استانبول
خاطرات و شهر
اورحان پاموک
ترجمه: شهلا طهماسبی
انتشارات: نیلوفر
چاپ دوم: 1392
قیمت: 18500 تومان
«استانبول؛ خاطرات و شهر» عنوان کتابی از اورحان پاموک (1) نویسنده ترک برنده جایزه نوبل است که با ترجمه شهلا طهماسبی منتشر شده است. کتاب 495 صفحهای «استانبول» در 37 بخش به نگارش درآمده است. کتاب در واقع اتوبیوگرافی نویسنده است. بسیاری این کتاب را یکی از بهترین اتوبیوگرافیهای نویسندگان ادبی میدانند. کتابی که نیمی از آن از استانبول میگوید و نیم دیگرش روایت زندگی پاموک است تا بیست و دو سالگیاش. در ابتدای کتاب دوران کودکی با عنوان «اورحان دیگر» آمده است، این دوران را که از پنج سالگی به یاد میآورد او را پس از یک دعوا و قهرهای مکرر پدر و مادر اجبارا به دو خانه مجزا نزد اقوام مستقر میشود اما در حس کودکی او را به خانه اصلی خود برمیگرداند. او از روز تولدش هرگز استانبول، خانههای کوچک و خیابانها و محلههای زادگاهش را ترک نکرد و همچنان خود را متعلق به محل زادگاه خود میداند. تعلق خاطر او به استانبول به این معنی است که سرنوشت شهر، همانا سرشت انسان است.
اورحان پاموک در ابتدای کتابش از استانبول چنین سخن آغاز کرده است: «گوستا فلوبر(2) که 102 سال پیش از تولد من، استانبول را دیده بود، تحت تاثیرگونهگونی حیات و ازدحام شهر قرار گرفته بود و در نامهای پیشبینی کرده بود که قسطنطنیه در عرض یک قرن پایتخت جهان خواهد شد. اما به عکس شد. پس از فروپاشیدن امپراتوری عثمانی، جهان تقریباً وجود استانبول را از یاد برد. شهری که من در آن متولد شده بودم، چنان مفلوک، آشوب زده و منزوی شد که در همه تاریخ دو هزار سالهاش نبود. برای من استانبول همیشه شهر ویرانهها و حزن پایان امپراتوری بوده است. من زندگیام را یا صرف مبارزه با این حزن یا، مانند همه استانبولیها، مال خود ساختن این حزن کردهام».
«دوره بچگی من، دکترها، وکیلها و معلمها، عصرها با زن و بچه در آنها مینشستند و رادیو گوش میدادند و امروز آپارتمانهای انباشته از ماشینهای بافندگی که دخترهای جوان سراسر شب با پائینترین دستمزدها در آنها سفارشهای فوری را انجام میدهند، از منظره شاخ زرین، از فروشندههای دوره گرد اسکلهها که چشمشان در انتظار مشتری به این منظره خشک میشود، از همه چیزهایی که شکستهاند، کهنهاند و دورهشان سررسیده؛ از لکلکهایی که با نزدیک شدن پائیز از منطقه بالکان و اروپای شمالی و غربی به سمت جنوب پرواز میکنند و موقع بلند شدن از روی بوسفور و جزیرههای دریایی مرمره، همه شهر را زیر نظر میگیرند، از خیل مردهای سیگار به دست بعد از مسابقههای ملی فوتبال که، در دوره کودکی من هرگز بدون شکست خفتبار به پایان نمیرسید؛ من از همه این ها سخن میگویم».
نویسنده در کتابش از حزن پنهان و بعضاً آشکار دوران زندگیاش چنین سخن میگوید: «آنچه سعی دارم تشریح کنم، مالیخولیای استانبول نیست، حزنی است که ما انعکاساش را در خودمان میبینیم، حزنی که با مباهات در آن جذب میشویم و به عنوان یک جامعه در آن اشتراک داریم. برای حس کردن این حزن، باید صحنههایی را دید و خاطراتی را زنده کرد که در آن شهر، خود تصویر میشود. من از غروب هایی سخن میگویم که خورشید زود فرو مینشیند، از پدرانی زیر نور چراغهای خیابانهای حاشیه شهر که با کیسههای پلاستیکی به خانه باز میگردند، از کشتیهای بخار اسقاطی بوسفور که وسط زمستان به اسکلههای متروک بسته شدهاند. از کتاب فروشیهای سالمندی که از یک بحران مالی به بحران مالی دیگر در میغلتند و زمستانها سراسر روز با این که از سرما میلرزند در انتظار پدیدارشدن سروکله یک مشتریاند. حزن به استانبولیها اجازه میدهد که نه فقط به شکست و فقر به عنوان یک نقطه پایان تاریخی نیندیشند، آن را آغازی افتخار آمیز تلقی کنند».
وی تفاوت استانبول با سایر شهرهای بزرگ جهان را چنین میداند: «تفاوت در این نهفته است که در استانبول بقایای فرهنگ و تمدن باشکوه گذشته در همه جا قابل رویت است. مسجدهای بزرگ و سایر بناهای تاریخی شهر، همچنین آثار مخروبه کم اهمیت امپراتوری در هرگوشه شهر و کنار شهر، چشمهها و مسجدهای محله به هر تقدیر آن قدر بد نگهداری شدهاند، آن قدر مورد بی توجهی گرفتهاند یا در محاصره چیزهای زشت و بدقواره بتونی درآمدهاند که قلب هرکسی را که در جوارشان زندگی میکنند، به درد میآورند. این ویرانهها برای بسیاری از سیاحان غربی جذاب است اما برای ساکنان پراحساسی که با شهر انس گرفتهاند، یادآور آن است که شهرکنونی آنقدر تهیدست و پریشان است که هرگز نمیتواند خواب بالندگی به اوج ثروت، قدرت و فرهنگ گذشته را ببیند».
نویسنده در کتابش موسیقی ترکی را چنین توصیف نموده است: «موسیقی کلاسیک عثمانی، موسیقی عامه پسند ترکی به خصوص موسیقی سبک غربی که در دهه 1980 محبوبیت پیدا کرد همه به درجات گونانگون، بیانگر حسیاند که ما به عنوان چیزی ما بین دلسوزی به حال خود و دلتنگی از آن متاثر میشویم و غربیهایی که به این شهر میآیند غالباً متوجه آن نمیشوند».
از نگاه این رماننویس معاصر، کوچههای استانبول دهه ۵۰، خیابانهای سنگفرش، خانههای چوبی طعمه حریق، چالش از بین رفتن یک فرهنگ قدیمی و سربرآوردن یک فرهنگ جدید از میان خاکسترهای برجای مانده همزمان با ساخته شدن جهان درونی نویسنده، با شتاب از برابر چشمان خواننده عبور میکند. پاموک برنده نوبل ادبیات در آن خاطراتش از شهر استانبول را بازگو میکند و در وصف آن مینویسد: «...مردم با آثار تاریخی طوری تا میکنند که گویی بناهای امروزیاند؛ سنگهای باروهای شهر را میکنند و قاطی بتون میکنند و با آنها ساختمانهای جدید میسازند یا در مرمت بناهای تاریخی از بتون استفاده میکنند. ویران کردن بناهای کهن و نشاندن مجتمعهای آپارتمانی غربی به جای آنها نیز راه دیگری برای از یاد بردن حزن است. اما همین بیاعتنایی و تخریب، نه تنها حزن را از یادها نمیبرد، بلکه سرانجام، احساس بیهودگی و فلاکت را نیز بر آن میافزاید و چنین حزنی که فقر و شکست و احساس باخت به آن دامن میزند، مردم استانبول را برای شکستها و انواع فقرهای جدید آماده میسازد. استانبول که بعضی از مناظرش در جهان جزء زیباترینها است به صحنه تئاتری میماند که بهتر است از سالن تماشا شود. تا محلههای فقرزده و گاه کثیف گوشه کنارهای صحنه از نظر دور بماند».
پاموک در بخش «ناخشنودی، بیزاری از خود و شهر خود است» چنین آغاز میکند: «گاهی شهر انسان مکانی بیگانه به نظر میآید و کوچه و خیابانهایی که برایش حکم خانه را دارند، ناگهان تغییر رنگ میدهند. به خیل جمعیت همواره اسرارآمیز که با فشار از کنارم رد میشوند مینگرم و ناگهان فکر میکنم صدها سال است که در اینجا بیهدف در رفت و آمد بودهاند. این شهر و پارکهای پرگل، فضاهای باز متروک، تیرهای چراغ برق، تابلوهای آگهی که دورتادور میدانها به دیارها چسبانده شدهاند. و ساختمانهای بتونی، بدهیبتاش، همچون زشتی و آلودگی خیابانهای فرعی، بوی تعفن سطلهای زباله درباز، سربالاییها، سرازیریها، چاله چولههای پیادهروها، بینظمیها و آشفتگیها، فشاری که جمعیت از همه سو به انسان میآورد و شهر را به شکل فعلی درآورده است. حیران میمانم که آیا شهر دارد مرا برای افزودن به فلاکت خود و برای اینکه در آن هستیم، به مجازات میرساند؛ هنگامی که حزن شهر در من رخنه میکند و حزن من در شهر، فکر میکنم که کاری از دستام ساخته نیست؛ من نیز مانند شهر به دنیای زندگان بیروح تعلق دارم. من جنازهایام که هنوز نفس میکشد. موجود مفلوکی که محکوم به پرسهزدن در خیابانها و پیادهروهایی است که برایش فقط یادآور نکبت و شکستاند».
پس از انتشار استانبول، روزنامه گاردین در معرفی آن نوشت:« شاهکاری سه وجهی: تشریح جسم و جان شهر؛ گزارشی پر صلابت از سیاستبازیهای خانوادگی؛ جنگ و دیپلماسی؛ و کندوکاوی در پیشرویهای کورمال کورمال نویسنده در جوانی در جهت علاقه و استعداد ذاتیاش.» و روزنامه آبزرور تاکید کرد: «پاموک با طراحی درخشان [موضوعات] کتاب… خلاقیت هنری غنی خود را نشان داده است؛ این مرثیۀ خاموش، عبرتآموز و مسحور کننده، خطاب به کودکیِ رستگار شده، و خطاب به استانبول، جهان را در برابر او به کرنش می آورد.»
اورحان پاموک نویسنده اهل ترکیه، روزانه ده ساعت را در دفتر کارش به خواندن و نوشتن میگذراند. این نویسنده میگوید اگر تا پایان روز بتواند نصف صفحه بنویسد که راضیاش کند، روز خوبی داشته است. او با همین نصف صفحههاست که در طول بیش از سه دهه نوشتن، بیشتر از هشت رمان منتشر کرده است. پاموک شصت یک ساله، اهل استانبول و از خانوادهای مرفه است. اگرجیمز جویس شارح «دوبلین» و بورخس نویسنده «بوئنوسآیرس» باشند، پاموک رماننویسی است که «استانبول» را همراه با نام خود روی نقشه ادبی ثبت کرده است. درباره آثار پاموک بعضی از منتقدان غربی به رویارویی شرق و غرب یا اسلام و مدرنیته اشاره میکنند که شاید تعبیر خیلی دقیقی نباشد. مساله اصلی در تمام آثار پاموک رویارویی جهان قدیم با دنیای جدید است و در خیلی موارد تلاش قهرمان رمان برای درک هویت خود و شناخت جهان اطرافاش.
در پی حوادث اخیر ترکیه، اورحان پاموک نویسنده برنده جایزه ادبی نوبل، با انتشار مطلبی در مجله نیویورکر(3) آمریکا نظرش را نسبت به مسایل اخیر کشورش در قالب یک خاطره منتشر کرد. و نوشت: «منظور ایجاد حسی عقلانی با معترضان میدان تقسیم استانبول، در این هفته، و به منظور درک آن مردم شجاع که در خیابان هستند و در برابر پلیس و گاز اشکآور ایستادگی میکنند، میخواهم یک ماجرای شخصی را مطرح کنم. در «استانبول» کتاب خاطراتم، نوشتم که چگونه خانواده ما در آپارتمانی زندگی میکردند. در برابر این ساختمان یک شاهبلوط پنجاه ساله قرار داشت، که خدا را شکر هنوز نیز همانجا قرار دارد. در سال 1957، شهرداری تصمیم به قطع این درخت گرفت تا خیابان را تعریض کند. ماموران اداری گستاخ و دولتیان مستبد مخالفت همسایگان را نادیده گرفتند. وقتی زمانی فرارسید که درخت باید قطع میشد، خانواده ما تمام روز و شب در برابر درخت در خیابان ایستاد، تا از آن محافظت کند. به این ترتیب، ما نه تنها از درختمان محافظت کردیم بلکه یک خاطره مشترک خلق کردیم، که هنوز همه خانواده آن را با لذت به یاد میآورد، و همه ما را با هم متحد کرد. امروز، میدان تقسیم همان درخت شاه بلوط استانبول است. من 60 سال ساکن استانبول بودهام، و نمیتوانم تصور کنم که کسی از ساکنان شهر باشد که حداقل یک خاطره مرتبط با میدان تقسیم نداشته باشد. در دهه 1960، من تصور میکردم نقاش میشوم و آثارم را در این گالری به نمایش میگذارم. در دهه 70، این میدان، خانه تجلیل از مشتاقان روز کارگر به رهبری اتحاد چپ و سازمانهای غیر دولتی بود. برای دورهای، من هم از شرکتکنندگان این برنامهها بودم. (در 1977، چهل و دو نفر در طغیانی که برافروزننده خشونت و آشوب پس از آن بود، کشته شدند.) در دوره جوانی، من با کنجکاوی و لذت همه احزاب سیاسی را زیرنظر داشتم (دست راستی و دست چپی، ملیگراها، محافظه کاران، سوسیالیستها، و سوسیال دموکراتها) که در «تقسیم» راهپیمایی میکردند.
پاموک نویسنده و رماننویس 61 ساله اهل کشور ترکیه و برنده جایزه نوبل ادبیات نخستین ترکی است که این جایزه را دریافت کرده است. پاموک در کشور خود نویسندهای بسیار نامدار است. آثار او پیش از دریافت جایزه نوبل ادبیات به ۴۶ زبان و پس از آن به ۵۶ زبان ترجمه شده است. وی در خانوادهای مرفه در استانبول متولد شد. او دروس متوسطه را در کالج آمریکایی رابرت در استانبول گذراند. پس از پایان تحصیلات متوسطه به اصرار خانواده خود به ادامه تحصیل در رشته معماری در دانشکده فنی استانبول مشغول شد، هرچند پس از مدتی این رشته را نیمهتمام رها کرد. او سپس در دانشگاه استانبول و در رشته روزنامهنگاری به تحصیل پرداخت و فارغالتحصیل شد اما هیچگاه فعالیت روزنامهنگاری نداشت.
او اظهارات جنجالبرانگیزی در مورد کشتار کردهای ترکیه و نسلکشی ارمنیهای ساکن ترکیه در سالهای ابتدایی جنگ جهانی اول داشت که با واکنش ملیگرایان ترکیه مواجه شد و در پی آن سال ۲۰۰۵ شکایتهایی از او صورت گرفت. پاموک در مصاحبهای با نشریه سوئیسی Das Magazin اعلام داشت:«سی هزار کرد و یک میلیون ارمنی در این کشور کشته شده است. تقریباً هیچ کس جرأت نمیکند اسمی از آن ببرد. اما من این کار را میکنم». پاموک نخستین نویسنده جهان اسلام به شمار میرود که با فتوای مرگ سلمان رشدی مخالفت کرد.
پاموک در مصاحبهای با روزنامه «حریت» به باراک اوباما به خاطر سکوت در برابر مسایل مردم مصر انتقاد و تاکید کرد: «خیلی ابراز تاسف میکنم که این موقعیت در مصر به وجود آمده است». وی که از واکنش اتحادیه اروپا نسبت به این شرایط شگفتزده شده بود، مدعی است: «من ماجراهای مصر را دنبال میکنم و خونریزیها را میبینم و میخواهم خشمم را از این اقدامات بیان کنم. سیسی، رئیس ارتش مصر درست مانند شخصیت «دوشنبه قرمز» کتاب گابریل گارسیا مارکز است. دنیای متمدن دارد رویش را از این مسایل برمیگرداند. اوباما و اتحادیه اروپا در رویای اروپای آرام هستند و به مسایل دیگر توجه نمیکنند، اما کشتار، کشتار است. چه غرب مسئول آن باشد و چه حالا که در مصر رخ داده است».
پانوشت:
1- Orhan Pamuk
2- نویسنده فرانسوی (1821-1880) یکی از بزرگترین نویسندگان قرن نوزده فرانسه بود. از آثار او میتوان از «مادام بوواری، سالامبو، سفری در دوزخ، رویایی از دوزخ و وسوسه سن آنتوان» نام برد.
3- مجله نیویورکر یک هفتهنامه ادبی آمریکایی است که در سال 1925 منتشر شد و عمدتا گزارش، مقاله، نقد ادبی، شعر و داستان منتشر میکند. اغلب مقالات این مجله با تاکید بر نقدنویسی حیات فرهنگی شهر نیویورک منتشر میشود و مخاطبان فراوانی خارج از آمریکا دارد.
محمود فاضلی