در میان روایتهای ثبت شده درباره وقایع شهریور 1320، موضوع بیماریها و وضعیت بهداشتی مردم در زمان حضور روسها در مشهد قابل تامل است. وضعیت بهداشتی شهر چندان مطلوب گزارش نشده است. در واقع جامعه مشهد دوران گذر از جامعه سنتی را طی میکند و با ایجاد مراکز بهداشتی و پزشکی تا حدودی به مسائل بهداشتی مردم توجه شده است. هر چند در اواسط حکومت رضاشاه قانون تغییر حمامهای خزینه عمومی به حمام دوش مصوب میشود ولی در گوشه کنار شهر حمامهای غیر بهداشتی وجود دارند و عدهای بنا به اعتقادات خرافی استفاده از آن حمامها را ترجیح میدهند. هنوز از حمامهای خانگی در معماری شهری خبری نیست. آب آشامیدنی شهر هم از آب انبارها یا پی آب قناتهای جاری در شهر مشهد تامین میشود. فقط برخی از منازل متولین شهر که در مسیر آب لوله کشی به مسجد گوهر شاد قرار دارند به صورت محدود هر از گاهی از آب لوله کشی بهرمند شدهاند. کچلی، تراخم و انواع بیمارهای پوستی در بین مردم رواج دارد. مردم از وجود شپش در تن و لباسهایشان در عذاب هستند. آگاهیهای بهداشتی عموم مردم محدود است. با حضور روسها در مشهد اپیدمی تیفوس شهر را در بر میگیرد. مرحوم دکتر مهدی فضلینژاد در بیان خاطراتش مسائل و مشکلات شهریور 1320 مشهد چنین تشریح نموده است:
«شوهر خواهرم مباشر املاك مؤيد ثابتي در فريمان و كته شمشير و سفيدسنگ بود. به من گفت بیا در دفتر حاجی جواهري توي سراي سودمند واقع در فلكه جنوبی كار كن. حاجي تقريباً نماينده تامالاختيار مؤيد ثابتي در مشهد بود، به خصوص براي فروش اجناسي كه از دهات ميآوردند. چيزي كه براي من جالب بود، حاجي جواهری روزنامه نوبهار مطالعه میکرد و من از مختصر سوادي كه داشتم هر كتابي یا هر چيزي پيدا مي كردم ميخواندم. روزنامه نوبهار براي من فرصتي بود تا بیشتر با اخبار و اتفاقات ایران و جهان آشنا شوم. يكی دو دفعه هم ملكالشعراي بهار از تهران به مشهد آمده بود و تو خيابون تهران (امام رضا فعلی) اونجا منزلی بود متعلق به يكي از اقوامشان، من عصر یکی از روزهای سال 1322 یا 1323 رفتم اونجا ديدم ملكالشعراي بهار اونجا نشسته، چه بهاري بود! چه هيبتي، چه انساني! من اصلاً نمي دونستم، آن زمان فقط از طريق روزنامه نوبهار آن هم با اندك سوادي كه داشتم تحليل ميكردم که اين ملكالشعراي بهار خيلي آدم بزرگی است....
سال 1320 روسها وارد مشهد شدند. در مشهد قحطي شد. نون به هیچ وجه گير نمیآمد. من در دفتر حاجي جواهري نماينده آقاي مؤيد ثابتي بودم يك روز حاجي رو كرد به من و گفت: «آقا تو بايد يه كاری بكني. چه كاری؟ بايد از مشهد كاميون بگيري، ببريد سفيدسنگ و قلندرآباد گندمهايي را كه مي يارن بار كنيد، ببرين ساخلوي روسها تحویل دهید.»
ما رفتيم كاميونها را بار زديم. آنجا نه جادهاي بود نه امكانات. هر شب ما وقتي ميرسيديم تو دهات، درست جاي اصطبل حيوانات با كنه و موريانه دمخور بوديم و با شكل عجيبي به مشهد بر ميگشتيم. تقريباً يكي دو ماه فصل تابستان در سال 1322 كار من همين بود. خوب که فکر میکنم بعدها كه موید ثابتی سناتور شد، روسها از مملكت غريبه آمدن اينجا، مردم ما دارن از گرسنگي مي ميرن ولی ايشون گندمهاش رو میفروشه به روسها....»
تعدادی از پزشکان بیمارستان امام رضا - شهریور ۱۳۲۰
گسترش تیفوس
از جمله مسائلی که موجب میشود تا بیماری تیفوس در خراسان و به خصوص شهر مشهد فرا گیر شود، عبور آوارههای لهستانی از برخی شهرهای خراسان و اسکان آنها برای مدتی در شهر مشهد است.
با شروع جنگ جهانی دوم و حمله روسیه به لهستان در سال 1939م. لهستان شکست خورد و این کشور بین روس و آلمان تقسیم شد. تعداد زیادی از سربازان لهستانی اسیر شده و به سیبری تبعید شدند. علاوه بر این حدود 45هزار نفر از زنان، کودکان و مردان از کارافتاده توسط روسها از لهستان خارج کردند و در اردوگاهها، زندانها وکارگاها به کارهای اجباری گمارده شدند.
آوارهها از لحاظ معیشتی در سختترین شرایط زندگی میکردند، کمبود غذا و امکانات بهداشتی موجب بیماریهایی در بین آنان شده بود. در سال 1942م. کار انتقال آنها به لهستان انجام شد و عدهای از آنها که حدود 700 نفر اعم ازکودکان و زنان بودند، از طریق عشقآباد و مرز باجگیران به ایران منتقل شدند. این گروه در ماه مارس 1942م. وارد مشهد شدند و در اطراف مشهد برای مدتی اسکان یافتند.
این گروه ازآوارههای لهستانی در اردوگاه یاکوتسک به سر میبردند و به کارهای راهسازی و سنگ شکنی اشتغال داشتند. ورود آنها به مشهد توسط کنسولگری انگلیس در مشهد گزارش شده است زیرا سرکنسول انگلیس سر کلارمونت اسکرین تصمیم داشت آنها را از طریق زاهدان به هندوستان انتقال دهد.
دکتر فضلینژاد در ادامه خاطراتش با اشاره به حضور مهاجرین لهستانی در شهر مشهد از خدمات ارزنده پزشکی خیر و محبوب یاد میکند که به مداوای بیماران مشغول بوده است. «در شهر مشهد ما به يك پديده جدی بر ميخوريم که بعد انساني آن قابل طرح است. ورود آوارههای لهستاني و اقداماتی که برخی از پزشکان خیر مشهد از جمله دكتر شيخ انجام دادند».
دکتر مرتضی شیخ در سال 1286ش. در تهران متولد شده است. پدرش به شغل زرگری اشتغال داشت. وی پس از گذراندن تحصیلات ابتدایی و متوسطه وارد دانشکده پزشکی تهران میشود.
مرحوم مرتضی شیخ پس از اخذ درجه دكترا به خدمت سربازي میرود و در مناطق محروم مشغول خدمت پزشکی میشود. پزشکی در ماکو و مراغه و سیستان و بلوچستان سبب میشود تا وی با قشر مستضعف جامعه کاملاً آشنا شود. بنابراین تمام تلاش این پزشک در این راستا بوده است که در خدمت مردم باشد. تاسیس بیمارستان دولتی در سیستان و بلوچستان اولین اقدام دکترمرتضی شیخ در زمینه پزشکی بوده است. دكتر پس از ازدواج به مشهد منتقل شده و در کارخانه قند مشغول خدمت میگردد.
یکی از مشخصات اخلاقی دکتر شیخ کمک به قشر محروم جامعه بود. وی در نقاط مختلف مشهد به خصوص درمیدان شهدا، محله نوغان، سرشور و فلکه برق مطب پزشکی داشته است وعلت آن را چنین بیان کرده است: «چون مردم امكان آمدن به مطب مرا ندارند و اياب و ذهاب ايجاد هزينه ميكند لذا من به ميان آنها رفتهام». نقل است از دکتر میپرسند: «شما چرا با اين سن و خستگي ناشي از كار از موتور سيكلت استفاده ميكنيد؟» دكتر در جواب مي گويد: «منزل مريضهايي كه من به عيادتشان ميروم آن قدر پيچدرپيچ است و كوچههاي تنگ دارد كه هيچ ماشيني از آن نميتواند عبور كند، بنابراين مجبورم با موتور به عيادتشان بروم.»
برای دکتر شیخ مادیات مفهومی نداشت وی از بیماران مستمند پولی دریافت نمیکرد و مردم به اندازه تواناییشان هزینه درمان پرداخت میکردند. دکتر حتی به منزل بیماران میرفت و پزشکی کاملاً مردمی بود. مردم اعتقاد خاصی به دوای دکتر شیخ داشتند. امروزه در میان نسل قدیم پزشکان مشهد وی به عنوان پزشکی مردمی و طبیبی غمخوار شهرت دارد. دکتر شیخ از سال 1352 بیمار میشود و پس از چند سال بیماری سخت سرانجام در سوم اسفند 1355 از دنیا رفت و وصیت نموده بود که در قبرستان عمومی شهر دفن نمایند. روز تشیع دکتر مقارن باشهادت امام رضا(ع) بوده است. با انتشار خبر فوت دکتر شیخ مردم زیادی به تشیعکنندگان میپیوندند و به دستور استاندار وقت پیکر دکتر شیخ در حرم مطهر رضوی دفن میشود.(1)
دکتر مهدی فضلینژاد اولین مدیرکل بهداری خراسان بعد از انقلاب اسلامی و مشاور بهداشتی دولت بنی صدر، خاطراتش از حضور لهستانیها در مشهد را چنین تشریح نموده است:
«آوارههای لهستاني كه به ايران آمدن، رانده شده بودند، دولتی نبود كه رواديد یا ويزايي به آنها بدهد. اينها آمدن در اطراف مشهد سكني گزيدن؛ حالا به هر شكل. در مرحله اول اينها بيشتر دنبال غذا و سرپناه بودند، وليكن آن چيزي كه ما كنار و گوشه میدیدیم همراه با اينها فحشا و مسئله الكوليسم رواج زيادي داشت. این موضوع برميگرده به زمستان سال 1322 در حشر و نشر با آنها، مقدار زيادي با خودشون شپشهاي آلوده به انگل تيفوس ما مي گيم انگل اسپیروكت تیفوس عاملش ميكروب نيست منتقل کردند. تيفوس اولين تظاهرش به صورت مسائل عصبي، روحي و رواني است. من يادم میاد كه مادر ما، شب به شب موهاي همه ما رو مي گشت. وزير بغلهامون كه تخم یا رشک نباشه! تخمهاي شپشها لابهلاي درزهاي لباسهاي ما با اتو كشيدن میکشت. بعد سیماب یک ترکیبی از جیوه که به طور کلی همه جا معرفی میشد مقداری پیشگیری میکرد.
تو مشهد يكي از پزشکان به نام «شيخ حسن خان عاملي» توصيه ميكرد كه از سيماب استفاده كنيد. مرگ و مير بالا بود، هر روز تعدادی از خانوادهها بودند كه بعضیها هم تيفوس گرفته بودند. يادم میاد زمستان سختی بود خانوادههاي ما هم تيفوس گرفته بودن و ما مجبور بوديم بريم سراغ تنها پزشكي كه در آن زمان تحصيل كرده بود. دكتر مرتضي شيخ پزشکی که در خدمت مردم بود. و غمخوار مریضها، دكتر شيخ تنها پزشكی بود كه تو زمستان در خدمت مردم بود بایک دوچرخه شب روز نمي شناخت مرتب از اين محله به آن محله، مرتب از اين طرف به آن طرف میرفت بر بالين تيفوسيها.
آن زمان هنوز پنسیلين نداشتيم، هرچند در سال 1945م در يكي از كشورهاي اروپايي فليمينگ آن را كشف كرده بود ولی ما هنوز نداشتيم. دكتر شيخ مطلقاً به كسي نه نميگفت، هر كس مراجعه مي كرد در باز بود و با آغوش باز میپذیرفت.
جريان لهستانيها از تبعات جنگ دوم جهاني و حمله روسها به ايران و بعد رانده شدن مقدار زيادي از لهستاني كه به وسيله هيتلر به تصرف درآمده بود است. چه در آشويتس يعني كورههاي آتشسوزي كه بعضيها فرار كرده بودن و يا رانده شده بودند به ايران آمدند. همراه خودشون اسپروكت عامل تيفوس را با شپش به ايران آوردند و از عشق آباد تركمنستان از طريق مرز باجگيران وارد مشهد شدند. در اون جا محل خاصي براي اينها در نظر گرفته نشده بود كه اينها در اون جا سكني بگزينند. در نتيجه در تمام شهر پراكنده شدند و همهگيري و اپيدمي تيفوس به وسيله اونها در سطح شهر به شكل كه ما بتونيم رد پا پيدا بكنيم منتشر شده بود. اين وضع تيفوس ادامه داشت تا زمستان سال 1322، در اون زمان سرماي سختي به وجود آمد مردم مجبور بودند در جاهايي به عنوان گرمخانه به نگهداري افراد سالمند يا به عنوان متكديان كه اينها هميشه در شرايط نامطلوبي بودند بپردازند. اون جا ساماني به كار نبود كه اينها منظم و برنامهاي تحت حفاظت نگهداري شوند. آن چيزي كه در خاطرات من است اپيدمي و همهگير در سطح شهر پراكنده بود.
عدهای از مردم که با آوارهها تماس داشتند بیمار شدند. پزشکان و دانشجویان آموزشگاه عالی بهداشت برای مدتی به نقاط مختلف خراسان رفتند تا با بیماری تیفوس و تب راجعه که تقریبا در اکثر نقاط شیوع پیدا کرده بود به مداوا بیماران بپردازند. علاوه بر این حضور مهاجرین لهستانی در مشهد از بعد اخلاقی هم نتایج سویی داشت، گسترش فحشاء و ازدیاد شپش در شهر مشهد از نتایج ورود آوارههای لهستانی بود. تعدادی از زنان لهستانی در محل پروشگاه اطفال (محل فعلی بیمارستان امدادی مشهد) نگهداری میشدند.»(2)
مولف کتاب «مرزداران دامنهی کیسمار» حضور لهستانیها در شهر مرزی باجگیران را چنین توصیف نموده است:
«بین سالهای 1320تا1325، عدهای از روسیه به صورت خانوادگی به ایران وارد شدند که به آنها در باجگیران، مهاجر میگفتند. در یک نوبت حدود 200نفر از کشور لهستان وارد ایران شدند. این جمعیت چند روزی در باجگیران ماندند و در انبار بزرگ گاراژ علی سنجری چمدانها و ساکهای خود راگذاشتند که از طرف مامورین شهربانی از وسائل آنها حفاظت میشد. چون جایی برای زندگی چند روزه نداشتند مردم باجگیران نسبت به آنها محبت و مهربانی نمودند.»
آقایهاشم صادقی باجگیران راجع به برخورد مردم با آنها نوشته است: «چون در باجگیران هتل و مهمانخانه وجود نداشت، سرگردانی برای آنها بوجود آمده بود. باجگیرانیهای متمول و آگاه، نسبت به این جمعیت پیشرفته و اروپایی به ترحم آمدند و از آنها خواستند اگر مایل هستند در منازل آنها چندین روز زندگی کنند. هر خانواده باجگیری 10تا 15 نفر زن و مرد را به منازل خود بردند و در حد امکان از آنها پذیرایی کردند.»
آقای کامران پور(3) از رانندگانی که برای روسها کار میکرده و از روایتکنندگان تاریخ شفاهی شهریور 1320 در ارتباط با انتقال آوارههای لهستانی، این موضوع چنین بیان کرده است. «گروهی از آوارهها توسط 10 کامیون که در هر کامیون 22 نفر نگهداری میشد به شاهرود منتقل شدند. مسیر باجگیران شاهرود دو روزه طی نمودهاند و ابدا در مشهد توقف نداشتهاند فقط در سبزوارتوقفی کوتاه داشتهاند. احتمالاً این گروه به اصفهان منتقل میشوند...»
1- آذری خاکستر،غلامرضا؛ «کوچه دکتر شیخ»، هفته نامه شهرآرا، 11/8/1385
2- آرشیو تاریخ شفاهی سازمان کتابخانهها موزهها ومدیریت اسناد آستان قدس رضوی، مصاحبه با محمدمهدی باروحی 25/1/1389، همچنین مصاحبه با محمد زمردی 22/1/1389 و احمد عباسی 19/12/1388
3- آرشیو تاریخ شفای مدیریت اسناد و مطبوعات آستان قدس رضوی، مصاحبه با حبیب الله کامران پور 8/12/1385
ادامه دارد...
غلامرضا آذری خاکستر