عسگراولادی؛اسوه صبر و استقامت
حبیبالله عسگراولادی مسلمان در سال ۱۳۱۱ در یک خانواده متدین دماوندی در تهران، متولد شد. شش سال اول کودکی خود را در تهران گذراند، سپس بنا به ضرورت زندگی به این شهر رفت و شش کلاس اول ابتدایی را در دبستان امید دماوند گذراند. وی دلیل پسوند فامیلی خود را چنین شرح میدهد:«به این دلیل پسوند فامیلی ما مسلمان است که در محله ما (امامزاده یحیی) غیر از مسلمانان، افراد یهودی زیادی نیز زندگی میکردند. لذا اداره ثبت احوال منطقه بهخاطر مشخصشدن نوع مذهب افراد، آن را در شناسنامه و قبل از اسم افراد قید میکرد. مأمور ثبت شناسنامه من به جای اینکه عنوان مسلمان یعنی مذهب مرا قبل از عسگراولادی بگذارد، آن را بعد از عسگراولادی نوشته، لذا تنها من در بین برادران و خواهرانم، پسوند مسلمان دارم و هیچ یک از خواهران و برادران من قید مسلمان را در دنبال فامیلیشان یعنی عسگراولادی ندارند. بنابراین در اصل اضافهکردن پسوند مسلمان در شناسنامه من اشتباه ثبت احوال است. البته بعداً منافقین سوء استفادههایی از این مطلب یعنی داشتن قید مسلمان در شناسنامه من کردند و در اینباره چیزهای مختلفی را گفتند، از جمله اینکه عسگراولادی پدر و مادرش یهودی بودهاند و او جدیدالاسلام است و بعداً به خاطر اسلام آوردنش قید مسلمان را اضافه کرده است که مشخص شد این اشتباه ثبت احوال بوده است. (1)
وی پس از مدتی دروس رایج حوزه را تا پایان سطح فرا گرفت و همزمان به دلیل سختی معیشت وارد بازار کار شد. عسگراولادی در سال ۱۳۲۶ مبارزات سیاسی خود را آغاز کرد و در صف همرزمان آیتالله کاشانی و شهید نواب صفوی درآمد. در هيات مسجد «امين الدوله» عسگراولادي و عراقي با هيات گروه بادامچيان و ميرمحمد صادقي آشنا ميشود و پس از اندک زماني هيات مسجد شيخ علي اماني، لاجوردي و محمد صادق اسلامي مثلث اتحاد آنان را کامل ميکند. عسگراولادي و باقي هياتيها «گروه 10 نفره امام خميني» را شکل دادند و اساسنامه آن مورد تاييد و تصحيح بهشتي و باهنر قرار گرفت.
بازاری بودن «حبیب الله» باعث شد با روحانیون ارتباط پیدا کند. از همان سال 42 با تشویق امام و همکاری دوستانش در بازار، بنیان جمعیتی را گذاشت که بعدها در دهه 80 «حزب موتلفه اسلامی» نام گرفت. پس از مدتي با شکلگيري شاخه نظامي«هياتهاي موتلفه» و اعدام «حسنعلي منصور» توسط آنان، عسگراولادي به همراه مهدی عراقی به اتهام«مخفي کردن چمدان سلاح و نوارهاي گروه مسلح در منزل يکي از بستگان خود» به حبس ابد محکوم شد. عسگراولادی در سال 1343 پس از آنکه به جرم مشارکت در ترور حسنعلی منصور متهم شد، به زندان افتاد و در جریان محاکمه سران هیئتهای موتلفه به حبس ابد محکوم شد.
او از دوران زندان و تنشهایی که میان مبارزان مسلمان با گروههای چپ خصوصا سازمان مجاهدین خلق وجود داشته خاطرات زیادی دارد. عسگراولادی در بخشی از خاطراتش به ورود بیژن جزنی به زندان اشاره میکند. او از تلاش ناکام چهارتن از آنان برای فرار از زندان سخن میگوید و همنی امر باعث سختتر شدن شرایط زندان برای او و دیگر مبارزان مسلمان شد. عسگراولادی در کتاب خاطراتش و در بخش «فتنه جزنی» چنین میگوید:«موضوع دیگر در سالهای اولیه حضور ما در زندان، فتنه بیژن جزنی بود. در زندان خبردار شدیم یک گروه که وابسته به شاه بوده را گرفتند که شخصی به نام بیژن جزنی در رأس آن است و تعدادی از روشنفکران در سطوح مختلف نیز همراه آن بودند... اینها نقشه کشیدند که از زندان فرار کنند و بسیار سادهاندیشانه چهار نفرشان از زندان گریختند. در حالی که این فرار اصلاً دامی بود که پلیس و ساواک جلوی آنها گستردند و کاملاً پیدا بود که موفق به فرار نمیشوند. آنها از دیوار زندان به پشت بام رفتند و وقتی از طرف دیگر بام به پایین آمدند، محاصره شده و هر چهار نفرشان را گرفتند. در اثر برنامه آنها (یعنی فرار این چهار نفر) شرایط زندان بسیار سخت و خشن شد. این چهار نفر را که دستگیر کردند، همه امکانات را در زندان از ما پس گرفتند. حتی چراغ خوابی که برای مطالعه داشتیم را جمع کردند».
هرچند عسگراولادی از سوی دادگاه به تحمل حبس ابد محکوم شده بود اما بعد از ۱۳ سال حبس به همراه گروهی دیگر از زندانیان سیاسی، از زندان آزاد شد. چگونگی آزادی عسگراولادی و گروه همراهش بعد از انقلاب به سوژهای بحثبرانگیز در محافل سیاسی تبدیل شد. او جریان آزادی زودهنگامش را با مقدمهای از تلاشهای ناکام برخی علما در چندسال اول زندان برای مجاب کردن او و دیگران به نوشتن درخواست عفو، چنین روایت کرده است:«حدود پنج شش سال از زندان ما گذشته بود که تعدادی از بزرگان من جمله آقای حاج ابوالفضل توکلیبینا، پیام آیتالله میلانی و آیتالله خویی را برای آیتالله انواری و دیگران در زندان آورده بودند که شما یک چیز ساده بنویسید تا آزاد شوید. این را در وقت ملاقات و در پشت میلههای زندان به من گفتند که شما تعصب به خرج نده، چرا که این تعصب اسباب این است که هم خودت و هم دیگران در زندان بمانید. آنجا به دوستان عرض کردم که ارادهام این است که مسلمان بمیرم، نه اینکه قهرمان بمیرم. اگر اسلام اقتضا کند، من این کار را میکنم اما این دلایلی که میآورید اقتضای اسلام نیست. این مطالبی که شما میگویید اطلاعاتی است که از بیرون دارید و چیزهایی که ما درون زندان میدانیم، نمیدانید؛ لذا اگر برای من ثابت شود که اقتضای اسلام این است، وظیفهام را انجام خواهم داد. بعضی از آقایان مثل آقای توکلیبینا از حرف من استقبال و عدهای هم ناراحت شدند و گفتند که این کار شما تعصب است. دو سه بار دیگر هم تعدادی از بزرگان از بیرون زندان خواستند که این کار را انجام دهیم اما بنده و شهید عراقی گفتیم که ما این وظیفه را تشخیص نمیدهیم».
عسگراولادی، شهیدعراقی و دیگران در آن سال از نوشتن نامه درخواست عفو سرباز زدند اما آنچنان که خود عسگراولادی میگوید در سال ۵۴ تصمیم دیگری گرفتند:«در سال ۱۳۵۴ به دلیل اختناق سیاسی جامعه و شرایط نگرانکنندهای که از این اختناق سیاسی احساس میشد، دولت آمریکا به شاه فشار آورد که فضای سیاسی را باز کند. لذا رژیم ناگزیر بود تعدادی از زندانیان سیاسی را آزاد کند. به واسطه بعضی از علمای بزرگ سفارشهایی از امام (ره) به ما رسید که شما یک مطلب سادهای بنویسید تا آزاد شوید. بنده یک عذرخواهی ساده نوشتم...»
عسگراولادی و عراقی بعد از نوشتن این نامه به مراسم جشنی برده شدند که بعدها به عنوان جشن سپاس معروف شد. عسگراولادی درباره جریان شرکت در آن مراسم میگوید:«یک شب ما دو نفر (عسگراولادی و عراقی)را بردند در مدرسه داخل زندان قصر. فردا صبح در طبقه پایین مدرسه جشن آزادی زندانیان سیاسی برقرار شده بود، آمدند چشمان ما را بستند و بردند در وسط جمعیت نشاندند، سپس چشم ما را باز کردند. هر کاری کردند که یکی از ماها صحبت کنیم، مطلقاً قبول نکردیم. چهار پنج نفر از کمونیستها و یکی دو تا از ملیگراها صحبت کردند ولی هر کاری کردند یکی از مسلمانان صحبت کند، این کار انجام نشد و عملاً ما در جشن شرکت نکردیم. مطبوعاتی که آنجا حضور داشتند سعی کردند از ما عکس بگیرند و با ما مصاحبه کنند ولی موفق نشدند. شهید عراقی عینک دودی به چهره زده بود و هر دوی ما با دست روی چهره خود را گرفتیم که کسی از ما عکس نگیرد. چون ما موافق اینکه ما در این مجلس باشیم، نبودیم. اما آن کسانی که طالب این جشن بودند، بعداً از نگاه منافقین و چریکهای فدایی خلق، قهرمان معرفی شدند. ولی ما این جشن را قبول نداشتیم، هرچند این مراسمی بود که طی آن ما را آزاد کردند.»
وی پس از آزادی در سال ۵۶ به مبارزات خود همراه با دیگر مبارزین ادامه داد و پس از تبعید امام به فرانسه او نیز به دیدار امام به پاریس رفت و توانست امام خمینی(ره) را پس از ۱۵ سال بار دیگر ملاقات و پیام آیتالله مطهری و دکتر بهشتی را به امام تقدیم کرد. وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی در عرصههای مختلف سیاسی حضور داشت و از او به عنوان یکی از شخصیتهای موثر و تاثیرگذار جمهوری اسلامی ایران یاد میشود. عسگراولادی که علاوه بر امور سیاسی به فعالیتهای بازرگانی نیز مشغول بوده، پس از پیروزی انقلاب اسلامی به نمایندگی از مردم تهران در مجلس شورای اسلامی برگزیده شد و در دوره چهارم انتخابات ریاست جمهوری کاندیدا شد و در کابینه شهید رجایی و همچنین کابینه موقت مهدوی کنی و میرحسین موسوی به عنوان وزیر بازرگانی مشغول به فعالیت شد.
پس از پیروزی انقلاب عسگراولادی عضو حزب جمهوریاسلامی شد اما بعد از رکود فعالیتهای این حزب، درصدد برآمد که موتلفه را دوباره احیا کند. تیرماه 60 ترور شد. یکی از ضاربان همان ابتدا در درگیری با پاسداران کشته و دومی هنگام انتقال به زندان با سیانور خودکشی میکند. سال60 در حالی که نماینده تهران در مجلس بود و انتظار می رفت نایبرییس مجلس شود اما محمدعلی رجایی پیشنهاد وزارت بازرگانی را به وی سپرد. میگویند رجایی برای وزارت بازرگانی به خیلیها رو انداخت اما کسی قبول نکرد. به «حبیبالله» که رسید وی گفته بود:«باید از امام سئوال کنم اگر ایشان اجازه داد قبول میکنم. با امام هم شرط میکند در صورتی که بر عملکردش نظارت کند و هرماه نظر خود را ارایه کند وزارت را قبول میکند». وی پس از وزارت بازرگانی به کمیته امداد رفت و سالها بر این مسند باقی ماند. سال64 که روزنامه «رسالت» راهاندازی شد، عسگراولادی، یکی از اعضای هیاتامنای این روزنامه بود.
وی همچنین با تاسیس کمیته امداد انقلاب اسلامی عهدهدار مسئولیت این نهاد شد و تا مدتی همچنان در این سمت مشغول به کار بود و پس از آن به عنوان نماینده ولی فقیه در کمیته امداد مشغول به خدمت به نیازمندان و محرومان شد. عسگراولادی که همزمان عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام بود تا تابستان سال ۸۳ دبیرکل حزب موتلفه انقلاب اسلامی را برعهده داشت و تا پایان عمر خود به عنوان دبیرکل جبهه پیروان خط امام و رهبری در عرصه سیاست حضور داشت.
وی قطعا از منتقدان اصلاحات در دایره اصولگرایی قرار میگرفت. نقد او که گاه بسیار تند بود. از معدود محافظهکارانی بود که با اصلاحطلبان وارد گفتگو شد. عسگراولادی چندان قایل به نگاه حذفی نبود. این منش را او یکبار همان اوایل دهه 60 از خود نشان داده بود. در مقالهای در روزنامه جمهوریاسلامی با عنوان «مجاهدینخلق از بهترین فرصت استفاده کنند» با اشاره به اینکه در دوران مبارزه با شاه همواره مورد تهمت و افترا این گروه بوده اما هیچوقت درصدد پاسخگویی بر نیامد و از گشودن راه برگشت برای آنان با شرایط ساده و قابلقبول نوشت. در همان سالها هم که شریعتی چهره مقبول اسلامگرایان سنتی نبود، عسگراولادی شریعتی را جامعهشناس روشنفکر مسلمانی خواند و دربارهاش گفت: «پیوسته خود را درحال شدن تازهای میدانست».
عسگراولادی در آخرین اظهارنظرهایش تلاش داشت دلیل تغییر نگاهش نسبت به رخدادهای سالهای اخیر را برای یاران اصولگرایش توضیح دهد تا پس از خود ابهامی بهجا نماند. تلاش کرد اختلافات را میان انقلابیون کم کند. آخر عمری، آبرویش را برای وحدت در داخل کشور هزینه کرد. مواضع یکسال گذشته وی جنجال ها و انتقادهای زیادی را بدنبال داشت. چندین بار بر روی این اظهارنظر خود علیرغم مخالفت تعدادی از اصولگرایان پافشاری و تاکید کرد «اگر اظهارات او برای حزب موتلفه اسلامی مشکلساز شده حاضر است از این حزب برود، اما اظهاراتش بر اساس یک وظیفه الهی مطرح شده و خواسته که قبل از مرگ به وظیفهاش عمل کند و ناگفتههای باقیمانده را بگوید». خود در این زمینه میگوید:«براین باورم که به عنوان یک شهروند حق دارم درباره مسایل مختلف اظهار نظر کنم بنابراین نسبت به انتقادات نیز پاسخگو هستم».(2)
عسگراولادی پس از گذراندن بیش از دو ماه بیماری و بستری بودن در بیمارستان، در چهاردهم آبان ماه درگذشت و پیکر وی در 16 آبان ماه پس از تشییع جنازه باشکوه هزاران نفر در قطعه 72 تن بهشت زهرا به خاک سپرده شد.(3)
پانوشت:
1- کتاب خاطرات عسگراولادی، سید محمد کیمیافر، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1389.
2- روزگار حبیب، شرق، ص14، 15 آبان 1392.
3- برای اطلاعات بیشتر نگاه کنید به: «زندگینامه عسگراولادی از زبان خودش» http://www.tasnimnews.com/Home/Single/185128
محمود فاضلی