• مشارکت و اختیار: بحث صدا، تفسیر، و بازنمایی در تاریخ شفاهی
مایکل فریش(68) در سال 1990 واژه «اختیار مشترک»(69) را برای معرفی یک موضوع برجسته در فرایند تاریخ شفاهی وضع نمود. این واژه به دامنه و میزان مشارکتی بودن تاریخ شفاهی میپردازد. هدف او از وضع این واژه، تعریف مشارکت پژوهشگر و راوی در فرایند تفسیر و بازنمایی بود (تامسون، 2003، صفحة 23). در آخرین فصل کتاب حاضر، مباحث گستردة تفسیر، تحلیل، و بازنمایی که از ارکان مبنایی تحقیقات کیفیتمحور هستند، مفصلاً مطرح شده است، اما با عنایت به ویژگیهای شیوة تاریخ شفاهی به عقیده ما طرح بحث تفسیر در اینجا قابل توجیه است.
مرحلة گردآوری اطلاعات در شیوة تاریخ شفاهی بر اساس مشارکت به پیش میرود. پژوهشگر و راوی با خلق روایتی از یک زندگی در واقع به کمک یکدیگر دانش تولید میکنند. پژوهشگر فرایند را کلید میزند و راه نقل داستان را برای راوی هموار میسازد. طبیعتاً پژوهشگر مصاحبه(ها) را پیاده میکند و یادداشتهای یادآورانة خود را به متن میافزاید تا وجوه کنشی روایت را از قلم نیندازد و احساسات، افکار، پرسشها، و دیگر موارد خود را نیز افزوده باشد. به عبارت سادهتر، پژوهشگر و راوی در انتها با مشارکت هم دادههای خام یعنی متن پیادهشدة نوار مصاحبة تاریخ شفاهی (و هر گونه ماده و مصالح تکمیلی) را تولید میکنند. در اینجا باید پرسید پس از گردآوری مصاحبهها چه اتفاقی میافتد؟
آیا مرحلة مشارکتیِ شکلدهندة گردآوری اطلاعات به مرحلة تحلیل و بازنمایی نیز تسری مییابد؟ چه کسی امضایش را پای داستانی که محصول نهایی این فرایند است، میگذارد؟ اختیار روایت با کیست؟ معنای کاربردی اختیار مشترک چیست؟ آیا همیشه امکانپذیر یا حتی مطلوب است؟ در جایی که حد و مرز مشارکت در این پروژهها مشخص میشود کدام ملاحظات اخلاقی باید مد نظر قرار گیرند؟ مشارکت چه تأثیراتی بر پژوهشگر، راوی و تحقیق میگذارد؟ عقیدة کلی ما دربارة تفسیر اطلاعات تاریخ شفاهی چیست؟ اینها فقط چند نمونه از پرسشهایی هستند که مورخ شفاهی باید به آنها پاسخ دهد. اندیشه کلنگرانه دربارة فرایند تحقیقاتِ کیفیتمحور میطلبد که پژوهشگر، مباحث تفسیر را در مرحلة طراحی تحقیق مَد نظر قرار دهد و از ابتدا تا انتهای فرایند تحقیق نیز دائماً پرسشهای مذکور را بازبینی نماید، زیرا تحقیقات کیفیتمحور غالباً مستلزم برخورداری از استعداد تغییر هستند.
پرسشهایی که ما دربارة ادامه مشارکت تا بعد از مرحلة گردآوری اطلاعات میپرسیم اساساً پرسشهایی مربوط به مسئلة اختیار و مفهوم خاصی است که از آن به ماتریکس تاریخ شفاهی(70) یاد میکنیم: یعنی تلاقی شیوه، اخلاق و مصلحت.(71) اختیار و به عبارتی مرجعیتِ اطلاعات حاصله با کیست؟ آیا این مرجعیت یا اختیار بین راوی(ها) و پژوهشگر تقسیم میشود؟ ماتریکسِ تاریخ شفاهیِ شیوه، اخلاق، و مصلحت در کجا به روشنترین وجه ممکن دیده میشود؟ پیچیدگی بحث مرجعیت یا اختیار در همین نقطه است. تاریخ شفاهی به واسطة تحولات تاریخیاش و کاربردهایی که امروزه در علوم اجتماعی و انسانی پیدا کرده ابزار تحقیق را با مجموعه مشخصی از ملاحظات اخلاقی و مصالح عدالت اجتماعی میآمیزد. شاپس(72) در عبارتی که به موضوع اختیار مشترک پرداخته چنین مینویسد:
«... این عبارت رسا با ظرافت تمام دست بر چیزی میگذارد که در قلب شیوه و اخلاق یا به عبارت بهتر، در مصلحتاندیشیهای فعالیت تاریخ شفاهی نهفته است؛ یعنی دیالوگی که معرف فرایند مصاحبه است و قابلیت امتداد این دیالوگ به جهان خارج- مانند تریبونهای عمومی، برنامههای رادیویی، تولیدات نمایشی، انتشارات، و شکلهای دیگر- به نحوی که رویة فرهنگی دموکراتیکتر و فراگیرتری از آن حاصل شود. (2003، صفحة 103)»
از تعریف بالا به پرسشهای مهمی میرسیم. مثلاً دانشِ زاییده از فرایند قصهگوییِ تاریخ شفاهی تا چه میزان و تا کجا از جنبة سیر تکوینی و نهایتاً استفاده و قابلیت دسترسی به آن مبتنی بر مشارکت است؟ مشارکت در فرایند تاریخ شفاهی صرفاً محدود به انتخاب متدولوژی نیست بلکه مستلزم مصلحتاندیشیها و ملاحظات اخلاقی نیز است. اصلیترین مسئلة این بحث، سؤالی است که فریش مطرح میکند. وی میپرسد:«مؤلف تاریخ شفاهی کیست؟» (2003، صفحة 113). درواقع فریش توجه ما را به ارتباط دو واژة «مؤلف» و «اختیار» جلب میکند تا به ما نشان دهد که بازنمایی فینفسه چگونه حامل و حاوی قدرت(اختیار) است(2003، صفحة 113). فردی که روایت را تفسیر، تدوین و معرفی میکند از اختیار یا مرجعیت خاصی بر اطلاعات برخوردار است، یعنی بر ساخت و شکلگیری دانش نظارت دارد. پس «تألیف» داستان شخص دیگر برای پژوهشگر به چه معناست؟ راوی در این فرایند چگونه مداخله میکند؟ پژوهشگران کیفیتمحور چه گزینههایی در برابر خود دارند؟
ما به تأسی از همه پروژههای تحقیقاتی معتقدیم که میزان مشارکت در مرحلة تفسیر را اهداف ویژة پروژه تحقیقاتی مشخص میکند. بعضی از پروژهها در تمام مرحلههایشان کاملاً به درد تقسیم اختیار میخورند، در حالی که تقسیم اختیار در بعضی دیگر اساساً ناممکن یا نامطلوب است. باورهای معرفتشناختی شما دربارة رابطة بین پژوهشگر و راوی در تعیین تکلیف این تصمیمها مؤثر خواهند بود، همانطور که انگیزههای اخلاقی و سیاسی شما نیز مؤثرند، معذلک این فرایند تحقیقات است که نهایتاً باید با اهداف و منابع شما جفت و جور شود. تمام مصاحبههای تاریخ شفاهی دارای ابعاد مشارکتی هستند؛ با این وجود، استراتژیهای تفسیری میتوانند چشماندازهای مختلفی را به خدمت بگیرند. شاید بهتر باشد تاریخ شفاهی را روی یک پیوستار مشارکتی فرض کنیم-یعنی از پروژههایی که صرفاً در مرحلة گردآوری اطلاعات به شکل مشارکتی اجرا میشوند گرفته تا پروژههایی که از آغاز طراحی تحقیق تا مرحلة بازنمایی به شکل کاملاً مشارکتی پیش میروند. فریش در این باب به نکتة مهمی اشاره میکند:
«... تقسیم اختیار یا مرجعیت در واقع نوعی رویکرد به انجام فعالیت تاریخ شفاهی است، در حالی که اختیار یا مرجعیت مشترک چیزی است که برای تشخیص در تاریخ شفاهی نیاز داریم. (فریش، 2003، صفحة 113)»
بیایید با نگاه به پروژههای تحقیقاتی مختلفِ تاریخ شفاهی و ملاحظة نحوة ارائة نظریِ دو موضوع مشارکت و مرجعیت توسط پژوهشگران و مذاکرات آنها در این باره، نظرات برخی از طرفداران و مخالفان استفاده از رویکرد مرجعیت مشترک به تاریخ شفاهی را بررسی نماییم.
رویههای دموکراتیک و محوریتزدایی(73) از اختیار (مرجعیت)
غالباً کسانی که از یک چشمانداز نظریِ انتقادی به پدیدهها مینگرند دیدگاه مثبتی به مشارکت کلنگرانه یعنی مشارکت پژوهشگر و راوی در تمام مراحل تولید دانش دارند که محققان فمینیست و چندفرهنگی از این دستهاند. رویکرد مذکور از این حیث برای آن دسته از پروژههای تحقیقاتی که هدفشان تغییر اجتماعی یا تحریک مردم به فعالیتهای اجتماعی است، مناسب است. به همین دلیل است که همزمان با افزایش تکیه بر چشماندازهای انتقادی و گسترش تحقیقات دربارة جنبشهای اجتماعی میبینیم که تحقیقات مشارکتی نیز افزایش یافته است. حال این سؤال مطرح میشود که چرا این آدمها جذب تقسیم اختیار (مرجعیت) میشوند؟
یکی از علل منحصربهفرد بودن تاریخ شفاهی در این است که قابلیت محوریتزدایی از اختیار را دارا است (فریش، 1990؛ شاپس، 2003). چنانچه در فصل اول گفتیم پژوهشگر همواره در طول تاریخ به عنوان طرف دانا شناخته شده و از این جهت بر فرایند تحقیق و دانش نهایی تسلط داشته است. این تسلط یا اختیار شامل تجزیه و تحلیل، بازنمایی/نگارش، و اشاعة دانش حاصله بوده است. مثلاً اینکه آیا محصول نهایی باید منتشر بشود یا خیر؟ کجا و چگونه مورد استفاده قرار گیرد؟ فرض تاریخ شفاهی این است که راوی از تجربه زندگی، اندیشهها، و احساساتی برخوردار است که در فهم بهتر و عمیقتر واقعیات اجتماعی یا برخی از جنبههای آنها به ما یاری میرسانَد. به عبارت دیگر، وی دانشی بیهمتا و ارزشمند را در سینه خود اندوخته است. راوی بر این قصه تسلط دارد و نقش خود را ایفا مینماید. بدین ترتیب میبینیم که شیوه یادشده به راوی امکان میدهد بر دانش خود در خلال گردآوری اطلاعات مسلط باشد یا مرجعیت خود را حفظ نماید. شیوه تاریخ شفاهی طبعاً مفاهیم اثباتگرایانه و پسااثباتگرایانه دربارة رابطه پژوهشگر/راوی را به چالش میکشد و از آن گذشته نیز حداقل کمی مرجعیت یا اختیار را به سوژة تحقیق منتقل میکند. دانشوران فعال در حوزة چشماندازهای نظریِ انتقادی میکوشند روابط ستمدیدگی را به هم بزنند و حاشیهنشینان تاریخی نظم اجتماعی را به محور فرایند دانشسازی تبدیل کنند. دانشوران فمینیست و چندفرهنگی بسیار علاقمندند از مرجعیت یا اختیار نیز محوریتزدایی کنند تا زنان و رنگینپوستان به جایگاه محوری و قابل اعتمادی در فرایند دانشسازی دست یابند. ضمن آنکه دغدغة اساسی فمینیستها دسترسی به صدای زنان است. تاریخ شفاهی با تغییر کانون دانش و ایجاد ساختاری مرکب از راویان و پژوهشگرانِ فعال در مراحل تحقیق، از قابلیت مشارکت و آن دسته از امکانات متضاد در فرایند مشارکتیِ دانشسازی برخوردار میشود. بُعد مقاومتیِ تقسیم مرجعیت ارتباط تنگاتنگی با اندیشههای ناظر بر تولید منصفانة دانش دارد و دانشپژوهان حوزه جنبشهای اجتماعی توجه خاصی به این بُعد نشان میدهند.
استخدام رویکرد مشارکتی به تاریخ شفاهی، رگههایی از تغییر همان پارادایمی را دارد که در گذشته موجب پیدایش و تحول پژوهشهای کیفیتمحور و تغییرات وسیع در تعریف ما از مفاهیم دانش و فرایند دانشسازی شد. برخی از مورخان شفاهیِ فعال در حوزههای جنبشهای اجتماعی، خط مشی عمومی، و عملگرایی اجتماعی برای آنکه موفق به تولید منصفانه و دموکراتیک دانش شوند، تقسیم مرجعیت یا اختیار را در همه مراحل پروژة تحقیقاتی توصیه میکنند زیرا معتقدند گروههایی که تحقیق برای آنها انجام میشود بدین وسیله بیش از همه سود خواهند برد. مضاف بر اینکه شیوه مشارکتی به پژوهشگر اجازه میدهد به جای حرف زدن از طرف راویان، عملاً با خودِ آنان حرف بزند. این رویکرد دموکراتیک به ساخت دانش از سویی برخی از سؤالات مربوط به قدرت اجتماعی را که بر تحقیقات سنتی سایه میافکنند برطرف میکند و از سوی دیگر کسانی را که مایلیم به آنها قدرت و اختیار ببخشیم یاری میدهد تا راه و رسم موفقیت را به ما بیاموزند. در استدلالات کِر (Kerr-2003) آمده است که تقسیم مرجعیت «میتواند نقش معناداری در جنبشسازی ایفا کند» (صفحة 31). وی با ارجاع به یکی از آثار فریش، مینویسد:
«به عقیدة فریش:«دانش باید با عمق بیشتری در اختیار دیگران گذاشته شود، به عبارتی لازم است دیالوگی تلویحی و گاهی کاملاً صریح از چشماندازهای متفاوت دربارة شکل، معنا و مفاهیم تلویحی تاریخ برقرار شود.» فریش در ادامه میگوید که این دیالوگ «به شیوهای دموکراتیکتر موجب گسترش و ارتقاء خودآگاهی مشترک تاریخی خواهد شد، و سرانجام مشارکت جدیتر و فراگیرتری در بحث و مناظراتِ مرتبط با تاریخ را دامن خواهد زد؛ مناظراتی که نمایندگانی از تجربیات، چشماندازها و ارزشها در آن به اطلاعرسانی خواهند پرداخت.» شخصاً معتقدم که دیالوگی بر این مبنا نه تنها باید از شیوة نگاه ما به تاریخ عبور کند، بلکه لازم است آن را تحت تأثیر نیز قرار دهد؛ و حتی تا جایی جلو برود که بر شیوه ما در طراحی سیاست عمومی و، از همه مهمتر، بر شیوه ما در بازتولید سازماندهی اجتماعی جوامع (زیستگاه) ما تأثیر بگذارد. (صفحة 31)»
رویکرد مشارکتی به تجزیه و تحلیل تاریخ شفاهی و بازنمایی، به نحوی که گفته شد، از صِرفِ تلفیق چند صدا و دیدگاه و ملحوظ کردن آنها در نگارش تاریخ فراتر میرود و در شکل دادن به سازمان جوامع ما و تدوین سیاست عمومی به خوبی تأثیر میگذارد. تاریخ شفاهی بدین وسیله قادر است موجب تغییراتی چندجهتی بشود. پس عجیب نیست که محققان جنبشهای اجتماعی به این رویکرد پناه آوردهاند.
کِر (Kerr-2003) برای مطالعة وضعیت بیخانمانها، از تجزیه و تحلیل مشارکتی کمک گرفت و یک پروژه تحقیقاتی تاریخ شفاهی را طراحی کرد. بخشی از رسالة دکترای او به تحقیق در این موضوع اختصاص یافته بود و لذا وی چندین سال در پروژه تاریخ شفاهی بیخانمانهای کلیولند(74) فعالیت کرد. این پژوهش که در نوع خود مستلزم انجام مصاحبههای چندرسانهای(75) بود، نمونة بینظیری از کاربرد کلنگرانة رویکرد مرجعیت مشترک است زیرا تحقق اهداف یک پژوهش را عملاً ممکن میسازد. او میخواست تحقیقش بتواند به برقراری دیالوگی معنادار و هدفمند بین بیخانمانهای کلیولند منجر شود تا بدین طریق زمینههای تحول و ایجاد تغییر در سیاستهای دولتی را به وجود بیاورد و تعداد چنین بیپناهانی را در شهرهای آمریکا کاهش دهد. به اعتقاد او تحقیقات درباره بیخانمانها از قدیمالایام نتوانسته است به گفتگوهایی خیابانی منجر شود؛ لذا بدون دادههای ذاتی و قابل اتکاء از سوی بیخانمانها تا به حال اطلاعات حاصله در جلب حمایت از اتخاذ سیاستهای اجتماعی کارآمد و «پیادهسازی» آنها ناکام بوده است.
«طرفداران و دانشگاهیانی که موضوع بیخانمانی در آمریکا را مورد مطالعه قرار دادهاند در وهلة نخست با مقامات دولتی، رهبران مدنی، و پیشروهای طبقه متوسط و بالای جامعه ملاقاتهایی صورت دادهاند زیرا معتقدند که این اقشار از قدرت کافی برای اِعمال تغییر برخوردارند. این منظومه را خودِ مقامات دولتی ساختهاند. آنان مشوق چنین رویکردی بوده و دربارة معضل بیخانمانها منحصراً از مسئولان خدمات اجتماعی و کارشناسان دانشگاهی مشورت گرفتهاند. دانشگاهیانی که بخواهند به شیوة مشارکتی با بیخانمانها کار کنند از هیچ مشوقی برخوردار نیستند. کسانی که در ابلاغ صدا و خواستههایشان به سیاستگذاران کشور موفق بودهاند... راه حلهایشان را بدون اطلاعات و همکاری بیخانمانها مطرح کردهاند و کار چندانی برای جلب حمایت بیخانمانها از راه حلهایشان صورت ندادهاند. (صفحة 28)»
اگر میبینیم دانشی تولید نشده که در تسکین معضل بیخانمانی توفیق داشته باشد دو عامل مهم در این وضعیت دخیلند: 1-پژوهشگران نمیتوانند از موضع یک مرجع بیطرف و مستقل دربارة فقر و بینوایی تحقیق کنند، و 2-بیخانمانی بر ساختاری بنا شده است که قدرتمندان در تحکیم آن میکوشند زیرا از تداوم این نظام، سودهای کلانی میبرند (Kerr، 2003، صفحة 30). از این رو کِر (Kerr) به ناچار موضع ممتاز سنتی «پژوهشگر دانا»(76) را رها نمود و به همکاری مشترک با بیخانمانها روی آورد تا جریانها را افشا کند، نظریه بسازد، تغییر معقول در سیاستها را تشویق کند و به بهترین نحو ممکن آنها را پیاده سازد.
«افزایش گسترة جامعه علمی از طریق فرایند تقسیم مرجعیت با بیخانمانها به معنای غفلت از واقعنگری نیست؛ بلکه تحقیق واقعبینانهتر و کاربردیتری بدین شیوه حاصل میشود. نظریهها و راه حلهایی که موجب جلب حمایت میشوند با کارایی بیشتری به اجرا درمیآیند، و آن دسته از معضلات عمومی را به شکل واقعبینانهتری مطرح شدهاند ... با نتیجه مطلوبتری حل و فصل میکنند. (صفحة 32)»
روشن بود که تقسیم مرجعیت در چنین وضعیتی طبیعتاً رویکردی منطقی به فرایند تاریخ شفاهی به شمار میآید ضمن آنکه موجب تلفیق گزینههای هستیشناختی، معرفتشناختی، روششناختی و نظری پژوهشگر شد و سرانجام کالبدی محکم و چندلایه از دانش کاربردی را به وجود آورد. دانش مذکور از فرایند دموکراتیک انتشارش جداییناپذیر است و به همین دلیل نیز بر سؤالاتی که به طور ضمنی مطرح کرده به اَشکال مختلف دلالت میکند؛ منظور سؤالاتی درباره این موضوع است که «چه کسی در ساخت جوامع ما مشارکت دارد؟»
علاوه بر اینها، کِر (Kerr) اظهار میدارد که شرکتکنندگان در تحقیقات او به واسطة همین مشارکت از تواناییهایی برخوردار شدند. بیخانمانها به مدد شرکت در فرایند تحقیق توانستند در عرصهای که مستقیماً به زندگی روزمرة خودشان مربوط میشد تبدیل به عوامل تغییرات اجتماعی شوند و دیگر قربانی یک نظام شیءسرور(77) نباشند.
توانمندسازی(78)، اخلاقیات، و تعارض در حین مشارکت
فهم این مطلب که تقسیم مرجعیت به توانمندسازی راوی منجر میشود، اصلاً دشوار نیست. به طور قطع و یقین هر گاه کسی کاملاً در کاری دخالت داده شود و احساس کند که دیگران برای او ارزش قائلند و به چشم خود ببیند که در میدانی هموار و عرصهای برابر میتواند از وجودش مایه بگذارد، احساس قدرت و توانایی در وجودش افزایش مییابد. خانم ریکارد(79) (2003) مینویسد در تحقیقی که با مشارکت روسپیان انگلیسی انجام داد به عینیه میدید که فرایند تاریخ شفاهی در افزایش قدرت و توانایی زنان مذکور چه تأثیر شگرفی گذاشته بود. اهمیت تحقیقات خانم ریکارد از این جهت است که سؤالات اخلاقی بسیار کلیدی و حساسی را دربارة توانمندسازی، دفاع و تقسیم مرجعیت مطرح میکند.
آیا رعایت اخلاق همواره توجیه خوبی برای توانمندسازی راویمان است؟ اگر او به فعالیتی غیر قانونی مشغول باشد یا فعالیتی که از نظر ما موجب زیانهای اخلاقی و سیاسی به جامعه میشود، توانمندسازی او لازم است؟ پژوهشگر، مرز دقیق توانمندسازی و دفاع را چگونه تشخیص میدهد؟ فرضاً که از طریق توانمندسازی، خود را مکلف به تأمین منافع راویمان بدانیم، آیا لزوماً باید بر رفتار او نیز صحه بگذاریم؟ اینها سؤالاتی بود که خانم ریکارد به واسطة تقسیم مرجعیت با روسپیان میبایست پاسخ بدهد، علیالخصوص که یکی از آنها را برای کار مصاحبه نیز استخدام کرده بود. وی آشکارا چشمانداز «موافق تنفروشی»(80) را در تحقیق خود اتخاذ میکند و همین امر نیز آثار او را به شدت زیر ذرهبین آورد. برخی طرح تحقیقات مشارکتی او را به تبلیغ و ترویج روسپیگری تشبیه میکردند (صفحة 53).
«این گونه بود که من با تقبل تحقیق به شیوة تاریخ شفاهی در این حوزه مجبور شدم خود را با لابی سیاسیِ «طرفدار مشاغل جنسی»(81) همسو نشان بدهم و در فعالیتهای گروههای کشوری و بینالمللیِ حامیِ حقوق کارگران جنسی مشارکت نمایم. به خاطر دغدغه عمیقی که از بابت تقسیم مرجعیت داشتم لاجرم به فعالیت در لابی طرفداران حقوق مشاغل جنسی نیز تن دادم. باید خودم را آماده میکردم تا از موقعیت دانشگاهیام برای ارائه حمایت سیاسی و عملی از مصاحبهشوندگان، تسهیل ارتباط آنها با شبکههای بینالمللی، و استفاده از مطالب و مواد تاریخ شفاهی در محافل سیاسی و آموزشی خرج کنم. این راهی بود برای اطمینان از اینکه داستانهای مردم پس از ضبط و گردآوری نهایتاً مثمر ثمر واقع خواهند شد. این قصه منجر به تقبل چند پروژه فرعی شد مانند سازماندهی کنفرانس کارگران جنسی در انگلیس، و راهاندازی یک پروژه آموزش بهداشت با استفاده از نوارهای صوتی پروژه تاریخ شفاهی(OHP) به عنوان منابع پایه. مجبور شدم در میتینگهای محلی و ملی فعالان این حوزه شرکت کنم و مواد و مطالب تاریخ شفاهی را به عنوان منابع آموزشی در اختیار مددکاران بهداشت بگذارم. به مرور زمان متوجه شدم که سایر تحقیقات تاریخ شفاهی در حوزة مشاغل جنسی نیز مانند من از دیدگاه «موافق تنفروشی» و در چارچوبی دایر بر حمایت شخصی یا سیاسی صورت گرفته است. (صفحة 54)»
آنچه در سطور بالا میخوانیم تأملات ریکارد دربارة همسویی سیاسی شخصی او با راویانش است؛ وی چند و چون تأثیر این همسویی بر تحلیل دادهها و رسالة تحقیقاتیِ حاصل از رویکرد مذکور را برملا میسازد. هر چند به نظر ما لازم نیست فینفسه نظری دربارة گزینههای تحقیقات ریکارد بدهیم، اما معتقدیم رسالة او نمونة ارزشمندی است که با الگو از آن میتوانیم به تحقیقات خود عمیقاً بیندیشیم. خوانندگان رسالة تحقیقی ریکارد با بحث دقیق دربارة بستر کشفیات و بستر توجیهات او به قدری اطلاعات از فرایند تحقیق و رابطة پژوهشگر با کارش به دست میآورند که میتوانند به هر شکلی که صلاح بدانند مطالبش را تفسیر کنند. وی به همین سیاق است که تحقیقاتش را انجام داده و یک سرگذشتپژوهی(82) محکم و پرملات را برای بررسی نحوة دخالت ما در ماتریکس تاریخ شفاهیِ شیوه، اخلاق، و مصلحتاندیشی عرضه میکند. از این مسیر به موضوعات دیگری که بر تفسیر مشارکتی احاطه دارند، میرسیم.
در حالی که افزایش مشارکت در برخی از پروژههای تحقیقاتی از واجبات است، پروژههایی هم یافت میشوند که تلاش برای تقسیم مرجعیت در آنها مانع پیشرفتشان میشود. چه بسا مشارکت در تفسیر به تغییر مسیر یا هدف رسالة تحقیقاتی ختم شود و پژوهشگر را ناراضی کند. با توجه به اینکه تفسیر یکی از مؤلفههای بنیادیِ معناسازی یا معنایابی به شمار میآید، مشارکت میتواند تأثیر جدی و عمیقی بر دانشسازی بگذارد، لذا لزوماً امری مطلوب و خوشایند نیست.
«... در مورد بعضی از پروژههای تاریخ شفاهی باید بگوییم که مشارکت یک آرمان عمیق انسانی، چالشبرانگیز و مسئولانه است، اما صرفنظر از احترامی که حق همه مردم است، برای بعضی از پروژهها نمیتوان به مشارکت روی آورد... توجه کامل به دیدگاههایی غیر از دیدگاههای خودتان یک مسئله است؛ عدم بررسی انتقادی آنها مسئلة دیگری است. آیا معرفی دیدگاههای متفاوت با شیوة «بیان نظر و ردیة»(83) آن، به خودیِ خود از گونههای پرس و جوی انتقادی محسوب میشود؟ فکر میکنید کافی است؟ باید دربارة حد و مرز و احتمالات همکاری تاریخ شفاهی با کسانی که اساساً احساسات مشترکی بین ما و آنها وجود ندارد، بیش از پیش اندیشه کنیم. (شاپس، 2003، صفحة 109)»
شاپس به موازات تأئید این نظریه که کاربرد کلنگرانة مرجعیت مشترک تنها یکی از رویکردهای موجود به تاریخ شفاهی است، بر چند نکته مهم انگشت میگذارد. کاملاً معقول و بهجاست که پژوهشگر بر حفظ مرجعیت و تسلطش بر فرایند تفسیر اصرار بورزد و آن را مختص خود بداند. ما محققیم و میتوانیم بیآنکه لازم باشد دیدگاههای تفسیری راویانمان را در قد و قوارة تجزیه و تحلیلهای خودمان بنشانیم، چشماندازهای فمینیستی و دیگر دیدگاههای حقوق بشری را بفهمیم و در نگاه خود مد نظر قرار دهیم. چنانچه پروژه تحقیقاتی ما ادامة مشارکت راوی در فرایند تحقیق تا بعد از جلسات مصاحبه را الزامی نکرده است، نیازی به دعوت از او نیز وجود ندارد. به جهت استحکام رسالة تحقیقاتی یا حتی آرامش روحی و روانیمان شاید ضروری باشد مرجعیت فکری و علمی قاطعی را بر فرایند بازنمایی اِعمال کنیم.
مثلاً پروژه تاریخ شفاهیِ تصویر ذهنی از بدن که چراغ این فصل را روشن کرد، مستلزم جدایی پژوهشگر و راوی در مرحلة تجزیه و تحلیل دادهها بود. خانم «کلِر» همچنان در زبانههای بی اشتهایی عصبی میسوخت و در زمان همکاری با پروژه، وضعیت سلامتیاش رو به وخامت گذاشته بود. او با خودش میجنگید، اما دائماً تکرار میکرد که حالش خوب است و ناهنجاری «قبلی»اش را به روشنی فهمیده است. روشن است که زنانِ مبتلا به بیاشتهایی عموماً در این فضای ذهنی غوطهورند. بیماری کلِر به هیچ وجه نمیگذاشت او از قدرت تشخیصش به نحوی مفید استفاده کند. وی علاوه بر توسل به مکانیسم انکار، از نظر جسمانی نیز تحلیل میرفت (به طوری که روی قوای ذهنیاش نیز تأثیر محسوسی گذاشته بود). این مشکلات دست به دست هم دادند تا مشارکت در تجزیه و تحلیل عملاً ناخوشایند و ناممکن گردد. لذا پژوهشگر در چنین وضعیتهایی باید تسلط و مرجعیت فکری خود را بر دادهها حفظ کند تا معنایی حقیقی و همراستا با داستان راوی بیافریند. اما وقتی که ارتباط شما با راویتان بسیار محکم است با سختیهای متعددی روبهرو میشوید؛ به هر حال شما پژوهشگرید و باید کل فرایند پژوهش و دانشِ حاصله را در نظر بگیرید تا در صورت لزوم تصمیم دشواری اتخاذ کنید. در مثال فوق میبینیم که کلِر نمیتوانست در تفسیر فشارهایِ منتهی به ابتلای او به ناهنجاری تصویر بدن، کمک قابل توجهی بکند. حتی در وضعیتهایی که راوی «توانایی» مشارکت در فرایند تفسیر را دارد، شاید پژوهشگر مایل به همکاری او نباشد. مشکلی هم نیست.
«معتقدم که مصاحبه در اساس خود نوعی کش و قوس مشارکتی است. اما باید به این مسئله نیز دقیقاً بیندیشیم که در کدام مرحله یا نقطه مایلیم تسلط فکری بر تحقیقمان را با دیگری قسمت کنیم و در کجا نمیخواهیم. برای خود باید روشن سازیم که کجا و چگونه میخواهیم با راویان فرق داشته باشیم، شاید در مرحلة مصاحبه، و به احتمال زیاد در متنی که بر مبنای مصاحبهها مینویسیم. باید به روشنی بدانیم چه وقتی از راویان انتقاد کنیم و چه وقتی فضا برای اشتراکِ چشمانداز وجود ندارد. (شاپس، نقل از خودش، 2002؛ 2003، صفحة 109)»
مثلاً اگر راوی شما نژادپرست، معتقد به تبعیض جنسی(84)، یا ضد همجنسگرایی(85) باشد، چه میکنید؟ تعهد ما به پیروی از روح عدالت اجتماعی به این معناست که همیشه نمیتوانیم به سادگی مرجعیت مشترک را اختیار کنیم. صرفنظر از اینکه آیا با مصاحبهشوندگانمان «احساسات مبنایی مشترکی»(86) داریم یا خیر (شاپس، 2002؛ 2003، صفحة 109)، باید جایگاه صدای فکر و دانش خود را در چارچوب پروژهمان به طوری جدی بشناسیم و بر آن تأکید کنیم. برای این کار لازم است مرزهای مشارکت و همکاری در بستر هر پروژهای را تعریف کنیم، گاهی دربارة آنها از نو بیندیشیم، به مذاکره روی بیاوریم و از نو خطوط را ترسیم نماییم-به هر حال همواره باید به سازگاری گزینهها با اهداف تحقیقاتیمان جداً توجه داشته باشیم. به عقیدة ما پژوهشگرانِ کیفیتمحور باید حرف دلشان را صراحتاً دربارة این فرایند بنویسند تا کمکی باشد به کسانی که میخواهند به دشواریها و پیچیدگیهای تحقیقات مشارکتی بیندیشند و دربارة نقطة استقرار دقیق پروژهشان روی پیوستار، تصمیمات آگاهانهای بگیرند. در اینجا مثالی میزنیم از اهمیت تأکید بر جایگاه صدای فکری و معضلات احتمالیِ ناشی از تعریف نادرست مشارکت.
سیتزیا(87) (2003) زنی است که برای تولید زندگینامة شخصی یکی از راویانش مدت شش سال در یک پروژة تاریخ شفاهی با او حشر و نشر داشت و در فرایند تقسیم مرجعیتشان لاجرم با وی رابطهای جنسی نیز برقرار میکرد که شرح حال رابطة مذکور را جداگانه نگاشته است. تجربه او بیانگر دستاوردهای مثبت و خطراتِ نهفته در چنین مشارکتی است.
مصاحبهشوندة سیتزیا مردی به نام آرتور بود که به طبقة کارگر جامعه تعلق داشت. او احساس میکرد که با راویاش ویژگیهای خصوصی مهم و منافع مشترکی دارد و همین تصور نیز رابطة صمیمانه شگفتانگیزی را بین آن دو شکل داد و اطلاعات ارزشمندی را از دل آن بیرون آورد.
«دیالوگ دائمی من با آرتور موجب پربار شدن فرایند تحقیق دربارة داستان زندگی او شد. من به سرعت از مصاحبهگر صِرف به سنگ صبوری برای شنیدن خاطرات گذشتة آرتور تبدیل شدم. پیشرفت دیالوگ در این مراحل فقط از طریق برقراری رابطة جنسی ما ممکن میشد. (صفحة 94)»
تعهد متقابل راوی و پژوهشگر به پروژه و مالکیت مشترک هر دو بر آن به تولید دادههایی منجر میشود که در صورت توسل به شیوههای دیگر برملا نمیشدند. اما مشغولیت لازم برای مشارکت، هزینة عاطفی سنگینی بر پژوهشگر تحمیل میکند و گاهی از حد تحمل نیز خارج میشود. بدین ترتیب، هر چند بعضی از دانشوران ممکن است بر این نکته دست بگذارند که غنی شدن پروژهشان مدیون تفسیر مشترک است، اما بعضی دیگر ناخواسته مرجعیت فکری و علمی خود بر تحقیقشان را از دست میدهند، همانطور که برای سیتزیا اتفاق افتاد.
«پروژهمان که شروع شد... از روند پیشرفت کار خیلی راضی بودم... اما... هر چه به انتشار کتاب نزدیکتر میشدیم، آرتور بنای ناسازگاری را گذاشت؛ به شدت به من فشار میآورد تا کتاب را هر چه زودتر تمام کنم، تهدید میکرد که با ناشر دیگری قرارداد میبندد، و از همه مهمتر اینکه حرف از مالکیت اثر میزد: دیگر نمیگفت کتاب «ما»؛ میگفت کتاب «آرتور». او دچار بحران عاطفی و روحی شدیدی شده بود، خیلی به من احساس وابستگی میکرد و در حالات روحی و روانی مختلفش شبانهروز با من تماس میگرفت؛ بدین ترتیب اوضاع با این حال و روز او به وخامت گرائید. احساس میکردم مسئولیت سنگینی در قبال آرتور روی شانههایم است-هنوز هم این احساس را دارم- و دلم میخواست در حل این بحران به او کمک کنم، اما امکانش را در خود نمیدیدم. به آن روزها که خوب میاندیشم میبینم علت بروز این پیچیدگیها در کار تا حدودی ناشی از ماهیت آزمایشی پروژه بود زیرا من و آرتور هیچکدام قبلاً به شیوة مشارکتی کار نکرده بودیم. من از بُعد یک تجربه آموزشی غیر رسمی به پروژه نگاه میکردم... اما اکنون معتقدم که تقبل پروژههایی با این ماهیت بدون تعریف مرزها و دستورالعملها به دیوانگی شبیه است. در ابتدای همکاریمان مدیریت و هدایت پروژه تا حدود قبل توجهی به دست من بود و به قول معروف «حرف» من خوانده میشد؛ اما چون مرزهای کارمان را روشن نکرده بودیم به مرور مرجعیتم را از دست دادم و آرتور هر روز مسلطتر میشد-یا به عبارت بهتر قلدری میکرد- حرف من نزدش خریداری نداشت.» (صفحة 97)
از این ماجرا میفهمیم که پژوهشگر در کش و قوس تعیین جایگاه پروژه روی پیوستار مرجعیت مشترک با چه تنشهایی روبهرو میشود. سرانجام سیتزیا متوجه شد که در مورد پروژهاش میتواند مشترکاً با آرتور بر آن «مالکیت» داشته باشد مشروط بر آنکه دستاوردهای متعدد آن را آزادانه و بدون اعتراض به یکدیگر بپذیرند. او و راویاش حق دارند هر طور که صلاح میدانند به اطلاعات حاصل از پروژهشان استناد کرده و به اعتبار همین شیوههای غیر منتظره نیز هر یک میتوانند امضای خود را پای دانشی که آفریدهاند، بگذارند. سیتزیا در نگارش تاریخ شفاهی خود میتواند هر جنبهای را که لازم میداند استفاده کند، و آرتور نیز از آن در قطعات نمایشی خود بهره میبرد. برای این منظور هر دو میبایست به جای آنکه به «یک کتاب» فکر کنند، دستاوردهای متعددی را مد نظر قرار دهند. به عقیدة ما، همانطور که در این داستان نیز ملاحظه کردید، بد هم نیست خودمان را آمادة استفاده از اطلاعات حاصله به شیوههای مختلف نماییم؛ اما هشدار میدهیم که چنین راه حلی همیشه جواب نمیدهد و پژوهشگر باید به دقت در مورد عواقب و عوارض آن بیندیشد. چندین مسیر را انتخاب کنید و مقاصدی را که با طی هر مسیر حاصل میشود، پیشبینی کنید تا نهایتاً در صحیحترین و بهترین مسیر برانید.
از مشکلات این مسیر نترسید، زیرا گاهیوقتها لازم میشود که به رویه مشارکتی تکیه کنید. پس مبتکر باشید، تحقیقتان را خودتان طراحی کنید، و آمادگی هر گونه حک و اصلاح در مسیر اجرای کار را داشته باشید. در صورتی که به تقسیم مرجعیت با راویانتان رسیدید، استراتژیهای زیر را که برای چالشهای چنین وضعیتی پیشنهاد کردهایم، به کار ببندید.
*حد و مرز رابطة بین خود و راویتان را کاملاً روشن کنید. به عبارت دیگر، وقت فراخی را به تعریف رابطهتان اختصاص دهید. با هم در این باره گفتگو کنید تا به تفاهم برسید. در تمام مراحل تحقیق به این گفتگوها ادامه دهید تا حد و مرزها و توقعاتتان را دائماً یادآوری و تثبیت نمایید و هر جا که لازم شد نیز آنها را تغییر دهید. یادتان باشد که نگاهی کلنگرانه به رابطهتان داشته باشید.
*توقعی که از نقش خود و راویتان در فرایند مشارکت دارید را با هم مشخص کنید. موضوعات مورد بحثی که باید بر سر آنها به توافق برسید، به قرار زیراند:
-فرایند پیادهسازی نوارها
-یادداشتهای در صحنه و یادداشتبرداری یادآورانة نظری
-مرحلة تجزیه و تحلیل
-نگارش و/یا بازنمایی
-موارد مصرف محصول نهایی (شامل تعداد احتمالی دستاوردهای مورد انتظار)
*از قبل پیشبینی کنید که در صورت بروز اختلاف نظر در مرحلة تفسیر چه راهکاری را در پیش بگیرید.
*هر یک از طرفین تا کجا اختلاف نظر خود را در نسخة نهایی دخالت بدهد؟
تکلیف موارد بالا را که روشن کنید، بسیاری از مشکلات غیر منتظره پیش نمیآید و اوقات شما با راویتان به خوشی خواهد گذشت. با این شگرد، راه اتخاذ رویکردهای غیر سنتی به تاریخ شفاهی برایتان باز و هموار میشود و میتوانید سؤال و جوابهای جدیدی در حوزة علوم اجتماعی مطرح سازید. آزمایش و تجربه مستلزم انعطاف و انضباط است؛ مادامی که این پند را به یاد دارید، از خلق متدولوژیهای جدید واهمه نکنید.