هفته نامه تاريخ شفاهي
 



 
          شماره 155    |    27 فروردين 1393

   


 



يادي از سريال تلويزيوني دليران تنگستان-۱

صفحه نخست شماره 155

 

اتفاقي خيلي ساده...

نوشته‌اي كه پيش رو داريد مي‌كوشد تا در چند قسمت به سريال تلويزيوني خاطره‌انگيز و پربيننده «دليران تنگستان» بپردازد. سريالي كه همچنان از اين شبكه و آن شبكه تلويزيوني پخش مي‌شود و هر بار نظرهاي مثبتي را به خود جلب مي‌كند.
بعد از انقلاب، با وجود «پاكسازي» تلويزيون دولتي، تقريباً تمامي آثار توليدشده داستاني در رژيم پيشين راهي بايگاني شدند، چرا كه بر طبق ضوابط جديد، نه قابل پخش بودند و نه مي‌توانستند در دل شرايط و در يك كلام «انقلابيِ» روزگاري كه در پيش بود محلي از اعراب بيابند. در اين ميان، اما سريال تلويزيوني «دليران تنگستان» ساخته همايون شهنواز سرنوشتي ديگر پيدا كرد و با وجود مضمون انقلابي و ميهني‌اش توانست بارها و بارها از شبكه‌هاي تلويزيوني پخش شود. ضمن اين كه كيفيت استاندارد اين مجموعه تلويزيوني، طرفداران زيادي هم برايش دست و پا كرد و هر بار، تماشاي دست‌كم بخش‌هايي از آن (براي كساني كه مجموعه را به طور كامل ديده بودند) خالي از لطف نبوده و نيست.
فيلمنامه سريال را خود كارگردان بر اساس كتابي از محمدحسین رکن‌زاده آدمیت نوشت. جالب اينكه نام كتاب يك «ي» بيشتر از سريال داشت و «دليران تنگستاني» بود. شهنواز درباره نحوه علاقه‌مندي و آشنايي‌اش با موضوع سريال به نگارنده گفته است: «آن‌چه باعث شد تا من به اين موضوع و به ماجراي نهضت مردم جنوب علاقه‌مند شوم در واقع يك اتفاق خيلي ساده بود كه ممكن بود اصلاً رخ ندهد. من دانشجوي رشته حقوق سياسي دانشگاه تهران بودم. در آن زمان رهبران نهضت‌هاي ضد استعمار آفريقا و آسيا جذابيت خاصي داشتند و براي جوانان آن دوره قهرمان دنيا محسوب مي‌شدند. چه‌ گوارا هم همين موقعيت را داشت و هنوز داراست و اخيراً هم فيلمي دربارة او ساختند. شخصيتي كه من آن وقت درباره او تحقيق مي‌كردم‌ لومومبا رهبر نهضت مردم كنگو بود و به دست كمپاني‌ها و شركت‌هاي چندمليتي كه كنگو را غارت مي‌كردند. كشته شد. من حين تحقيق درباره او در كتاب ‌فروشي‌هاي رو به روي دانشگاه تهران يكي دو كتاب درباره ايشان پيدا كردم. قرار بود رساله‌اي دربارة لومومبا بنويسم و چون حقوق سياسي مي‌خواندم،‌ مي‌خواستم دربارة چگونگي و سير تحول نهضت كنگو به رهبري لومومبا و اخراج بلژيك‌ها و غيره تحقيق كنم. به‌ طور اتفاقي در رديف كتاب‌ها چشمم به كتابي برخورد به نام «دليران تنگستاني» نوشته ركن ‌زادة آدميت. از اسم كتاب خوشم آمد چون آهنگين بود. سرسري نگاهي كردم و آن را خريدم و به خانه برگشتم. پدرم كه سني از او گذشته بود و كمتر بيرون مي‌رفت وقتي ما بچه‌ها به خانه برمي‌گشتيم از بيرون سؤال مي‌كرد. من كه برگشتم خانه پرسيد چه كتابي خريدي و من هم آن را به او نشان دادم. به محض اين‌كه نام كتاب و نويسنده آن را ديد، گفت اين نويسنده دوست من است و من مي‌خواهم او را ببينم. ناشر كتاب، انتشارات اقبال بود. با آن‌جا تماس گرفتم و خلاصه پس از دو سه روز دوندگي آدرس منزل و تلفن آقاي آدميت را پيدا كردم و بعد با تماس تلفني، قراري با ايشان گذاشتم و همراه پدر به خدمت ايشان رفتيم. اين ملاقات در سال 1348 رخ داد. آقاي آدميت يك سال بعد فوت كرد. پدر من حدود هشتاد سال داشت و آدميت از پدرم پيرتر بود. منزل وي در يكي از كوچه‌پس‌‌كوچه‌هاي خيابان كوروش ‌كبير سابق و شريعتي فعلي واقع شده بود. خانه‌اي بود بسيار معمولي. زماني كه ما رفتيم فصل پاييز بود و هوا سرد. فكر مي‌كنم ماه آذر بود. آدميت در يك اتاق كوچك نشسته بود. يک بخاري دستي نفتي هم روشن بود كه از بوي نفت آن احساس خفگي به آدم دست مي‌داد و گرمايي هم نداشت. يك ميز كوچك جلو او بود و دور و برش پر از دفتر و كاغذ. وقتي وارد شديم و پدرم با او رو در رو شدند، همديگر را در آغوش گرفتند و نجواهاي خاص خودشان را داشتند. هيچ ‌وقت آن لحظه را فراموش نمي‌كنم كه چگونه اشك ريختند و چه خاطراتي كه بازگو نكردند و با چه بياني! اي كاش دوربيني داشتم و از آن لحظات ناب فيلم مي‌گرفتم. دو نفر كه سال‌ها از هم خبري نداشتند، در حالي ‌كه در يك شهر زندگي مي‌كردند. اين پيامد استبداد است كه مردم را از هم دور مي‌كند و كاري مي‌كند كه از يكديگر و سرنوشت همديگر اطلاعي نداشته باشند. واقعاً جاي تأسف است كه ما ايراني‌ها همديگر را گم مي‌‌كنيم، چون تشكل‌هاي مدني نداريم تا بتوانيم از حال يكديگر مطلع شويم و تجربيات خود را براي هم در ميان بگذاريم حال آن‌که اين يك ثروت عظيم براي مملكت است. پدرم در آن جلسه به آقاي آدميت گفت كه پسرم در انگليس سينما و فيلم‌سازي خوانده و ايشان هم خيلي استقبال كرد...»
او همچنين درباره تفاوت جزئي نام سريال با كتاب منبعش (كه خود اثري مشهور و منبعي موثق به شمار مي‌رود) گفته است: «برخلاف كتاب آدميّت كه نامش «دليران تنگستاني» بود، من اسم «دليران تنگستان» را براي سريال مناسب‌تر ديدم، به اين‌ دليل كه مي‌خواستم كل آن منطقه را به تصوير بكشم. به هر روي، وقتي ماجرا را به پدرم گفتم، ايشان گفت آدميّت رفيق قديمي من است. با هم آن‌جا مي‌رويم، با خودش صحبت كن. وقتي پدرم موضوع را به نويسنده كتاب گفت و نظر او را جويا شد، آقاي آدميت حرفي به من زد كه هنوز در خاطر دارم، گفت: اين مبارزان با دست خالي با انگليسي‌ها جنگيدند و جنگيدن آن‌ها هم بدين‌گونه نبود كه در صورت كشته شدن رئيس‌علي، ماجرا متوقف ‌شود، بلکه يك نهضت شعله‌ور شده بود و شعله‌اش جاودان ماند و اين رخداد موجب حفظ استقلال ايران در گذشته و حال و آينده خواهد بود. در كل، نظر او درباره ساخت فيلم مساعد بود و گفت خيلي عالي‌ست كه اين كار انجام شود. ما به اين افراد مديون هستيم و اگر امروز با هواپيما وارد بوشهر مي‌شويم و به ويزا و پاسپورت و اجازه ورود و اقامت نياز نداريم و اين خطه هنوز بخشي از كشور سرافراز ايران است، نتيجه همت، تلاش و كوشش آن‌ها بوده است.»
***
با اين تأييد، شهنواز خلاصه‌اي از متن کتاب را در قالب طرحي براي فيلمنامه مي‌نويسد و موضوع را در محل سازمان راديو و تلويزيون با فريدون رهنما (شاعر و فيلم‌ساز فقيد و آفريننده دو فيلم «سياوش در تخت‌جمشيد» و «پسر ايران از مادرش بي‌اطلاع است») در ميان مي‌گذارد. رهنما طرح را از او مي‌گيرد و پس از مدتي موافقت قطبي رئيس وقت سازمان را با ساخت سريال جلب مي‌كند: «وقتي پي طرح را گرفتم، ‌ديدم آقاي قطبي زير آن نوشته است: ما حاضريم تا مبلغ يك ميليون و پانصد هزار تومان براي اجراي اين طرح هزينه كنيم. آن زمان هزينة معمول براي ساخت يك فيلم سينمايي بين صد تا صد و بيست هزار تومان بود. در اين اثنا طرح ما گم شد. بعد از پيگيري زياد، آن را در كشوي يكي از معاونين پيدا كردم و بالاخره به عنوان اولين فيلم سفارش راديو و تلويزيون آن موقع، براي اجرا به سازمان تِل فيلم كه بعدها به سيمافيلم بدل شد، به آقاي ملك ساسان ويسي، ‌رئيس آن‌جا ارجاع داده شد و من براي بازبيني به بوشهر رفتم. بعد كه شرايطي فراهم شد، با گروهي شش نفره براي تحقيق به بوشهر سفر كرديم که از ميان آن‌ها تنها خانم پارسي‌پور،‌ فرناز بهزادي - طراح لباس- و مهدي حسابي - فيلم‌بردار- را به ياد دارم. ما نه تنها به بوشهر بلكه به تمام مناطقي كه سرداران جنوب زندگي مي‌كردند رفتيم. يادم هست كه خانم بدرالملوك تنگستاني از بازماندگان باقرخان و احمدخان تنگستاني هم ما را همراهي مي‌كردند و با كمك و راهنمايي ايشان به ديدار بازماندگان خوانين و برخي از مبارزان و سرداران رفتيم. به دلوار و اهرم تنگستان رفتيم و همين‌ طور قلعه‌ شنبه كه در آن‌جا با غلام رزمي، ياغي دوران شاه ملاقات كرديم. با داراب‌‌خان منصوري و محمدخان اميرعضدي فرزند برومند ناصر ديوان كازروني هم ديداري داشتيم. از طرف مناطق غربي بوشهر هم تا بندرهاي ديلم، گناوه، ريگ و قلعه امام حسن هم رفتيم. اين مسافرت براي من اهميت زيادي داشت. لوكيشن‌ها را در همان مكان‌هاي تاريخي و تقريباً‌ با توجه به اين‌كه چندان تغييري نسبت به گذشته نكرده بودند، ‌با همان حال و هوا انتخاب كردم. بعضي از آدم‌ها، بازماندة هم‌رزمان رئيس‌علي بودند. از جمله مردي بود به نام خورشيد كه وقتي حرف مي‌زد و تعريف مي‌كرد خيلي روي من تأثير مي‌گذاشت. حاصل آن كار گردآوري اسناد و مدارك بود.»
 شهنواز تا آن روز به بوشهر نرفته بود و در فرصتي كوتاه اين شهر را شناخت. اين سفر پانزده روز طول كشيد. با پايان اين سفر فيلم‌نامه سريال تكميل شد. در واقع با اطلاعاتي كه فيلمساز از ‌كتاب و گفت‌وگو با آدميت و دريافت‌هايش از آن سفر به دست آورده بود ايده اصلي كار شكل گرفت: «اين سفر مرا خيلي تحت تأثير قرار داد و به آن حال و هوا برد، چون بوشهر هنوز دست‌ نخورده بود و با بوشهر امروز زمين تا آسمان تفاوت داشت.» قسمت اول تا سوم اين سريال به ماجراي نبرد احمدخان تنگستاني و يارانش – سال‌ها پيش از زمان رئيس‌علي دلواري – اختصاص داشت كه در واقع مقدمه‌اي بود بر شكل‌گيري داستان اصلي و مبارزات دليران همراه رئيس‌علي. اين سه قسمت در قلعه نصوري در بندر طاهري و ساحل و نخلستان‌هاي بندر دير و كنگان فيلم‌برداري شد.

ادامه دارد...

علي شيرازي
منتقد سينما و تلويزيون



 
  
نام

پست الكترونيك
نظر شما
کد امنیتی

 

 

       تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.