آزاده شهیدی که تاریخ شهادت ندارد
جماران: آزاده شهیدی که تاریخ شهادت ندارد. وزیری که روی سنگ مرازش تاریخ شهادت درج نشده است. گزارش های رسمی در مورد نحوه و تاریخ شهادتش هنوز منتشر نشده است.11 سال بعد از اسارت پیکر مومیایی شده اش از عراق به ایران منتقل شده و در قطعه 72 بهشت زهرا به خاک سپرده شد. خواهرش فاطمه تندگویان از دوران جوانی محمد جواد می گوید: ظاهر و باطنش یکی بود. انسانی چند بعدی بود که اهل افراط و تفریط نبود. اهل شعر و مشاعره بود. تفسیرهای نابی از قرآن داشت. ساده زیستی اش ریشه در تربیت خانودگی اش داشت و از رفتارهای عوام فریبانه دور بود. فاطمه تندگویان همچنین از نحوه پیگیری وضعیت برادرش در طول دوره اسارت شکوه می کند و می گوید: نه از این ارزشها محافظت می کنیم و نه تلاشی در این راستا داریم که رفتار و تفکر و مشی شهدا را در جامعه تسری دهیم. چه فایده دارد که همه کوچه ها، خیابان ها و بزرگراه های کشور به اسم شهدا باشد و عکسهای بزرگ آنان در دیوارها رسم شود، ولی رفتار و مشی اخلاقی ما آن نباشد. او از حذف درسی بنام شهید آزاده درباره سرگذشت شهید تندگویان، در کتابهای درسی در چند سال گذشته گلایه کرده و از ضرورت الگوسازی از شهدای برای جوانان امروز سخن می گوید. او همچنین از وضعیت روحی خانواده شهید هنگام آزادی اسرا و استقبال از محمد جواد در مرز خسروی خاطره ای نقل می کند. متن کامل گفت و گو با فاطمه تندگویان را در ادامه بخوانید
کد خبر: 63372 | تاریخ خبر: 19/08/1393
پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران - تهران
محمد جواد در چه خانواده ای به دنیا آمد؟
پدر ایشان تا چه حدی در فعالیت های سیاسی و مبارزه علیه حکومت پهلوی شرکت داشتند؟ خانواده ما دو فرزند داشت که محمد جواد فرزند اول و من فرزند دوم خانواده بودم. خانواده ما با وجود اینکه خانواده ای مذهبی بود ولی به هیچ وجه خانوده ای سنتی نبود. پدرم به خاطر اینکه اهل کتاب و مطالعه بودند نگاه نو و روشنفکرانه ای به مذهب داشتند. پدر نسبت به شریعت، مذهب و اسلام نگرشی تحلیلی داشتند و با همین نگاه و رویکرد جواد را تربیت کرده بودند. پدرم کسی بود که مسائل سیاسی را خوب درک می کرد و در جریانات آیت الله کاشانی و دکتر مصدق حضور فعال و جهت گیری سیاسی داشت. به خاطر قرار گرفتن محل کار پدرم در منطقه بهارستان و روبروی مجلس عملا شاهد همه تغییر و تحولات سیاسی کشور در آن دوران بودند. با توجه به خاطره هایی که از حوادث آن دوران مطرح می کردند، می شد این نکته را فهمید که خود ایشان در بیشتر این حوادث حضور داشته اند ولی به خاطر بالا رفتن سن و همچنین عضو نبودن در هیچ حزب و گروهی در جریان مبارزه علیه شاه نقش چندانی نداشتند. ما خانواده کم جمعیتی داشتیم و پدرم به مسائل تربیت بسیار حساس بود. برایشان مهم بود که برای تربیت فرزندان خود وقت بگذارند و واقعا هم وقت و انرژی زیادی می گذاشتند. همچنین مادرم هم فردی جسور، شجاع، با شهامت و در عین حال خیرخواه بود. جواد در حقیقت بخشی از صفات خود را از پدر و بخشی را از مادرم گرفته و ترکیبی از این دو انسان شده بود. محمد جواد تندگویان در چه مقطعی با امام خمینی(ره) و حرکت انقلاب اسلامی آشنا شدند خانواده ما از ابتدا آگاهی سیاسی خوبی نسبت به مسائل روز داشتند. امام را هم از همان سالهای آغازین می شناختیم. من خودم دوره دبستان اسم امام را شنیده بودم. از همان سالهای 41-42 همراه پدرم و جواد شاهد اتفاقات بازار و مولوی بودیم، امام را می شناختیم و رساله امام در منزل موجود بود. جواد این رساله را در باغچه حیاطمان جاسازی کرده بود و هر وقت که نیاز داشتیم رساله را بیرون می آورد. عکس امام را داشتیم. از همان سال 42 اسم و رسم امام در خانواده ما مطرح بود و با همه ابعاد شخصیتی و افکار و دیدگاه هایشان نسبت به شاه و رژیم پهلوی آشنا بودیم.
محمد جواد تندگویان در دوره دانشگاه چه فعالیت های سیاسی یا روشنفکری داشت و بیشتر به چه گروه هایی نزدیک بود؟
جواد در دوره دانشجویی هم انسان پرشوری بود و احساس تعهد و مسئولیت بالایی داشت. تا زمانی که دانشگاه نرفته بود، دوره های تفسیری را با دوستانشان می گذراندند. با توجه به تعهدهای محلی که داشت نقش خود را در سطح محل ایفا می کرد. در شورای دانش آموزی فعال بود و در برطرف کردن ضعف درسی همسالان خود نقش داشت. شخصیتی با دغدغه های اجتماعی و متعهد بود که بعد از ورود به دانشکاه به لحاظ سیاسی هم این احساس مسئولیت در او جدیتر شد. او و دوستانش با دانشگاه شیراز و تهران شبکه ای ایجاد کرده و در حوزه سیاسی فعال تر شده بودند. از شهید مطهری، دکتر شریعتی، استاد جعفری که در جریانات فکری و سیاسی آن دوره مؤثر بودند، برای حضور در دانشگاه دعوت کرده و مباحث این اساتید را پیاده می کردند که بعدها تبدیل به کتاب شد. اعلامیه های امام را در همان دوره در دانشگاه تکثیر و توزیع کرده بودند. با وجود اینکه ممکن بود در حلقه آنها از افکار و گروه های مختلف کسانی باشند، خود جواد عضو هیچ گروه و دسته ای نبود. شهید تندگویان در دوره قبل از انقلاب مدتی را در زندان بودند، ایشان در آن مقطع با چه کسانی هم بند و هم سلولی بودند؟ چه اطلاعاتی در این زمینه دارید؟ زمانی که جواد در زندان شاه بود آقای پورنجاتی و آقای بهزاد نبوی هم در زندان بودند. ارتباط جواد با آقای بهزاد نبوی از همان زندان شروع شده بود و ارادت خاصی هم نسبت به آقای نبوی داشتند. به همین سبب بعد از اسارت جواد، آقای نبوی هرسال به منزل ما رفت و آمد میکردند و با پدرم دیدار می کردند و علقه خاصی بین ایشان و پدرم وجود داشت. آقای پورنجاتی هم در دوره ای با جواد هم بند بودند و خاطره ای از نماز و مخاطراتی که جواد در زندان درگیر آن شده بود و روزه دسته جمعی که در زندان گرفته بودند، نقل می کرد. البته در همان دوره دکتر شریعتی هم در زندان بوده است و در سلول همجوار جواد زندانی بود. در آن مقطع خیلی از بزرگان از جمله آیت الله هاشمی در زندان بودند که جواد خاطراتی از آن ها را نقل می کرد.
شهید تندگویان چگونه و به پیشنهاد چه کسانی کاندیدای وزارت نفت شد؟
جواد در 25 سالگی و در سال 57 مدیر عامل شرکت ملی مناطق نفتخیز جنوب شده بود. مدیر عاملی این شرکت به واسطه اهمیت عملیاتی صنعت نفت، پست مهمی بود. جواد در زمان تصدی این پست رفت و آمد های زیادی هم به آن منطقه داشت. علاوه بر صنعت نفت در حوزه ارتباطات مردمی هم نقش چشمگیری داشت. همه این عوامل و موفقیت های ایشان در آن سازمان باعث شده بود که جواد شخصی سرآمد در حوزه صنعت نفت دیده شود. سوابق انقلابی ، زندان و روحیه مذهبی و رویکرد نو و روشنفکرانه اش به مذهب از دیگر امتیازات جواد محسوب می شد. جواد به همراه آقای بوشهری و آقای سادات از طریق دوستانی که در صنعت نفت بودند به آقای معین فر معرفی شده بود. شهید بهشتی با آنها مصاحبه کرده بود. نظرشان انتخاب و معرفی جواد بوده است. بعد شهید رجایی با جواد مصاحبه کرده بودند و در نهایت به این اجماع رسیده بودند که جواد را با توجه به ویژگی هایی که داشت در 27 سالگی به عنوان وزیر نفت معرفی کنند. در مطالعه ای که در مورد شهید تندگویان داشتیم سخن از ساده زیستی و بی آلایشی ایشان حتی در دوران تصدی وزارتشان آمده بود و اینکه خودرو بنزی که از طرف وزارت در اختیارشان قرار گرفته بود را استفاد نمی کردند.
این ویژگی ها جزو منش ذاتی ایشان بود یا تحت تاثیر فضای انقلابی رویکرد ساده زیستی را انتخاب کرده بودند؟
ساده زیستی مشی و منش خانوادگی ما بود. هرگز چنین نبود که ایشان تحت تاثیر فضا، مشی ساده زیستی را انتخاب کنند. در روش زندگی ایشان، گرفتن ژست ساده زیستی و عوام فریبی و رنگ عوض کردن جایی نداشت. این یک مشی خانوادگی و یک انتخاب بود که با توجه به رشد در چنین فضایی از کودکی آن را انتخاب کرده بود. در روابطی هم که با مردم داشتیم طوری بود که فقر موجود در جامعه را می دیدیم و نمی توانستیم به آن بی اعتنا باشیم. فردی بزرگ شده در چنین خانواده ای پرستیژ را در ماشین و میز و جاه و مقام و دفترش نمی بیند. به همین دلیل هم در دوران وزارتش وقتی عجله داشت و ماشین نبود سوار موتور شده و با موتور به وزارتخانه رفته بود. حراست وزارتخانه جلویش را گرفته بود و مانع ورودش به وزارتخانه شده بود. در پاسخ گفته بود من وزیر نفتم و آنها باور نکرده بودند. وقتی از خانواده به او زنگ می زدند و می پرسیدند برای شام کی می آیی؟ می گفت: ماست گرفته اید؟ نان را هم من می گیرم و نان و ماستی می خوریم. ساعت 1 شب از سر کار می آمد و شام نان و پنیر و انگور و نان و ماست می خورد. البته ایشان این سبک زیستی را رسانه ای نکرده و به عنوان تبلیغ استفاده نمی کردند. این سبک، انتخاب ایشان بود و اصل را بر این قرار داده بودند که خدمتی را که انجام می دهند، رسالتی سنگین است که بر دوششان گذاشته شده و نباید لحظه ای در مسیر آن کوتاهی کنند. جواد در مدت یک سالی که مدیر عامل مناطق نفت خیز شده بود، و در دوره قبل از آن که مدیر عامل پارس توشیبا(پارس خزر) بود و در دوره وزارت 7 بار اسباب کشی کرد و همه اسباب و اثاثیه اش بیشتر از یک وانت بار کوچک نبود. وقتی او برای معرفی به وزارت نفت رهسپار می شد با همان پیراهن ساده با دکمه بالای باز و شلوار لی که همیشه می پوشید و بدون محاسن بود. یعنی هیچ تغییری در ظاهرش نداده بود. چون این ها را معیار قضاوت لامذهبی خود و دیگران نمی دانست. ظاهر و باطن جواد یکی بود و هیچ تفاوتی باهم نداشت. ویژگی اصلی تمام شهدای ما صداقتشان بوده است. چه بسا درون این بزرگواران زیباتر و شیوا تر از ظاهرشان بوده است. اشکهای جواد در سر نماز را کسی نمی دید. جواد دعای کمیل را حفظ بود. تفسیر نابی از قرآن داشت. اینها همه نشان از ممارست او در دعا و مسائل معنوی دارد. با قرآن مانوس بود و عمق آن را می فهمید. این جلوه های شخصیتی جواد را کسی نمی دید. بسیاری از اشعار حافظ را حفظ بود و در مشاعره همیشه برنده می شد. در پرورش گل و گیاه مشتاق و مؤثر بود. در ارتباطات فامیلی در همه سطوح با عوام و خواص ارتباط صمیمانه و دوستانه داشت. این طور نبود که با افه روشنفکری با بدنه جامعه بیگانه باشد. جواد با مردم کوچه و بازار و همه اقشار خوب بود و به همین خاطر به خاطر اتفاقی که برای جواد افتاده بود همه متاثر بودند. فردی چند بعدی بود که زندگی کاملا طبیعی داشت. این طور نبود که فقط در مسجد باشد و همیشه در دستش کتاب دعا داشته باشد و یا همیشه در مبارزه باشد. حواسش به همه چیز بود. اهل سوغاتی خریدن، شوخی و مزاح هم بود. در هر جمعی وارد می شد آن جمع به شدت با او رابطه برقرار می کرد و او را می پذیرفتند. سالخوردگان فامیل او را بسیار دوست می داشتند و می گفتند این جواد باقیات الصالحات خانواده ما خواهد بود.
از همسر ایشان و از نحوه ازدواج شهید تندگویان با ایشان اطلاعات کمی در دسترس است. تشکیل خانواده شهید تندگویان به چه نحوی بود؟
همسر ایشان از یک خانواده بسیار ساده انتخاب شد. ازدواجشان یک ازدواج انقلابی بود. در همان سال 50 در محضر عقد کردند که آن دوران زیاد رایج نبود. مهریه عروس کلام الله مجید بود. در مراسم ازدواج آنها که مراسم فوق العاده ساده ای بود کلا 30 نفر حضور داشتند. اسباب و وسایل زندگی هم با مشارکت خودشان تهیه شد. سعی می کردند همه سنت های ناصحیح که سبب فشار بر خانواده ها بود را حذف کنند. چون در بسیاری موارد اینچنینی سنت شکنی می کرد به شدت دچار مشکل می شد ولی سعی در متقاعد کردن اطرافیان داشتند. همسر ایشان خانمی صبور و از آگاهی سیاسی برخوردار بودند و جواد را همراهی می کردند. در دوران زندانی شدن جواد در زندان ساواک با اینکه حامله بودند خیلی بردباری نشان می دادند.همراهی ایشان با جواد همیشگی بود. بعد از انقلاب در سفرهای متعددی که جواد به آبادان و رشت و ... داشت، همواره همراه ایشان بودند. بعد از اسارت هم علیرغم اینکه سه فرزند داشتند و یک فرزند را هم حامله بودند، با متانت و صبوری تمام این دوره را طی کردند. اینها نشان از انتخاب مناسب جواد بود.
ماجرای سفر شهید تندگویان به منطقه جنگی که منجر به اسارت ایشان شد، چه بود؟
کارگران نفت آبادان اعتصاب کرده بودند و جواد در مدت یک ماه 5 بار به آن منطقه سفر کرده بود که هیچ وزیری تا پایان جنگ این کار را نکرد. سفرهای متعدد جواد برای این بود که سوخت تجهیزات جنگی فراهم شود و پالایشگاه ها از کار نیفتد. در این سفرها ایشان مسیر آبادان ماهشهر و مناطق جنوب را با ماشین طی می کرد. همراه با آیت الله جمی با مجروحین جنگی در آبادان دیدار داشتند. تصمیم بر آزادسازی آتش نشانان سینما رکس آبادان را در همان شرایط بحرانی که پالایشگاه دچار آتش سوزی شده بود را گرفتند. همین تصمیم جواد باعث نجات پالایشگاه شد. مدیریت او در لحظات بحران یک مدیریت ناب بود که برخاسته از هوش و تدبیر و دانش مدیریتی ایشان بود. ایشان آن موقع فوق لیسانس مدیریت صنعتی داشت. آخرین سفر ایشان هم فی البداهه و اتفاقی نبود. شب قبل از آن سفر از ماهشهر با من تماس گرفت و بیش از نیم ساعت با من صحبت کرد و شرایط آنجا را برای من ترسیم کرد. روز قبل از سفر به جنوب که عید غدیر بود به دیدار پدرم آمد و وصیت کرد و گفت که سفری که در پیش دارد سفر پر خطری است. خمس و تمام دیون خود را به پدرم گفت. جواد می دانست و این راه را انتخاب کرد و اتفاقی در این شرایط قرار نگرفت. کارگران شرکت نفت اعتصاب کرده بودند و گفته بودند چون شرایط پرخطری است کار نمی کنیم مگر اینکه خود وزیر نفت هم اینجا بیاید. جواد به خاط اینکه بگوید جان وزیر از جان کارگران ارزشمند تر نیست به این سفر رفت و پالایشگاه را هم دید. ولی در مسیری که می رفتند تا از خط لوله سرکشی داشته باشند، گرفتار شدند. چون اطلاعاتی که به گروه آنها داده بودند حاکی از آن بود که آن جاده در دست نیروهای خودی است. آنها بر اساس این اطلاعات که جاده مزبور از دست دشمن خارج شده است آن مسیر را انتخاب کرده بودند. دکتر معین فر وزیر سابق نفت، دکتر منافی و آقای بوشهری هم جزو گروه آنها بودند که در ماشین های پشتی مسیر را طی می کردند. آقای بوشهری می گفتند: نیروهایی که جلوی ما را گرفتند لباس سربازهای ایرانی تنشان بوده است. و اول فکر کردیم نیروهای خودی هستند. بعد متوجه شده بودند اینها ایرانی نیستند. آنها به ماشین هیئت وزارت نفت تیراندازی کرده بودند که اصابت نکرده بود. سرنشینان یکی از ماشین ها را پیاده کرده بودند. اینها خواسته بودند که فرار کنند که یکی از همراهانشان زمین افتاده بود. آقای بوشهری می گفتند که جواد در آن لحظه گفته بوده که این نامردی است که او را بگذاریم و برویم، ما باهم بودیم. در همان فاصله کارتهای شناسایی شان را از بین می برند که شناسایی نشوند.بعد ها به خاطر نجات 300 اسیر ایرانی که در چاله تانک در آستانه کشته شدن بودند خودشان را معرفی کرده بودند تا این تصور در عراقی ها ایجاد شود که ممکن است در بین آن 300 نفر هم ممکن است مقامات بالای کشوری وجود داشته باشد. و آنها را نجات داده بودند.
صدام در دوران اسارت ایشان می توانست از ایشان به عنوان یک مقام بلند پایه کشوری که با آن در جنگ بود به عنوان یک برگ برنده استفاده کند چه شد که ایشان را به شهادت رساندند؟
صدام خیلی تلاش کرده بود که در مقابل تحویل جواد امتیاز بگیرد. بارها پیشنهاد هایی در این خصوص از طرف عراق مطرح شده بود. اولا با توجه به سطح ایثارگری که در همه ایران شکل گرفته بود و شهدا و اسرای مردم هزینه شده بودند، خانواده راضی نبود. از طرف دیگر هم می دانستیم که خود جواد هم راضی به این مساله نیست. البته ما ارتباط چندانی با جواد در دوره اسارت نداشتیم. اما در همان چند نامه ای که در ابتدای اسارت نوشته بودند احتمالا شرط ادامه نامه نگاری با خانواده شان را گرفتن اطلاعاتی از جواد معین کرده بودند. به همین دلیل در آخرین نامه ای که نوشته بودند آمده بود: من محمد جواد تندگویان، اسیر جنگ هستم و مایل به ارتباط با خانواده ام نیستم. این کلمات بار معنایی داشتند. اینکه اسیر جنگ هستم و نه اسیر جنگی.
شهید تندگویان در دوران اسارت چند مکاتبه با خانواده داشتند؟ چه مسائلی را در نامه ها مطرح کرده بودند؟
در مجموع 5 نامه نوشته بودند. که 3 نامه برای پدر و مادر و دو نامه به همسرش نوشته بود. نامه هایی که می نوشتند بیشتر از دو جمله نبود . مثلا نوشته بود قدم نو رسیده مبارک نام او را هدی بگذارید که ان شاءلله عامل هدایت برای همه ما باشد. تمام دوران اسارت ایشان در استخبارات و در سلول انفرادی بوده است. البته چند بار در بهداری توسط اسرای دیگر و اسرای کویتی دیده شده بود. احتمالا بعد از شکنجه ها او را به بهداری می بردند. و در آن فرصت های کوتاه به نحوی خودش را به سایر اسرا معرفی کرده بود. یکی از اسرای ایرانی گفته بود که اگر پیامی دارید من به خانواده تان برسانم و ایشان در جواب گفته بود که پیغام من این است: صبر و مقاومت.
خانواده شما از اسارت ایشان به چه نحوی مطلع شد؟
خواهر دکتر منافی از طرف دکتر منافی 6 صبح با من تماس گرفت و گفت که این اتفاق افتاده است. و 8 صبح اخبار این خبر را اعلام کرد. با توجه به رابطه خاصی که مادرم با جواد داشت و ایشان خیلی حساس بودند، رفتم آرام آرام مقدمه چینی کردم و گفتم که چنین اتفاقی افتاده است و مساله ای نیست و ایران پیگیری می کند و ممکن است که یکی دو هفته نگهش دارند. چون می دانستم که ممکن است تحمل نداشته باشند مساله را ساده جلوه دادم. ولی عملا مساله ساده نبود و به اینجا رسید.
در آن مقطع اسارت، خانواده تندگویان و نزدیکان ایشان تا چه حدی از عملکرد نهاد های مسوول از جمله وزارت خارجه رضایت داشتند؟
به هیچ وجه رضایت نداشتیم. به نظر من دولت در مورد جواد به شدت مماشات کرد . بر اساس اطلاعاتی که خودشان به ما دادند و بر اساس شناسایی مفصلی که انجام دادند جواد تا پایان جنگ زنده بود و علیرغم شکنجه هایی که شده بود مقاومت کرده بود. جواد بعد از آزادی اسرا شهید شده بود. آخرین عکسی که از جواد به دست آمد، نشان می داد که چقدر به جواد سخت گذشته است. جواد در آن عکس اسکلتی بود که پوستی رویش کشیده بودند. وقتی بدنش را دریافت کردیم دوستانی که به سالن تشریح رفته بودند، می گفتند: استخوانها خرد شده بود و جمجمه را شکسته بودند. دندانها در شکنجه های مختلف شکسته بود. علی رغم این همه صبر و مقاومتی که جواد به خرج داده بود اگر واقعا وجودش برای ایران ارزشمند بود، در همان زمانی که بحث مذاکرات پیش آمده بود در بحث دادن امتیازات و آزادی اسرا و معاوضه اسرا می شد که در فرصتی بهتر جواد دریافت شود و از وجودش به عنوان یک غنیمت و یک عنصر مقاومت استفاده شود. چه بسا خود جواد اینچنین می طلبید و بعد از این همه رنجی که برده بود باید به اوج کمال که شهادت است دست می یافت. ولی ما به عنوان یک ملت می بایست که این اسطوره های مقاومت را در بینمان می داشتیم و از وجودشان استفاده می کردیم نه اینکه امروز به این وضع دچار شویم که برخی ریاکاری ها و فریب کاری ها دیده می شود و یا با اختلاص امکانات جامعه را به بغما میبرند و متاسفانه به اسم اسلام و شهدا این بلا ها را رقم زدهاند و اختلاس و فساد صورت گرفته است. ما باید به امثال شهید تندگویان، شهید کریمی و شهید همت به عنوان اسطوره های مقاومت جامعه مان بیشتر ارج می نهادیم.ما باید این ها را حفظ می کردیم. هنوز هم ممکن است در گوشه گوشه ایران چنین اسطوره هایی باشند یکی از انگیزه های ترتیب این گفتگو رجوع مجدد به برخی شخصیت های بزرگی است که در زمان حیاتشان فرصت مناسب برای شناسانده شدن آنان فراهم نشد.شهدا و خانواده آنان به عنوان نزدیکان آنان می توانند در باره آنها سخن بگویند و آنها را از غربت محتمل در جامعه امروز در بیاوردند. اگر واقعا این مسایل مطرح شود و سانسور نشود. خانواده شهدا از داغ فرزندشان و عزیزشان داغدار نشدند. چون می دانند که با خدا معامله کرده اند و این معامله ارزشمند است. و در ازای آن هم چیزی نمی طلبند. چون الگوی تفکر و رفتارشان، خاندان پیامبر (ص) است. ولی آنچه که رنجشان می دهد این است که بعد از شهدا چه بر سر این جامعه آمده است. چرا ارزش خون شهدا حفظ نشد. ما دائما از حفظ ارزشها و آثار جنگ صحبت می کنیم، ولی نه از این ارزشها محافظت می کنیم و نه تلاشی در این راستا داریم که رفتار و تفکر و مشی شهدا را در جامعه تسری دهیم. چه فایده دارد که همه کوچه ها، خیابان ها و بزرگراه های کشور به اسم شهدا باشد و عکسهای بزرگ آنان در دیوارها رسم شود، ولی رفتار و مشی اخلاقی ما آن نباشد. این دوگانگی در رفتار و فرایندی که در جامعه شکل می گیرد ما را رنج می دهد. احساس باخت به ما دست می دهد؛ از اینکه ما عزیزانمان را داده ایم و جامعه پاسدار خون آن ها نیست. میل به ثروت اندوزی و تکاثر که در بسیاری از افراد جامعه و در برخی مسئولین شکل گرفته برای خانواده شهدا دردآور است.
مساله ی استرداد محمدجواد تندگویان در دوران اسارت به چه دلیلی موفقیت آمیز نبود؟ در صورت وجود مذاکرات در این باره چه امتیازی در قبال تحویل ایشان خواسته شده بود؟
خیلی از این اطلاعات در دسترس ما نیست. گویا در همان زمان آزادی اسرا چندین بار طارق عزیز با کشورمان در این باره وارد مذاکره شده بود. .ولی گویا خیلی جدی گرفته نشده بود. و خانواده شهید تصورشان این است که حتی در مورد بازگشت پیکر جواد هم این پیگیری های خانواده بود که منجر به نتیجه شد. جتی بعد از اینکه صدام رفت و وجود نامیمونش حذف شد، در ارتباط با اسناد و مدارکی که دال بر شرایط زندانی بودن جواد و شکنجه ها و بازجویی هایی که از او شده بود و قهرمانی های او در دوره اسارت هیچ مدرکی و سندی حتی در صورت به دست آوردن چیزی به ما ندادند. یادم هست بعد از رفتن صدام یکی از آقایان با من تماس گرفت و گفت: من رفتم استخبارات عراق و با شکنجه گر شهید تندگویان را پیدا کرده و دیدم با آنها صحبت کردیم و عکس ها و اسناد و مدارکی را به دست آوردیم و گفتند که طی قراری آنها را به شما بدهیم و قرار شد که این دیدار با حضور مهدی پسر بزرگ شهید تندگویان باشد. برای هماهنگی جلسه موعود که با ایشان تماس گرفتیم ایشان که بعدها مسئولیتی مؤثر را بر عهده گرفتند، گفتند که نه اصلا چنین حرفی را نزده ام. به نظر من اهتمام جدی برای روشن شدن این مساله نبود و هیچ گاه در مورد شهادت جواد هیچ گزارش روشنی به ما داده نشد. گزارش پزشک قانونی ایران و گزارش صلیب سرخ که نشان می داد در چه زمانی ایشان شهید شده است را به ما نشان ندادند. به نحوی ترجیح می دادند که تاریخ شهادت همیشه مخفی بماند و تصور همه بر این باشد که ایشان همان موقع که رفت در سال 60 شهید شد. من دست نوشته از تیم پزشکی اعزامی به عراق در مورد آزمایشات مفصلی شهید دارم. ولی این سند رسمی نیست. قائم مقام وزیر امور خارجه وقت آمدند خانه و گفتند: ما بعدها اسناد را در اختیار شما قرار خواهیم داد و مسائل را برایتان بازگو خواهیم کرد و نخواهیم گذاشت که به این شیوه باقی بماند و الآن در این شرایط طرح این مسائل به لحاظ سیاسی درست نیست. ایشان عکسهایی را که از سلول جواد در دست داشت و در خانه نشانمان داده بود را برای استفاده در کتاب جواد به عنوان اسناد تاریخی در اختیار ما قرار نداد.
بعد ها در دهه هشتاد هم پیگیر این موضوع و گرفتن اسناد مربوط به شهید بودید؟
در دوره آقای خاتمی که فکر می کردیم ممکن است به حرفهای ما توجه بیشتری شود، پیگیری هایی داشتیم که متاسفانه به نتیجه ای نرسیدیم. دو صفحه ای هم در کتابهای درسی دوم راهنمایی به شهید آزاده تندگویان اختصاص داده شده بود که سرگذشت ایشان را روایت می کرد و در معرفی الگویی برای نسل های بعد می توانست مؤثر باشد متاسفانه در همین هشت سال گذشته که دم از شهادت و جانبازی و ایثارگری می زدند، همین دو صفحه را هم از کتاب درسی حذف کردند. تا شنیدن خبر شهادت محمدجواد تندگویان خانواده چه شرایطی و مصایبی را متحمل شده بود؟ در طول 10 سال اسارات جواد اخبار و شایعاتی در مورد ایشان می شنیدیم و پنهانکاری هایی از خانواده شهید می شد. بهتر می بود که خانواده می دانست که برای چه اتفاقاتی خودش را آماده کند. اخبار درست در اختیار خانواده قرار نمی گرفت. ما تا آخرین روز امیدوار بودیم. از طرف وزارت امور خارجه آمدند و خانم برادر من را تا مرز خسروی بردند تا جواد را تحویل بگیرند. خانم برادر من سالن را تزیین کرده بود و لباس نو برای بچه ها خریده بود که آماده شوند تا پدرشان را ببینند. تا آنجا رفتند و دست خالی برگشتند. بعد از آن روز خانم برادر من ، همسر شهید تندگویان مریض شد. این رفت و برگشت روح را چگونه می شود تحمل کرد.
منبع: جماران