همرا با استادز ترکل و کتاب او در باره کار کردن
|
استادز ترکل یک قصهگوی و شاید یک قصهگوش کن ماهر بود. تاریخهای شفاهیاش نشان داد که او میتوانست مصاحبههای خاص خلق کند. او به قلبهای مردم نفوذ میکرد. کتاب او «کار کردن: مردم درباره آنچه که در طول روز انجام میدهند و نحوه احساس خود در این باره صحبت میکنند»(1) که در سال 1974 منتشر گردید، یک موفقیت چشمگیر بدست آورد. آنچه که در پیش داریم بررسی ما از این کتاب در سال 1974 توسط رابرت کرش خبرنگار روزنامه لس آنجلس تایمز است. این بررسی با یک نقل قول از باگاواد گیتا(2) شروع شد: «کار چیست؟ و کار چه نیست؟ سوالاتی هستند که عاقلترین افراد را سردرگم میکند.» آنچه که استادز ترکل در کتاب «کار کردن: مردم درباره آنچه که در طول روز انجام میدهند و نحوه احساس خود در این باره صحبت میکنند» آشکار میکند در واقع نوعی نمایش زندگی است که بر روی ضبط صوت ضبط میگردد، پیاده و سپس ادیت میشود به گونهای که شخصیت، لحن، خویشتننگری و شور و هیجان آن حفظ میگردد. ما صدای این افراد را میشنویم و آنها را میشناسیم – تا حدودی – به این خاطر که این دستاورد بزرگ حاصل بینش عمیق ما نسبت به رویا، وخیالبافی و توهم است. این یک ایده ساده به نظر میرسد. همانند دیگر کتابهای قبلی ترکل، یعنی «زمانهای دشوار: تاریخ شفاهی رکود بزرگ»(3) و «خیابان تقسیم: آمریکا»(4)، این ایده از ویراستارش اندرو شیفرین(5) در نشریه پانتئون(6) گرفته شد، و ترکل به کمک او و دیگران اذعان میکند. اما در هر حال، کتاب حاصل ذوق و استعداد خاص ترکل است که میتواند مصاحبه نامیده شود اما در واقع چیزی فراتر از سوال کردن و گوش دادن به جوابها است. همان طور که میبینید، نتیجه و حاصل کار چندان هم ساده نیست. کار یکی از اساسیترین فعالیتهای بشر است که آن قدر برای زندگی و هویت انسان ضروری و حیاتی است که دنبال کردن جزئیات آن و احساسی که لاجرم برمی انگیزد به چیزی بیشتر از اینها منتهی میگردد. یعنی شیوهای که ما در باره خودمان، تجربیاتمان، کودکان و دوستانمان – و دشمنان، و کشورمان احساس میکنیم و شیوهای که ما زندگی میکنیم، گذشته، حال و آینده ما. این کتاب از لحاظ موضوعی و برای خواننده، تیزبینی عمیق اندیشه و احساس آمریکایی را مجسم میکند، خاطرات زندگی بیش از 130 زن و مرد را از زبان خودشان که تماماً صریح، خردمندانه و صادقانه است، زنده میکند، و آنها و ما را با سوالات دشواری در خصوص موعظهها و ابتذالها و انتزاعات چهارم ژوئیه که سیاستمداران ما با اطمینان ناشی از رضایت خاطر و غالباً نه با خودفریبی شرح میدهند، به چالش میکشند. در هرحال این کتاب شاهکاری از هنر گفتکو است. لذا این سوال مطرح میشود که آیا گفتگو میتواند یک هنرباشد؟ به این شیوهای که ترکل انجام میدهد، بله میتواند یک هنر باشد، البته اگر هنر نوعی از آن دسته فعالیتی باشد که از ایدهها، تجربیات و احساسات نشأت گرفته باشد، موضوع آنقدر شکل گرفته باشد که ما را وادار به انبساط و ترس میکند که در واقع شناخت فرد آشنا به شیوههای جدید است که یگ شگفتی، در حالت عادی محسوب میشود. شما معدود افرادی را که با ترکل صحبت کردند، میشناسید: ریپ تورن(7)، بازیگر، پالین کائل(8) منتقد سینما، و جرج آلن مربی(9) فوتبال. اما اکثر آنها را نمیشناسید –هاتس مایکل(10)، پیانیست، دانا موری(11) صحاف، فریتز ریتر(12) ، دربان، تام پاتریک(13)، آتش نشان، تریز کارتر(14) خانه دار، و پیرس واکر(15)، کشاورز. وافراد دیگری هم حضور دارند: مامور آسانسور، جوشکار، خدمتکار، مهماندار، معلم،سوارکار، گورکن، کنتورخوان، فروشنده، صندوقدار سوپرمارکت، کارمند روزنامه، و رییس شرکت. همان طور که قراردادهای شاگردی قرون وسطی نشان میدهد، کار و حرفه و مهارت، رمز و راز خودشان را دارند. تنظیم یک پیانو، مرتب کردن تخت در بیمارستان، فروختن ماشین و یا هاکی حرفهای بازی کردن، برداشت محصول، ویا نوشتن یک اعلامیه رسمی همه به شیوهای خاص درگیر انجام دادن کاری هستند. اما در عوض کل کار در موقعیتهای خاص خود بر آنهایی تاثیر میگذارد که آن کار را انجام میدهند. افراد واقعی هنوز روبات، آدم ماشینی یا واحدهای دادههای آماری نیستند، و ترکل به خصوص به مردم به ظاهر عادی علاقه دارد. هنر او نیز راز و رمزهای خودش را دارد. اما خودش را بیشتر از آنچه که در اتاق نشیمن یا در هواپیما با مردم صحبت میکرد، آشکار میسازد. مصاحبه کردن کاری بیش از سوال کردن و یا حتی پیدا کردن شخص مناسب برای صحبت کردن است. ما دقیقاً نمیدانیم چرا یک نفر که در شیکاگو بزرگ شد و حقوق درس خواند هرگز به حرفه اصلی نپرداخت، ودر جامعهای که پر از مصاحبهکننده، روزنامهنگار و مجری است یک بازیگر اپرا، یک گرداننده موسیقی، یک مفسر ورزشی، یک مجری رادیو و تلویزیون شد وتوانست به جایی برسد که اکثرا ناکام میمانند یعنی هویت ذاتی شخصی که با او صحبت میکند. این امر بیشتر با ذوق استعداد در ارتباط است تا فن و تکنیک. البته با شخصیت نیز مرتبط است. ترکل گوش میکند اما او نه صریح و بیپرده است و نه مزاحم. او متفکر و تیز بین است – بیشتر از همه با یادگیری ، تعجب و شگفتی مشکلی ندارد و از توهمات و اعمال خود آگاه است، اما بیشتر از هر چیز دیگری و شاید در اینجا به احتمال بودن هنر که آماده ریسک و خوش اقبالی است، نزدیکتر میشویم. او خودش به کار علاقه دارد اما نه آنقدر که نتواند سایر زمینههای لطافت و زیبایی را ببیند. او به ما گفت: «این آتش نشان بروکلین بود که مرا با حیرت شرمسار کرد. آخر، آنچه که احساس کرده بودم یک تجریه بی حد و حصر بود – دیدن او – وی از من دعوت کرد تا برای شام بمانم. یک چیزی در آن بار ایتالیایی خواهیم خورد. من قبلاً دستگاه ضبط صوتم را خاموش کرده بودم. من حالتی را که زیر لب حرف میزدم به خاطر دارم، قراره که این متصدی پذیرش هتل را در آن طرف شهر ببینم. پرسید که تو داری این جوری خودت را تخلیه میکنی؟ ما اینجا تمام بعدازظهررا با هم صحبت میکنیم. خیلی خوب به نظر نخواهد رسید. این آدم، استادز آمده خانه ما، زندگی منو روضبط برده بعدم میگه دیگه باید برم. از خودش میپرسه، چطور میتونم انقدر بی تفاوت باشم.» اما این کاملاً حساسیت خود او را ثابت میکند. برای این که چیزی در این برخوردها ظاهر میشود، در مقدمه که قطعاً در مصاحبهها شرط مطلق است، آشکار میگردد. این تجربیات گویا هستند و فقط موضوع ضبط کردن نیست. گفتگو میتواند منتقل گردد. «یک بار که ضبط در حال پخش بود، دوستم با تعجب زیر لب گفت، هیچ موقع نفهمیدم چنین احساسی دارم. و من نیز بسیار تعجب کردم.» تعجب عبارت دقیقی برای هدف ما نیز محسوب میشود. جامعهشناسان و مردمشناسان برخی از الگوها و مضامین را برای ما شرح دادهاند. این که کارگران مونتاژ کار حس میکنند که آدم آهنی هستند و نمیدانند چه چیزی تولید میکنند، چیز تازهای نیست. اینکه مردم از کار بی معنی احساس نومیدی میکنند، چیز تازهای نیست. ترکل آخرین نفری است که ادعا میکند فقط منتخبی از این آمریکاییانی که در باره خودشان و کارشان توضیح میدهند کتابی با این قدرت خلق میکنند. گروهی دیگر که به همان اندازه متنوع و گوناگون است ممکن است چیزهای ناگفتهای را بگویند و یا همان چیزها را به صورتهای مختلف بگویند. تمام نکته کتاب در همین امر نهفته است. این جشن افراد است، جذاب و نفرت انگیز، خوشحال و ناراحت، تقریباً آزاد یا گرفتار و در رویا بودن یا از کابوس رنج بردن. این نشانه دیگری است که من چرا آن را به جای علم و یا روزنامهنگاری عادی، هنر مینامم. با آنکه خبر از جامعهشناسی میدهد ولی یک نمونه بارز نیست که به لحاظ آماری معتبر باشد و یک نسخهبرداری محض نیست. این تفسیری است که در شرایط خودش مجابکننده است. و تا حدودی نزدیکتر به آن چیزی است که آرتور میلر(16) آن را روزنامهنگاری خوب مینامد، گزارش ملتی که با خودش صحبت میکند. و ما شاهدان آن هستیم که بخشی از این تجربه است. در همه مقاطع، از ما میخواهند از خودمان سؤالاتی را بپرسیم که این افراد جواب میدهند. انتظار تجلیل از روش اخلاقی کار را نداشته باشید، این موعظهای که ما آن قدر زیاد در باره آن میشنویم معمولاً از جانب آنهایی است که راه طولانی را از نوع کاری آمدهاند که اکثر مردم مجبور به انجام آن هستند. راز و رمزی در خصوص کار وجود دارد که میتواند رنگ و بو، هدف و حتی شادی به خاطر خودش داشته باشد. اما افرادی هستند که کارشان باعث میشود تا آنها احساس ساختگی بودن کنند، و احساس کنند که آدم ماشینی هستند، و افراد زیاد دیگری هستند که معتقدند شغلشان آنها را تحقیر میکند و یا نمیتواند آنها را به چالش بکشد و موجب میشود که احساس کنند گرفتار و در بند هستند. و گاهی اوقات شغل آنها میتواند همه این چیزها را به یک باره باعث شود. آنتونی روگیرو(17) از کار خود به عنوان مامور مخفی در یک شرکت خصوصی که در زمینه امنیت صنعتی تخصص دارد، لذت میبرد. (شگفت این است که در دنیای جدید کار تعدادی هستند که این روزها شغلشان پاییدن مردم است). شغل او عوض میشود. او احساس میکند که یک بازیگر است. او از 9 تا 5 پابند اداره نیست. اما در این گفتگوهمسرش دایان به دخالت در این امر ادامه میدهد: روگیرو(18): «هیچ موقع فکر نمیکردم این آدم را بگیرم. من سرموقع انجام دادم. این مرد از همان نانوایی که براش 25 سال کار میکرد، کره دزدیده بود.» دایان(19): «آیا صادقانه این کار را دوست داری؟ میتوانم بعضی اوقات ببینم که کجا او واقعا احسای بدی دارد. کجا او واقعا مثل یک تبهکار احساس میکند ...» روگیرو:« اخراجش کردند ...یقینًا این اتفاق من را آزار میدهد. نمیدانم که آیا باید از دست او به خاطر چنین کار احمقانهای عصبانی باشم. باید بگویم این جور آدمها تبهکار نیستند، آنها هم مثل من و شما هستند. آنها فکر میکنند که میتوانند غرق در چیزی بشوند. اما دلیلش هر چیزی باشد من نمیدانم. فکر نمیکنم دلیلش پول باشد.» ترکل بر روی این روش پافشاری میکند. این افراد اینجا صحبت میکنند: این، وقت آنها، کار آنها و زندگی آنهاست. آنها موفق به انعکاس زاویهای دوگانه از بینش میشوند. تجربه شخصی خودش با زمان، فرهنگ و تاریخ لمس میشود. کار عوض میشود و نگرشها نیز تغییر میکنند. اما این فقط حرف زدن نیست. زبان دیگری، یعنی حالتهای متنوع بیان نیز وجود دارد. مهمتر از اینها، برنامهریزی برای کامپیوترها یک امر اساسی نیست. در اکثر مردم ابهاماتی وجود دارد. زندگی و افکار آنها صحنههایی هستند که در آنها نبردهای بزگتری روی میدهد. امنیت در برابر نیاز به ابراز وجود، چالش کردن برای یک آینده مطمئن با خطر یک شانس ثانوی. بعضیها رضایت را در کار خود میابند و اهمیتی به حقوق و یا وجهه آن نمیدهند. این جور افراد، خوشبخت هستند – یا ممکن است چیز دیگری در آنها باشد؟ یک آتش نشان از بروکلین گفت، «من در یک بانک کار میکردم. میدونی، فقط کاغذ بود. این واقعی نیست. اما الان میتوانم به عقب نگاهی بیندازم و بگویم من کمک کردم تا آتشی را خاموش کنم. من کمک کردم تا جان انسانی را نجات دهم. این چیزی را نشان میدهد که من کاری بر روی این کره زمین انجام دادم.» ترکل با آنکه این امر را غیر منتظره و پیش بینی نشده مینامد، اما خودش یکی از همینهاست. «من در شغل خود به عنوان مجری رادیو یک لذت و رضایتی مییابم. من میتوانم حد خودم و معیارهای خودم و محتوای هر برنامهای را برای خودم تعیین نمایم. بعضی روزها آفتابی تر از روزهای دیگر هستند، بعضی ساعات کمتر از آنچه که من به آن امیدوار بودم، شگفت انگیز هستند، شلختگی گاه و بیگاهم مرا خشمگین میکند...اما خوب یا بد در اختیار خودم است. دوست دارم باور کنم که یک پینه دوز کهنه کار هستم که یک کفش را تماماً درست میکنم. با آنکه آخر هفتههای من خیلی زود میگذرد، اما بدون هیچ افسوسی چشم انتظار آمدن دوشنبهها میشوم.» اما هیچ رضایت خاطری نیست. این که من به نوعی از آگاهی خود نسبت به آنچه که ممکن است اتفاق افتاده باشد، ملایم میشوم، نوعی خطر است. مواجهه اتفاقی با همکلاسیهای قدیمی تجربیات تأمل برانگیزی هستند. خاطرات، سه سال تلخ را در دانشکده حقوق بازگو میکنند. این خاطرات با آنکه برای من سنگین و ناخوشایند هستند، اما مبهم و گنگ بودند. اما چیز بیشتری هم وجود داشت و آن میل به یادگیری بود. این یک وظیفه دشوار بود. این وظیفه در رابطه با جوهر سخت شغل روزانه بود که با غبار خیالبافی یعنی نه تنها «چه هست» بلکه «چه شاید باشد» در هم میآمیخت. مصاحبه متعارف سؤال و جواب در اینجا جواب نمیدهد. حرفهای تکراری شرطی نیز میتوانند به راحتی بیایند.«البته سؤالاتی بودند. اما ذاتاٌ – در شروع – تصادفی بودند: نوعی که شما در حال خوردن نوشیدنی با کسی سؤال میکردید، نوعی که او از شما سؤال میکرد. این گفتگو بیشتر عامیانه بود تا آکادمیک. خلاصه اینکه یک گپ و گفت بود. درهای آسیبها و رویاهای رها شده به موقع باز شدند. این کلمات در حدود 600 صفحه شدند.» او مینویسد: «من از رؤیاهای فوق العاده مردم عادی دائما متعجب میشدم. اهمیتی نداشت که این اوقات چقدر سردر گمکننده بود، اهمیتی نداشت که زبان رسمی چقدر ریاکارانه بود. آنهایی را که ما مردم عادی مینامیم از یک نوع حس ارزش شخصی – یا اغلب از نبود آن – در کاری که انجام میدهند، آگاهند. اغلب اوقات عدم رضایت از کار، بروز داده میشود. جوشکار میگوید، «من یک ماشین هستم.» صندوقدار بانک میگوید، «من در قفس هستم.» حسابدار جوان میگوید، «هیچ چیز نیست که راجع به آن صحبت کنیم.» انسان باید کار کند. ولی باید چیز بیشتری وجود داشته باشد. مایک لفوره(20) میگوید، «ما یک نسل در حال نابودی هستیم. یک کارگر. کاری که دقیقا با عضلات سروکار دارد ... بلند کن، بگذار زمین، بلند کن، بگذار زمین ... شما نمیتوانید به آن افتخار کنید. بخاطر بیاورید زمانی که یک نفر به خانهای که ساخته اشاره میکند. افتخار کردن به پلی که هرگز از روی آن رد نشده اید، سخت است.» با این وجود برخی چنین معنایی را پیدا میکنند. یک معلم، پلیس و یک تنظیمکننده پیانو. بعضی دیگر نیز برای بدست آوردن نعمت زندگی آن طور که دوست دارند، کار میکنند: کارگر رستوران، نجاری که شاعرهم هست، راهبه سابقی که هنوز در حال جستجو است، مسئول گلخانهای که زمانی کودک باهوشی بود و حالا با آنکه کار در گلخانه از لحاظ فیزیکی سخت است، هیچ فشار یا تنشی را احساس نمیکند. اصول اخلاقی کار بیشتر نه بخاطر اینکه یک حقیقت بدیهی است بلکه بخاطر اینکه از واقعیت فاصله میگیرد، مورد سؤال قرار میگیرد. ماشینها زمام امور را بدست میگیرند و مردم از یاد میروند. یک صندوقدار بانک میگوید،«آخرین جایی که کار میکردم به من اجازه داده شد که بروم. یکی از دوستانم از من پرسید که من کجا بودم. آنها گفتند: او دیگر با ما نیست. همین و من محو شدم.» برخی خودشان را غرق در کار میکنند. اما برخی دیگر در پرواز هستند. گریز از کار خودنمایی میکند. دیگران تلاش میکنند هیجان خودشان را بوجود آورند. آنها هر از گاهی تمرد میکنند. آنها در خط مونتاژ به ماشین اعتنایی نمیکنند.«ایستادن در آنجا و ضربه زدن مهمتر است. آن با ما یک کار انسانی میشود.» یک کار انسانی. نیاز به یافتن اهمیت کاری نمودهای عجیب و غریبی دارد. گاهی اوقات، نافرمانی است، گاهی اوقات غرور است، گاهی اوقات خشونت و گاهی اوقات خیالبافی است. ناامیدی کامل مستولی میشود. فصاحت جواب دادن در این صفحات است. چیزها ممکن است به طور فزایندهای چیزها را بسازند اما مردم میمانند و شاید بزرگترین زیان رویای آمریکا ناتوانی ما در شناسایی اهمیت آنها در چیزی بیش از حرفهای پیش پا افتاده باشد. اگر شم بالایی داری، این شم غریزی را داری مبنی بر اینکه اکثریت مردم بهتر از دولتشان هستند و بهتر از نهادهایی هستند که آنها را تجزیه و تحلیل میکنند و برای زندگیشان نقشه میکشند، و اینکه آنها درک دقیقتری نسبت به واقعیت دارند،پس کتاب «کارکردن» کتاب خوبی برای شماست. برای همین، این تجربیاتی که در اینجا نقل شد، به دل مینشیند. نورا واتسون(21)، کارمند مؤسسهای که مطالب بهداشتی منتشر میکند، میگوید، «فکر میکنم اکثریت ما به دنبال یک وظیفه هستیم نه یک شغل. اکثر ما ها همانند یک کارگر مونتاژ کار مشاغلی داریم که برای روح ما کوچک هستند.»
1. Studs Terkel, Working: People Talk About What They Do All Day and How They Feel About What They Do 2. Bhagavad Gita 3. Hard Times: An Oral History of the Great Depression 4. Division Street: America 5. Andrew Schiffrin 6. Pantheon 7. Rip Torn 8. Pauline Kael 9. George Allen 10. Hots Michael 11. Donna Murray 12. Fritz Ritter 13. Tom Patrick 14. Therese Carter 15. Pierce Walker 16. Arthur Miller 17. Anthony Ruggiero 18. Ruggiero 19. Diane 20. Mike Lefevre 21. Nora Watson
کارولین کلاگCarolyn Kellogg ترجمه: محمد باقر خوشنویسان منبع: لس آنجلس تایمز
منبع: latimes
|