|
يادي از سريال تلويزيوني دليران تنگستان-۴ و پايانی
|
بخش 3 را در شماره پیش خواندیم. بخش چهارم و پایانی در ادامه می آید:
تجديد محبوبيت
نگارنده از بازخوردهاي زمان پخش نخست سريال دليران تنگستان در سالهاي پيش از انقلاب اطلاع چنداني ندارد، هرچند كه از توفيق نسبي سريال (در ميان خيل آثار داخلي و خارجياي كه آن زمان پخش ميشدند، در زمان خود داراي جذابيتهاي خاصي بودند و اقبال هم مييافتند) باخبر است اما حرف اصلي اين است كه به تصديق بسياري؛ عمده توفيق «دليران تنگستان» مخصوص نمايشهاي چندبارهاش در سالهاي پس از انقلاب است. از قضا نخستين نمايشِ پساپنجاهوهفتيِ سريال در زمانهاي رخ داد كه دست مسئولان «صدا و سيما»ي روزگار جديد از هر نظر در گزينش و نمايش فيلم و سريال بسته مينمود. كمتر فيلمي از مشكلات مربوط به حجاب بازيگران زن و روابط غير قابل نمايش در شرايط تازه سياسي، فرهنگي و اجتماعي به دور بود. اين نگرش نه فقط شامل بيشتر آثار خارجي ميشد، كه حتي در تصميمي عجيب و با دلايلي فرامتني، مسئولان وقت، بهيكباره تصميم به بايكوتِ – تقريباً – همه توليدهاي نمايشي قبل از انقلاب گرفتند. در اين ميان، موضوع و داستان «دليران تنگستان» كاملاً انقلابي و ميهني بود و به طرز عجيبي به درد پخش در روزگار جديد ميخورد، ضمن اينكه ماجراهاي آن در محيطي كاملاً سنتي ميگذشت، زنهاي داستان در حضورهاي كوتاهشان حجابي كامل و شبهروستايي را رعايت ميكردند و سريال و كاراكترهايش بر بستر اعتقادات مذهبي (با تكيه بر امر دينيِ جهاد) شكل گرفته بودند. در دوره اخير پخش سريال، فضا، فضاي آرمانخواهي بود و ستمستيزي. هنگامه رونق هرگونه شرح شوريدن آدمها عليه ظلم و تجاوز بود. ضمن اينكه در عرض مدت كوتاهي از پيروزي خيزش 57، جنگ ويرانگري بر اين ملت تحميل شد و دلايل رونق و استقبال از «دليران تنگستان» بيش از پيش رخ نمودند و كار به تكرار هر از گاهي (دو سه سال يكبارِ) سريال، از قسمت نخست تا بخش پاياني آن كشيد... *** يك بار ديگر به بررسي روند شكلگيري محتواي سريال برميگرديم. بدون هيچ ترديدي نميتوان از تأثير كتاب زندهياد ركن زادة آدميت كه اساس ساخت «دليران تنگستان» را شكل بخشيده گذشت. اما شهنواز به نگارنده اين سطرها درباره نوع ارتباطش با نويسنده كتاب به هنگام نگارش فيلمنامه با قبول ضمني اينكه هيچ كمك خاصي از او نگرفته گفته است: «من از كتاب آدميت فقط ايده گرفتم. به قول زنده ياد جمالزاده؛ كتاب آدميت، نه دربردارنده تاريخ است و نه افسانه و داستان، ولي يك ارزش ويژه دارد و آن اينكه با همين ذهنيات، ياد آن آدمها را زنده نگه داشته است.» وقتي هم نگارنده ميگويدكه كتاب آدميت را چند بار خوانده است و صحنههايي از سريال، تقريباً مو به مو، خود كتاب را به ياد ميآورند، شهنواز پاسخ ميدهد: «حتماً به اين دليل است که ماجراي فيلم يك واقعة تاريخي است. البته بحث شرايط ساخت سريال و انگيزههاي افراد هم مطرح بود. مثلاً خوب است بدانيد كه پس از انقلاب، من سريال ديگري ساختم به نام «روزهاي بهيادماندني» كه دنبالهاي بر «دليران تنگستان» بود، ولي خب، آن انگيزهاي كه قبلاً داشتيم، ديگر وجود نداشت. هدف تهيهكنندة سريال اخير ساختن يك مجموعة ماندگار نبود، بلكه جمع و جور كردن و بستن ماجرا بود. من هم نتوانستم ادامه دهم و آن را نيمه كاره رها كردم و رفتم. بعد «شاه خاموش» را ساختم كه ماجراهاي آن شباهت زيادي با مسائل امروز در رابطه با تكنولوژي هستهاي داشت، ولي با يك موضوع ديگر. همان طور كه امروز در راه ما سنگ اندازي ميكنند، آن زمان هم ميکردند. مثلاً از جمله سنگهايي كه براي «روزهاي به يادماندني» چه جلو پاي ما انداختند، اين بود كه ميگفتند روزي چهار دقيقه فيلم تاريخي 35 ميليمتري با صداي سر صحنه و مونتاژ شده به ما تحويل بده. پاسخ من منفي بود. گفتم كه قادر به انجامش نيستم چونكه اين كار، غيرحرفهاي است. سريالهايي هست كه هفت هشت سال زمان ميبرد تا ساخته شود. قابل باور نيست كه من «شاه خاموش» را در عرض بيست و شش روز ساختم، يعني از اوايل تيرماه تا اول مرداد سال 1381، اين فيلم را ساختم و هيچكس هم باور نميكند. خلاصه به آنها گفتم كه من بلد نيستم روزي چهار دقيقه فيلم بسازم. آقايي هست كه كارش فيلم تاريخي است. ايشان گوشهاي از تاريخ نمانده كه فيلم نساخته باشند، ولي من ميگويم كه در خانه اگر كس است يك حرف بس است. يك كار خوب بساز، بقيه پيشكش.» شهنواز ادامه ميدهد: «البته هنگام ساخت سريال دليران تنگستان هم اينگونه نبود كه كاملاً آزاد باشيم و هر چه ميخواستيم در اختيارتان قرار بدهند، بلكه اولاً در طول يك سال اول ساخت سريال قرار بود ناوهاي نيروي دريايي بيايند تا ما صحنههاي مربوط به بستن ساحل دلوار را بگيريم، ولي نيامدند. ما هم بهناچار صحنههايي را نگرفتيم. شما تصور كنيد كه چقدر ماية زحمت است؛ آن تعداد اسب آن همه آدم، راكورد خاص خود را دارد، به هر حال، ناوها نيامدند و هيچ توضيحي هم براي علت نيامدن ارائه نكردند. بعد هم ما چون ميخواستيم هر چه بيشتر به نخلستان جنوب نزديك باشيم، ما را به بندر دير بردند و گفتند كه نزديكترين جا به ساحل نخلستان همين جاست. آنجا هم با آب يكي دو كيلومتر فاصله داشت. مجبور بوديم صحنهها را با لنز تِله بگيريم چون امكان مانور ما محدود بود، مثلاً اگر قرار بود كه توپ شليك كند و برود و برگردد؛ تا اين مسير را برود و برگردد سه ساعت طول ميكشيد. البته اين را هم بايد در نظر داشته باشيم كه بهنوعي اين اولين فيلم و سريال مهمي بود كه در تلويزيون ساخته شد و در واقع از آن به بعد بود كه بسياري از سريالها مثل «سلطان صاحبقران» يا «آتش بدون دود» و «غارتگران» آفريده شدند. بنده خودم هم در ابتداي كار دليران تنگستان ترديد داشتم كه آيا مقبوليت خواهد يافت يا خير. بايد مثل يك بازيكن فوتبال کارم را ميکردم. فوتباليست بايد كار خودش را انجام دهد و وقعي به نگاه و فكر تماشاچيان نگذارد، تنها بايد سعي كند تيمش برنده شود يا حداقل نبازد و مساوي كند. من در اين عرصه حداقل مساوي كردم. همين كه شما هنوز از اين سريال صحبت ميكنيد، علتش چيست؟ اين است كه تيم ما تيم خوبي بود. من به كساني كه فيلم تاريخي ميسازند يا كساني كه ماجراي فيلم آنها آن ميان مردم ميگذرد دو سه توصيه دارم؛ يكي اينكه حتماً در منطقه وقوع تاريخ بسازند. شايد عدهاي شهرك سينمايي را انتخاب کنند، البته حرف ديگري است. دوم اينكه حتماً با مردم منطقه بياميزند چون به هر حال اتفاقي كه در آنجا رخ داده است، از آن مردم نشأت گرفته و نيرو يافته و سوم اينكه به ويژه بازيگران، مخصوصاً بازيگران نقش اول، با منطقه آشنا شوند و با مردم آن ارتباط نزديك داشته باشند، جوري كه انگار با آنان زندگي ميكنند. لابد اين مسائل به كار ويژگيهايي ميدهد، از جمله اينكه ماجرا در مقابل دوربين صادقانه اتفاق ميافتد. اينها چيزهايي است که نميشود به آساني توضيح داد و ما تنها پيامدهاي آنها را ميبينيم. يك آدم چطور ميتواند نقش رئيسعلي را ايفا كند؛ بدون اينكه با مردم منطقهاي که رئيسعلي آنجا زندگي ميکرد آشنايي داشته باشد؟ من محمود جوهري بازيگر نقش رئيسعلي را با يك مهتر از خود منطقه و يك ملازم با تفنگ و قطار فشنگ و اسب واداشتم که با هم زندگي كنند. اينها با هم جور شدند و محمود جوهري خيلي چيزها از آنها گرفت. بهعلاوه، من هنگام نگارش فيلمنامه. از وجود همكار هم بهره ميبردم اما منابع در دسترسم محدود بود. كتابهايي كه براي نوشتن دليران تنگستان از آنها استفاده كردم اينها بودند؛ دو سفرنامه از جنوب ايران، به سوي شرق، زير آفتاب سوزان، كتاب آدميت، آثار واسموس، پليس جنوب، و يك سري كتاب هم از برادرم كه در آكسفورد درس ميخواند گرفتم. برادرم دانشجوي رشته اقتصاد بود. از او خواستم كه اگر وزارت خارجه اسناد گذشته را منتشر كرده يا كتابي در اين باره چاپ شده است، براي من بفرستند. او كمك زيادي به من كرد. بهجز اينها از علايق شخصي خودم نيز سود بردم مثلاً اينكه فردوسي با شاهنامهاش اثري حماسي و جهاني خلق كرده و خارج از جنبه ادبي و طرح داستان و حماسه آفرينيهاي آن، انسان به عظمت اين كار پي ميبرد كه هزار سال بعد از او ما هنوز هم داريم با همان زبان صحبت ميكنيم. ديگر اينكه به ما يادآوري ميكند اگر سرزميني به نام ايران هنوز باقي مانده است، نقش فردوسي در آن بسيار مؤثر بوده. در ساخت سريال هم خيلي در من تأثير گذاشته بود، زيرا وقتي به آنجا رفتم، خوانيني كه هنوز آنجا بودند و خودشان كه نه ولي پدرانشان در آن نهضت شركت داشتند، به من يادآوري ميكردند كه چه پيش از جنگ و چه در جريان جنگ، شاهنامهخواني بخشي از تداركات جنگ بود و براي تهييج جنگجويان مورد استفاده قرار ميگرفت. هر خاني يك پادوي شاهنامهخوان داشت و شاهنامه همانند قرآن و حافظ و سعدي در اكثر خانوادهها و البته در تناسب باسواد آن دوره خوانده ميشد. در اين سريال هم چندين صحنة شاهنامه خواني داريم. يكي از آنها در سه قسمت اول براي مجروحين بدحال كه خواهر احمدخان به حالشان رسيدگي ميکند شاهنامه ميخواند. از بخشو هم که خيلي خوب شاهنامه ميخواند، براي شاهنامه خواني استفاده كردم منتها بخشو نقالي نميکرد بلكه آهنگين و ملوديك ميخواند. درباره رجزخواني هم فردوسي بخشهايي دارد كه شاهكار رجزخواني محسوب ميشود و اشارات آن بسيار ظريف و مؤثر است. مثلاً در صحنة نبرد اشكبوس با رستم، اشكبوس که اسب بسيار زيبا و نازنيني هم دارد، دور ميدان ميگردد و به رستم ميگويد كه چرا پياده آمدهاي و سر بيتنت را كه خواهد گريست. رستم ميگويد: مرا مادرم مرگ نام تو كرد. و بعد ميگويد: به شهر شما شير و ببر و پلنگ / سواره بيايند هر سه به جنگ و بعد از آن ميگويد توسني مرا فرستاد كه اسب را از تو بگيرم و همين كار را هم ميكند. بخشي كه من بعد از فيلم شاه خاموش ساختم، دوازده اپيزود بود كه دنبالة همين ماجرا بود. منتها آنان گفتند شما نميتوانيد روزي چهار دقيقه بگيريد اما يكي پيدا شده است كه روزي شش دقيقه فيلم ميگيرد و براي ما كميت مهمتر از كيفيت است. من هم به مدير وقت صدا و سيما شكايت كردم كه بابت خريد داستان، پول مرا پس بدهيد و اصلاً نميخواهم اين فيلم را بسازم. هر اپيزودي صد و هفتاد هزار تومان به من دادند كه خرج حروفچين هم نميشد. بالاخره آن كار را از من گرفتند و گفتند كه دوازده قسمت باقيمانده را شما بسازيد و جالب است كه سريالي را بايد ميساختم كه هشت قسمت اول آن حذف شده بود. ساختن كارهاي تاريخي نيازمند بلندنظري و عزم ملي است، چون از آن ملت است. آن دوازده قسمت ساخته شد و دربردارنده زندگي يكي از قهرمانها به نام شيخ حسين چاه كوتاهي بود كه خيلي هم آن را دوست دارم و نام آن را «باغ پر درخت» گذاشتم. نقش شيخ را امير دژاكام بازي كرد. در سريال دليران تنگستان كامران نوزاد نقش او را بازي كرده بود. متأسفانه – به اصطلاح - يخ اين سريال نگرفت؛ به عنوان مثال، خودم اصلاً آن را نديدم. تهيه كننده و سيما فيلم و رؤساي آن موقع سيما فيلم آقاي خسروي و آقاي رضابالا، ميخواستند كار سريع انجام شود، اما اينکه چه چيزي انجام شود برايشان مهم نبود. من هم با خون دل ساختم و به قول حافظ: دولت آن است كه بيخون دل آيد به كنار / ور نه با سعي و عمل باغ جنان اين همه نيست» شهنواز با جمعبندي حرفهايش درباره دريافتي كه پس از سريال از شخصيت رئيسعلي پيدا كرده ميگويد: «آن طور كه من از همرزمان او شنيدم، رئيسعلي انسان مقبولي بود. كسي بود كه بسيار شخصيت جذابي داشت و گاهي اوقات تندخو بود، ولي آن طور كه همسرش ميگفت شيرين بود. رئيسعلي آن كارها را نكرد كه در زمان خودش و يا بعد از خودش قهرمان شناخته شود. او فقط در يك جريان تاريخي قرار ميگيرد و صادقانه ايفاي نقش ميكند. اين همان چيزي است كه من به محمود جوهري القا كردم. برعكس خيليها كه ميخواهند قهرمان آن مبارزه شناخته شوند، هدف اين شخص ادامة مبارزه است و نه حتي رسيدن به پيروزي در زمان خودش. اينکه ميگويند او هنوز به اصطلاح «دستش از خاك بيرون است» منظورشان همين است. چهگوارا ميگويد: «كسي كه انقلاب ميكند و به پا ميخيزد، در واقع به جايي ميرسد كه فكر ميكند شرايط تحمل ناپذير است و در اين شرايط شروع ميكند به عكس العمل نشان دادن و به فكر اين نيست كه نيروي كافي ندارد، حتي به اين نميانديشد كه شهيد ميشود و به اين هم فكر نميكند كه دشمن خيلي نيرومند است و در داخل كشور عليه او توطئه ميكنند. او عزمش جزمِ مبارزه است. در همه جاي دنيا اين اتفاق ميافتد.» لومومبا، زاپاتا، چهگوارا و رئيسعلي هم همين گونه هستند. يكي ديگر از ويژگيهاي اخلاقي رئيسعلي اين بود كه بين جمع بزرگان مثل خوانين يا سرداران و رهبران، بسيار ساكت و فرزانهوار خاموش بود. فقط يك هدف داشت و آن هم ادامه مبارزه بود. انگليسيها هم خوب ميدانستند چه كسي را بايد از سر راه بردارند. در زندگي شخصي - طبق روايت ديگران- سه همسر و به قولي هم دو همسر داشت كه خيري همسر آخر او بود. رئيسعلي بسيار محبوب بود و اهل گردآوري مال و ثروت نبود. ادعا نميكنم كه بر دانش سياسي زمان خود اشراف داشت، ولي مشروطيت بر او تأثير داشت و علاوه بر حس سياسي، كمي هم سواد داشت.» رئيسعلي هنوز هم محبوب دلهاست و جالب آنكه در روزگار نو بخش مهمي از محبوبيتش را در اثر تلاشهاي شهنواز و يارانش در چهار دهه پيش تجديد كرده است. اين نكته و دستاورد براي كساني كه جزو آغازگران سريالسازي (و در زمينه سريالهاي تاريخي در تلويزيون در زمره پيشگامان) بودند اصلاً چيز كمي نيست...
علي شيرازي منتقد سينما و تلويزيون
|