17 مرداد
حدود ظهر باید در ایستگاه راهآهن باشیم. پیش از آن فرصتی است برای خرید. به بازار نشان کردهای میرویم که پیش از این نتوانستهایم آن را بگردیم. کاسبها زودتر از ساعت 10 کرکرهها را بالا نمیدهند. معطل میشویم. یک مغازه صد یِنی در این بازار هست؛ یعنی قیمت هر قلم کالایی که در آن عرضه شده یکصد یِن است. از خاکانداز بگیرتا لیف حمام، هر یک، صد یِن. ساعتی آنجا میچرخیم. دور از چشم رفقا سری به دکان آدیداس میزنم و یک پیرهن تخفیفخورده میخرم. به دیگر مغازهها نیز که نشان % روی شیشههایشان چسباندهاند، سرک میکشم. با این ارز لاغری که در جیب دارم، حریف قیمتها نمیشوم. سر ساعتی مقرر از محل مهمانخانه راهی ایستگاه شینکانسن میشویم. میزبانان همراهمان هستند. بار دیگر با مکدونالد از ما پذیرایی میکنند. زمان حرکت و هنگام بدرقه، همه عطر مهربانی، ادب و احترام خود را به سر و رویمان میپاشند. قطار در زمان موعود حرکت میکند. چهار ساعت بعد در توکیو هستیم. غروب خودنمایی میکند. به محل اقامتمان در سفارت ایران میرویم.
شینکانسن و دوستان
جابهجا نشده، به سمت محل رایزنی فرهنگی جمهوری اسلامی ایران میرویم. میگویند جشن رمضان در آنجا برپاست. جایی است دور از سفارتخانه و در طبقه فوقانی یک ساختمان. گروهی از ایرانیان ساکن توکیو آمدهاند. جا برای حاضران تنگ است. یک گروه موسیقی ایرانی دونفره مینوازند و میخوانند. سپس یک گروه موسیقی سهنفره ژاپنی مینوازند. میزبان، رایزن فرهنگی، سخنانی ایراد میکند. یک خبرنگار زن ایرانی که گویا برای N.H.K ژاپن کار میکند، خواستار مصاحبه است. ابراز ناتوانی میکنم. قورمهسبزی میآورند. همه افطار میکنند. ما هم نمایش آن را به اجرا میگذاریم.
در بازگشت بار دیگر چشمم به برج ایفل میخورد. ژاپنیها شبیه آن برج پاریسی را در توکیو ساختهاند. فقط این نیست، تعدادی از نمادها و سازههای معروف جهان غرب را در این شهر شبیهسازی کردهاند. سر از علت آن در نمیآورم. برای جلب جهانگرد است؟ یا برای اینکه گفته شود ما هم میتوانیم؟ و یا نه، برای این است که بگویند همه آنچه را که خوبان دارند، ما یک جا داریم؟ آنچه میفهمم این است که این نمادها چیزی به ارزش ژاپن اضافه نمیکند. کشوری که خودرواش بیشتر خیابانهای جهان را فرش کرده، و لوازم رایانهاش میزهای کار را، نیازی به این تشبثات ندارد.
هدایت الله بهبودی