«تحول فعالیت آرشیوی، آغاز تاریخی نوین است.»
پرمیش لالو Premesh Lalu به نقل از میشل دو سرتو Michel de Certeau، 2008.
من اغلب با غبطه و حیرت به شیوه های بدون مرزی می اندیشم که واژهسازها با آنها واژگان را به هم پیوند می دهند. تلاشهای این واژه سازها در به هم پیوند دادن یک فکر به فکر دیگر و یک تصویر به تصویر دیگر کامل میشود. من همچون بافندگان زیباترین و ظریفترین سبدها، در آفریقا و ورای آن الگوها و نقش و نگارههای ظریفی را دیدهام که با طرحها پیوند میخورند و در سیر حوادث محکم و پابرجا هستند و همیشه چشمان ناظران را به آنچه در داستانها، روایتها، نگارهها یا اشیاء آمده جلب میکنند و نوعی پیام خاص دارند. (برخی از این پیامها آرامش حاکی از رضایت و خرسندی را برای افرادی در بر دارند که شاهد بعضی زیباییها و یا رشد و شکوفایی نوعآوریهای بشر بودهاند). من واژه ساز نیستم. من به دنبال چالش هستم و به خاطرش ساعتها، روزها، هفتهها و گاهی ماههای بی پایان یک قطعه را مینویسم که ممکن است در ظاهر ساده یا روشن و بدیهی به نظر برسد، اما بیتردید در بافت، معنی و مفهومش به سادگی آنچه به نظر میرسد نیست.
گمان می کنم این شفاهیّت من است؛ استعداد مفروض من و مهارتی که برای سخن به ارث برده ام. از پدرم، پدرش و که میداند که پیش از او کیست (شاید نسبم به «یهودی لیتوانیایی» برسدکه جواهر ارزان قیمت و پارچه میفروخته و یا مادر مادربزرگم که گاهی از او به عنوان زنی یاد میشود که بسیار تنومند بوده و صدای بسیار قدرتمند و نافذ و پوستی بسیار تیره داشته است و میگویند اهل «پوندولند Pondoland [شهری در ساحل غربی اقیانوس هند در آفریقای جنوبی]» و برخی دیگر او را اهل جزایر «وست ایندیز West Indies» در دریای کارائیب میدانند. اگر مادر مادربزرگم اهل جای دوم باشد پس مشخص میشود ماهیت و ذات تندخوی من از کجا آمده است. شکر خدایان و الههها که کسی یا رگه ای در اجداد من هست که بتوانم این ویژگی خود را به او نسبت دهم.)
حکایت این قطعه نیز چنین است، یا بود. تلاشهای من برای پیوند دادن و یافتن واژگان پیونددهندهای که خاطره و آرشیو و آرشیو و خاطره را یکپارچه می یابند، باعث شد که من تا حدی دنباله رو لحن «دواراک Dvorak [هنرمند چک]» باشم، چیزی مابین شعر، هنرهای تجسمی، بیان عمومی فرهنگ (اگرچه که من اکنون اقرار میکنم که این کار را نسبتاً با بیمیلی انجام دادم- آنچه که فرهنگ عمومی نام دارد در تقابل با فرهنگ سازمانی و ساختار آن است)، خاطره و آرشیو. و برای تکمیل چیزها به این شیوه همانند آهنگسازانی استثنایی چون دواراک یا تئولونیوس مانک Theolonious Monk، نوشتن و تنظیم خاطره نیز پیچیده و ظریف است.
خاطره که در دو سطح فردی و جمعی دارد و با هر اصول قابل تصور و ورای تصوری مورد بررسی قرار گرفته است، در عین حال هم دست نایافتنی است و هم در دسترس.
مورخان، جامعهشناسان، روانشناسان، دانشمندان، داستاننویسان، پزشکان طب سنتی، فیلسوفان، شعرا، رماننویسان، هنرمندان هنرهای تجسمی، مددکاران اجتماعی، حامیان و سرپرستان کودک، پرستاران و والدین همگی با خاطره سرو کار دارند. این واژه که به دفعات به عنوان اسم به معنای «خاطره» و به عنوان فعل به معنای «یاد کسی را گرامی داشتن» توصیف شده است، سرشار از قدرت مستکنندهای است که برای تلاش در زمینه ایجاد هویت ملی یا ملی کردن و یا بیشتر از آن به عنوان ابزار یا سازوکاری برای سازگاری و کنار آمدن با مسایل به کار گرفته میشود. دومی یعنی استفاده از خاطره به عنوان ابزار و سازوکار سازگاری و کنار آمدن با مسایل در دو سطح فردی و جمعی کاربرد دارد. در سطح فردی میتوان شخصی را مثال زد که میخواهد با گذشته خود کنار بیاید. گذشتهای اغلب دردناک و آکنده از لطمات روحی و شرایط آسیبزننده. و در سطح جمعی می توان «ملتی» را مثال زد که نیاز دارد با گذشتة در خاطر ماندهاش کنار بیاید. از بعضی جهات، اینجا جایی ست که «واژگان به هم پیوند خورده» که مربوط می شود به خاطرات گذشتهای که در ذهن شخص مانده، گذشته نهفته، گذشته خاموش و آرام (و یا پر از هیاهو ) و یا خاطرات جغرافیایی، اجتماعی، روانشناسی، و یا حتی ژنتیکی ما، که از ذهن گریخته و به خاطر نمیآیند.
در روزگاری نه چندان دور یکی از دوستان نویسندهام به نام کگورو ماشاریا KeguroMacharia که نویسنده فوق العاده بی نظیری است از من پرسید: «حالت چطور است؟» او این سؤال را عمداً و حساب شده مطرح کرد. او با تمام وجود به من گوش سپرد و میخواست بداند اوضاع قلب من چگونه است. او با سرهم کردن واژگان زیبا که البته این کار را راحت و بدون سختی انجام داد به من گفت کاری که او انجام می دهد «شفا از طریق خاطره و اوبژه ها objects» است و نقش من همچون آرشیوی بود که اطلاعاتی در آن بایگانی شده است. قصهگو شاهدی است که با تمام وجود بیان سرگذشت دیگران را به عهده میگیرد. او نه فقط بیان واژگان به صورت مستند ثبت شده بلکه متجلی ساختن احساسات، بروز جسمانی خشم، ناخوشایندی، غم و اندوه بزرگ، سبعیت مبتنی بر جنسیت که در داستان جریان دارد را برعهده دارد و برای این کار او باید هنگام قصهگویی تغییراتی را در تن صدایش، کشیدگیها، انقباضهای عضلات کلامیاش و نیز در رها کردن صدایش ایجاد کند.
من یک مسئول آرشیو نیستم. البته من در این زمینه به صورت تفننی کار کردهام و میتوانم خودم را «خاطره ساز» (1) بدانم چرا که این کار را گهگاهی انجام دادهام. وقتی که خوب فکر میکنم و شروع به نوشتن این قطعه با عنوان «آرشیو و خاطره» میکنم میبینم که دو تصویر وجود دارد. نخستین تصویر مربوط میشود به «بازسازی پرتره پابلو میگوئزPablo Miguez » توسط کلودیا فونتس Claudia Fontes روی ریو دلاپلاتا Rio de la Plata.
http://www.claudiafontes.com/work/Reconstruction-Pablo-Miguez-portrait/
کلودیا فونتس میگوید: «طرح من برای یادبود پارکParque de la Memoria بر پایه تلاش برای بازسازی یکی از پرترههای احتمالی مربوط به پابلو میکوئز است. او یکی از تقریباً 500 کودکی است که همراه با والدینش در دوره حکومت دیکتاتوری نظامی در آرژانتین ربوده شد.
«تلاش برای ترمیم این تصویر خاطرهای جمعی با حضور بستگان و دوستان پابلو و نیز کودک 13 سالهاش ساخت، که در این کار مشارکت داشتند. برای انجام درست این کار و ایجاد خاطرهای خوب ما همگی تلاش کردیم تا حقیقتی را ثابت کنیم که البته متأسفانه همچنان به صورت گستردهای انکار میشود.»
تندیسی که اثری هنری و شاعرانه است ساخته شد تا در چشم انداز دریایی Rio de la Plata گذاشته شود تا ماجرای ربوده شدن و شکنجه شدن آنها را روایت کند. این مجسمه خاطراتی را زنده میکند، خاطراتی را خلق میکند و انسان را به حال و گذشته و آینده فرا میخواند. خاطراتی که میتواند به آسانی تحت فشارهای اجتماعی و دولتی به فراموشی سپرده شود. واژه خاطره در آرشیو اصطلاح یا مفهومی است که سالها قبل زمانی که قطعهای با عنوان «هنر خاطرهسازی» را مینوشتم به آن برخوردم و وقتی خودم فکر میکنم و یا دیگران در آرشیوها جستجو میکنند آن را واژهای مناسب و به جا مییابم. خاطره جای خالی بین واژگان، فایلها، اسناد، عکس، اطلاعات یافتشده و یا حتی یافتنشده در آرشیوها احساس میشود به خوبی و با تصویر سازی پر میکند. من خاطرات تصویری را که دری را به سوی ماهیت آرشیو باز میکنند دوست دارم. و این مستلزم نگاهی به چشمانداز خاطرهای تعریفآمیز، منتقدانه و یا چالش برانگیز از آرشیو است.
دومین تصویر مربوط میشود به بسته چوب کبریت که توسط یکی از شرکتکنندگان در کارگاههای شفا از طریق «خاطره و اشیاء» که در کیپ تاون آفریقای جنوبی برگزار شد، انتخاب شده بود. هرچند که بسته چوب کبریت داستان خودش را در تولید و هدف داشت، شرکتکننده مورد نظر آن را به خاطر ارزش نمادینش انتخاب کرده بود.
در واقع این چوب کبریت برای او یاد آور پدرش و درسی بود که از او گرفته و به دل سپرده بود که: «همیشه روشنایی باش، اهمیتی ندارد چقدر روزگار تاریک است.»این تصویر نشان دهنده خرد و عقلی است که آیریس ماریون یانگMarion Young از آن میگوید. او میگوید: «اقامت در این دنیا یعنی ما در میان مصنوعات ساخت بشر، مراسم و آیینها و تجربههایی قرار داریم که مشخص میکند در فردیت خود چه کسی هستیم. با استناد به آمار، نمونهها و ساختارها، روش شفا یافتن از طریق خاطره و اشیاء، با توجه به گرایش جهانی امروزی برای ادغام رنج، اضطراب، از خودگذشتگی و انعطاف پذیری افراد و جوامع، در برابر ویروس همه جا گیر ایدز در تناقض بوده و آن را زیر سوال میبرد. در شناسایی و تشخیص اشیاء مهم و معنی دار و حرکت به سمت روش سرپرستی قصه گویی، با وجود دانش جدید،کاوشهای احساسی و عملکرد قابل تغییر، قصه گو مسوول گرفتن و مطرح کردن اطلاعاتی میشود که احتمالاً در برنامه درمانی و سابقه بیمارستانی هیچ بیماری در نظر گرفته نمیشود.
نخستین تصویر ، منعکسکننده گفتگوها در مورد این چشم انداز به عنوان آرشیو است، مکانهای به هم ریخته، یا سیستمهای الگو قرار داده شده برای ذخیره و اصلاح و یا حتی نظامهای زیستی همراه با چرخه زندگی، رشد و مرگ. افراد مطلع از ماجرا فقدان و سکوت به تصویر کشیده شده در عکس را کاملاً درک میکنند. تصویر دوم منعکس کننده لطمات اجتناب ناپذیر و اصلاح اطلاعات در زمانی است که ارزشها و اهداف و نیز دلبستگیها و تعلقات تغییر میکند. در میان اینها راههای بهم پیوستهای وجود دارد که در آن خاطره و آرشیو و آرشیو و خاطره با هم پیوند میخورند.
«اگر بخواهم فراموش کنم...... به خاطر میآورم.
پر از لحظه حال میشوم، روزی را برمیگزینم که متولد شدم.....
برای رفع غفلت......
اگر بخواهم فراموش کنم.......به خاطر میآورم
از نو آغاز میکنم، آن طور که میخواهم متولد میشوم
نه به عنوان یک قهرمان..... نه به عنوان قربانی
خاطره گسترش مییابد و نقش خود را ایفا میکند. درست همین جا
آیا دو درخت زیتون کهن در شمال شرقی هستند
نخست بذرهای ترانه ام را یافتم
و سپس واژه را...»
از شعر «دو درخت زیتون» سروده محمود درویش، شاعر فلسطینی در کتاب أثر الفراشة (اثر پروانه).
دیدره پرینز-سولانی*
Deirdre Prins-Solani
ترجمه: فرحناز پازوکی
*دیدره پرینز-سولانی فعال مستقل میراث فرهنگی افریقای جنوبی است که در جستجوی روابط میان رشته ها و بخش های مختلف دانش است تا بتواند از طریق پژوهش فعال در این حوزه درک بهتری برای پیوند میان حفظ میراث فرهنگی و ایجاد زندگی قابل قبول برای همگان به دست آورد.
1- ببینید:
The ‘Art of memory making’ Deirdre Prins, 2005 Trentham Books
2- موزه ایدز در آفریقا، http://www.museumofaidsinafrica.org
منبع: آرکایوال پلتفرم