ژيلا مهرجويي طراح صحنه و لباس خوب سينماي ايران و خواهر داريوش مهرجويي فيلمساز مشهور، سال 1324 در تهران متولد شد. او دانشآموخته رشته کارگردانی از اولين دوره «مدرسه عالی تلویزیون و سینما» بود و به عنوان منشي صحنه و تدوينگر كارش را در سينما و گاه همراهي با سازندگان فيلمهاي كوتاه در «سينماي آزاد» شروع كرد. ضمن ادامه تحصيل، مدرك كارشناسي ارشد خود را در رشته جامعهشناسی از دانشگاهي در پاریس گرفت. در همراهي با برادرش منشی صحنه فیلمهای او مانند دایره مینا، اجارهنشینها و شيرك بود و سرانجام نقطه عطف زندگي هنرياش با هامون شكل گرفت؛ اولين فيلمي که در آن به عنوان طراح لباس با داريوش مهرجويي همكاري كرد. بانو، سارا و ليلا فيلمهاي بعديِ مشترك اين دو بود. در سالهاي بعد ژيلا مهرجويي گاه به شكل توأمانْ طراحي صحنه و لباس فيلمها را بر عهده گرفت و برای بوی کافور عطر یاس و خانهای روی آب از هجدهمین و بيستمين جشنوارهی فیلم فجر، سیمرغ بلورین بهترین طراحی صحنه و لباس را دريافت كرد.
كار مهم افرادي مثل ژيلا مهرجويي اين بود كه به حرفه طراحي صحنه و لباس در سينماي ايران تشخص بخشيدند و باعث شدند تا اهميت و لزوم وجود آن به همراه دقايق و ظرايف لازم به چشم همگان بيايد؛ به صورتي كه پس از به ثمر رسيدن تلاشهاي اينان، حتي سازندگان فيلمهاي تجاري نيز تا حدي ميكوشيدند كه از قافله عقب نمانند. فراموش نكنيم كه در سينماي قديم، حتي ايدهها و تلاشهاي آدمهاي كاربلد و باهوشي همچون استاد زندهياد مهندس وليالله خاكدان نيز در هژموني و هياهوي فيلمهاي بازاري و به اصطلاح «عامهپسند» استوديو پارسفيلم به جايي نميرسيد، فيلمفارسيهايي كه يا به شيوه اسلاف هندي خود از صحنهآرايي (بهويژه در فيلمهاي تاريخي) فقط جلوهنمايي و به نمايش گذاشتن دكورهايي را كه «حتماً» ميبايد به چشم تماشاگر ميآمدند مد نظر قرار ميدادند، يا آنكه در فيلمهاي جاهلي صرفاً به پوشاندن كلاه شاپو بر سر بازيگران و نمايشي ناقص از محيط جنوب شهر و كافه و ميدان ترهبار و روابط غيرواقعي اين قشر بسنده ميكردند...
***
ژیلا مهرجویی در رشتهاي كه خود يكي از كساني بود كه باعث جديگرفتنش در سينماي ايران شد، كارنامهاي نسبتاً گزيده به يادگار گذاشت. بهويژه اين كه با حضور در پشت صحنه هامون و اثرگذاري در طراحي صحنه و لباس براي سينماي جديدي كه از دهه شصت و پيش از حضور جديتر او در ايران شكل گرفته بود نقشآفريني كرد. خودش در اين باره گفته است: «آن زمان اولين بار بود که طراحي لباس يک فيلم را انجام ميدادم. قبلاً در دو فيلم اجاره نشينها و شيرک به عنوان منشي صحنه با آقاي مهرجويي همکاري کرده بودم، گرچه در آن فيلمها نيز چون طراحي لباس به طور جداگانه انجام نميشد، من کمابيش در زمينه لباس و گاهي صحنه کمک حال گروه بودم. يادم ميآيد در اولين فيلمي که به عنوان منشي صحنه با آربي آوانسيان در فيلم چشمه همکاري کردم، در زمينه لباس هم مسئوليتهايي برعهده گرفتم. گويي اين سرنوشت من بود که به جاي کارگرداني فيلم که رشته اصلي تحصيلي سينماييام است، در زمينه طراحي لباس در ابتدا و سپس طراحي صحنه و لباس تأييد شوم. به هر صورت از موقعيت موجود در هامون استفاده کردم و در کنار طراحي لباس توانستم براي اولين بار- شايد- در ايران يک فيلم پشت صحنه هم از آن تهيه و کارگرداني کنم به نام هامون: پشت صحنه ...» [به نقل از صنعت سينما- 91]
در مورد طراحي لباس دو شخصيت اصلي فيلم - حميد هامون و مهشيد – نيز گفته: «مثل خيلي از فيلمها شخصيتهاي يک فيلم قبلاً در ذهن کارگردان عينيت يافتهاند و ما به عنوان طراح فقط ميبايد آن را واقعيت بخشيم و به اجرا درآوريم. انطباق اين دو مرحله گاهي به آساني انجام ميشود، اما گاهي کمي مشکل است. انتخاب خود بازيگرها اولين راهنماي ما براي انتخاب لباس مناسب شخصيت تخيلي کارگردان است و با کنکاش و جستوجو و تست و غيره به آنچه مورد نظر اوست، ميرسيم. در هامون هم اين مراحل طي شد. در ذهن مهرجويي، تيپ لباس پوشيدن مهشيد و هامون مشخص بود و ما با جستوجو و کمک گرفتن از امکانات مختلفْ مدلهاي مورد نظر او را يافتيم. البته گاهي پيشنهادي از من در مورد لباس هر يک از شخصيتها مورد انتخاب کارگردان قرار نميگرفت که سعي ميکردم با تغيير آن به هدف اصلي نزديک شوم. لباسهاي مهشيد در صحنههاي مختلف براساس حس آن موقعيت انتخاب شد و لباس هاي هامون بيشتر انتخاب شخصي کارگردان بود تا وضعيت روحي او را بيشتر بيان کند. در آن دوران مقوله طراحي لباس و صحنه کمکم در سينماي ايران جاي خاص خود را مييافت و تهيه لباس البته در حد طراحي و دوخت براي بازيگر بهطور مشخص چندان رواج نداشت، اما در اين فيلم از لباسهاي مهشيد به ياد دارم که لباس عروسي او را طراحي کردم و دوختم يا مثلاً لباس منزل و پيژامه سياه هامون نيز طراحي و دوخته شد. لباس سياه و سفيد شيخ، لباس جنگجوي ژاپني و زره او را خانم فريار جواهريان طراحي کرد و ساخت. کلاهها و سربندهاي مختلف لباسهاي مهشيد با نوع لباسهاي او هماهنگي داشت و با شخصيت شيک مهشيد خيلي خوب جا افتاد. البته من در همه مراحل و قدم به قدم از نظرات آقاي مهرجويي برخوردار مي شدم.» [همان منبع]
در كنار اينها و با وجود بالندگي روزافزونش در هنر، ژيلا مهرجويي هيچگاه از خودش غافل نشد؛ به مصداق اينكه هنرمند به مثابه يك انسان، چونان درختي پربار، هرقدر كه پرثمرتر باشد، سربهزيرتر نيز هست. همكارانش با فهم عميق از شخصيت وي - همگي - از وي بهنيكي ياد ميكنند. از جمله نیکی کریمی و پگاه آهنگرانی، دو بازیگری که سابقه همراهی و مراوده با آن زندهياد را داشتند و در گفتوگو با خبرآنلاین نكاتي را درباره وي گوشزد كردند. كريمي گفت: «ميتوانم بگويم كه هر چقدر زمان بر او گذشت به آدم سادهتري بدل شد. يعني هيچگاه نگذاشت آن پيچيدگيها و كمپلكسهايي را كه البته هيچگاه در خود نداشت، به همراه مشكلات موجود در زندگي و جامعه، بر او تأثير بگذارد و «گره» پيدا كند؛ در حالي كه هيچ گرهي هم در شخصيتش وجود نداشت. نكته جالب براي من اين بود كه هر بار ميديدمش احساس ميكردم كودكتر و سادهتر شده است.» آهنگرانی هم اشاره كرد: «اين اواخر رفت طالقان و ميگفت حوصله ندارم كار سينمايي بكنم. او به هيچ وجه دچار اين گير و گرفتهايي كه احتمالاً بسياري از هنرمندان هستند نبود؛ از قبيل اينكه حتماً بايد در شهر باشيم و در بطن رخدادهاي هنري حضور پيدا كنيم و... خيلي هم خوشحال بود كه دور از تهرانْ هواي خوب استنشاق ميكند.»
***
مرگ غمانگيز ژیلا مهرجویی تأثيري فراتر از شهرت كمش (كه معمولاً مخصوص بازيگران و برخي كارگردانان سينماست) بر جامعه و بيشتر، خود هنرمندان گذاشت و بحثهاي فراواني را برانگيخت. از جمله داریوش مهرجویی در مراسم بزرگداشت خواهرش بغض تركاند و صريح و بيپروا و آميخته با احساسات و گريه گفت: «یک چیزی مرا کُفری میکند و آن این است که چه چیزی ژیلا را کشت؟ شهردار عزیز! کاری بکن! همه دارند میمیرند! همه دوستان من سرطان گرفتهاند... من خیلی غمگینم. ژیلا با استعداد بود و تصاویری در اینجا نشان داده شد که من از او ندیده بودم اما از یک چیز کفری میشوم و آن هم این است که چه چیزی ژیلا را کشت... این آلودگی هوا، همه را دارد، میکشد. همه دوستان من سرطان گرفتهاند! عزتالله انتظامی در بیمارستان خوابیده است. این رییس محیط زیست ما کجاست، چه کار میکند؟ مردم ما از این آلودگی دارند، میمیرند. من بسیار خشمگین هستم. اهواز بدترین شهر جهان شده است، همه شما کامیونی را تجربه کردهاید که از کنار شما رد شده و کلی دود خارج کرده است. خانم محیط زیست چقدر حرف، حرف حرف؟! ما یک تمدن 2500 ساله داشتیم و بزرگترین امپراتوری دنیا دست ما بود، چطور شده که این گونه شدیم؟! خواهر من هم زنده و شاداب بود اما .... رییس محیط زیست این مملکت باید به من جواب بدهد نه اینکه فقط حرف بزند. شهردار عزیز کاری بکن همه دارند، میمیرند...» اين حرفها و واكنشهاي احساسي ديگر هنرمندان حاضر در مراسم، انكاس وسيعي در رسانهها پيدا كرد.
***
روز تشييع و خاكسپاري پيكر بيجانش عكسي در رسانهها منتشر شد كه گوياي بسياري از ويژگيهاي اين هنرمند بود. عكسي كه خود عكسي ديگر از ايام سلامتي آن بانوي ازدسترفته را در بر گرفته بود. عكسِ درون قابْ به احتمال زياد در روزهاي سلامت او گرفته شده اما زمينه تصوير دومي (كه اولي درون آن قرار داشت) حرف ديگري ميزد: برگهاي زرد پاييزيْ قاب مشكيرنگ را احاطه كرده بودند و ناخودآگاه به كارِ روايتِ زندگي هنرمندي ميآمدند كه سالهاي آخر عمر را در تنهايي و انزوايي خودخواسته به سر برد و سرانجام از ميان ما رفت... در همين تصوير، كفشها و بخشي از دو پاي فردي را نيز ميديديم كه آيين آخرين وداع را با اين بانو به جا آورده و به همراه ديگران در حال تنها گذاشتن او بود؛ با سرنوشتي محتوم كه همه ما ناخواسته انتظارش را ميكشيم. يك رباعي از خيام نيز در پايين قاب خودنمايي ميكرد كه ميكوشيد اين تصوير را كامل كند:
دوری که در او آمدن و رفتن ماست
او را نه نهایت نه بدایت پیداست
کس مینزند دمی در این معنی راست
کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست؟
روحش شاد و يادش گرامي
علي شيرازي
منتقد سينما