حياط خانه فراخ است و ميان آپارتمان هاي قدعلم كرده بالاشهري مغرورانه به كهنسالي اش مي بالد. معماري خانه از آن سبك هايي است كه هنوز وارد نشده دعوت به آرامش ات مي كند. آقايي با لهجه نيم فارسي خوشامد مي گويد. «لشك» است، همسر «روشن وزيري». عشق به «روشن» او را از لهستان به ايران كشانده، تا جايي كه حتي تابعيتش را هم از لهستاني به ايراني تغيير داده. نه جنگ جهاني دوم و نه «چك پوينت چارلي» نتوانسته اين دو را از هم جدا كند تا اينكه تيك وتاك عمر يكي از حركت باز مي ايستد... اين بار نه در ايران كه در بيمارستاني در آمريكا. ساعت هنوز به٩ نرسيده، بين ايميل ها به نامه استاد «عبدالحسين آذرنگ» مي رسم، محتواي نامه نه دعوت به كوه، كه اعلام خبر درگذشت «روشن وزيري» است. «مريم وژنياك» براي او نوشته كه مادرش زودتر از آن چيزي كه فكرش را مي كردند از ميان شان رفته و حال و روز پدر هم خوب نيست. لشك حالابايد تنها به ايران بازگردد، پس از سال ها ماندن و بودن كنار «روشن».
سال ٨٩، تاريخ شفاهي زنان
مصاحبه ها يكجور تاريخ شفاهي زنان است براي مجله ايراندخت؛ سال٨٩. روشن وزيري آهسته به ميزباني مي آيد، با لبخند پهني بر چهره و نگاهي مادرانه. چاي و خاطره. چندساعتي گفت وگو و مرور گذشته ها. روشن وزيري ليوان چاي را روبه روي مان مي گذارد، لشك مشغول صحبت با تلفن است. زير لب مي گويد: «وقتي ازدواج كرديم و به ايران آمديم، لشك يك ايراني تمام عيار شد. بعد از دوسال تقاضاي تابعيت كرد و ايراني شد. بعد از رفتن بچه ها به آمريكا، لشك بود كه من را در ايران نگه داشت.» «روشن»، نوه «بي بي خانم استرآبادي» است؛ از زنان مبارز مشروطه خواه و موسس نخستين مدرسه دخترانه در ايران. خواهرزاده «بزرگ علوي» است و البته برادرزاده «كلنل علي نقي وزيري»، موسس هنرستان موسيقي. خودش اما آرام است و به دور از سياست؛ ترجمه هاي زيادي دارد در ذم اقتدار گرايي و مدح دموكراسي. در زندگي هيچ چيز به اندازه خواندن كتاب حالش را خوب نمي كند، حتي دوري از مريم و البرز را هم با همين خواندن ها و نوشتن ها پر كرده. در ميان انبوه ترجمه هايي كه از لهستاني به فارسي داشته، كتاب هايي همچون «تب تند آمريكاي لاتين»، «درس هايي كوچك در باب مقولاتي بزرگ»و سه دفتر كولاكوفسكي با استقبال از سوي خوانندگان ايراني مواجه شده اما خودش در ميان ترجمه ها «روسلان» را از همه بيشتر دوست مي دارد.
تحصيل در لهستان و آغاز زندگي با «لشك»
روسي و انگليسي را از همان زمان كودكي خوانده و بعدتر به توصيه بزرگ علوي براي تحصيل پزشكي راهي لهستان مي شود. از پدرش مي خواهد برايش بليت دوطرفه نگيرد تا اگر پشيمان شود، نتواند به ايران برگردد. سرماي لهستان در بدو ورود در آبان١٣٣١ سختي زندگي در غربت را به روشن مي نماياند: «تازه جنگ جهاني دوم تمام شده بود و داشتند خرابي هاي ورشو را تعمير مي كردند.» چهارسالي در لهستان مقيم مي شود. همانجا با «لشك وژنياك» كه دانشجوي فني بوده آشنا مي شود و بعدها در همان لهستان ازدواج مي كنند. براي تخصص راهي برلن غربي مي شود. آن زمان هفته اي يك بار براي ديدن دايي اش به برلن شرقي مي رود، براي گذر از برلن غربي به شرقي بايد از «چك پوينت چارلي» رد مي شد. در اين فاصله يك بار هم «لشك» به برلن شرقي آمد، اما چون لهستاني بود اجازه خروج از كشورهاي كمونيستي را نداشت. خلاصه درست در روزهايي كه ديوار برلين را در سال١٩٦١ مي ساختند، هردو در برلن بودند.
عزيمت به ايران با دوچمدان خالي
بعدتر روانه ايران مي شوند. فروردين١٣٤١ با دوچمدان به تهران مي رسند. لشك براي كار روانه كارخانه قند بيرجند مي شود و او در تهران مي ماند. بعدتر هردو استخدام شركت نفت مي شوند. روشن وزيري تمام مدت جنگ را هفته اي دوروز در درمانگاه پالايشگاه تهران كشيك مي داد و تا پيش از بازنشستگي از شركت نفت، رييس درمانگاه پتروشيمي بود. در چنددهه گذشته هم بيش از هرچيز مشغول ترجمه بود. همين چندماه پيش با دوچمدان راهي آمريكا شدند، به اميد درمان «روشن». لشك پاي تلفن اضطراب داشت و از حال ناخوش روشن مي گفت. حالادخترش نوشته كه حال پدر خوب نيست. اما به همين زودي ها لشك براي برگزاري مراسم و پيگيري برخي امور ناگزير از بازگشت به ايران است، ايراني كه بدون «روشن»براي او تاريك است.
آمنه شيرافكن
روزنامه شرق ، شماره 2199, چهارشنبه دهم دي ماه 1393 ، صفحه 20