کتابهای صلواتی برای خاطرات صلواتی
عبارت دفاع مقدس همواره مفاهیمی به ذهن متبادر میسازد که بیشتر بوی خون و باروت میدهند. اما در کنار رزمندگانی که حماسههای بیشماری، طی هشت سال جنگ تحمیلی آفریدند، کسانی نیز حضور داشتند که کمی آنسوتر از خون و باروت، چشم به راه جان بر کفان میماندند تا غبار خستگی از تن و گرد تشنگی از لب شان بشویند. ایثارگرانی که با برپایی ایستگاههای صلواتی و با توزیع رایگان خوراک و شربت در جبههها، رزمندگان را مهیای نبرد در برابر دشمن میساختند.
کتاب ایستگاه دهلران، به کوشش مرضیه نظرلو، تلاش دارد تا با گردآوری خاطرات حسن رنجبر کهن، به بازگویی گوشهای از فعالیتها و کوششهای ایثارگرانی که در ایستگاههای صلواتی خدمت رسانی میکردند، بپردازد. تلاشی که تا کنون کمتر مورد توجه پژوهشگران عرصه دفاع مقدس قرار گرفته و تا اندازهای از دید نویسندگان کتابهای جنگی پنهان مانده.
کتاب ساختاری مصاحبهگونه دارد که شیوه مرسوم و استانداردی در تاریخ شفاهی است. مصاحبهکننده با طرح سوالات هدفدار و برنامهریزی شده، سعی میکند تا خاطرات مفید و ارزشمندی را از ذهن غبار گرفته گوینده خاطرات بیرون کشیده و در حافظه تاریخ ثبت کند. مصاحبه با معرفی خاطرهگو آغاز میشود که در ادامه به بیان خاطراتی از کودکی حسن رنجبر و خاطرات وی از جنگ جهانی دوم و کودتای بیست و هشت مرداد و انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی میانجامد.
کتاب از سه فصل اصلی تشکیل شده است؛ فصل اول دربرگیرنده خاطرات حسن رنجبر از بدو تولد تا آغاز جنگ است. فصلی که خاطرات خواندنی و کارآمدی در آن به چشم نمیخورد. خاطرهگو صرفاً به نقل خاطرات پراکندهای از دوران کودکی و تحصیل و مشاغلی که از سنین نوجوانی در آنها فعالیت میکرده، پرداخته و بخشی دیگر از آن را به درگیریهای دوران کودتا 28 مرداد و انقلاب اسلامی و روزهای آغازین جنگ و مشکلاتی که در رابطه با فعالیتهای اقتصادیاش متوجه بوده، اختصاص داده است. دو فصل بعدی کتاب شامل آغاز جنگ تا احداث ایستگاه صلواتی دهلران و احداث ایستگاه صلواتی دهلران تا پایان جنگ است. فصولی که به نوعی میتوان علت و انگیزه پیدایش کتاب را به آن مرتبط دانست. هرچند که به نظر نمیرسد این گونه کتابها نیاز به فصلبندی داشته باشند. معمولا فصلبندی کتاب به منظور جدا کردن زیرشاخههای متعدد درباره یک موضوع خاص است. ولی در کتاب حاضر، جدا کردن فصول با این کلیت، هیچ کمکی به درک خواننده و دریافت پیش آگاهی از خاطرات نمیکند.
باری... در دو فصل آخر کتاب، که شامل خاطرات پنج ساله حسن رنجبر از جبهه و راهاندازی ایستگاه صلواتی در کرخه و دهلران است، علیرغم جذابیتهای ذاتی نوع فعالیت خاطرهگو، متاسفانه مصاحبهکنندگان محترم، احتمالاً به دلیل عدم تجربه و آگاهی نسبت به مسایل جبهه و جنگ و اتفاقات مهمی که آن زمان در آن خطه از کشور به وقوع پیوسته، عنان اختیار را در کف خاطرهگو رها کرده و بدون هدایت آگاهانه، صرفاً به ضبط خاطرات به شدت شخصی مصاحبهشونده اکتفا کردهاند. مثلاً در جایی از کتاب، مصاحبهکننده از نحوه کمکرسانی به مناطق میپرسد ولی خاطرهگو به جای آنکه پاسخ شایستهای به این پرسش بدهد، دو صفحه از کتاب را با خاطرهای از رساندن بار نمک با کامیون به جبهه پر میکند! یا در جایی دیگر در پاسخ به این پرسش که اقلام مورد نیاز را از کجا تهیه میکردید، خاطرهگو دو خط اول را به پاسخ و سه صفحه دیگر را به نقل خاطرهای از ساختن یک میللنگ برای کارخانه یخسازی اختصاص میدهد. مقصود آنکه، خواننده به امید یافتن ذهنیت جامع و کاملی از ساختار ایستگاههای صلواتی و نحوه تجهیز شدن و مدیریت آن، این کتاب را خریداری کرده ولی آنچه در پایان کتاب حاصل میکند تنها مشتی خاطرات شخصی آقای حسن خان رنجبر کهن است. شاید بهتر بود که مصاحبهکنندگان محترم، پیش از شروع مصاحبه، به اندازه کافی درباره موضوع مورد مصاحبه اطلاعات کافی بدست میآوردند، سپس به سراغ خاطرهگو میرفتند تا بتوانند حفرههای تاریخی این بخش از تلاشهای ایثارگران دفاع مقدس را به وضوح به تصویر درآورند.
انتظار دیگری که از این اثر میتوان داشت، روایت و برجسته نشان دادن نقش خاطرهگو و امثال ایشان در جبهههاست که تلاش آفرینندگان کتاب در این زمینه هم عقیم مانده. خواننده با مطالعه کتاب سرانجام به این نتیجه میرسد که رزمندگان هنگام رفت و آمد به خط مقدم، از مقابل ایستگاه صلواتی عبور میکردند و یک کاسه آبدوغ خیار نوش جان میکردند و گاهی نیز یک لیوان شربت خاکشیر و آبلیمو مینوشیدند و والسلام! خاطرهگو نیز این میان برای تهیه و تدارک آبلیمو و شکر و خاکشیر و یخ، مدام در رفت و آمد بوده. در حالی که جای آن داشت که محور گفتگوها بیشتر حول علت وجودی ایستگاههای صلواتی، تاریخچه آن، هدف از تاسیس، چگونگی تامین منابع و اینکه زیر نظر چه سازمان یا نهادی مدیریت میشدند، میگشت تا پرداختن به خاطرات نه چندان دلچسب و خواندنی حسن رنجبر که گویی در تلاش برای پررنگ کردن نقش خود، نقاط مهم و گفتنی را از یاد برده است.
همان طور که در مقدمه کتاب آمده، هدف از جمعآوری چنین خاطراتی، حفظ و ماندگاری این رشادتها در عرصه دفاع مقدس و انعکاس رویدادهای جنگ است تا بتوانیم گنجینههای گرانبها و ماندگار این عزیزان را برای آیندگان باقی بگذاریم. که به زعم حقیر هیچ کدام از این اهداف در این کتاب محقق نشده و اثر حاضر عاری از هرگونه رشادت یا بازتاب رویدادهای جنگ هشت ساله است. سرکار خانم مرضیه نظرلو هم در پیشگفتار، کتاب حاضر را نمایانگر زوایای پنهان از حماسه ای جاودان در قرن معاصر قلمداد کردهاند ولی در ادامه به دلایلی تلاش خود را بی ثمر دانسته و همه تقصیرها را بر گردن حافظه خاطرهگو انداخته و خود، از مسئولیت شانه خالی کرده است.
با این همه، ایستگاه دهلران را میتوان به عنوان اثری در خود اعتنا به لحاظ ساختاری به حساب آورد. شیوه مصاحبه و تدوین کتاب، نحوه پیادهسازی مصاحبه و عدم دخل و تصرف تدوینگر در متن اصلی برای جذابیت کاذب بخشیدن به کتاب، آوردن پرسش و پاسخها در متن اصلی، نوشتن پاورقیهای متناسب و به جا برای اصطلاحات و واژههایی که نیاز به توضیح دارند، ذکر منابعی که در پاورقی از آنها استفاده شده و نوشتن فهرست اعلام و منابع و اسناد در ضمایم انتهایی کتاب از جمله نکات بسیار مثبت کتاب به شمار میرود که در آثار مشابه کمتر به چشم خورده است. البته نبود زیرنویس برای اسنادی که در ضمیمه آمده، یکی از ضعفهای عمده در ساختار این اثر محسوب میشود که شاید سهواً از قلم افتاده باشد. اما بزرگترین خلا این کتاب که میتوانست پل محکمی میان خواننده و خاطرهگو ایجاد کند، عکسهای حسن رنجبر از دورانی بود که در ایستگاههای صلواتی خدمت میکرد. تصاویری که گویای بسیاری از ناگفتههاست و کمک میکند تا خواننده، تصاویر ذهنی دقیقتری نسبت به وقایع و توصیفات خاطرهگو بدست آورد.
شاید ایستگاه دهلران را به لحاظ ساختار محکم و رعایت استانداردهای نوشتاری، بتوان نمونه و الگوی مناسبی از این گونه آثار در حوزه تاریخ شفاهی و خاطرهگویی دانست اما جدای از نام کتاب که هیچ حساسیت و سلیقه ای در انتخاب آن به کار نرفته، جای تاسف است که وجود برخی اغلاط نوشتاری که از نگاه ویراستار دور مانده، اندکی به اعتبار کتاب خدشه وارد کرده. مثلاً در صفحه 48 کتاب نام اسلحه ژ3 به صورت «ژث» نوشته شده!! در حالی که نام کامل این سلاح آلمانی Gewehr 3 است که به اختصار G3 و در زبان فارسی به شکل ژ3 نوشته میشود. یا مثلاً در صفحه 82 کتاب آمده: «پدر قبادی نابینا بود اما حس [بیناییاش] خیلی قوی بود!!! چگونه یک آدم نابینا میتواند حس بینایی قویای داشته باشد؟! در صفحه 89 کتاب هم میخوانیم: «بین دشت عباس و شرهانی سربازی را کنار جاده سوار کردم. جلوی دنده فراویل!!! [از گیربکس نیرو را به موتو پیکان منتقل میکند] پیکان یک حفاظ دارد که [مال] ماشین من کنده شده بود». در همین دو خط از کتاب، سه غلط املایی، محتوایی و دستوری وجود دارد که بهتر بود ویراستار محترم به این نکات دقت بیشتری میکردند. دنده فلایویل به غلط فراویل نوشته شده (غلط املایی)، توضیح مکانیکی آن نیز نادرست است (غلط محتوایی) و کلمه مال که در قلاب آمده در محاوره به کار میرود نه در نوشتار. در صفحه 103 کتاب هم نوشته شده: «از آن خاطرخواههای اصیل انقلاب و امام حسینی بود!!» که البته منظور خاطرهگو امام خمینی(ره) بوده که در حروفچینی سهواً امام حسینی نوشته شده.
بهرتقدیر کتاب ایستگاه دهلران را میتوان تلاشی مقدس و در عین حال عقیم در عرصه تاریخ شفاهی دفاع مقدس خواند. شاید اگر خالقان اثر تجربه و تبحر کافی در زمینه دفاع مقدس و نوع فعالیت خاطرهگو داشتند، مسلماً اثری بهتر و خواندنیتر میتوانستند خلق کنند که جدای از جذابیتهای محتوایی، از جذابیتهای بصری و ساختاری نیز برخوردار باشد.
ناصر زاغری تفرشی