هفته نامه تاريخ شفاهي
 



 
          شماره 131    |    20 شهريور 1392

   


 

تاریخ شفاهی در عصر تصویر


طرحی نو درتاریخ شفاهی، تاریخ شفاهی خانوادگی (قسمت دوم)


پرواز با نور


در جسجوی حقایق شهریور1320 مشهد(1)


خاطرات دوران نازیها و سرکوب‏های استالینیستی در روسیه سفید، اوکراین، و روسیه


تاریخ شفاهی نویسان دانشگاه کالیفرنیا تاریخ لوس‏آنجلس را از زبان جوامع محلی بازگو می‏کنند


نقش عمان وسلطان قابوس در اصلاح روابط ايران و منطقه-2


خسرو سینایی: خاطرات خوب آوارگان لهستانی از مهمان نوازی ایرانیان


آمریکا انقلاب ایران را چگونه دید؟ / هنری پرکت


نگاهي به زندگی پروین غفاری، به انگيزه مرگ وی


 



نگاهي به زندگی پروین غفاری، به انگيزه مرگ وی

صفحه نخست شماره 131

در دامِ شاه؛ يا شاهْ در دامْ...؟!

پروین (پري) غفاری، بازیگر قبل از انقلاب، كه با توجه به حضورش در دربار وارد سينماي فارسي شده بود، 11 تیرماه امسال درگذشت. بي‌شك بزرگترين رخداد و علت شهرت وي ارتباط عاشقانه‌اش با محمدرضا پهلوي از سن پانزده سالگي بود.
او متولد 1309 در تهران بود؛ در خانواده‌اي كه اصالتاً تفرشي بودند. پدرش میرزاحسن غفاری همدانی از مبارزان مشروطه بود که در واقعه به توپ بستن مجلس توسط کلنل لیاخوف، مجروح شده و به گفته دخترش پس از آن حادثه تا پايان عمر در راه رفتن به مشكلاتي دچار بود [لنگ مي‌زد]. پروين غفاري، خود، مادرش را يكي از خبرچينان فردوست خوانده كه مي‌كوشيد با نزديك كردن دختر جوان و زيبايش به شاه، به اصطلاح اسباب «بزرگي» فراهم كند و سري توي سرها دربياورد. خود پروين نيز سوداي ملكه‌شدن و همسري شاه را در سر مي‌پروراند يا دست‌كم مي‌كوشيد تا به نوعي از اين راه طرفي ببندد. از قضاي روزگار دليل نزديكي غفاري به شاه، پُر كردن ايامي بود كه فوزيه، شاهزاده مصري و همسر نخست پهلوي دوم، به قهر از ايران گريخت و ديگر به عنوان ملكه به ايران پا نگذاشت. فراخواندن غفاري به اندروني شاه، ترفندي بود از جانب فردوست تا اوقات تنهايي و افسردگي «محمدرضا»ي جوان به‌وسيله حضور اين دخترك جبران شود و شاه را آماده رويارويي با حوادث بعدي ملك و مملكت كند. عجيب‌تر آن‌كه فوزيه و پروين غفاري، كه با رفتن يكي سر و كله آن‌ ديگري در دربار پيدا شد، هر دو در يك روز درگذشتند (11 تيرماه1392). اين حادثه نگارنده را به ياد مرگ شعبان جعفري (مشهور به شعبان بي‌مخ)، از عوامل اصلي و «داخليِ» كودتاي 28 مرداد 1332 و سقوط دولت ملي دكتر محمد مصدق، انداخت كه از قضا او نيز چند سال پيش درست در همان روزي كه نامش با تاريخ گره خورده بود درگذشت.

***

ايرانيان در يك كلامْ مردماني «شفاهي»اند. حتي امروز كه كسر قابل توجه و چشمگيري از آن‌ها همه‌روزه از فضاي مجازي بهره مي‌برند، بيشتر استنادها و ادله‌شان مبتني بر روايت‌هاي شفاهي و درِ گوشي است؛ گيريم كه بخشي از اين روايات از طريق ابزار امروزي‌تري همچون تلفن همراه و پيامك به‌شكل لحظه به لحظه تبادل شوند. ضرب‌المثل‌هاي رايج و مشهوري همچون «يك كلاغ؛ چهل كلاغ» و «خالَه‌مْ دونست؛ عالَم دونست» همگي بر اين رفتار فراگير - و اصلاً اگر به كسي برنمي‌خورد - «همه‌گير ِ» ايراني (!) دلالت مي‌كنند. ضمن اينكه آمار خجالت‌‌آور مطالعه (كه به‌تدريج آن چند ثانيه ناچيزِ سرانه مطالعه در ايران هم در حال محو شدن است) نيز همين نكته را تصديق مي‌كند.


هر ايراني‌ در طول عمرش بارها و بارها به ظن خويش بر مَركب رخدادها و شايعه‌هاي برآمده از آن‌ها مي‌نشيند و به سهم خود بر طول و عرض ديده‌ها و – صد البته – شنيده‌هايش در خصوص افراد درگير در ماجراها مي‌افزايد. حالا فرض كنيد هفت دهه قبل، آن‌هم در فضايي به‌مراتب سنتي‌تر از امروزْ شايعات مربوط به معشوقه شاه، به مدت چندين و چند سال، لقلقه زبان همين مردم بوده باشد. شاهي كه به‌سان بيشتر حاكمان نه‌چندان محبوب قبلي، مردمان مي‌بايد خود را مطيع و دوستدار وي نشان مي‌دادند و برعكس، در دل و همچنين در جمع‌هاي كوچك خودماني، به زبان هزل و هجو و طنزْ نفرت دروني و تاريخي خويش را از وي و هم‌پالكي‌هايش بيان مي‌كردند. در اين بستر، غفاري با قرار گرفتن در كانون شايعاتِ بعضاً نزديك به واقعيت، طرف توجه چشمگير جامعه قرار مي‌گيرد، آن‌قدر كه دست‌اندركاران آن روز سينماي ايران كه يد طولايي در بهره‌بردن از چهره‌هاي مشهور در زمينه بازيگري و جلب «مشتري» براي فيلم‌هاي‌شان داشتند، تا حدي كه از چهره مذهبيِ ورزشكاري چون غلام‌رضا تختي هم نمي‌گذشتند و دست‌كم بخت خود را در كشاندن امثال او به اين عرصه مي‌آزمودند، به سراغ غفاري هم آمدند و او را در نقش زن‌هاي به‌ظاهر مدرن، آلامد و «امروزي» به كار گرفتند. طبيعي است كه در شرايط رسانه‌ايِ به‌نسبت محدود آن روزگار، جامعه بسيار تشنه بود كه با معشوقه جوان و زيباي شاه بيشتر آشنا و دمساز شود. سينماي ايران نيز با وقوف بر اين عطش، كوشيد تا از او با چهره و آرايش صددرصد مدرن، آلامد و تابوشكن‌اش در نقش زنان اغواگر و اهريمني سود ببرد. سينماي فارسي اما به‌موازاتْ در همين زمينه ايرن زازيانس را نيز در اختيار داشت كه از قضا هم باسوادتر و فتوژنتيك‌تر از غفاري بود و هم دوره‌هاي متعدد هنرپيشگي را ديده بود. در تئاتر پرقدرت آن دوره نيز تجربه‌ها و سوابق روشني داشت و اتفاقاً در فيلم‌هاي ساموئل خاچيكيان – كارگردان برتر آن سال‌هاي سينماي فارسي - نيز بازي مي‌كرد و از همه مهمتر اين كه پرسوناي بازيگري ايرن و پروين غفاري نيز كمابيش نزديك به يكديگر بود و اين‌ها همه به ضرر دومي تمام مي‌شد. با وجود اين، غفاري توانست بيش از يك دهه در سينما دوام آورد و وقتي تا حدي از بهار جواني خود فاصله گرفت از طرف همان اهالي سينما به حاشيه رانده شد.


از نظر نبايد دور داشت كه در همين سينما و در بستر تحولات گونه‌گون كساني همچون فخري خوروش و ايرن، آن‌قدرها ظرفيت، توانايي و انعطاف داشتند كه تا سال‌ها بعد بر پرده سينما و تلويزيون حضور يافتند اما به دلايل پيش‌گفته و برخي علل و عوامل ديگر پروين غفاري اين شانس را نداشت و وقوع انقلاب نيز به دليل قوي و مهم ديگري بدل شد تا به سبب روابط پيشين‌اش با دربار، بيش از پيش به حاشيه عزلت رانده شود.


روابط غفاري با شاه از برخي لحاظ يادآور رابطه يك بازيگر مشهور ديگر با دربار نيز هست، با اين تفاوت كه اين‌بار اين‌يكي مذكر بود و با عضوي مؤنث از خاندان حكومتي مرتبط شد. بهروز وثوقي در مسيري معكوس با غفاري ابتدا در سينما به شهرتي همه‌گير دست يافت و سپس به دام اشرف پهلوي خواهر قدرتمند و دوقلوي شاه افتاد. جالب اينكه وثوقي نيز بدون پرده‌پوشي در كتاب خاطراتش بر اين رابطه صحه گذاشت و پس از انقلابْ كساني چون محمدعلي فردين حتي فروش دارايي‌ها و املاك وثوقي و مهاجرت وي در آستانه وقوع انقلاب 1357 را تحت تأثير اطلاعاتي كه در بستر اين روابط به دست آورد دانستند.

***

سال ۱۳۷۶ با تغيير شرايط فرهنگي و سياسي، پروين غفاري نيز به عنوان يك نام ممنوعه (كه به سياق بيشتر هم‌نسلانش و البته به‌سبب پيشينه حضورش در دربار از بازيگري در سينماي ايران منع شده بود)، فرصت يافت تا مجموعه خاطراتش به نام تا سیاهی... دردام شاه را منتشر كند. كتاب فقط يك بار مجال انتشار يافت و به‌سرعت توقيف شد، در حالي كه به باور روشنفكراني همچون محمد قائد، در صورت تجدید چاپ، می‌توانست به پرفروش‌ترین کتاب تاریخ نشر ایران بدل شود. لازم به ذکر است که تعدادي از افراد جرگه موسوم به «سلطنت‌طلبان» این کتاب را نیز همچون خاطرات حسین فردوست، فریده دیبا، اردشیر زاهدی، شهناز پهلوی و تاج‌الملوک آیرملو جعلی خوانده‌اند.


غفاري در صحبت‌ها - يا فرقي نمي‌كند - نوشته‌هايش در رواياتِ شبه‌سينماييِ كتابْ كه تا حدي هم از نظر بياني ويراسته به نظر مي‌رسند، با نگاهي حق‌به‌جانب مي‌كوشد سمپاتيك جلوه كند و خواننده را با خود همراه سازد. البته نبايد از نظر دور داشت كه او در بسياري از حرف‌هايش با به خرج دادن صداقت بسيار كوشيده است تا روابط خود با شاه و بعدها برخي از اطرافيان دربار را بازگو كند و در بيانِ روابطِ گاه هم‌زماني كه با اين‌گونه افراد (نظير شاپور غلام‌رضا پهلوي، ايادي و خاتم) داشته، نيات خود از برقراري و تداوم اين روابط را نيز از چشم خواننده پنهان نداشته است. همچنين و با وجود آنكه نام كتاب خاطرات غفاري تا سیاهی... دردام شاه است اما با تورق اين خاطرات معلوم مي‌شود كه وي نيز دامي براي شخص اول مملكت تنيده بود و از قضا و به‌رغم كم‌سن‌وسال بودنش تا حدي هم بر قواعد بازي با حريف قدري همچون شاه تسلط داشت. با همه اين‌ها نگارنده معتقد است او پس از دورشدن اجباري از شاه در دام بزرگتري به نام سينماي فارسي افتاد و هرچند توانست با بيرون بردن دامنه شهرتش از فضاي ذهني جامعه و شايعات جاريْ آن ذهنيت‌ها را به عينيت بدل كند و با شهرتش در عرصه‌اي تازه، نام خود را در ويتريني به نام سينماي ايران – هرچند در فيلم‌هايي نه چندان ماندگار و با بازي‌هايي معمولي و حتي ضعيف در اين عرصه – به ثبت برساند، اما سرانجام كارش به جايي رسيد كه هفده سال پيش از مرگ، با چنين جملاتي اوضاع و احوالش را توصيف و بيان كرد: «با آنكه هر دو فرزندم را دوست دارم اما براي اينكه در جايي ثبت شود مي‌گويم كه اين تنها صابر رهبر است كه به ياد من بوده و با ارسال پول، هزينه زندگي و درمان مرا مي‌پردازد...»
البته شايان ذكر است كه پروين غفاري در تمام هفده سال بعد از انتشار كتاب خاطراتش حضوري در رسانه‌ها نداشت تا مثلاً پي ببريم شرايط زيستي و معيشتي وي در سال‌هاي 92-1376 به همان منوال ادامه يافته يا به شكل بهتري دنبال شده است.

***

پروين غفاري در كتاب خاطراتش شرح شناخت خود را از بسياري آدم‌هاي مشهور يا معتبر معاصر بيان كرده است. او در اين بخش از كتاب از معدودي آدم‌ها مانند بنان و قمرالملوك وزيري به نيكي ياد كرده (با اشاره به اين نكته مهم كه اتومبيلي كه بنان طي تصادفي يك چشمش را از دست مي‌دهد عاريتي و متعلق به غفاري بوده) است. در بيان شرح واقعه‌اي ديگر درمي‌يابيم كسي كه درست پس از وقوع سانحه منجر به مرگ فروغ در صحنه حاضر شده و جسدش را به عنوان اولين نفر شناسايي كرده غفاري بوده است. اما اين لحن احترام‌آميز و گاه به صورت توأمان غم‌انگيز و جالب (از حيث يافتن اطلاعات تازه) در خصوص ديگر افراد ادامه نمي‌يابد و غفاري بامناسبت يا بي‌مناسبت از طريق تابوشكني در عرصه فرهنگ نوشتاري ما به قول معروف هرچه دلش مي‌خواهد در مورد بسياري ديگر از افراد مشهور بيان مي‌كند؛ آن‌هم به شكلي بي‌سابقه يا حداقلْ كم‌سابقه. تا حدي كه اين نكته را به ذهن متبادر مي‌كند كه شايد يكي از دلايل توقيف كتاب تا سیاهی... دردام شاه اين خرق عادت و به‌نوعي هنجارشكني در فرهنگ نوشتاري ايراني (كه در بيشتر جاها در نقطه مقابل فرهنگ شفاهي‌مان قرار دارد) باشد.

علي شيرازي
منتقد سینما



 
  
نام

پست الكترونيك
نظر شما
کد امنیتی

 

 

       تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.