علاوه بر فعالیتهای شعبه کارگری حزب توده که در قسمت نهم این سلسله مقالات به آن پرداخته شد، شاهد فعالیت گسترده شاخه نظامی حزب توده در شهر مشهد هستیم. شرایط و بسترهای ایجاد شده بعد از شهریور 1320 تا حدی قدرت نیروی نظامی ایران را ضعیف جلوه داد. زیرا آن قدرتی که از نیروی نظامی انتظار میرفت عملاً در برابر متجاوزین کارایی نداشت و با ورود متفقین به خاک کشورمان شاهد اضمحلال ارتش به خصوص در مشهد هستیم. مرحوم فرهنگ نخعی(1) متولد1297 از جمله فعالان سیاسی دهه بیست مصاحبههای قابل توجهی را با بخش تاریخ شفاهی انجام داده است. وی در بخشی از خاطراتش گریزی به اوضاع نظامی و وضعیت دانشکده افسری داشته است(2):
«پیش از شهریور 1320 با درجه ستوان یکمی رشته مهندسی ارتش در لشکر یکم باغشاه خدمت میکردم، دوران دانشکده افسری را در مهرماه 1318 با درجه ستوان دومی به پایان رسانده و در فروردین 1320 به درجه ستوان یکمی نائل شده بودم. از همان دوران خدمت با دسترسی به مطبوعات فرانسه (قبل از اشغال ایران) به ترجمه مقالاتی درباره اوضاع و گزارشهائی از جبهههای جنگ میپرداختم، که با دوستی با احمد شهیدی سردبیر اطلاعات و بعدها اطلاعات هفتگی در روزنامه اطلاعات چاپ میشد. وقتی نخستین ترجمهام به امضای ستوان دوم حکیم باش منتشر شد، فرمانده هنگ که در عین هماهنگی با اکثر فرماندگان و افسران خلق خوئی نسبتا نیکو و رفتاری ملایم داشت به من نیز به علت جدیت در انجام وظایف محوله مهربان بود، از ترجمه و درج آن قدردانی کرده ولی به عنوان خیرخواهی تذکر داد چون اعلیحضرت از انتشار مقالات افسران در روزنامهها خوششان نمیآید، بهتر است بدون عنوان درجه مقاله بنویسید. در همان سال 1319 که دوره تکمیلی مهندسی را در دانشکده افسری میگذراندم کتابی درباره راهآهن ترجمه کردم و بدین ترتیب قبل از شهریور 20 پایم به صحنه مطبوعات باز شد. در کار ترجمه به پیشرفتهایی نائل شده بودم که اگر همان راه را ادامه میدادم مانند دیگر دوستان مطبوعاتی و مترجمین چون ذبیح الله منصوری، علی اکبر کسمائی، جهانگیر افخمی، مسعود برزین، محمد قاضی و... میتوانستم در زمینه ترجمه هم پولساز باشم و هم گرفتار دردسرها و دشواریهای نویسندگی سیاسی نشوم. ولی سرنوشت با هر کس روش ویژهای دارد... پس از شهریور 20 جزو نخستین افسرانی بودم که از ارتش استعفاء دام به تناسب وضعی که در کشور پدید آمده بود از راه ترجمه به نویسندگی روی آوردم و به اقتضای شرایط رفته رفته نوشتههایم رنگ سیاسی به خود گرفت.»
آقای نخعی در بخشی از دست نوشتهای منتشر نشدهاش به نمونههایی از فساد در ارتش پرداخته است:
«از سال 1319 که از محیط دانشکده افسری به پادگان معرفی و مشغول خدمت شدم، در آغاز به عنوان فرمانده دسته آغاز به کار کردم و رفته رفته با مفاسد موجود و حاکم بر ارتش آگاهی یافتم و به تدریج از شوق و علاقه مفرطی که به خدمت داشتم کاسته شد. برای نخستین بار دریافتم که فرماندگان مسئول، از گروهان به بالا از جیره سربازان سوء استفاده میکنند. روزی یکی از هم دورهها که افسر نگهبان بود دو حلب روغن را که از درب باغشاه بیرون میبردند ضبط کرد و هنگام گزارش نیز مورد تشویق فرمانده هنگ قرار گرفت ولی پس از دو روز به بهانه این که دستش را برای سلام دیر بالا برده 48 ساعت توقیف شد، به او گفتم این تنبیه بابت دو حلب روغن است.
«روزی فرمانده هنگ مرا به عنوان یک افسر جوان و جدی به فرمانده لشکر (سرلشکر بوذرجمهری) معرفی کرد و ماموریت رسیدگی به کلیه سربازان خارج صف و واحدهای خدماتی لشکر مانند آشپزخانهها و سایر اماکن به من واگذار شد که همه روزه از اول وقت سرکشی میکردم و ایرادهای که به نظر میرسید از قبیل نظافت محل و لباس و سر و وضع سربازان، به ستاد لشکر گزارش میدادم و مراتب نیز از ستاد به فرماندگان واحدها برای رفع نقائص ابلاغ میشد ولی چون ترتیب اثر داده نمیشد و ممکن بود در بازدید شاه یا فرمانده لشکر مسئولیت متوجه خودم شود، روزی با چند دژبان به کلیه هنگها رفتم و سربازانی که از نظر نظافت و وضع لباس مورد مورد ایراد بودند، جلب و به ستاد لشکر روانه ساختم. در نتیجه فرماندهای هنگ به عنوان شکایت به ستاد مراجعه نمودند ولی مورد عتاب فرمانده لشکر واقع شدند و از آن به بعد اوضاع نسبتا بهبودی حاصل کرد و از این خدمت و ماموریت ناراضی تراش آسوده شدم.»
بررسی اوضاع نظامی بعد از شهریور 1320 موضوعی وسیع و نیاز به تحقیقات جدی دارد، آیا تحولات موجود در جامعه در تشکیلات و در بین مراکز نظامی هم وجود داشته است. اگر مروری به اتفاقات لشکر خراسان داشته باشیم به این نتیجه میرسیم شاخه نظامی حزب توده در مشهد فعال و بستر حوادث و اتفاقات قابل توجهی بوده است. قیام افسران خراسان موضوعی مهم است که در 25 مرداد 1324 اتفاق افتاده است. ابوالحسن تفرشیان در کتابی مستقل به زمینههای قیام و بیان خاطراتی از این موضوع پرداخته است(3):
«قیامی که به این نام شهرت یافته است جرقهی کمرنگی بود که در گوشهی تاریکی از تاریخ کشور ما درخشید و بلافاصله خاموش گشت. قیام افسران خراسان تلاشی بود آزادیخواهانه که به وسیله تعدادی از افسران پاک و شریف ما انجام شد ولی اقدامی نارس که فقط توانست عدهای از همین پاکبازان شریف را در لهیب خود بسوزاند.
«من آن روزها چنین فکر نمیکردم، فقط بعدها بود که متقاعد شدم کار آن روز ما عجولانه، ناپخته و فرصتطلبانه بوده است و به هیچ جا، جز همین جایی که منجر شد نمیرسید. اگر آن روز بیست و نهم مردادماه 1324، در گنبد کاووس متلاشی نمیشدیم، ده روز یا یک ماه بعد در جای دیگری به چنین سرنوشتی دچار میشدیم. زیرا عدهای افسر نمیتوانند به جای یک طبقه انقلابی عمل کنند. به علاوه در آن روز رشد فکری مردم به چنان حدی نرسیده بود که تودهای عظیمی از چنین قیامی پشتیبانی کند. به اضافه کشور در اشغال سه نیروی مسلط بود که هریک برای خود نظریاتی داشت که شاید مصالحشان ایجاب نمیکرد چنین اتفاقی صورت بگیرد. در عمل خواهیم دید که شورویها از ما پشتیبانی نکردند و با عدم دخالت خود امکان دادند در شهر اشغالی خودشان گنبد، ژاندارمها ما را گلوله باران کنند.
«اسکندرانی رهبر قیام افسران خراسان در ارتباط با قیام معتقد بود(4) دیگر وقت عمل نزدیک است و باید هرچه زودتر دست به کار شد. وی میگفت یواش یواش جنگ دارد تمام میشود؛ بعد از جنگ، فاتحین مینشینند و غنایم جنگی را بین خود تقسیم میکنند. آنها باید درباره سرنوشت دنیا تصمیم بگیرند. چنانچه در مملکت ما سر و صدایی نباشد، آنها خواهند گفت حکومتی هست و شاهی و مجلسی؛ استقلال مملکت را هم تضمین کردهاند و همین حکومت را به رسمیت خواهند شناخت. فاتحین باید از طریق شلیک گلوله، صدای ما را بشنوند و درباره سرنوشت مملکت ما تجدید نظر کنند.»
از عوامل شروع سریع قیام افسران خراسان، میتوان به این موارد اشاره نمود: 1- فشارهای درونی و احتمال مخالفت حزب توده با قیام 2- مسئله تخلیه خاک ایران از نیروهای متفقین با مساعد شدن شرایط کشور 3- فشارهای روانی ناشی از احتمال شناسائی و دستگیری افسران تودهای.(5)
مرحوم بقیعی از فعالان شاخه نظامی حزب توده که مقارن قیام افسران خراسان در هنگ تربت جام مسئولیت داشته است در تشریح قیام افسران خراسان نوشته است(6):
«صبح روز اول شهریور که سربازان مشغول پائین آوردن پرچم و پردههای پیرامون پادگان بودند، فرمانده تیپ ما از ماشین پیاده شد. پس از انجام مراسم احترام و بازدید همه سوراخ و سمبهها مرا به کناری کشید و پرسید: «دیروز که هیئت بازرسی لشکر از تربت بر می گشتن، خونه شما بودن؟» جواب دادم بله، اما خودم فریمان نبودم... و او گفت: «همون افسرا و چند تای دیگه دیشب با مقداری اسلحه و مهمات و سه کامیون به قصد سرکشی و تمرد و آشوب گریختن. بقیه ماشینهای لشکر از کار انداختن. خط تلگراف قوچان را بریده آن اول فکر کردم تو را گول زدن ... ولی فوری به یادم آمد تو افسر وظیفه شناس و مومنی هستی... و ممکن نیست تحت تاثیر حرفهای اونا قرار بگیری...علی ایّ حال، زود دست و پاتو ورچین و آماده باش تا بقیهی گروهانتون برسه و از همین جا برین تعقیب شون... این امر به کلی محرمانه است... احدی نباید بفهمه...»
این خبر مثل پتکی بود که به فرقم فرود آید. نه تنها تمام نقشههایم نقش بر آب شد بلکه همه هستیام به لبه پرتگاه نیستی پرید... لحظهای بعد گروهبان دسته با ترس و لرز چند ورقه چاپی مچاله شده را جلوم گذاشت و اظهار داشت: «این اعلامیه پشت دیوار پادگان پخش و پلا بود:
«افسران و سربازان شرافتمند و رنجیده ارتش، ملت ایران؛ خطاب ما به شما است... بر هیچ ایرانی پاک دامن و هوشیار پوشیده نیست که دمکراسی کنونی ماسک فریبندهای بیش نیست که چهره پلید و خائن دیکتاتوری هیئت حاکمه و سران ارتش را پوشانده است...این دیکتاتوریهای پوسیده ارتش با تمام قوا میکوشند اغراض سیاسی خویش را که ابزار بیگانگان است در سازمان ارتش مداخله داده و افسران جوان را آلت دست خویش قرار دهند... وضع کنونی ما را وادار ساخته که دست از جان بشوئیم و برای حفظ شرافت سربازی خاک ایران را با خون خود رنگین سازیم...سرگرد اسکندانی.» «ترس سراندر پایم را فرا گرفت و مرگ جلوی چشمم مجسم گشت. با خود گفتم هنوز مزه جاه و جلال نچشیده گرفتار جنگ و جدال شدم...»
|