بخش 1 را در شماره پیش خواندیم. بخش دوم در ادامه می آید:
نورافشاندن بر گوشه تاريكي از تاريخ
سريال تلويزيوني «دليران تنگستان» با موضوع ملي ميهنياش از همان ابتداي پخش نخستش در اواخر سال 1353 دلها را به خود كشاند و جذابيتهايش را به رخ همگان كشيد. از حواشي جالب اين سريال، قلم زدنهاي هفتگي شاعر جنوبي زندهياد منوچهر آتشي در مجله تماشا بود. اين مجله ارگان سازمان راديو و تلويزيون ملي ايران و معادل امروزي مجله سروش بود. گفته ميشد كه زندهياد آتشي در آماده سازي فيلمنامه سريال دستي داشته و از جمله در تنظيم ديالوگهاي بازيگران همكاري كرده است.
مقالات آتشي بهظاهر به داستان سريال ميپرداخت، اما در واقع به حقايقي تاريخي در خصوص قيام جنوب و رئيسعلي دلواري اشاره ميکرد.
«سريالي كه از اسفندماه [1353]، از تلويزيون ملي ايران مشاهده خواهيد كرد، نه يك حادثه اتفاقي است، و نه داستاني تخيلي، كه چاشني زد و خورد به آن داده باشند. شگفتترين رويدادي را اگر در اين سريال ديديد، يقين داشته باشيد بنا به عرف فيلمسازي، اغراقي به كار گرفته نشده، بلكه تعديلي نيز در واقع امر، به وجود آمده است. منظور اينکه، با تماشاي اين مجموعه پيدرپي، شما به گوشهاي تاريك از تاريخ ايران بينا خواهيد شد كه به دلايل و سببهايي، كه اينجا محل چند و چون نيستند، پوشيده و مبهم گذاشته شده و قهرمانان آن در ظلمت فراموشي و گمنامي ماندهاند. در اين سلسله نوشتهها، ما كاري به خط داستاني فيلم نداريم، بلكه خواهيم كوشيد زمينههاي طبيعي و انساني و موارد حساس و علت وقوع جنگ و بعضي نكات مبهم را روشن كنيم، و براي اين كار، هر مدعاي ما مبتني بر سندي روشن و قانع كننده خواهد بود. طبيعي است كه پيش از هر چيز، بايد به شناساندن محل وقوع نبرد و مردمي برخيزيم كه به حكم خصلت ملي و غريزة دفاع از خانه و كاشانه، آفرينندة اين فصل غرورآميز از تاريخ ما بودهاند؛ يعني شناساندن دشتي، دشتستان و تنگستان،...».
آتشي همچنين در بخشي از نوشتهاش درباره شخصيت اصلي سريال كه امروز به يمن كتاب و مجموعه تلويزيوني برآمده از آن آوازهاي كشوري دارد با عنوان «رئيسعلي، نيروي محرکه ارتش کوچک» نوشت: «رئيسعلي، به شهادت مورخين و حتي اسناد و مکاتبات سردار فيروز نخستين مرحلة جنگ در دلوار بود. در آن جنگ، او با صد تفنگچي، بيش از هزار و پانصد، يا به روايتي دو هزار سرباز مهاجم را که بعد از به توپ بستن يک شبانه روزي دلوار، با اطمينان پياده شده بودند تار و مار کرد، ژنرال فرمانده را کشت، و وحشتي در دل خصم به وجود آورد که با وجود هشت هزار سرباز هندي و انگليسي در سنگرهاي اطراف بندر، هميشه در وحشت به سر ميبرد و پيدرپي، از شرق و غرب، سرباز «وارد» ميکرد. به همين دليل بود که مستر چيکِ قونسولْ تمام عناصر و جيرهخواران ايراني خود (خليل، محسن – برادر خليل، حاج يوسف، حاج حسين رضا و مهمتر از اينها ميرزا احمدخان دريابيگي حاکم بندر) را مأمور کرد تا به هر نحوي شده، رئيسعلي آن سردار جوان (سي ساله) را به قتل برسانند. براي توفيق در اين امر، از خصوصيات اخلاقي مردم محيط سود ميبرد و به اصطلاح، توسل به روان شناسي اجتماعي، بومي ميجست. او ميدانست (يعني به او فهمانده بودند) که يک دشتستاني تنها زماني به روي يک هم ولايتي خود، آن هم خان يا کدخدا تفنگ ميکشد که با او خوندار باشد، يعني بخواهد انتقام خون پدر، برادر يا کس و کار ديگرش را با خون تلافي کند. وگرنه با پول، تهديد يا هر گونه تطميع ديگري، تن به ناجوانمردي نميدهد. بالاخره چنين کسي را پيدا کرد: غلامحسين باغکي (معروف به پلنگي)، که تصور ميکرد (و بيشتر گردنش گذاشته بودند) که پدرش را رئيسعلي کشته بوده است.
در همان حال که مجاهدان، سنگرهاي خود را در حوالي چغادک (چهار فرسنگي سنگرهاي مهاجمان) آماده کرده بودند، رئيسعلي به خاطر استخلاص سيدمهدي بهبهاني (معلم و روشنفکري که تمام شورشهاي بندر را عليه بيگانگان رهبري ميکرد) از زندان انگليسيها، به اتفاق يکي دو سه نفر از مردانش روانه بندر شد. در برگشتن، هنگام عبور از تنها گذرگاه بندر به تنگستان و دشتستان، برج مقام، که از نزديک سنگر مهاجمان ميگذشت، در ديدگاه دشمن قرار گرفت و شناخته شد و ناگزير از درگيري، به جنگي دليرانه تن در داد. جنگ دو سه نفر تنگستاني با چند هزار سرباز! جنگي که از اوايل شب تا صبح به طول انجاميد، از مرداني که در اين درگيري، دلاور تنگستاني را ياري ميدادند، سامخان پسر زائر خضرخان بود، که البته جان سالم به در برد. غلامحسين باغکي که از نخستين لحظة درگيري مواظب رئيسعلي بود، وقتي متوجه شد که با وجود نابرابري باور نکردني جنگندگان، با نسبت حداکثر يک به هزار، رزمنده دلير، ممکن است به سلامت خود را به سنگرهاي اصلي دوستانش برساند، از پشت او را هدف گلوله قرار داد و از پاي درآورد.
مرگ رئيسعلي، بزرگترين و کاريترين ضربه را بر ارتش کوچک پانصد نفري دليران وارد آورد، اما در عين حال، انگيزة بيداري و برانگيختگي گروه بسياري از مردم جنوب خصوصاً کازرون و شيراز و ساير روستاهاي فارس گرديد و فکر تشکيل سازمان نظام ملي را جامه عمل پوشاند.»
اين دستمايه تراژيك بهخوبي به كار شهنواز آمد و او در عين جواني بهترين اثر هنري كارنامه كمحجمش را ساخت. طبيعي بود كه آن زمان هنوز قطار سريالسازي آنچنان به راه نيفتاده بود و در ابتداي مسير خود طي طريق ميكرد، بنابراين در زمان پخش نخست، از «دليران تنگستان» به عنوان يك مجموعه طولاني و پرهزينه ياد ميكردند.
سريال در چهارده قسمت در طول دو سال ساخته شد و يک گروه ۵۰۰ نفري به رهبري شهنواز در بوشهر، منطقه تنگستان شامل اهرم، چغادک، تنگک، بندر سيراف (طاهري)، ده سولقان، شيراز و تهران و ده کمپ، فيلمبرداري را به طريق ۱۶ ميليمتري به پايان رساندند. هنوز دو سالي تا ورود سيستم پخش تلويزيون رنگي به ايران باقي مانده بود و ناگزير سريلا، بهصورت سياه و سفيد پخش شد.
دو بازيگر اصلي سریال كه تقريباً در تمام صحنهها (از قسمت چهارم به بعد) حضور يافتند محمود جوهری (در نقش رئیسعلی دلواری) و شهروز رامتین (در نقش خالوحسین دشتی) بودند.
از ديگر بازیگران ميتوان به اسماعیل داورفر (در نقش حاج محمدرضا کازرونی)، عنایتالله شفیعی (زائر محمد)، نعمتالله گرجی (حاکم بوشهر)، منوچهر آذر (موسيو واسموس آلمانی)، مستانه جزایری (خيري، همسر رئیسعلی)، ولی شیراندامی (دریابیگی)، مجید شهباز (منشی کنسولگری)، حمید طاعتی (سیدمهدی بهبهاني)، علياكبر مهدویفر (باقرخان)... و بسياري ديگر اشاره كرد. البته بهسبب گذشت چهار دهه از زمان ساخت سریال، امروز ديگر تعدادی از بازیگران و ديگرسازندگان «دليران تنگستان» درقید حیات نیستند كه ياد همگي گرامي باد.
شهنواز درباره مقدمات آمادهسازي لوكيشن (محل فيلمبرداري) سريال به نگارنده گفته است: «بوشهر چهل سال پيش كه ما به آنجا سفر كرديم، به بوشهر زمان رئيسعلي نزديك بود. هنوز نيروي هوايي و نيروي دريايي ساخته نشده بودند و تازه زمزمه تأسيس آنها به گوش ميرسيد، كه بالاخره بعدها قسمت اعظم شهر را اشغال كردند. ساختمانهاي قديمي و كوچهها نيز هنوز ويران نشده بود و الان همان ساختمانها را كه در اردبيل يا در نارمك ميسازند، در بوشهر هم ساختهاند. هيچ سازماني، هيچ مقرراتي كه اينها را موظف كند كه شرايط اقليمي را در ساخت و ساز در نظر بگيرند، وجود ندارد و هر كس هر چه دلش بخواهد ميسازد. من يك موقعي ناراحت بودم که چرا بيش از نيمي از بوشهر را نيروي هوايي و نيروي دريايي گرفتهاند، اما الان خوشحالم، چون در غير اينصورت، آن اراضي وسيع به دست همين بساز و بفروشها ميافتاد. به هر حال پس از بازگشت از سفر، تصوير خيلي روشني از كاري كه تصميم داشتم انجام دهم به دست آوردم. بعد از اينكه فيلمنامه را تكميل كردم، با آقاي آدميت قرار گذاشتم و با هم به محضر رفتيم و مبلغ دههزار تومان به او دادم و امتياز داستان آن كتاب را براي تلويزيون خريدم. هر چند كه آن موقع اين چيزها باب نبود. يادم است كه آدميت گفت: من اين همه كار كرده بودم ولي تا به حال چنين مبلغي نگرفته بودم. پس از آن به فكر تهيه امكانات افتاديم؛ يعني انتخاب بازيگر و آكسسوار صحنه، كه كاملاً انجام شد. دستياران و همكاران من آقايان ابراهيم (خسرو) مختاري، احمد سليماني، ناييني و خانم زهرا كاظمي و (همسرش هاشمي) و شهلا اعتدالي، مرحوم فرهنگ معيري گريمور بودند. آقاي عبدالله اسكندري و بهرامپور و خيليهاي ديگر هم بودند.»
ادامه دارد...
علي شيرازي
منتقد سينما و تلويزيون