امروز خبر چاپ شده در روزنامه چوگوکو به دستمان میرسد. چه نوشته؟ فقط خدا میداند و ژاپنیها. همین روزنامه تمایل خود را برای روبهرو گردن جانبازان شیمیایی گروه ایرانی با شماری از دانشآموزان هیروشیمایی نشان میدهد. دکتر خاطری میگوید: تو هم باید باشی.
درج خبر دیدار هیأت موزه صلح تهران با بازماندگان بمباران اتمی هیروشیما
راهی ساختمان روزنامه میشویم. این دانشآموزان، داوطلبانه و افتخاری در حال آشنایی با فنون روزنامهنگاری هستند. به همان اتاق نیمدار میرویم و مینشینیم. برگههایی دست دانشآموزان هست که پرسشهایی در آن نوشته شده. نمیدانم خودشان طرح کرده یا برایشان نوشتهاند. سؤالها بیشتر درباره حالات جانبازان هنگام شیمیایی شدن است. لابهلای پرسشها، یکی از دانشآموزان میگوید: من میدانم اگر ژاپن درگیر جنگ شود بخش قابل توجهی از مردم، داوطلب شرکت در آن نخواهند بود.
گفتوگوی جانبازان شیمیایی با دانشآموزان هیروشیمایی
حرفش را با این تأکید ادامه داد: اگر به کشورمان حمله شود، آماده دفاع از آن نیستند.
و سپس پرسید: نظر شما چیست؟
جانبازان همان پاسخی را دادند که اگر تلویزیون رسمی ایران از آنان میپرسید، جواب میدادند: ما تا آخرین نفس... ما تا جان در بدن داریم... حرف دلشان بود، اما پرسش جوان هیروشیمایی مرا به فکر برد. سن و سال او اجازه نمیداد چنین برداشتی از جامعه خود کند، از این رو گمان بردم این سؤال برایش طرح شده است. آیا نگرانی و دلواپسیای در بین بزرگترهای ژاپن پدیدآمده که اینگونه بروز کرده است؟ نمیدانم.
عکس میگیریم. میگویند نتیجه این نشست نیز در روزنامه چاپ خواهد شد. (۱)
امروز آخرین روز ماندنمان در هیروشیماست. هر برنامهای که میشد به اجرا درآید، برایمان چیدهاند. میرویم به دیدن رئیس موزه صلح. آقای شیگا رئیس تازه منصوب این موزه است. موهای سپیدی دارد که با سالهای عمرش نمیخواند. هوای اتاق دیدار گرم است. یکی میگوید برای صرفهجویی است که دستگاه سرمایش را روشن نمیکنند. آقای شیگا با کت و شلوار و کراوات آن روبهرو نشسته است؛ بیآنکه کَکِ گرما او را بِگَزد. میگوید: دیروز و امروز تا ساعت هشت شب موزه باز بود و بازدیدکننده داشت.
و حرفی که پیش از این چندین بار شنیده بودیم تکرار میکند: 68 سال از بمباران اتمی هیروشیما میگذرد و مشکل بزرگ ما این است که درسالهای آتی بازماندهای نخواهیم داشت و به این میاندیشیم که با چه روشهایی جایگزین پیدا کنیم. راویان آینده این فاجعه دیگر افراد زنده نخواهند بود. آیا اشیاء خواهند توانست کمکی به ما کنند؟ هزاران شیء در انبار موزه است که شاید از آنها استفاده کنیم.
آقای شیگا از راههای گوناگونی که موزه صلح میتواند با بهکارگیری آنها یاد آن حادثه را زنده نگه دارد،سخن میگوید. وی لابهلای صحبتها جملهای میگوید که برایم جالب است: میخواهیم از کلمه صلح کمتر استفاده کنیم. نمیخواهیم آن را به یک واژه بیمصرف تبدیل کنیم.
روشن میشود کاربرد کلمه «صلح» در نگهداشت یاد بمباران اتمی به اندازهای ساییده شده که نزدیکترین مقام فرهنگی به موضوع، نگران آن است. وقتی این جملات را کنار پرسش آن دانشآموز میگذارم، به این گمان میرسم که نشستن بر زورق صلح برای ژاپنیها در این دریای متلاطم سیاست چندان کارساز نبوده است؛ شاید کارکرد بیرونی داشته، اما در درون، نه.
در پایان این ملاقات، پرویز پرستویی نماد موزه صلح تهران را به آقای شیگا هدیه میکند.
اهداء لوح یادبود موزه صلح تهران توسط پرویز پرستویی به ریاست موزه صلح هیروشیما
آخرین شب اقامتمان در هیروشیماست. میزبانان مهربان برای خلق خاطرهای دیگر تدارک دیدهاند؛ شام در مهمانخانه هانس کریستین آندرسن. به طبقات بالایی مهمانخانه میرویم. چهار میز بزرگ دوار منتظر ما هستند. مینشینیم. طبق معمول این میهمانیها تکتک حاضران باید جملهای بگویند؛ و میگویند. من هم میگردم کاغذی بیابم چیزی بنویسم. پیدا نمیکنم. چشمم به چوبهای غذاخوری ژاپنی پیچیده در کاغذ میخورَد. باز میکنم و پشت سفید آن این جمله را مینویسم: خوشحالم در جلسهای حاضر شدهام که موضوع آن زندگی است؛ نه زندگی، بلکه بالاتر، چگونه زندگی کنیم؛ بلکه بالاتر، چگونه فکر کنیم. فکر کنیم تا شرافتهای انسانی به ما نزدیک شود؛ فکر کنیم تا رذالتهای انسانی از ما دور گردد.
مرتضی سرهنگی اشاره میکند. کاغذ را به دستش میدهم. او هم پایین آن مینویسد: به خاطر تمام محبتهای شما که با لبخند و ادب آمیخته بود، متشکرم. هم آرزوها قشنگ هستند و هم راههای رسیدن به آرزو. امشب که ششم آگوست است، آرزو میکنم شهر شما، هیروشیما، گهوارهای برای بزرگ کردن صلح در این سیاره رنج باشد.
روی آویز گردنبند نوشته بود: لبخند به دنیا کمک میکند
وقتی نوبتمان میرسد آنها را میخوانیم. پروفسور اینایی هم از راه میرسد: یک کیسه نایلونی در دست دارد. هدیه آورده است. او به هر یک از ایرانیها یک گردنآویز دستساز میدهد. اینها را افرادی از ممالک دنیا میسازند و به هیروشیما میفرستند. زنجیر کاغذی این گردنآویز دهها اُریگامی از پرندهای است که به یاد سوداکو (دختری که تبدیل به نماد قربانیان بمباران اتمی هیروشیما شده) ساخته شده است. آقای اینایی یکی از آنها را هم به گردن من میاندازد. نگاه که میکنم، جملهای با خودکار روی آن نوشته شده:
.Smile helps the world
۱ - چاپ شد. پاییز 1392، Moct به ایران آمد. خانم سویا هم بود. در میان هدیهای که با خود برای ما آورده بود،یک شماره از روزنامه مربوطه هم بود که این خبر در آن درج گردیده بود.
درج خبر مصاحبه جانبازان شیمیایی ایران با کارآموزان خبرنگاری
هدایت الله بهبودی