئت منصفة تحقیق در شهر سن لوئیس، دارِن ویلسون، افسر پلیس فرگاسون، را از اتهام تیراندازی و قتل مایکل براون تبرئه کرد. از شب دوشنبه و متعاقب اعلام این رأی توسط باب مک‌کولاچ، دادستان شهر سن‌لوئیس، اقدامات اعتراضی به این تصمیم در سراسر منطقه افزایش یافته است که تاکنون با قوت ادامه دارد.
طی دو هفته‌ای که از اعلام رأی هیئت منصفة تحقیق می‌گذرد، روزنامة Student Life با بیش از چند ده تن از دانشجویان شرکت‌کننده در اعتراضات مصاحبه‌هایی انجام داده است. این دانشجویان تجربه‌های‌شان را در اعتراضات مناطق مختلف سن‌لوئیس اشاعه داده، دلایل شرکت در اعتراض را به اطلاع یکدیگر می‌رساندند و انتظارات‌شان از نحوة تداوم و تحول  اعتراضات در محیط دانشگاه را بیان می‌کردند.


مقدمات
اکثر دانشجویانی که از تعطیلات تابستانی‌شان به دانشگاه واشنگتن بازمی‌گشتند، بعد از فروکش کردن تب اعتراضات اولیه به محوطة دانشگاه رسیدند. بزرگ‌ترین حرکت اعتراضی آنها به تعطیلی کلاس‌ها در ماه آگوست اختصاص داشت که طی آن در سراسر پردیس دانشگاه دست به راه‌پیمایی سکوت زدند، و البته در باقیماندة نیمسال تحصیلی نیز فعالیت‌های محدودتری در منطقة فرگاسون انجام دادند.
سازمان‌دهندگان تشکل «همبستگی دانشجویان سن‌لوئیس» که از دانشجویان دانشگاه‌ها و مراکز آموزش عالی منطقه تشکیل شده است به منظور آماده‌سازی مقدمات واکنش به صدور قریب‌الوقوع رأی هیأت منصفة تحقیق، برنامه‌ای را برای انجام راه‌پیمایی دیگری در دانشگاه آماده کردند. اما از آنجایی که اعلام رأی دادگاه تا اواخر شب طول کشید، آنان برنامة خود را تغییر داده و دانشجویان را به خارج از دانشگاه فرستادند تا به اعتراضات مردمی بپیوندند.  
در تصویر زیر، کامرون کینکر، دانشجوی سال سوم، را می‌بینید که تابلویی را بالای دست گرفته و به دانشجویانی که در شب صدور رأی هیأت منصفة تحقیق دربارة دارِن ویلسون قصد شرکت در تظاهرات را دارند، اطلاع‌رسانی می‌کند. طی 24 ساعت بعد از اعلام رأی، تعدادی از دانشجویان معترض در سن‌لوئیس با گاز اشک‌آور مورد حمله قرار گرفته و یکی از آنها به علت باقی ماندن در صحنة درگیری، بازداشت شد.


 

روبن ریگز، دانشجوی سال آخر: باید کارهایی را پیش از اعلام رأی انجام می‌دادیم تا آماده سازماندهی بشویم. واقعاً احساس می‌کردم استراتژی پنهان در پشت صحنه کیفرخواست و دستگاه شایعه‌پراکنی را می‌دیدم. انگار می‌خواستند سازمان‌دهندگان و اساساً همه را حسابی عصبانی و کلافه کنند، تا دائم مجبور باشیم برنامه‌های‌مان را تغییر بدهیم، به هوای اینکه امروز اتفاقی می‌افتد و بعد می‌بینید که انتظارتان بیهوده بوده و باید منتظر روز دیگری بشوید، و این‌گونه بود که پشت سر هم تنظیمات کارمان به هم می‌خورد، و مجبور می‌شدیم طرح‌های احتیاطی داشته باشیم.
کاریسا توسلی، دانشجوی سال سوم: چون رأی هیأت منصفه اواخر شب اعلام شد، تصمیم گرفتیم جلسه‌ای [در مرکز دانشگاه دانفورد] تشکیل بدهیم تا موارد احتیاطی را مرور کنیم و بعد بیرون برویم و مردم را به خیابان بیاوریم.
ریگز: غالباً افرادی را به نقاط مهم می‌فرستادیم، چون می‌خواستیم راه‌پیمایی کنیم و بعد نیز افرادی را بیرون می‌فرستادیم. اما این را هم می‌فهمیدیم که برای راه‌پیمایی در پردیس دانشگاه باید اهمیت این برهة سیاسی را به مردم تفهیم می‌کردیم، یعنی تا آن موقع باید رأی را اعلام می‌کردند چون در غیر این صورت شاید مردم نمی‌دانستند که کیفرخواست او صادر شده یا نه-هر چند یقین داشتیم که کیفرخواستی برای او صادر نشده بود.
دیوید دوایت، دانشجوی سال آخر: وقتی رأی دادگاه صادر شد، و می‌خواستند آن را اعلام کنند، ما جلسه‌ای تشکیل دادیم، و تصمیم گرفتیم تا راه‌پیمایی را انجام ندهیم و به جایش جلسة بزرگی برای جمعیت پرتعداد دانشجویان تشکیل بدهیم تا بتوانیم به همه اطلاع‌رسانی کنیم، تا بدانند قبل از ورود به شرایط جدید-اعتراضات-قرار است چه کاری انجام بدهند، به عبارتی علائم با دست، کمک‌های اولیه، و مواردی از این دست را بشناسند.
ریگز: می‌خواستیم دومین هدف راه‌پیمایی‌مان را محقق کنیم، یعنی دسته‌جمعی برای ارتباط با مردم با ماشین حرکت کنیم، ببینیم چطور می‌توانیم از آنجا خارج شویم، و فکر می‌کنم نتیجة بهتری داشت چون در حالی که اکثر ما چیزهایی زیادی یاد گرفته بودیم ولی برای عموم دانشجویان این جور نبود که تعلیمات ما را بلد باشند، و ما هم فشرده‌ترین دوره را برای آنها گذاشتیم و چیزهایی را که می‌دانستیم به آنها یاد دادیم.
در تصویر زیر، یک دانشجو در آماده‌سازی مقدمات شبی که در اعتراض به رأی هیأت منصفة تحقیق سپری شد تلفن شرایط اضطراری را روی دست دوستش می‌نویسد.


 
فرگاسون، روز دوشنبه
با نزدیک شدن به زمان صدور رأی هیأت منصفة تحقیق، سازمان‌های خبری در سراسر کشور دوربین‌های‌شان را روی فرگاسون که جمعیتی از مردم در مقابل ادارة پلیس آن منطقه تجمع کرده بودند، زوم کردند. این منطقه در ماه آگوست شاهد شدیدترین خشونت‌ها و درگیری‌ها بین معترضان و نیروهای پلیس بود و با حضور عده‌ای از دانشجویان دانشگاه واشنگتن در میان آنها که انتظار داشتند دادگاه رأی خود را پس بگیرد، تنش‌ها افزایش یافت.
سام لای، دانشجوی سال آخر: ما قبل از اعلام رأی به آنجا رسیدیم، و جو منطقه خیلی متشنج بود.
جکی جرمین، دانشجوی سال آخر: دادگاه ساعت شب رأی خودش را صادر کرد، و مردم دور و بر ماشین‌ها، باجه‌های تلفن ازدحام کرده بودند و به دقت به همه چیز گوش می‌دادند.
ویل والدرون، دانشجوی سال آخر: ما نشسته بودیم و شعار می‌دادیم، اما نه خیلی زیاد. مردم هنوز هم امید داشتند که دارن ویلسون تبرئه نشود و ما هم دست از اعتراض بکشیم و شادی کنیم.
جرمین: از مردم صدا درنمی‌آمد و همه سعی می‌کردند اعلام رأی را بشنوند، و ما درست همان موقع یعنی همة مردم شروع کردیم به حرف زدن و داد زدن و بعد به سمت ادارة پلیس حرکت کردیم تا ببینیم اوضاع از چه قرار است. و همین واکنش هماهنگ ناگهانی و انرژی انفجاری بود، واقعاً ناگهانی چون ما چندین ماه برای این لحظه انتظار کشیده بودیم، خب؟ به محض آنکه مردم رأی را شنیدند، همه خیز برداشتند.
والدرون: رادیو یکسره داشت اخبار می‌گفت، ما هم چیزی از «کیفرخواست» نشنیدیم، و بعدش بود که شعارها بلندتر شد و چیزهایی زیاد دیگری اتفاق افتاد.
جرمین: ما حتی به همة اعلامیه گوش نکردیم-تا تبرئة ویلسون را شنیدیم، تا شنیدیم مجرم شناخته نشده، همة مردم به خشم آمدند.
لای: ما صدای شلیک گلوله، تلق‌تولوق یا چیزی شبیه به آن شنیدیم، و دیدم که یک نفر شیشه‌ای را با صندلی شکست، و آن وقت همه ما فهمیدیم که باید شروع کنیم.
جرمین: فکر می‌کنیم اولین چیزی که اتفاق افتاد شلیک گلوله بود، و صادقانه بگویم، من نزدیک صحنه نبودم و نمی‌دانم چه کسی به آنها شلیک کرد. بعد از این اتفاق بود که پلیس به سمت معترضان حرکت کرد. معترضان یعنی همه ما عصبانی بودیم، خب؟ اما دست به خشونت نزدیم. اما چیزی نگذشته بود که گاز اشک‌آور انداختند.
جاناتان کارپ، دانشجوی سال آخر: همه چیز شلوغ و کمی هم آشفته بود. جمعیت دو گروه شده بود. یک گروه روبه‌روی ادارة پلیس و گروه دیگر نیز در خیابان ایستاده بودند. من با چند نفر دیگر همراه بودم و رفتیم به طرف خیابان تا چند نفر از دوستان‌مان را پیدا کنیم. همان موقع بود که گلوله‌های گاز اشک‌آور به طرف‌مان شلیک شد.
ریگز: دیدم که پلیس خیلی بلند شروع به سر و صدا کرد، صدایی مثل شلیک گلوله، و مردم شروع به دویدن کردند. با این حرکت، پلیس گاز اشک‌آور شلیک کرد که اوضاع را بیشتر به هم ریخت.
کارپ: نمی‌دانم تصاویرش را دیده‌اید یا نه، اما از این کامیون‌های بزرگ شلیک می‌شدند. خطی از نور را می‌توانید ببینید و آنها با گاز اشک‌آور به شما می‌زنند. همه طرف گاز شلیک می‌کردند.
لای: در این لحظه صدای جیغ و داد و تیراندازی شنیدیم، و سرمان را برگرداندیم و همه جا دود بود-چشم چشم را نمی‌دید، از همه طرف نور می‌آمد، اما نمی‌دانستیم از کجا. در هم و برهم.
آبادیر باره، دانشجوی حقوق: ما به طرف خیابان اصلی فلوریسانت برگشتیم، و آنجا مردم داشتن ماشین پلیس را تکان می‌دادند، و بعد یک نفر آن را آتش زد، درست جلوی چشم ما ... مردم رفتند عقب، دست زدند، و به پلیس چیزهایی می‌گفتند.
والدرون: ماشینی به دل جمعیت زد. اما با کسی تصادف نکرد؛ داشت از میان جمعیت رد می‌شد. بعد یکی از معترضان با رانندة آن ماشین به خاطر بی‌توجهی به جمعیت بحث کرد، فرد معترض خیلی آرام حرف می‌زد. یکی می‌گفت:«چرا اینقدر دنبال خشونت و درگیری هستین؟» «خب، به روش شما هیچی درست نمی‌شه ما هم مجبوریم این کار رو بکنیم.»
باره: هیچ چیز سر و سامان نداشت-اصلاً آنطور که انتظار داشتم نبود. من قبلاً هم در اوکلاهاما در اعتراضات شرکت کرده بودم، و آنجا سازماندهی بهتر بود، مردم بیشتر خواسته‌های‌شان را از پلیس و مقامات مطالبه می‌کردند؛ معمولاً راه‌پیمایی انجام می‌شد. اما اینجا، عجیب بود. مردم فقط مقابل ادارة پلیس ایستاده بودند، شعار می‌دادند، سرخوردگی خودشان را نشان می‌دادند، یا دسته‌های کوچکی به اطراف می‌دویدند، همه چیز افتضاح شروع شد، اما ماشین پلیس را آتش زدند و سنگ می‌پراندند.

 

ریگز: من داشتم با گروه «سازمان مبارزة سیاهان» کار می‌کردم؛ چند سالی می‌شود که با آنها همکاری می‌کنم. از من خواستند نظارت کنم و عقب بایستم، و خودشان تیمی پیگیر و متعهد داشتند که همة وقایع را دنبال می‌کرد.
لای: خیلی از مردم هم که آمده بودند ارتباطی با این سازمان نداشتند، و کسی آنها را نمی‌شناخت. آموزش هم ندیده بودند و فقط حضور داشتند.
والدرون: دیدم عده‌ای از معترضان درهای فروشگاهی را شکستند و برای غارت وارد آنجا شدند-به نظرم پیتزافروشی یا رستوران بود، شیشه‌ها را شکستند و رفتند داخل. بعد گاز اشک‌آور پرتاب شد، و همه جا تیر و تار شد.
جرمین: به این نتیجه رسیدم که ماندن در آنجا بی‌فایده است چون پلیس جدی‌جدی می‌خواست همه را متفرق کند و برای این کار هر کاری لازم بود انجام می‌داد.
ریگز: وقتی اوضاع شدت گرفت، سازمان مبارزة سیاهان و تشکل دست‌های متحد از مردم خواستند تا عقب‌نشینی کنند، و من هم دانشجویان دانشگاه واشنگتن را برگرداندم و به منطقة شاو-Shaw فرستادم.
کامیل بوردِرز، دانشجویان سال اول: عده‌ای از دانشجویان دانشگاه واشنگتن به ما رسیدند، و گفتند که دانشگاه آنها در حال عقب‌نشینی  است چون روبن ریگز و چند نفر دیگر به آنها گفته بودند که دست از اعتراض بکشند چون اوضاع داشت خیلی وخیم می‌شد، یعنی خطرناک-خطرناک به خاطر نحوة مقابله پلیس با اعتراضات.
لای: هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم صرفالً به خاطر ظاهرم کسی برای من ایجاد خطر کند، مخصوصاً پلیس، و آن شب کوله‌پشتی داشتم-اصلاً احساس خطر نمی‌کردم. درست از مقابل پلیس گذشتیم، از مقابل غارتگران گذشتیم و هیچ‌کدام از آنها به ما اعتنایی نکردند. با وجودی که اوضاع به خشونت کشیده بود، اما شخصاً احساس خطر نمی‌کردم.
کارپ: دوان‌دوان از خیابان فرعی بالا رفتیم. شانس آوردم چون من یک موز داشتم و یک نفر هم به من عینک جوشکاری داده بود. نفس کشیدن سخت بود، اما مثل بقیه مردم مستقیماً در معرض گاز قرار نگرفتم. نفس‌مان را حبس کردیم و از خیابان فرعی بالا رفتیم. مردم داشتند چشمان‌شان را می‌مالیدند.
بوردِرز: هما‌نطور که از تپه بالا می‌رفتیم، پلیس هم به سمت تپه گاز اشک‌آور شلیک می‌کرد، و من واقعاً ترسیدم چون هیچ جایی را نمی‌دیدم و از چشمانم آب می‌آمد و گلویم بدجوری می‌سوخت.
کارپ: دانشجویانی بودند که با شلیک مستقیم گاز اشک‌آور آسیب دیده و خیلی ترسیده بودند. یکی از تأثیرات گاز این است که باعث گیجی می‌شود: در حالی که از همه طرف در معرض شلیک قرار دارید، دیدن و نفس کشیدن را سخت می‌کند.
باره: ما به سمت فلوریسانت رفتیم تا سوار ماشین‌مان بشویم، و در آنجا دیدیم یک ماشین دیگر پلیس در آتش می‌سوزد. کمی ایستادیم، و سپس پلیس‌ها آمدند، و دوباره شروع به پرتاب گاز اشک‌آور کردند تا مردم را متفرق کنند که البته در این کار موفق شدند.
بوردِرز: هنوز هم تن و بدنم از اتفاقاتی که دیدم می‌لرزد، اما سایر اعتراضات مسالمت‌آمیز برگزار شد-در راه‌پیمایی یکم اکتبر در فرگاسون هیچ پلیسی ندیدم.
سِنیت کیدانه، دانشجوی سال سوم: یکی از لحظاتی که خیلی اذیتم می‌کند مربوط به زمانی است که به یک پارکینگ فرعی پشت فروشگاه‌ها رفتیم تا از گاز اشک‌آور در امان بمانیم، و من داشتم چشمان خانمی را شستشو می‌دادم و او گریه‌کنان می‌گفت که نمی‌تواند چیزی ببیند. به فاصلة چند ده متر از ما در خیابان یک دسته پلیس ایستاده بودند و با خونسردی با هم شوخی می‌کردند گویی اصلاً گریه‌های این زن را نمی‌دیدند. کفرم از این صحنه در آمده بود.
بوردِرز: آن شب بعد از شنیدن رأی هیأت منصفة تحقیق چندین بار گریه کرده بودم، یک بار هم بعد از اینکه به فرگاسون رفتیم و سرخوردگی و عصبانیت مردم را دیدم که واقعاً دل هر انسانی را به درد می‌آورد.
کارپ: ترسیده بودم، اما از اینکه علت این اتفاقات را نمی‌فهمیدم نیز واقعاً‌ عصبانی بودم. اخطاری نشنیدم و می‌دانستم که من و دوستانم خطا یا عملی غیر قانونی مرتکب نشده بودیم.

شاو، روز دوشنبه
در جلسة مرکز دانشگاه دانفورث-Danforth، دانشجویانی که از اعتراضات تجربه‌ای نداشتند را تشویق کردیم به شاو بروند چون آنجا هم در ماه اکتبر یک نوجوان سیاه‌پوست به نام واندریت مایرز به دست پلیس کشته شده بود. با وجودی که خبرها در ساعات پس از اعلام رأی توسط مک‌کالوچ بیشتر روی وقایع فرگاسون تمرکز داشتند، اما شاو هم صحنة راه‌پیمایی آرامی به سمت گراند بولوار بود، که معترضان نهایتاً به سمت اتوبان ایالتی 44تغییر مسیر دادند.

کامرون کینکر، ‌دانشجوی سال سوم: ما ساعت 8 شب درست در آغاز کنفرانس مطبوعاتی به آنجا رسیدیم. به زیرزمین کلیسایی در ساوث‌گراند رفتیم و به کنفرانس مطبوعاتی باب مک‌کالوچ گوش کردیم.
کیتون وِتسِل، دانشجوی سال آخر: در زیرزمین کلیسا، ما به همراه 50 نفر دیگر دور رادیو نشستیم و به خبر اعلان رأی گوش دادیم.
سارا تایلور، دانشجوی سال اول: وقتی مک‌کالوچ رأی را اعلام کرد، حال همه گرفته شد. خیلی‌ها گریه می‌کردند ... رادیو را خاموش کردیم. ضبط صوت را هم خاموش کردیم چون مک‌کالوچ یک‌بند دربارة رأی حرف می‌زد و دیگر کسی نمی‌خواست حرف‌هایش را بشنود. حدود چهار و نیم دقیقه برای مایکل براون سکوت کردیم و پس از آن بیرون آمدیم و به طرف گراند بولوار حرکت کردیم.
وِتسِل: شاو در روز دوشنبه فضای مثبتی داشت، آرام و مدنی بود؛ و قوت قلب می‌داد ... همه احساس خوبی داشتند اما معترض و مدنی.
تایلور: احساس با هم بودن و همبستگی موج می‌زد ... خیلی غم‌انگیز بود، ما چند دقیقة پیش داشتیم گریه می‌کردیم، اما حالا به هم می‌پیوستیم و این همه آدم جمع شده است، و همه متحد هستیم و می‌رویم که اعتراض کنیم.
کینکر: بیشتر وقت‌هایی که آنجا بودیم همه چیز آرام و مسالمت‌آمیز بود. ما چند بار از گراند بولوار بالا رفتیم و برگشتیم و جمع شدیم، و جمعیت خیلی زیاد شد.
تایلور: صدای فریاد یک معترض را می‌شنیدم که می‌گفت باید برویم و همه پلیس‌ها را بکشیم، و من خیلی تعجب کردم از آن مردی که می‌دوید و چنین چیزهایی می‌گفت. این دیگر تندروی بود، اما اکثر مردم فقط به بی‌عدالتی اعتراض داشتند و حرف‌های آن مرد را که می‌گفت «بیاین بریم پدرشون رو دربیاریم» قبول نداشتند.
وِتسِل: آنجا که بودم درگیری و خشونت نبود. جالب بود که می‌دیدم بعضی از معترضان بر خودشان مسلط نیستند-مردی را دیدم که از یک وانت بالا رفت، و مردی که به سمت شیشة فروشگاهی در گراند بولوار سنگ پرتاب کرد، و به محض اینکه این اتفاق افتاد، عده‌ای از معترضان او را عقب کشیدند و آرام کردند. لذا خیال آدم از بابت نظم و انضباط معترضان راحت می‌شد.
تایلور: از اینکه در بزرگراه بودیم تعجب کردم؛ وقتی دیدم مردم به بزرگراه می‌آیند واقعاً تعجب کردم، و به خودم می‌گفتم «اینا دارن چه کار می‌کنن؟ ما نباید به بزرگراه بیاییم. دیوونگیه-نباید همین‌طور بی‌حساب بیایین توی بزرگراه!» و عجیب‌تر اینکه ماشین‌ها توقف کردند. یعنی یه وانت بزرگ جلوی معترضانی که بیرون می‌آمدند ایستاد، و خیلی شوکه شدم.
وِتسِل: خیلی مدنی، آرام و البته مخرب بود-منظورم این است که شما بزرگراه را بسته‌اید، خب؟ اما پلیس دورتر از ما ایستاده بود. سی دقیقه آنجا ماندیم، آنها روی پل ایستاده بودند و کاری نمی‌کردند، فقط تماشا می‌کردند، و وقتی ما حرکت کردیم، ترافیک هم برطرف شد.
کینکر: ما بزرگراه 44 را بستیم، بعد از آن پلیس ضد شورش آمد و دست به رفتاری خشن با معترضان زد ... پیش از آنکه اقدامات پلیس به حد خطرناکی برسد صحنه را ترک کردم؛ و بعدش آن اتفاقات افتاد.
تایلور: وقتی که پلیس به ابزارهای ضد شورش به سمت ما می‌آمد عملاً بزرگراه را خالی کردیم؛ درست سرِ بزنگاه فرار کردیم چون نمی‌خواستیم گاز اشک‌آور به ما برخورد کند. بعضی از معترضان می‌گفتند «اگه می‌خواین از گاز در امان بمونین، بهتره فرار کنین. اگه همین‌جا بمونین بهتون گاز اشک‌آور می‌زنن.» ما هم عقب رفتیم، و البته خیلی سخت بود چون برای اعتراض ‌آمده بودیم-ترک صحنه برای ما خیلی عجیب بود.


 
با وخامت اوضاع در فرگاسون و پس از آنکه ریگز و سازمان مبارزة سیاهان از دانشجویان خواستند تا به شاو بروند، جمعی از دانشجویان دانشگاه واشنگتن با ماشین به محل دیگری برای اعتراض رفتند که دیدند راه‌شان مسدود است. اکنون بعد از نیمه‌شب، تنش بین معترضان و پلیس تشدیده شده بود، به طوری که در تقاطع بولوار ساوث‌گراند و خیابان آرسنال مستقیماً با هم درگیر شده بودند.
لای: ما تصمیم گرفتیم به شاو برویم چون شنیدیم که آنجا درگیری نیست ... و اصل ماجرا این بود که پلیس اجازه نمی‌داد ما به معترضان ملحق بشویم، مردم در اطراف منتظر بودند و بعد معترضان دیگری هم آمدند که می‌خواستند ملحق بشوند، و پلیس هم آنها را از بزرگراه دور کرد.
کیدانه: پلیس نمی‌گذاشت ما برای پیوستن به اعتراضات از پل عبور کنیم. ما دور زدیم و به قسمت مسدودشده رسیدیم. یادم می‌آید در آنجا عده‌ای از دوستان و من دست‌های‌مان را به هم دادیم و در جلو حرکت کردیم-ما اولین صفی بودیم که مقابل ماشین‌ها ایستادیم.
جرمین: مادر و پدرخواندة مایکل براون در فرگاسون بودند. عصبانیت با غم و سوگواری به هم آمیخته بود ... مثل مراسم کلیسایی شده بود چون همه ما سوگواری می‌کردیم، همه غصه می‌خوردیم، همه عصبانی بودیم. و وقتی به گراند رسیدیم به این معنا بود که برای اعتراض آمده‌ایم چون می‌خواهیم عدالت اجرا شود، این برای من انرژی متفاوتی بود؛ احساسی متفاوت با یأسی که در مقابل ادارة پلیس داشتم.
دوایت: بیرون آمدن با مردمی که همه نسبت به این قضایا حساسیت داشتند خیلی هیجان‌انگیز بود، با هم به هر طرف می‌رفتیم و البته صادقانه بگویم کمی هم ترسناک بود. نه به خاطر اعتراضات، بلکه به خاطر روبه‌رو شدن با پلیس. به خاطر لباس آنها و حرکت‌شان به سمت ما، وقتی جمعیت را به عقب هل می‌دادند و چیزهایی از این قبیل.
کیدانه: پلیس‌های ضد شورش آمدند و به سمت ما حرکت کردند. قبلاً می‌خواستیم سر جای‌مان بمانیم. اما هدایت‌کنندگان نمی‌خواستند ریسک کنند به همین دلیل هم گفتند از بزرگراه خارج شویم.
لای: کمی آشفته بود؛ اما خیلی فرق داشت؛ با فرگاسون خیلی وقت داشت، آنجا خشم و سرخوردگی و ترس و آشفتگی با هم آمیخته بود-احساساتی مخلوط. اما اینجا همه چیز منظم و مرتب بود ... ما شعار می‌دادیم، پلیس هم ایستاده بود.
توسلی: صفی از پلیس‌ها ایستاده بودند و معترضان هم در خیابان بودند، اما پلیس‌ها اعلام کردند که اگر متفرق نشویم دست به مقابله می‌زنند.
جرمین: پلیس رفت و ما گفتیم «آفرین، ما بردیم، عالیه» و شروع کردیم به شعار دادن. خیلی خوب بود؛ احساس همبستگی خوبی بود. و چند دقیقة بعد پلیس برگشت و ناگهان شروع کرد به شلیک گلوله‌های پلاستیکی و گاز اشک‌آور به ما.
ریگز: اتفاق خاصی در جریان نبود؛ جمعیت خیلی کم شده بود. دیگر می‌خواستیم برویم، و عموم معترضان نیز نایی نداشتند، و بعد پلیس با تانک‌های‌شان به خیابان آمدند و شروع به پرتاب گاز اشک‌آور به جمعیت کردند.
باره: رسیدن ما به آنجا درست همزمان بود با متفرق کردن جمعیت توسط پلیس. به گوشه‌ای رفتیم اما به قدری گاز در هوا پخش شده بود که سرفه می‌زدیم، و چشم‌های‌مان پر از اشک شده بود ... در آن منطقه به قدری گاز شلیک کرده بودند که اصلاً نمی‌شد در آنجا ماند.
جرمین: همه جا دود بود و ما نمی‌توانستیم چیزی ببینیم-خیلی وحشتناک بود.
ریگز: گلولة گاز اشک‌آور به سر یکی از دوستانم که دانشجوی دانشگاه وبستر بود، خورد-منظورم این است که همین‌طور که گلوله‌های آتشین گاز در هوا به طرف ما می‌آمدند، یکی از آنها در کلاه لباس دوستم افتاد و همه چیز را سوزاند.
توسلی: همه می‌دویدیم. خیلی‌ها به داخل کافی‌شاپی به نام موکابه پناه بردند، اما ضربات سختی به ما وارد شده بود و گاز اشک‌آور حتی به درون کافی‌شاپ هم آمده بود، همه سرفه می‌زدند و سعی می‌کردیم به هم کمک کنیم تا چشم‌های‌مان را شستشو بدهیم. بعضی‌ها از آنجا بیرون رفتند و بار دیگر پلیس به دنبال‌شان رفت و با گاز اشک‌آور از آنها پذیرایی کرد. حتی پشت سر ما و از پشت ساختمان نیز به طرف ما گاز پرتاب می‌کردند؛ راه‌ها از همه طرف به سوی‌مان بسته بود.
ریگز: پلیس‌ها شروع به پرتاب گاز اشک‌آور به طرف کافی‌شاپ موکابه کردند؛ ما فکر می‌کردیم آنجا در امانیم، و ده‌‌ها نفر برای نجات جان خودشان در آنجا ازدحام کرده بودند.
لای: داشتم به طرف موکابه می‌رفتم، و آنها هم به سوی درب مغازه گاز اشک‌آور شلیک می‌کردند، درست مقابل من به زمین می‌خوردند. گلوله‌های گاز اشک‌آور منفجر نمی‌شوند؛ فقط به آرامی محتویات خودشان را خالی می‌کنند.. نمی‌دانستم چگونه عمل می‌کند و چه اتفاقی داشت می‌افتاد.
توسلی: مغزم داشت می‌ترکید-سرفه می‌زدم، نمی‌توانستم نفس بکشم، چشمانم می‌سوخت و قادر به دیدن چیزی نبودم. خوشبختانه با خودمان چیزهایی داشتیم که می‌توانستیم چشم‌های‌مان را شستشو بدهیم و اثر آن اسید را خنثی کنیم. قلبم تند می‌زد و ترسیده بودم، مخصوصاً وقتی که آن همه آدم را می‌دیدم که حالاتی مثل من دارند.
لای: یک نفر در را باز کرد و من را به داخل کشید، اما دیگر تمام صورتم به گاز آلوده شده بود... همه سرفه می‌زدند و سکندری می‌خوردند و روی هم می‌افتادند و با اشیاء دور و برشان برخورد می‌کردند. خیلی وحشتناک و دردناک بود؛ چیزی نمی‌دیدم، تنفس برایم دشوار شده بود.
دوایت: لحظات متشنجی بود چون خیلی از دوستانم در داخل موکابه به گاز آلوده شده بودند، این سلاح برای پلیس واقعاً سلاح تاکتیکی وحشتناکی است، پرتاب گاز اشک‌آور به معترضانی که به مکانی امن پناه برده بودند.
جرمین: خیلی ساده است که یک دانشجوی دانشگاه واشنگتن فکر کند که دارد به شکلی نظری و آکادمیک با ساختار موجود مبارزه می‌کند، اما وقتی سرتاپای‌تان آلوده به گاز می‌شود و می‌بینید که دولت چه بلایی سر شما می‌آورَد، دیگر نظریه‌های دانشگاهی کاربردی ندارند. در اینجا پلیس‌ها هستند که به سمت مردم گاز اشک‌آور پرتاب می‌کنند و این هم بلا سر آنها می‌آورند-مردم را می‌بینید که به سختی تنفس می‌کنند و در این کشمکش‌ها گیر افتاده‌اند. عجیب نبود؛ ما می‌دیدیم که انتظارات‌مان در مبارزه به عینیت درآمده است.

مرکز شهر، روز سه‌شنبه
صبح زود روز سه‌شنبه گروهی از دانشجویان به یک راه‌پیمایی آرام در کلایتون پیوستند. تظاهرات آنها تا ظهر طول کشید، و بعد از آن نیز تظاهرات دیگری در مرکز شهر آغاز شد یعنی در پلازا کینر. جمعیتی از آن میدان از مقابل چند بنای مهم عبور کردند و به سمت جاده ایالتی 70 رفتند. در آنجا نیز پلیس مثل شب قبل بزرگراه را بسته بود. 

 
 
وِتسِل: اولین توقف‌مان در برابر وزارت دادگستری بود. یک راه‌پیمایی هم قبلاً به راه افتاده بود... به نظرم راه‌پیمایی ما حدود 30 دقیقه‌ای به طول انجامید.
ریگز: از آنجا مردم-بعضی از فعالان جوان- به جمعیت پیوستند و به سمت بزرگراه حرکت کردند و در همان‌جا بود که گاز فلفل نوش جان کردم.
وِتسِل: از مقابل استادیوم بوچ، عمارت قدیمی دادگستری که به پروندة «درِد اسکات» رسیدگی کرده بود، عبور کردیم و سپس در انتهای پل ماتین لوترکینگ ایستادیم. در آنجا چند صد نفری پل را به اشغال خود درآورده بودند. سرانجام آنها به سمت رمپ فرعی مسیرهای جنوبی بزرگراه ایالتی 70 رفتند، و ما بعد از آنها پل را اشغال کردیم.
باره: از رمپ بالا رفتیم، وارد بزرگراه ایالتی 70 شدیم و دست در دست همدیگر دو صف را تشکیل دادیم.
جرمین: مردم همه می‌خواستند بزرگراه را مسدود کنند و در خیابان بنشینند و هر کاری از دست‌شان برمی‌آید انجام بدهند چون به تنگ آمده بودند. روحیات از شب قبل بهتر بود، و به گمان من در این مقطع انرژی آنها بیشتر بود و آمده بودند همه چیز را تعطیل کنند. بله، ما منتظر پاسخ بودیم، پاسخ‌مان را دریافت کردیم، سوگوار شدیم و احساسات‌مان جریحه‌دار شد، و اکنون می‌خواهیم شهر را تعطیل کنیم چون این روش را ناعادلانه می‌دانیم.
باره: عبور و مرور ماشین‌ها مختل شد، و پلیس چند لحظة بعد از راه رسید. با لباس ضد شورش و آماده مأموریت آمده بودند، و دیواری در مقابل ما کشیدند. آنها یک طرف و ما نیز طرف دیگر. با بلندگو دائم از ما می‌خواستند که متفرق بشویم، می‌گفتند که تجمع شما غیر قانونی است، شما راه را بند آورده‌اید، نباید در بزرگراه بمانید، غیر قانونی است.
وِتسِل: تحمل مردم از شب قبل در بزرگراه ایالتی 44 کمتر شده بود. به نظر پنج دقیقه‌ای گذشته بود که اعلام کردند تجمع ما غیر قانونی است. گفتند که ما باید منطقه را ترک کنیم در غیر این صورت دستگیر می‌شویم و یا با اقدامات دیگری با ما برخورد خواهند کرد.
ریگز: عدة زیادی رفته بودند، اما همچنان صفی آن جلو نشسته بود. سپس، پلیس شروع کرد به پاشیدن گاز فلفل. و صف اول را کاملاً به هم ریخت.
وِتسِل: من جلوی گروه ایستاده بودم، نشستم و گاز فلفل خوردم. از چند متر آن‌طرف‌تر می‌آمد. پاشیدند به چشمان، دستان و سینه‌ام.
ریگز: چند نفری به طرف گاز‌خورده‌ها رفتند تا با مالوکس و آب چشم‌های‌شان را بشویند چون اثر فلفل را خنثی می‌کرد، و پلیس به طرف ما هم گاز فلفل پاشید تا نتوانیم مردم را عقب بکشیم.
وِتسِل: دوبارة گاز فلفل به من پاشیدند. بدشانسی بود. از بدترین عرق‌سوزهایی که قبلاً داشتم بدتر بود. آدم را کاملاً کور می‌کند.
جرمین: دلم را خوش کرده بودم که در روز از مواد شیمیایی استفاده نکنند، اما خیالاتم ساده‌لوحانه بود.
وِتسِل: بالاخره به صف اول رسیدیم. پلیس با باتون به بازوها و آرنج‌های ما می‌زد و به شدت هل‌مان می‌داد تا عقب برویم. و باز همان پلیس ضد شورش، سپرش را برداشت و با آن به پاهای من کوبید، می‌زد به قوزک پاهایم-الآن کبودی‌های عمیقی در آنجا باقی مانده. بعد پلیس دیگری به من اشاره کرد و گفت «بگیرش» و من را دستگیر کردند.
باره: اکثر مردمی که در تظاهرات دوشنبه‌شب شرکت کرده بودند از جوانان بودند. دختران و پسران جوان، اما بهتر است بگویم اکثراً مردان جوان آمده بودند. در تظاهرات روز سه‌شنبه همه بودند-مرد و زن و کودک-نوجوانان، حتی بچه‌های سه، چهار ساله با مادران‌شان. جمعیت مخلوطی بود. این معترضان قصد نداشتند دست به خشونت بزنند، بنا بر این به جمعیت می‌گفتند «عقب بکشید، نمی‌خواهیم برنامه خراب بشود.»
جرمین: بعد، به طرف عمارت دادگستری عقب‌نشینی کردیم و ... هر بار که پایین پله‌های عمارت قدیمی دادگاه در مقابل مجسمة «درِد اسکات» می‌ایستید و خاطرات آن را به یاد می‌آورید، از آن لحظه‌هایی است که هیچ‌وقت فراموش نمی‌شود.

پیشروی
از نخستین روز بعد از تعطیلی به مناسبت روز شکرگزاری، دانشجویان چند تظاهرات در پردیس دانشگاه کرده بودند، و روز سه‌شنبه 4 دسامبر نیز کلاس‌ها را تعطیل کرده و به کتابخانة آلین رفته بودند، مقابل خانة رئیس دانشگاه اعتراضاتی صورت داده و تقاطع اسکینکر و بولوار فورسیت را به مدت 20 دقیقه مسدود کرده بودند.
قضیه‌ای به این اهمیت که فعالیت‌های دانشجویان را مضاعف کرده بود بی‌خیالی دانشگاه به چنین رویدادها و قضایایی در بیرون از «قرنطینه دانشگاه واشنگتن» باعث شد تا آنها اقدام به سازماندهی تظاهرات و شرکت در آنها نموده علل مشارکت خود و آرزوهای‌شان را به دیگران بیان کنند.

در تصویر زیر، تظاهرات معترضان را در 4 دسامبر می‌بینید که دست در دست یکدیگر تقاطع اسکینکر-فورسایث را مسدود کرده‌اند. صدها نفر از دانشجویان در این راه‌پیمایی که با چهار و نیم دقیقه سکوت به پایان رسید، شرکت کرده بودند

لای: این از مسائل اصلی زمانة ماست. نه اینکه تصور کنید خطایی همچون سایر خطاهای دنیا اتفاق افتاده است؛ وضعیت کنونی، حضور و اقدام همة ما را می‌طلبد.
تایلور: تأسف می‌خورم که مشغله‌های من در این نیمسال تحصیلی نمی‌گذاشت به طور جدی در فعالیت‌های سیاسی شرکت کنم ... و واقعاً خودم هم از بس گفته‌ام مشغول درس و تحصیل هستم و نمی‌توانم به مسائل مهم‌تری که در دنیا در حال وقوع است، توجه کنم، خسته شده‌ام.
بوردِرز: خودم قبول دارم که در سال‌های تحصیل در دبیرستان، آن اندازه که دوست داشتم فعالیت کنم، کاری صورت ندادم، اما وقتی به دانشگاه آمدم، مصمم بودم که هر چقدر می‌توانم مبارزه کنم.
باره: اگر در ماه آگوست اینجا حضور می‌داشتم، در اعتراضات آن موقع شرکت می‌کردم، من آمادگی اعتراض داشتم اما این فرصت را از دست دادم ... می‌دانستم که چه کیفرخواست صادر بشود یا نشود، به هر حال اعتراضاتی اتفاق می‌افتد.
بوردِرز: تلف شدن جان انسان‌ها روح من را آزار می‌داد، آن چیزی که من من را به سمت مبارزه سوق داد صرفاً این اتفاق در سن‌لوئیس نبود. مرگ تریوون اولین اتفاقی بود که این جور من را تکان داد، وقوع چنین جنایت‌های در آمریکا باعث تأسف است.
وِتسِل: چندین دهه است که پلیس‌های ما مردان و زنان بی‌سلاح سیاه‌پوست را می‌کشند-اگر در خانه می‌ماندم و حرکتی نمی‌کردم، فکر نمی‌کنم وجدانم حاضر می‌شد با این بی‌عدالتی کنار بیاید. احساس می‌‌کردم وظیفه دارم برای مبارزه به این بی‌عدالتی باید کاری کنم.
کینکر: من دانشجوی دانشگاه واشنگتن هستم و سن‌لوئیس هم شهر من است؛ من در اینجا زندگی می‌کنم و در قبال برهه‌های حساس و آشفته‌کننده احساس مسئولیت می‌کنم تا در کنار مردم باقی بمانم.
تایلور: اکنون واقعة عظیمی رخ داده است، و برای من فرصتی پیش آمده تا در آن شرکت کنم و صدای اعتراضم را به گوش دیگران برسانم، و این اتفاق درست در همین سن‌لوئیسِ خودمان در حال وقوع است، قلباً احساس می‌‌کردم که باید کاری انجام بدهم.
کیدانه: هر گاه سیاه‌پوستی دچار درد و مصیبت می‌شود، همه سکوت می‌کنند و گویی اعتراض کردن برای‌شان اُفت دارد. خودم دارم می‌بینم که سیاهان را کسی آدم نمی‌داند، و خودم هم که یک زن سیاه‌پوست هستم این حالات را درک می‌کنم، لذا برایم حضور در این برنامه‌ها فوق‌العاده مهم است.
کارپ: این اتفاقات به عقیدة من نمونة روشنی از عملکرد نژادپرستانة نهادهای کشور ماست. نمونة روشن بی‌عدالتی که مردم سن‌لوئیس را تحت تأثیر قرار داده است. لذا وقتی چنین اتفاقاتی می‌افتد، شما دوست دارید در جبهة حق بایستید و کاری را که لازم و درست است انجام بدهید، نه اینکه لاپوشانی کنید. مسئولان نیز باید در چنین مواقعی پاسخگو باشند.
بوردِرز: وقتی چنین حوادثی را در کتاب‌های تاریخ می‌خواندم واقعاً افسرده می‌شدم، غافل از اینکه در میان ملت ما هنوز همان اتفاقات تکرار می‌شود... پس می‌بینید که نمی‌توان بی‌تفاوت بود.
تایلور: از رفتار یکی از دوستانم حسابی کفرم درآمد-به من پیامک داد و نوشت:«چرا در آن اغتشاشات شرکت کردی؟» و از طرفی خیلی ناراحتم که می‌بینم مردم معترض را اغتشاشگر می‌خوانند.
کینکر: خانواده و دوستانم پشت سر هم برای من پیامک می‌فرستادند و از حالم جویا می‌شدند، اما هیچ‌کس حال سیاه‌پوستان ساکن در این شهر را نمی‌پرسد.
کیدانه: به عقیدة من، قانون و رأی و این چیزها تنها به نفع قشر ممتازی از جامعه است. حالا با این اعتراضات، مردم و اقشار مختلف جامعه با قانون طرف شده‌اند. همه مردم از این اتفاقات حرف می‌زنند. باید تکلیف خودتان را روشن کنید که اهل مبارزه هستید یا خیر. نمی‌توانید خودتان را به آن راه بزنید-می‌توانید شکایت کنید و طومار کمپین امضاء را امضاء کنید، یا راه ساده‌تر را انتخاب کنید و خودتان را به بی‌خیالی بزنید.

در تصویر زیر، کیندال مکس‌وِل، دانشجوی سال سوم، بعد از ترک کتابخانة آلین در 4 دسامبر در مسیر حرکت به سمت خانة رئیس دانشگاه، مارک رایتون، شعار می‌دهد. در این اعتراضات عبارت «نمی‌تونم نفس بکشم» که اِریک گارنر در آخرین لحظات عمرش به پلیس‌ها می‌گفت نیز به شعارها افزوده شده است.

جرمین: به عقیدة من گاهی‌وقت‌ها باید به ما بگویند که چه اتفاقاتی در جریان است. هنوز به آن حد از بصیرت نرسیده‌ایم که به اتفاقات بیرون از دانشگاه توجه کنیم. 
دوایت: غالباً با وجود مسائل دیگری مثل اتفاقی که نیمسال تحصیلی گذشته در پیبادی افتاد و فعالیت‌های دیگری که ما را به خود مشغول ساخته، انگار اصلاً همه چیز از ما دور است، و همین هم باعث می‌شود تا مردم به شرایط موجود راضی باشند و با مسائل مهم مواجه نشوند.
ریگز: همیشه وقتی مشغول سازماندهی‌های دانشجویی هستیم به چشم می‌آییم، به خودمان یادآوری می‌کنیم که دانشجویان به سرعت فراموش می‌کنند. اما این بار قضیه فرق می‌کرد و راه دیگری نداشتیم؛ بهترین راه این بود بعد از تعطیلات روز شکرگزاری، دست به یک حرکت انفجاری بزنیم، که این کار را هم کردیم.
کارپ: با وجود ترس و خشمی که رسانه‌ها نشان داده‌اند، اتفاقات زیبایی هم را در چند روز اخیر شاهد بوده‌ایم. باورنکردنی بود که این همه دانشجو از دانشگاه واشنگتن برای اعتراض به بی‌عدالتی بیرون بیایند و حرکت‌شان جامعه را تحت تأثیر قرار بدهد.
ریگز: دیوانگی بود چون ساعت 2 نیمه‌شب در منطقة شاو بود، و گروهی از دانشجویان هم بودند. از دیدن آن همه دانشجو حیرت کردیم-بچه‌های دانشگاه واشنگتن و دانشجویان سن‌لوئیس. هر طرفی چشم می‌گرداندم، آدم‌های آشنایی را می‌دیدم؛ شگفت‌انگیز بود.
جرمین: دانشگاه واشنگتن واقعاً جای از ما بهتران است، ولی داشتیم فکر می‌کردیم که خیلی جاها در سن‌لوئیس در شرف تعطیلی است-نه فقط گالری‌ها بلکه تمام فروشگاه‌های سن‌لوئیس. نه فقط والمارت در این منطقه بلکه همه والمارت‌هایی که در سن‌لوئیس به آنجا می‌رسیم. این همه کوی و برزن-جغرافیای سن‌لوئیس به گونه‌ای است که برخی محله‌ها به سایر محله‌های شهر تعامل نمی‌کنند، و بعضی‌های‌شان محله‌های مرفهین است.
کارپ: دانشگاه واشنگتن از قدیم‌الایام معروف بود که در هیچ مسئله‌ای دخالت نمی‌کند. ولی در این چند روز اخیر قضایا فرق کرده است، و به عقیدة من نقطة عطفی برای ماست تا ببینیم نگاه‌مان به جامعه‌مان چگونه است.
دوایت: اتفاق اخیر در سن‌لوئیس و ماجراهای دولت و بحث‌های گروهی که در دانشگاه برگزار شده است-اصلاً نمی‌توان بی‌خیال موضوع شد، و فکر می‌کنم چون مردم در خلال سال تحصیلی گذشته اطلاعات زیادی به دست‌ آوردند... خیلی آدم سر شوق می‌آید که مشارکت این همه آدم را می‌بیند.


جرمین: شخصاً از جمعیتی که روز سه‌شنبه در راه‌پیماییِ خروج از دانشگاه آمده بودند، شگفت‌زده شدم، به همین دلیل است که معتقدم این تازه اول ماجراست. خیلی از معترضان همین امروز به ما پیوستند-یعنی اولین باری بود که به این اعتراضات می‌پیوستند، و به قدری به ما و سازماندهندگان اعتماد داشتند که در مسدود کردن خیابان به ما کمک کردند. این کار کوچکی نیست. برای خیلی‌ها تازه اول راه است. این همان لحظه‌ای است که عدة زیادی از دانشجویان دانشگاه واشنگتن قالب سیاسی گرفتند و آماده‌اند تا در این دورة طولانی به آن پایبند بمانند. با وجود صدها نفری که بیرون آمده بودند، باز هم جمعیت کمی از دانشگاه واشنگتن را شامل می‌شود، اما صادقانه بگویم که از انتظار من بیشتر بودند. به خاطر این جمعیت زیاد ممنون و امیدوارم، و فکر می‌کنم بهتر خواهد شد. امیدوارم واقعاً بهتر بشود.


سارا هندز Sarah Hands
مانویتا مارنی Manvitha Marni
امیلی شینوار Emily Schienvar
درک شیر Derek Shyr

ترجمه: علی فتحعلی آشتیانی

منبع: استادلایف


 
  
نام

پست الكترونيك
نظر شما
کد امنیتی

 

 

       تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.