اهل جبهه، عملیات کربلای 2 را کربلای گیلانیها قلمداد کردهاند. عملیات کربلای ۲ با رمز «یا ابا عبدالله الحسین(ع)» در ساعت 1 بامداد 10/6/1365 در منطقه عملیاتی حاج عمران آغاز شد. در این عملیات چندین لشگراز جمله لشگر قدس گیلان شرکت داشتند.
ماموریت اصلی لشگر قدس گیلان در این عملیات تصرف و تأمین ارتفاع وارس از اهداف کلیدی منطقه بود. لشگر قدس گیلان با ۴ گردان پیاده، یک گردان ادوات و یک گردان توپخانه به همراه سایر گردانهای پشتیبانی (گردان کمیل، گردان میثم، گردان حمزه، گردان امام حسین (ع)، گردان ادوات، گردان توپخانه) در این عملیات شرکت کرد.
عملیات کربلای ۲ با اهداف انهدام نیروهای دشمن، تسلط بر ارتفاعات حساس منطقه و کمک و تداوم مبارزین مسلمان شمال عراق و تصرف مجدد ارتفاع مهم ۲۵۱۹ و شهید صدر و به وسعت منطقه عملیاتی ۵۰ کیلومتر مربع آغاز شد و در محور شمالی، ارتفاع شهید صدر تصرف شد، اما در محور جنوبی، هوشیاری و مقاومت دشمن موجب شد تا نیروهای خودی به عقب باز گردند و ارتفاع ۲۵۱۹ دردست دشمن باقی ماند.
لشگر قدس گیلان در این عملیات بزرگ ۱۹۴ شهید را به کشور ایران تقدیم نمود که بزرگانی از جمله سردار شهید قلیپور، شهید گلستانی، شهید محمدنژاد، شهید رضوانخواه و شهید قبادی در میان آنها به چشم میخورند.
شاید آن زمان، هیچ کس متوجه آن نوجوان روستازاده گیلانی، «تقی حسینپور» نشده بود که در عملیات کربلای 2 تا آخرین فشنگ جنگید و دست آخر، اسیر نیروهای عراقی شد. اما امروز که سالهای جنگ به پایان رسیدهاند، او با انتشار خاطرات خود در کتاب «قدم زدن روی شب» به جنگ فراموشیها رفته و خاطرات این عملیات بزرگ و سالهای اسارت را زنده کرده است.
محمد یحیایی، تدوینگر کتاب درباره وجه تسمیه این کتاب میگوید: «طبق ضوابط اردوگاه، اسرا هر روز ساعت هفت صبح از آسایشگاه خارج میشدند و ساعت پنج بعد از ظهر به داخل آسایشگاه میرفتند. به همین خاطر همیشه از دیدن آسمان شب و ستارهها محروم بودند، از طرفی تقی حسینپور خیلی به پیادهروی در شب علاقه داشته است؛ به طوری که نقل میکرد: «شبی که مرا آزاد کردند احساس میکردم روی زمین نیستم و انگار روی شب دارم قدم میزنم».»
کتاب از پنج فصل تشکیل شده است: فصل آخر، شناورهای رنگی، توربینهای بادی، فصل خون، اثیری و سیمهایی که دیگر خاردار نبودند.
نثر کتاب روایی است و در لابه لای آن سعی شده از توصیفات و تشبیهات زیبا استفاده شود. ما با قدم زدن روی شب، وارد نوعی فضای ادبی و داستانی میشویم. حتی انتخاب عنوان «فصل آخر»، برای فصل آغازین و استفاده از فنون تعلیق در آن، جزئی از همین فضاست.
«فصل آخر» باب آشنایی با کلیت داستان زندگی تقی حسین پور است و اصل ماجرا با «فصل شناورهای رنگی» آغاز میشود. در این فصل وارد مبارک آباد – روستایی در توابع پیر بازار رشت – میشویم تا شاهد به دنیا آمدن و رشد و نمو تقی حسین پور باشیم. او که فرزند اول یک خانواده روستایی است، در زمستان سال 1349 به دنیا آمد. خاطرات کودکی او، حس خوبی از نحوه زندگی مردم قدیم در خواننده ایجاد میکنند. نحوه ماهیگیری، شکار مرغابی و غاز وحشی، خشکاندن ماهی سفید و استفاده از ماهی خشک شده به عنوان تنقلات، همه و همه سرنخهایی هستند که ما را به چهل سال پیشتر و روستای در نزدیکی رشت میکشانند: «بچه که بودم با سنگانداز و تله شکار میکردم. به ماهیگیری هم خیلی علاقه داشتم. در کنار ما رودخانهای بود که به آن سیاه روار میگفتند – و انگار امروز اثری از آن نیست – این رودخانه پر از ماهی بود. با وسایل ابتدایی به ماهیگیری میرفتم. سوزن را با کبریت داغ میکردم و با انبردست خم میکردم. این سوزن را با نخ به چوب خیزران میبستم. صبح که میشد، مادرم میگفت: «تقی جان امروز برای نهار ماهی میگیری دیگه؟» همان طور که امروزها ممکن است بچهها را برای گرفتن نان به نانوایی بفرستند، من میرفتم برای نهار ماهی میگرفتم! مطمئن بودند آن قدر ماهی میگیرم که برای نهار چهار نفر کافی باشد...» (صفحه 12)
زندگی حسین پور در فصل اول، جزء به جزء بررسی میشود تا سال 1365 فرا میرسد و او دیگر نوجوانی بسیجی است که قصد رفتن به میدان جبهه و جنگ را کرده است.
قصه «فصل توربینهای بادی» از منجیل آغاز میشود. همان جایی که محل آموزشهای اولیه نظامی نیروهای بسیجی اعزامی از رشت و حومه بود. تقیپور در این فصل، ابتدا به دنبال یافتن دوست و آشنا و هم محلی در لابه لای نیروهای اعزامی است. همان کاری که هنوز هم سربازها در روزهای اول پادگان انجام میدهند. حکایت آشنایی او با مربی تکاور پایگاه منجیل، ستوان سیدحسین شریفی هم جزئی از همین قضیه است. فصل توربینهای بادی با پایان یافتن مراحل آموزش و ماجراهای آن به پایان میرسد.
«فصل خون» ما را به همراه حسین به مریوان و سپس به نقده میکشاند. همان جایی که برای نیروها حنا آوردند و دستهایشان را حنا گذاشتند، و با پمپهای بزرگ، تیپ را گلاب پاشی کردند. عملیات بزرگی در پیش بود. همانی که به کربلای 2 مشهور شد و شب دهم شهریور آغاز شد. عملیاتی که میگفتند لو رفته، ولی به اصرار بعضی از فرماندهان اجرا شد. ابتدا همه چیز خوب پیش رفت و حتی نیروهای ایرانی، اسیر هم گرفته بودند. اما به یک باره همه چیز عوض شد و آن قدر آتش بر سر ایرانیها ریخته شد که لشگر قدس به چند تکه تقسیم شد. بخشی عقب نشینی کردند. اما حسینپور و فرمانده گردانش، هامون محمدی به جلو میروند و تا بالای یکی از قلهها – که قرار بود فتح بشود – هم میروند. اما نگه داشتن منطقه فتح شده از فتحش مهمتر بود. و این کاری بود که از دست ده پانزده نیرو بر نمیآمد. از این جای «فصل خون» به بعد، ما شاهد تعقیب و گریز این نیروها از دست عراقیها هستیم تا جایی که دیگر در محاصره گرفتار میشوند و فصل «اثیری» آغاز میشود.
در «اثیری» حسینپور سالهای اسارت خود در اردوگاههای عراقی را پیش روی خواننده میگذارد. سالهایی که مرور آنها ما را با معنای دقیق واژههایی همچون باتوم، صلیب سرخ، اردوگاه، باتوم، کمپ الانبار، جیره، آتش بس، رادیو، شکنجه، انفرادی، اعتصاب غذا و ... آزادی آشنا میکند.
«فصل سیمهایی که دیگر خاردار نبودند» پایان خوش خاطرات تلخ حسینپور است. او به ایران باز میگردد و مورد استقبال خانواده و اهالی قرار میگیرد. مراحل مختلف خروج او از عراق و ورود به تهران و تقسیم شدن و راهی شدنش به سمت مبارک آباد، آخرین تعلیقی است که ما را برای خواندن آخرین مطالب کتاب مشتاق نگه میدارد. پایان خوش فصل آخر، ازدواج حسینپور با دختری است که سالها مورد علاقهاش بوده و در سالهای اسارت هم با کسی ازدواج نکرده بود.
ضمیمه این کتاب، 22صفحه عکس و نامه است که دوران کودکی، دوران آموزش نظامی، اسارت و ایام بعد از اسارت حسینپور را روایت میکند.
«قدم زدن روی شب» را معاونت فرهنگی حوزه هنری گیلان آماده انتشار کرده و انتشارات سوره مهر چند صباحی است آن را منتشر نموده است.
این کتاب با احتساب ضمایم 166 صفحه دارد.
احمدرضا امیری سامانی