زندگی خصوصی خانوادهها در شوروی
اورلاندو فایجیز ،پچپچهگران، زندگی خصوصی در روسیۀ استالین
[نیویورک]، انتشارات پنگوئن، 2008 [2007]، شابک: 0-01351-141-0-978
Soviet Families' Inner Lives 
Alexander Freund, University of Winnipeg 
Orlando Figes. The Whisperers. Private Life in Stalin's Russia. [New York:]
Penguin, 2008 [2007]. ISBN 978-0-141-01351-0.
 
• هفته گذشته بخش نخست این مطلب ارایه شد، این بخش دوم و پایانی آن پیش روی شماست. 
والدین زندانی به منظور حمایت از فرزندانشان به آنها میگفتند که آنها را لو دهند. لیزا(11) (نام خانوادگی مشخص نیست) در سال 1937 زندانی شد. روزی نامه ای از دختر 15 ساله اش به نام زویا(12) دریافت کرد که طی آن از مادرش پرسیده بود «آیا تو گناهکاری یا خیر». در صورتی که او گناهکار نبود، زویا به کومسومول ملحق نمیشد. «اما اگر تو گناهکار باشی، من دیگر هرگز برایت نامه نمینویسم، زیرا من حکومت شوروی را دوست دارم و از دشمنانش بیزارم و اگر تو هم یکی از آنها باشی از تو هم متنفر میشوم. مادر، حقیقت را به من بگو.» لیزا نامه چهار صفحه ای خود را به دخترش با این کلمات و با حروف بزرگ به پایان برد: «زویا حق با توست. من گناهکارم. به کومسومول بپیوند. این آخرین باری است که برایت مینویسم. تو و لیالیا(13) شاد باشید. مادر.» براساس گزارشی از الگا آداموآ-سلیوزبرگ(14)، دوست لیزا در زندان، «لیزا این مکاتبات را به الگا نشان داد و سپس سرش را به میز کوبید. در میان هقهق گریهاش گفت: «بهتر است از من متنفر باشد. بدون کومسومول چگونه میخواهد زندگی کند – مثل یک بیگانه؟ او از قدرت شوروی متنفر خواهد شد. بهتر است از من متنفر باشد.» الگا میگوید بعد از آن روز لیزا هرگز کلمهای در مورد دخترش نگفت و نامهای نیز از او دریافت نکرد.» (صص3-302).
کسانی که زندانی نبودند اما ناپدید شدن دوستان و بستگان خود را میدیدند باور داشتند که آنها «دشمن مردم» بوده اند، یا به آسانی این روند را نادیده میگرفتند. فایجیز چنین نتیجهگیری میکند که «مردم شکهای خود را [درباره حزب] سرکوب میکردند، یا راهی مییافتند آنها را منطقی جلوه دهند تا ساختار اصلی عقاید کمونیستیاشان حفظ شود. آنها این کار را آگاهانه انجام نمیدادند و معمولاً سالها بعد از رفتار خود آگاه شدند (ص277). «وحشت بزرگ»، اعتمادی را که اعضای خانواده را به یکدیگر نزدیک میساخت، تحلیل برده بود.» (ص300).
در غالب مواقع فایجیز تجربیات شخصی را در جایگاه والاتری قرار میدهد. او همچنین از گرفتن نتایج جسورانه ابایی ندارد. اما گاهی اوقات اجازه میدهد اسناد «خودشان صحبت کنند» و میبینیم که فایجیز از نقش وقایع نگار خارج شده و یک مورخ میشود. خواندان خاطرات یک مادر جوان زندانی در اردوگاه کار نشان میدهد که چگونه او شاهد کشته شدن تدریجی نوزاد دخترش و هزاران نوزاد دیگر بوده است(ص5-362)، من میخواهم درباره پرستارانی بدانم که این جنایات را رقم زدند و شرایط زندگی اردوگاه که آنها را وادار به انجام چنین خشونت و قساوتی کرد. اما، این بخشها دربرگیرنده داستانهایی با خشونت کمتر و در نهایت «شادتر» است.
«جنگ کبیر میهنی» که منجر به کشته شدن 26 میلیون نفر، معلولیت، بی خانمانی و قحطی زدگی تعداد بیشتری شد، فرا رسید – و این تا حدی با شواهد موجود - به عنوان مهلتی برای عصر وحشت استالین و احیای ارزشهای کهن، متضاد است. زمزمههای مردم خشمگین و برافروخته از آشفتگی و بی کفایتی بوروکراسی در سالهای نخست جنگ، درباره دولت به طور روزافزونی بلندتر میشد. فایجیز نه تنها تجربیات سربازان خط مقدم را نشان میدهد بلکه تجربیات خانوادههای از هم پاشیدهی جنگ بر اثر کوچ کردن، تخلیه و تبعید و همچنین تجربیات سخت در گولاگ و «ارتش کار» کارگران اجباری (که بسیاری از آنها اقلیتهای قومی بودند که جمعآوری شده و تحت شرایطی شبیه زندان نگهداری میشدند(صص31-423)) را نیز بیان میکند. فایجیز معتقد است این تجربیات از تبعیض، «اسطوره شوروی از وحدمت ملی در زمان جنگ» (ص419) را از بین برد. وحدت ملی انگیزهای برای جنگیدن سخت برای سربازان نبود. در کنار اجبار، میهنپرستی، و تنفر از دشمن، «شاید مهمترین عامل عزم سربازان برای جنگ، آیین فداکاری بود. شهروندان شوروی با روانشناسی دهه 1930 به جنگ رفتند. آنها در یک حالت همیشگی مبارزه زندگی میکردند و همواره از آنها خواسته شده بود که خودشان را برای اهداف بزرگتری فدا کنند، آنها برای نبرد آماده بودند.» 0صص16-415).
در اواخر جنگ، جامعه شوروی قدری آرام گرفت و مردم حسی از آزادی را چشیدند که طی دوره ای طولانی آن را حس نکرده بودند. نسل جدید که به جز استالینسم چیز دیگری نمیشناخت و اکنون میشنید که دیگران علناً و بدون ترس از محکومیت و زندان، از رژیم انتقاد میکنند، چشم شان باز میشد. شهروندان شوروی بعدها، از سالهای جنگ با یک حس نوستالوژیک به عنوان بهترین سالهای زندگی خود یاد میکنند. یکی از موارد شگفت انگیزی که علیرغم این که فایجیز چندین بار به این حس نوستالوژی اشاره میکند، خود در دام آن میافتد، وقتی است که میگوید در نتیجه «آزادی بیان جدید» (ص437)، «یک جامعه سیاسی جدید» (ص439) و «روح مدنی و حس ملیت مجدد» در قلب «یک تغییر بنیادی ارزشها» ایجاد شد(ص440). در هر صورت چه تغییر همانقدر نمایشی بود که او میگوید یا خیر، خیلی زود پس از جنگ وقتی خانوادهها – هر چند اغلب بیهوده – تلاش کردند تا دوباره دور هم جمع شوند و زمانی که شهروندان شوروی فهمیدند که امیدشان برای دموکراسی برآورده نخواهد شد، دچار سرخوردگی شدند. فقر دوران بعد از جنگ منجر به اعتصابها و اعتراضات بسیاری شد (ص458). استالین فوراً فشار را کم کرد و سیستم گولاگ را ، با تبدیل آن به یک بخش تفکیک ناپذیر اقتصاد، توسعه داد.
پس از جنگ شور و شوق کمونیستی دهههای 1920 و 1930 جامعه شوروی از بین رفت. یک طبقه متوسط حرفهای و کارآمد جدید بهوجود آمد که دست به کار شدند. «با استفاده از این استالینیستهای عادی، میلیونها تکنوکرات و کارمندان خرد که کارها را انجام میدادند، امور رژیم عادی شد و کارهایش نظم گرفت.» (ص472). با این وجود، مردم هنوز در دهه 1950 برای گرفتن یک شغل مجبور بودند «زندگینامه فاسد» خود مثلاً این حقیقت را که والدین شان کولاک بودند یا به عنوان «دشمن مردم» دستگیر شده بودند، پنهان کنند. در پایان دهه 1940 یک بار دیگر جامعه شوروی رو به پچپچه کردن آورد. علاوه بر این، یک کمپین بزرگ ضد یهودی علیه دهها هزار یهودی شوروی به راه افتاد.
بعداز مرگ استالین در سال 1953، واکنش شهروندان شوروی ترکیبی از اندوه عمیق، سردرگمی، و ترس از ناشناختهها واکنش بود. زندانیان گولاگ خوشحال شدند و بعد از آن که امیدشان به آزادی نقش بر آب شد، دهها هزار نفر تظاهرات کردند. بسیاری حدود یک میلیون نفر آزاد شدند. خانوادهها مجدداً گرد هم آمده و به تدریج زخمهای جدایی، بیاعتمادی و خیانت بهبود مییافت. «خانواده در سالهای وحشت به عنوان یک نهاد پایدار در جامعهای پدیدار شد که عملاً تمام مهرههای اصلی و سنتی وجود انسان یعنی جامعه همسایهها، روستا و کلیسا، تضعیف یا تخریب شده بودند. برای اغلب مردم خانواده تنها روابطی بود که میتوانستند به آن اعتماد کنند. تنها جایی بود که احساس تعلق خاطر میکردند و آنها به طور خارق العادهای به اتحاد با خویشان خود روی آوردند.» (ص2-541). با توجه به تجارب دردناکی که فایجیز ارایه میدهد، این اظهارات بیش از حد خوشبینانه است.
گرد هم آمدن دوباره اغلب دردناک بود. مردم بعد از سالها و دههها جدایی، با یکدیگر غریبه شده بودند. آنهایی که از اردوگاهها جان به در برده بودند، ذهن و جسمشان درهم شکسته بود. بازگشتگان از اردوگاهها درباره تجاربشان صحبت نمیکردند. سکوت جایگزین پچپچه شد. به ندرت پایان خوشی برای گرد هم آمدن دوبارۀ یک خانواده دیده میشد، بیشتر کشمکش و درگیری شدید وجود داشت. در عوض بازگشتگان شبکهای از رفقای دوران  اردوگاه را درست کردند. بسیاری از آنها مجبور به این کار بودند زیرا خانوادهای نداشتند یا حکومت نقل مکان آنها به محل زندگی خویشاوندانشان را ممنوع کرده بود. برای بسیاری بازگشت مشکل بود زیرا مسکن کمیاب بود و کارفرمایان و دیگر اعضای جامعه، زندانیان سابق گولاگ را نمیپذیرفتند.
حکومت استالین نه با مرگ او بلکه سه سال بعد زمانی که خروشچف او را نکوهش کرد، پایان یافت. اما فقط روشنفکران شهری از«آب شدن یخ خروشچف» برای بحث علنی درباره رژیم استفاده کردند. فایجیز مینویسد: «برای تودۀ مردم شوروی، که درباره نیروهای شکل دهنده زندگی اشان، گیج و نادان بودند، ریاضت و سکوت راه معمولتری برای برخورد با گذشته بود.» (ص599). بنابراین فرزندان و نوههای زیادی تا دهههای 1980 و 1990 در مورد حقیقت زندانی شدن یا مرگ والدین و پدربزرگ و مادربزرگ خودشان چیزی نفهمیدند، در دهههای 1980 و 1990 مردم بالاخره شروع به صحبت علنی در این باره کردند. برخی نیز وقتی موضوع را متوجه شدند که به خاطر این کتاب با آنها مصاحبه شد. (ص604).
آگاهی پچپچهگرانه استالینی به نسل بعد منتقل شد و تا روسیه کنونی ادامه دارد. بسیاری از زندانیان گولاگ که فایجیز با آنها مصاحبه کرد هرگز به فرزندانشان چیزی نگفتند، اما از طریق سکوتشان، حرکات و روشهای دیگر خاطرات تلخ آنها منتقل میشود. از سوی دیگر، عاملین [جنایات] از مقامات حزب گرفته تا نگهبانان اردوگاه هرگز در مصاحبههایشان ابراز پشیمانی نکردند. جامعه روسی حتی دو دهه بعد از پایان اتحاد جماهیر شوروی، راههای سازندهای برای برخورد با گذشته استالینی پیدا نکرده است – در دوره پوتین نیز چنین تغییری بعید به نظر میرسد.
  
پچپچهگران کتابی عظیم است که گاهی توجه قابل ملاحظهای به جزییات دارد. این امری ضروری است زیرا داستان صدها میلیون نفر در طول نیم قرن است. زخمهای روانی بیشماری که استالینیسم بر افراد وارد کرد در هر شهادتی بازگو شد. با توجه به تعداد زیاد شان، در شکست یک تجربه اجتماعی در ابعادی به فراموناشدنی مؤثر بودند. اما این داستانهای فردی گاهی همگانی نیز هست. فایجیز با همدردی درباره قربانیان استالینیسم و با همدلی درباره عاملین مینویسد. او این کار را عمدتاً با کمرنگ کردن مرزهای بین این دو گروه و گاهی نیز با برداشتن کامل آن انجام میدهد. او توضیح میدهد که مردم چه کردند، آنچه با یکدیگر کردند، و سپس اجازه میدهد خودشان انگیزههای خود و دیگران را توضیح دهند.
این یک تاریخ روایتی و اسنادی و مبتنی بر رویکرد سنتی خود است، رویکری که به هیچ شکل مایل به ذکر منابع نیست. این کار درست است و او کاملاً حق دارد ولی عدم علاقه نویسنده به اصل منابع گاهی برای خوانندهای که هیچ کلیدی درباره منبع یک نقل قول اعم از خاطره، نامه یا مصاحبه ندارد، خسته کننده میشود.(15)  در فصل پایانی فایجیز بالاخره به اصل منابعش میپردازد. او نشان میدهد که چگونه خاطرات مردم از گولاگ، از جمله خاطرات منتشر شده پرطرفدار است، چگونه تجارب دردناک خاطرات پراکنده، و چگونه خاطرۀ آمیخته با افسانه داستانهایی را ساخته که مردم با آنها زندگی نکردند ولی میتوانند اکنون زندگی کنند. فایجیز به وضوح در مقدمه و در نتیجه گیریهای خود در مورد حافظه(16) معتقد است تاریخ شفاهی از یادداشتهای روزانه، نامهها و خاطرات عصر شوروی معتبرتر است، زیرا بررسی متقابل را میسر میسازد (xxxv، ص636). اگر به جای اینکه منابع در پایان کتاب ذکر شوند، این پیچیدگی در شرح خود داستان برطرف شده بود، بسیار مطلوب بود. اما این یک تقاضای غیرمعقول است. این داستان همانگونه که گفته شد بسیار پیچیده است و این امر باز هم یک لایه به مفهوم آن افزوده است.
پچپچهگران یک داستان غم انگیز است. بازگفتن صدها داستان از افرادی تحت خشونت، حماقت، قساوت، فرصت طلبی، تعصب، خوش بینی، توهم و حتی عمیق ترین اعماق یاس، غم انگیز است. غمی برای خسارتی تا آن حد که قابل درک نیست. همچنین حس شگفتی از مردمی که توانستند استقامت کنند و زنده بمانند تا داستانهایشان را تعریف کنند. داستان کودکان از همه غم انگیزتر است، آنهایی که کشته نشدند و آسیب ندیدند راهی پیدا کردند تا از عهده شرایط غیرقابل تحمل برآیند و حتی نور را در تاریکترین سایههای امپراتوری استالین ببینند. زخمهای زیادی از طریق این اظهارات دیده شدند.
در نهایت این کتاب فقط یک کتاب نیست. به عنوان یک طرح شامل وبسایت و چندین آرشیو، خود یک نمونه تاریخ است. به هر حال افزون بر آن، همچون فهرست اسامی یابود الساندرو پرتلی(17) در کتابش با عنوان دستور اجرا شد و همچنین اسامی یادبود جانباختگان ویتنام در واشنگتن دی سی، این کتاب نیز یادبودی برای اسامی، چهرهها، و داستانهای قربانیان بی شمار استالین است. این اثر به ما کمک می کند تا بفهمیم و به یاد بسپاریم.
 
11- Liza
12- Zoia
13- Lialia
14- Olga Adamova-Sliuzberg
15- اولین پاورقی کتاب عبارت است از « MSP, f. 3, op. 14, d. 2, l. 31; d.3, ll. 18–19». شک ندارم که اگر به آرشیو جامعه یادبود سنت پترزبورگ مراجعه میکردم، قطعاً منبعی را که این پاورقی اشاره میکند مییافتم. اما من به عنوان یک خواننده، میخواهم بدانم این چه نوع منبعی است – یک مصاحبه، خاطره یا نامه؟ و اینکه متعلق به چه کسی است. زمان و مکانش کجاست. در این صورت حتی تحقیق از آرشیوهای آنلاین نیز مرا به جایی نخواهد برد.
16 - memory
17 - Alessandro Portelli
  
منبع:
Alexander Freund, “Soviet Families’ Inner Lives. Review
 of The Whisperers. Private Life in Stalin’s Russia by Figes.” Oral History Forum d’histoire orale 29 (2009), pp. 1-8.