یاد باد: آیتالله کاشانی به روایت نوه دختری
محمدحسن سالمی
گفتوگوکنندگان: نادر رستگار و مجید تفرشی
انتشارات: شورآفرین
نخستین چاپ در ایران: 1393
قیمت: 9500 تومان
محمدحسن سالمی، نوه دختری آیتالله کاشانی در کتاب «یاد باد» و در گفتوگو با نادر رستگار و مجید تفرشی روایتهای دست اولی از آیتالله کاشانی و نقش او در جنبش ملیشدن نفت، رویدادهای منجر به 28 مرداد و خاطرات و ناگفتههایی از آن دوران پرهیاهو را مطرح کرده است. کتاب پیشتر در خارج از ایران منتشر شده بود. وی که از دوران نهضت ملیشدن نفت به عنوان بهترین دوران زندگیاش یاد میکند، معتقد است رخدادهای آن دوران به شفافی و روشنی در خاطرش حک شده است و هرگز فراموششان نمیکند. وی چند ماهی پس از انقلاب به کار دفاع از پدربزرگش مشغول شد و آنچه اسناد منتشرنشده میخواند را برای روشن شدن اذهان مردم منتشر کرد.
پدر محمدحسن سالمی از زمینداران خوشنام کرمانشاه بود که به علت علاقهای که به آیتالله کاشانی داشت به خانواده بزرگ او از لحاظ مالی رسیدگی میکرد و کاشانی نیز دلبستگی ویژهای به پدر سالمی داشت که پیش از جنگ جهانی دوم بر اثر سرطان درگذشت. سالمی نوجوان، پس از مرگ پدر و آزادی آیتالله کاشانی از زندان متفقین، همراه ایشان به تهران آمد و در خانه ایشان زندگی کرد. نزدیکی او به کاشانی تا به آن درجه رسید که در جریان تمامی نامهها، مکاتبات، گفتوگوها، بحثها و ملاقاتهای ایشان قرار میگرفت. سالمیپس از 28مرداد سیاست را کنار گذاشت و به آلمان رفت و در آنجا پزشکی خواند.(1)
کتاب 200 صفحهای «یاد باد» در پنج فصل با عنوانهای نشست یکم الی نشست پنجم به انضمام اسناد و عکسها تدوین شده است. در مقدمه کتاب، جلال متینی(2)، استاد فرهنگ ایران آورده است: «به پیشنهاد دکتر محمدحسن سالمی این مختصر را درباره مصاحبههای که با ایشان به عمل آمده است مینویسم. آنهم به این سبب که آقای دکتر سالمی در این مصاحبه مطالبی را عنوان کردهاند که احتمالاً به روشن شدن بخشی از تاریخ معاصر ایران کمک میکند. البته بر خوانندگان این کتاب پوشیده نیست که وقتی کسی پس از شصت سال، از خاطرات خود در مصاحبهها یاد میکند، احتمال دارد که در آن کم و کاستی نیز وجود داشته باشد.»
در «نشست اول» درخصوص بیوگرافی محمدحسن سالمی، سنت انتخاب نام حسن در خاندان کاشانی، جزییاتی از پدرش، وجه تسمیه نام خانوادگی سالمی، جنگ جهانی دوم، تحصیل در آلمان، زندانی شدن آیتالله کاشانی در کرمانشاه، رابطه سیدنصرالله بنیصدر با آیتالله کاشانی، اشاره به تأسیس جمعیت «الجمعیته العربیه العراقیه» از سوی آیتالله کاشانی، دوستی کاشانی با آلمانیهای مقیم ایران و مهاجرت محمدحسن سالمی به تهران مورد توجه قرار گرفته است.
در این دوره تاریخی انقلاب در عراق ادامه داشت و انقلابیها با انگلیسیها مبارزه میکردند. دولت عثمانی در جنگ جهانی اول از متفقین شکست خورده بود و عراق و عربستان به زیر سلطه انگلیسیها رفته و سوریه و لبنان و فلسطین را فرانسویها صاحب شدند. فیصل از طرف انگلیس در عراق سلطنت میکرد. در «نشست دوم» حضور پدر آیتالله کاشانی و خود وی در انقلاب 1920 میلادی عراق، روابط کاشانی با رضاشاه، ترور رزم آرا، رابطه سیدضیاءالدین طباطبایی و کاشانی، رابطه نواب صفوی با کاشانی و مصدق، آیتالله بروجردی و کاشانی» مورد توجه نویسنده بوده است.
در این بخش رابطه نخستین دیدار آیتالله کاشانی با سردارسپه چنین روایت شده است: «رضاخان سردار سپه ظاهراً در زمانیکه وزارت جنگ را به عهده داشته است به دیدار آیتالله ابوالقاسم کاشانی میرود. کسی که در خانه آیتالله را به روی او باز میکند، مشهدی جعفر، یکی از خدمتکارهای خانه است. سردار سپه به او میگوید: «برو به آقا بگو رضا آمده.» آیتالله رضا را به جا میآورد و میگوید: «برو تعارفش کن بگو بیاید داخل!» سردار سپه وارد خانه میشود و به آیتالله میگوید: «انگلیسیها خواستهاند شما را دستگیر کنم فعلاً من مقاومت کردهام ... ولی اگر پایت را تو کفش من بکنی فوری تحویلت میدهم.»
در «نشست سوم» نویسنده دلایل تفرقه میان مصدق و آیتالله کاشانی را از نگاه محمدحسن سالمی با توجه به خاطرات مصدق، حمایتهای دکتر مظفر بقایی از دولت مصدق، نقش جبهه ملی در بازگشت مصدق به نخستوزیری و مجلس هفدهم که در زمان نخست وزیری مصدق تشکیل شد، مرور میکند. فعالیتهای آیتالله کاشانی از بیست پنجم تیرماه در حمایت از دولت مصدق چنین مورد اشاره قرار گرفته است: «ما که میدانستیم از نظر تبلیغاتی ضعیف هستیم و بلندگو نداریم، ناامید نشدیم. در منزل داماد آقای کاشانی، منزل شوهرخواهر بنده آقای گرامی، جنب و جوش خاصی برپا شد... آیتالله کاشانی با پیامهای شورانگیزی که تلفنی فرستادند، در ظرف چند ساعت، تمام ایران را به هیجان آوردند. یک مصاحبه مطبوعاتی هم برپا کردند و با لحن قاطعی گفتند: «دکتر مصدق باید برگردد.»
در «نشست چهارم» نحوه آشنایی با محمد نخشب و حزب سوسیالیسم خداپرست آغاز میشود. سالمی به نحوه تغییرحزب نخشب به حزب ایران به تشویق ابراهیم یزدی، مصطفی چمران و علی شریعتی اشاره میکند و در ادامه به سراغ حزب توده و پر و بال گرفتن آنان بعد از قیام سی تیر میرود. هشدار کاشانی به مصدق درباره بستن مجلس، رفراندوم مصدق که به فتوای کاشانی حرام اعلام شد و سنگ باران خانه کاشانی در این نشست آمده است. وی خاطره پرتاب سنگ به خانه آیتالله کاشانی پس از اختلافهایی که بین دو رهبر نهضت ملی نفت بوجود آمد را چنین به خاطر میآورد: «از دو طرف ما را سنگ باران کردند. یکی از توی خیابانی که آسفالت بود و نباید در آن سنگی وجود داشته باشد؛ یکی هم از روی پشت بام خانهای که به خانه ما نزدیک بود. سنگها روی سر مردم بیپناهی که برای نماز و شنیدن سخنرانی (آیتالله کاشانی) میآمدند، افتادند و خون و خونریزی راه انداختند. شهربانی هم مانع مهاجمان نمیشد و حتی یک نفر آنها را هم دستگیر نکرد». در «نشست پنجم» کودتای 28 مرداد، تحصیل نویسنده در آلمان، جمعآوری مدرک و سند درباره نهضت ملی نفت، اختلاف کاشانی با روحانیون سرشناس از جمله رابطه با آیتالله بروجردی، دستگیری، روزهای آخر حیات را مورد توجه راوی بوده است.
در بخشی از کتاب نویسنده به دیدار محمدرضاشاه در روزهای بیماری آیتالله کاشانی به اتفاق رفیعالملک اشاره دارد، که سالمی این دیدار را چنین روایت کرده است: «شاه هنگام خداحافظی، یک چک هشتصدهزارتومانی به عنوان هدیه به زیر متکای آیتالله کاشانی میگذارد. آقای مقامالملک رفیع نقل میکند: «آقای کاشانی گفت: اعلی حضرتا! آن دورهای که با دولت انگلیس مبارزه میکردم، انگلیسیها میخواستند من را در ترازو بگذارند و هموزنم طلا بدهند تا دست از مبارزه بردارم، ولی قبول نکردم. حالا که پایم لب گور است، خواهش میکنم مرحمتیتان را بردارید!»
در بخشی از نامههایی که به گفتۀ نویسنده در 27 مرداد 1332 توسط او، میان آیتالله کاشانی و دکتر مصدق ردوبدل شده است، کاشانی مینویسد: «...حالا نه مجلسی است و نه تکیهگاهی برای ملت گذاشتهاید. زاهدی را که من با زحمت در مجلس تحت نظر و قابل کنترل نگه داشته بودم با لطائفالحیل خارج کردید و حالا همانطوری که واضح بوده درصدد به اصطلاح کودتا است. اگر واقعاً با دیپلماسی نمیخواهید کنار بروید این نامه من سندی در تاریخ ملت ایران خواهد بود که من شما را با وجود همۀ بدیهای خصوصیتان نسبت به خودم از وقوع حتمی یک کودتا وسیلۀ زاهدی که مطابق با نقشه خود شماست آگاه کردم که فردا جای هیچگونه عذر موجهی نباشد. اگر به راستی در این فکر اشتباه میکنم با اظهار تمایل شما سیدمصطفی و ناصرخان قشقایی را برای مذاکره خدمت میفرستم. خدا به همه رحم بفرماید».
سالمی درباره این که چرا این نامه پس از انقلاب و به فاصله ربع قرن منتشر شد، مدعی است: «علتش این است که اختیار نشریات و رسانههای گروهی دست ما نیست و مردم از اقدامات ما آگاهی ندارند. نخستین بار سال 1341، یک سال پس از فوت آیتالله کاشانی برای انتشار این نامه اقدام کرده است. به گفته او در آن زمان احسان طبری که در آلمان شرقی به سر میبرد، در حال نوشتن کتابی درباره تاریخ ایران بوده و سالمی میخواسته این سند را به او تحویل دهد اما موفق نشده است». سالمی، پروفسور خلیلی و چند نفر از خواهرزادههای کاشانی و نوشته شدن نامۀ 27 مرداد را به اصرار این طیف از یاران کاشانی مربوط میداند. «به آقای کاشانی میگفتیم: درست است که هواداران دکتر مصدق خانۀ شما را سنگباران کردهاند، درست است که شما اعلامیه دادهاید دکتر مصدق دیکتاتوری راه انداخته، ولی به خاطر مردم، و به خاطر مصلحت کشور، شما این نامه را بنویسید!»
نویسنده در خاطراتش، دیدار با مصدق و تحویل نامه آیتالله کاشانی را چنین توضیح داده است: «آقای سیدعلی مصطفوی وقت گرفته بود و من با نامۀ پدربزرگم، به مقصد رسیدم. یک جناب سروان ما را به سمت پلههایی که به عمارت میپیوست، هدایت کرد. بالای پلهها، مرد جوانی که او را پیشتر دیده بودم و اسمش را هنوز هم نمیدانم من را تحویل گرفت و مستقیم رفتیم به اتاق دکتر مصدق.» او با بیان این که «برخورد دکتر مصدق خیلی خیلی مهربانانه و محبتآمیز بود. میدانست که من زندان بودهام و تازه آزاده شدهام. با اشاره به موهایم که در زندان تراشیده بودند، گفت: «به به! سرت را که تراشیدهاند، خوشگل بودی، خوشگلتر شدهای!... بد نشد زندان رفتی؛ وگرنه ممکن بود بلایی سرت بیاید. بیرون آنقدر شلوغ بود که احتمال داشت کشته بشوی.»
سالمی در بخش از خاطراتش روز 27مرداد 1332، خاطره خود را پیش از آن که از خانۀ مصدق بیرون بیاید چنین شرح میدهد: «دکتر مصدق بیمعطلی از روی تخت برخاست و با چابکی لباس رسمی پوشید. از تحرک و سرعت عملش مات ماندم. هیچ وقت او را اینطور زبر و زرنگ ندیده بودم. من هم کمکش کردم که کتش را بپوشد. در همان حالی که داشتم از اتاق دکتر مصدق خارج میشدم، هندرسون وارد شد، با من دست داد و از دیدنم نزد آقای نخستوزیر تعجب کرد.»
نصرالله حدادی مورخ و پژوهشگر از جمله محققانی است که نامۀ منسوب به آیتالله کاشانی را جعلی دانسته و اعتقاد دارد: «بسیاری از اختلافات میان کاشانی و مصدق را هم اینها به راه انداختند. این دو شخصیت اگرچه انسانهای شریفی بودند اما بعضاً اطرافیانشان افراد مغرضی بودند. از جمله ابوالمعالی و پسران آیتالله کاشانی، به ویژه سیدمحمد که خط پدرش را تقلید میکرد و بسیاری از نامههای مشکوک و اختلافساز آن زمان از آیتالله کاشانی به مصدق به خط سیدمحمد کاشانی است، حتی نامه 27 مرداد سال 1332 که از طرف آیتالله کاشانی به دکتر مصدق، نامهای که سیدمحمد کاشانی جعل کرده و از سوی مصدق این گونه پاسخ شنیده است که «بنده مستظهر هستم به پشتیبانی ملت ایران». جعلی بودن این نامه از آن رو هویدا است که آقای ناصر قشقایی اصلاً تهران نبوده که حامل این نامه باشد. از این رو این یک نامه جعلی است که از سوی فرزندان کاشانی جعل شده است».(3)
1- سالمی که سالهاست که در اسپانیا به طبابت اشتغال دارد، هراز چندی با رسانهها و سایتهای داخلی در خصوص تحولات آن دوره تاریخی گفتگو مینماید. نگاه کنید به «ملت به رهبری آیتالله کاشانی نخستوزیر را برگرداند، تارنمای مشرق 29تیر 1393.
2- جلال متینی محقق در زمینه فرهنگ ایران (به ویژه شاهنامه فرودسی) است. تا پیش انقلاب اسلامی تا 1357 وی استاد تاریخ و رئیس دانشگاه فرودسی مشهد بود. پس از انقلاب ضمن مهاجرت به آمریکا به تدریس فرهنگ ایران در دانشگاه کالیفرنیا مشغول شد.
3- کذب و صدق نامۀ کاشانی به مصدق، تاریخ ایرانی، 28 مرداد 1393.