|
تبیین خاطرات پلیسهای سنت پل در طرح جدید تاریخ شفاهی
|
تد فاهی جوان در یونیفرم در 1949 پیش از آن که همکارش آلن لی کشته شود
صدای تد فاهی(Ted Fahey) سروان بازنشسته پلیس شهر سنت پل (St. Paul)، که خاطرات چهار دهه پیش را مرور میکند گوشخراش اما واضح است. او در سال 1947 تازه به عنوان پلیس گشت به استخدام درآمده بود که به همراه همکارکهنه کارش آلن لی(Allan Lee) به یک تلفن محلی پاسخ گفت. فاهی میگوید: "مردی با یک اسلحه از خانه بیرون دوید و لی مراقبش بود. او به داخل گاراژ رفت و ما درست پشت سرش بودیم. من آن موقع تازه کار بودم و با خودم فکر کردم، باید قبل از این که بتواند اسلحهاش را به سمت من بگیرد او را دستگیر کنم. به همین خاطر به درون گاراژ دویدم". او در حالی آن مظنون را گرفت که سعی داشت اسلحهاش را پنهان کند. با این حال لی او را سرزنش کرد. این پلیس کارکشته با 12 سال سابقه خدمت او را سرزنش کرد و " لعنتی احمق" خواند. چراکه ممکن بود مظنون در گاراژ منتظرش باشد و او را بکشد. فاهی به او گفت: "فکر میکنم اشتباه کردم"، که لی در جوابش گفت "سعی کن این اشتباه را فراموش نکنی". کمتر از دو سال بعد لی در محله راندو(Rondo) در تعقیب یک دزد مغازه مشروبفروشی هدف قرار گرفت و جان باخت. این دزد پلکان آنجا را با شلیکهای مداوم خود فرو ریخته بود. آن موقع لی 42 ساله بود. دیگر افسران پلیس همان شب آن دزد - الیور کراچر(Oliver Crutcher) - را کشتند. خاطرات فاهی جزو روایتهای بیشمار پلیسهایی است که کیت کوت (Kate Cavett)، تاریخ شفاهینگار شهر سنت پاول، آن را ضبط کرده است و در حال حاضر به آرامی در حال انجام مهمترین کار در زمینه حفظ تاریخ در ایالت مینه سوتاست. او در حال ضبط گفتههای پلیسهای شهر سنت پاول از زبان خود آنهاست. کیت در سال 2007 با فاهی که در آن موقع 87 سال داشت مصاحبه کرد. اکنون فاهی 94 سال دارد و کار کوت یادآوراین نکته است که تاریخ تنها مختص افراد مشهور و مردگان نیست. جان هرینگتون (John Harrington) رئیس سابق پلیس شهر سنت پاول که اکنون پلیس ترانزیت مترو را اداره میکند، در این رابطه گفت: "کیت توانایی فوق العادهای در حرف کشیدن از پلیسها در مورد خودشان دارد حتی اگر گاهی آن حرفها به زیانشان باشد". اولین دیدار کوت و هرینگتون وقتی بود که او ریاست واحد جوانان سنت پاول را بر عهده داشت که هدف آن کنترل دستههای تبهکار جوان بود. کیت در مرکز درمان نوجوانان کار میکرد. آنها بودجهای فراهم کرده و با بیش از 100 نفر از اعضای این دستهها مصاحبه کردند. هرینگتون در این مورد گفت: تاریخ شفاهی آنان "تمام آنچه را من راجع به این دستهها میدانستم" تغییر داد. او گفت: "آنها فقط به خاطر پول وارد فعالیتهای تبهکاری نمی شدند. بلکه عوامل روانشناسی پیچیده تری آنها را جلب میکرد." کوت در ادامه طرح دیگری را با عنوان "صداهای راندو" شروع کرد که تاریخ شفاهی افرادی را ضبط میکند که در این محله سیاهپوستنشین رشد کردهاند. این محله در دهه 1960 برای ساخت بزرگراه بین ایالتی شماره 94 تخریب شد. هرینگتون گفت: "در آن موقع رئیس(بیل)فینی(Bill Finney) و دیگران به دلیل تغییر گروهی نگهبانان بازنشسته شدند. ما نگران بودیم که رفتن این افراد کهنه کار به معنی از بین رفتن چیزی باشد که محیط اداره ما را منحصر به فرد کرده بود." بنابراین او یک بار دیگر به کوت روی آورد که هزینه انجام طرحهای تاریخ شفاهی خود را از صندوق ارتقای میراث ایالت، دیگر بنیادها و حتی فرزند لی تامین میکرد. کیت میگوید: "سعی میکنم لحن گوینده را گرفته و از طریق ضرب آهنگ و الگوهای بیانی احساسات آنها را منتقل کنم. خاطرات نقل شده در تاریخ شفاهی، تصویری از زندگی گوینده را شامل فرهنگ، غذا، ناسازگاریها، عقاید، افکار، خصایص، شادمانیها، غمها، احساسات و جوهره غنی بوجود آورنده رنگ و ساختار، خلق میکند." مصاحبه با فاهی در خانه ویلایی که او در دهه 1950 ساخته است، انجام شد و مسائل مختلفی همچون یادی از روسای قبلی تا خاطرات شیرین آن محله که ملغمهای است از اهالی بوهم (ناحیهای در کشور چک)، سرخپوستان آمریکا و سربازان فورت اسنلینگ (Fort Snelling) در دوره رکود، را در بر میگیرد. داستانهای لطیف مادرش هم هست که به تصویر کشیده میشود، جانز درازه (long johns) یخ زده که خود را کنار اجاق گرم میکند و نیز یادآوری روزهای خوشایند آغاز لوله کشی داخلی خانهها. او میگویند: "دخترکهای امروزی اصلاً نمی دانند سختی یعنی چه". او روزهای قبل از تلفن همراه را به یاد دارد، وقتی که برای تلفن کردن باید دستهای را میچرخاندی و کلید برنجی بزرگ و بلندت را در جایی که به آن "جعبه تلفن" میگفتند، میگذاشتی، یعنی فن آوری گوشه خیابانی که تنها راه تماس با مرکز بود. خاطرات او از شلیک به اولیور کراچر پیش از آنکه آن دزد لی را بکشد با احساسات مشابهی در هم آمیخته است که آن را در مصاحبه کوت با گروهبان جو استرانگ(Joe Strong) هم میبینیم. استرانگ که در سال 2010 بازنشسته شد، وقتی همکارش گروهبان جرالد ویک(Gerald Vick)در کوچهای بیرون از بار ایست ساید(East Side) هدف قرار گرفت و کشته شد به عنوان پلیس مخفی کار میکرد. استرانگ هم مثل فاهی به مظنون شلیک کرد اما به او نخورد. استرانگ به کوت گفت که "آن شب کارمان تقریباً تمام شده بود و ما سلاح خود را کنار گذاشته بودیم. تصورمان این بود که با یک مشت مست طرف هستیم، اما این طور نبود". او فشار روحی برخورد با بیوه ویک پس از خاکسپاری را به یاد دارد. استرانگ میگوید: "آن موقع واقعاً به من سخت گذشت. نمیدانستم او چه واکنشی نشان میدهد. خودم هم نمیدانستم چه واکنشی خواهم داشت. وقتی همکاری که با او بودهای میمیرد نمیتوانی پیش خانوادهاش بروی، به خصوص وقتی احساس کنی که ”وای خدای من خودپسندی ما این ماجرا را رقم زد، “ما اولین نکته مهم را رعایت نکرده بودیم. باید همیشه هوشیار میبودیم در حالی که اسلحههایمان را کنار گذاشته بودیم".
تد فاهی جوان هنگام خلبانی
کورت براون* ترجمه: اصغر ابوترابی
*نوشتههای کورت براون Curt Brown درباره تاریخ مینه سوتا هر یکشنبه منتشر میشود. خوانندگان میتوانند نظرات و پیشنهادات خود را به mnhistory@startribune.com ارسال دارند.
منبع: استار تریبوین
|