شاه کاپیتالیست نبود عقاید سوسیالیستی داشت
|
گفتوگو با علینقی عالیخانی وزیر اقتصاد حکومت پهلوی دوم درباره جهت گیریهای اقتصادی شاه دردهههای 40 و50
اشاره: نمیشود از «علینقی عالیخانی» در تاریخ اقتصاد عصر پهلوی و حتی در تاریخ اقتصاد ایران به نیکی یاد نکرد. او این نام نیک را به واسطه رویکرد فن سالارانه در دوران وزارت خود، حفظ کرده و حتی زمانی که وزیر اقتصاد ایران نبود، پا را از دایره اعتدال بیرون نگذاشت، علینقی عالیخانی، پس از گذراندن مقطع دکترای دولتی در رشته اقتصاد از پاریس به ایران بازگشت. او در مقطعی کوتاه، فعالیت در دفتر نخستوزیری و شرکت نفت را آزمود، اما اتاق بازرگانی تهران و کانون بخش خصوصی را بر این دو نهاد دولتی ترجیح داد. در سال 1341 به دعوت امیر اسدا... علم به کابینه دعوت شد و سکان وزارت اقتصاد را در دست گرفت. این وزارت خانه حاصل ادغام دو وزارتخانه بازرگانی و صنایع و معادن بود به آقای عالیخانی این فرصت را داد تا رویکرد صنعتی شدن ایران را در کنار سیاست اقتصادی دنبال کند. بسیاری از اتفاقات ماندگار اقتصاد ایران در دوران همکاری مشترک عالیخانی و «صفی اصفیا» رخ داده است. از راهاندازی ذوب آهن اصفهان و ایرانناسیونال تا افتتاح بورس اوراق بهادار تهران. اصفیا در این دوران دوست و یاور علینقی عالیخانی در سازمان برنامه بود و او را در پیشبرد برنامههایش یاری کرد. عالیخانی، کلید وزارت اقتصاد را زمانی از اسدا... علم دریافت کرد که حال و روز اقتصاد ایران چندان خوش نبود. نخستین اقدام عالیخانی ایجاد نظم در وزارت تازه تأسیس اقتصاد و برنامهریزی برای حضور بیشتر بخش خصوصی در فعالیتهای اقتصادی بود. بارزترین وجه فعالیت او را باید توجه به آزادسازی دانست و او این نگاه به واسطه حضور در اتاق بازرگانی تهران به دست آورده بود. علینقی عالیخانی در مدت 7 سال هدایت وزارت اقتصاد، چهرهای اثرگذار و تکنوکرات از خود به نمایش گذاشت. او حدود دو سال نیز ریاست دانشگاه تهران را بر عهده داشت و مدتی نیز بنیاد پهلوی را مدیریت کرد. عالیخانی اما با ورود به دهه 50 و در پیش گرفتن رویکردی نقادانه به سیاستهای اقتصادی و سیاسی شاه، به بخش خصوصی رفت و در راهاندازی چند بنگاه اقتصادی مشارکت مستقیم داشت. با وقوع انقلاب اسلامی، از ایران مهاجرت کرد و بخش مهمی از داراییهای او نیز مصادره شد. او اکنون در ایالات متحده امریکا ساکن است و در سالهای گذشته بیشتر مشغول مطالعه و گردآوری تاریخ شفاهی ایران بوده است. نام علینقی عالیخانی در سالهای گذشته به دو دلیل دوباره مطرح شد. یکی به خاطر انتشار کتاب خاطراتش و دیگری به خاطر ویراستاری خاطرات اسدا... علم، اهالی تاریخ میگویند او در هر دو کتاب، چشم بر برخی ملاحظات بسته است، قرار بود این گفتوگو پیش از انتشار به رؤیت آقای عالیخانی برسد اما به دلیل کمبود وقت، این اقدام رخ نداد بنابراین مصاحبه کننده اشتباهات احتمالی آن را میپذیرد. | *گاهی گفته میشود شاه سوسیالیست بود و نشانهاش اینکه به نظام برنامهریزی هم چون مسئولان کشورهای بلوک شرق علاقه داشت. تیپ صنایع بزرگ به سبک صنایع شوروی را میپسندد. مثل ذوب آهن که توسط روسها ایجاد شد. نشانه دیگر اصلاحات ارضی است که بعضیها میگویند چیزی شبیه کولخوزهای شوروی (مزارع اشتراکی) است، گفتوگوی من با شما در همین زمینهها ادامه پیدا میکند و در نهایت علاقه دارم بدانم شاه سوسیالیست بود یا کاپیتالیست؟ به عنوان پرسش اول میخواهم بدانم بر اساس چه ضرورتی بود که برنامه و برنامهنویسی مورد توجه شاه قرار گرفت؟ این سیستم را از روسها یا آمریکاییها فرا گرفت؟
بحثهای مورد نظر شما خیلی هم مفصل است و من تا جایی که حافظهام یاری کند، پاسخ میدهم. تا آن جا که به یاد دارم برنامهریزی و برنامهنویسی فقط مورد توجه سوسیالیستهای میانه یا حتی کمونیستها نبود و برخی کشورها که پارادایم اقتصاد آزاد داشتند، به قابلیتهای برنامهریزی باور داشتند. این فکر حتی در دورهای در امریکا هم مورد توجه قرار گرفت. فرانسه هم یکی از این کشورها بود. نظام برنامهریزی به هر حال جهتهای کلی اقتصاد را روشن میکرد و بر اساس آن، دولت میدانست رفتار خودش را چگونه تنظیم کند. در زمان قوامالسطنه، یعنی در سالهای 1324ـ1325، مسئله برنامهریزی در ایران مطرح شد، در آن زمان از سوی قوامالسلطنه یا یک مؤسسه امریکایی تماس گرفتند تا ازمشورت آنها برای تدوین برنامه در کشور استفاده کنند، مدتی بعد، این رویه رنگ باخت اما بعد از 28 مرداد 1332 دوباره موضوع برنامهریزی به صورت جدی مطرح شد و این بار، ابوالحسن ابتهاج بود که سکان برنامهریزی و برنامهنویسی را دردست گرفت و د راواخر دهه 30 سازمان برنامه را ایجاد کرد. ابتهاج پیش ازآن تاریخ در بانک جهانی مسئولیت داشت بنابراین به ایران بازگشت و کارش را شروع کرد. یکی از نخستین کارهای او، تنظیم قرارداد با تعدادی از کارشناسان هاروارد برای تنظیم برنامه بود. هدف از برنامهنویسی این بود که نحوه هزینه کرد درآمدهای نفتی را مشخص کند.
*از چه سالی این ایده مطرح شد که درآمدهای نفتی را به عنوان منبعی برای توسعه در نظر بگیرید؟
همیشه صحبت آن وجود داشت. حتی قوامالسلطنه هم زمانی که میخواست برنامهریزی کند، متوجه این نکته بود که باید از درآمد نفت برای سازندگی کشور استفاده کند. ولی زمانی که آقای ابتهاج سرکار آمد، به این هدف در برنامهریزی ماهیت داد. زمانی که آقای ابتهاج برنامهریزی را خیلی جدی دنبال کرد و سکان سازمان برنامه را در دست گرفت، بر اساس قانون، این گونه بود که مقدار زیادی از درآمدهای نفتی در اختیار سازمان برنامه قرار گیرد. ابتهاج میدانست که ممکن است دولت بعدها به این قانون بیتوجهی کند بنابراین مقداری از درآمدهای نفتی را در بانک بینالمللی سپرده کرد. هدف او این بود که با استفاده از این درآمدها، برخی از پروژههای بزرگ را عملیاتی کند. شاه هم موافق بود ولی به دنبال این هم بود که هر وقت میخواهد بتواند از این منابع استفاده کند. ابتهاج خیلی تلاش کرد این منابع را در حسابی دور از دسترس دولت و شاه حفظ کند. این روند دو یا سه سال به خوبی ادامه یافت اما زمانی رسید که ابتهاج و برنامههای سختگیرانهاش تحمل نشدند، بنابراین او ناچار شد از کار کنار بکشد و دیگر دوره او تمام شد. بعد از این که ابتهاج رفت، دوره ولخرجی و گشادهدستی در هزینهکرد درآمدهای نفتی آغاز شد و دولت دیگر به توصیههای سازمان برنامه گوش نکرد، دولتمردان کار خودشان را میکردند و تصمیمها سیاسی و غیرکارشناسی شد، مثلاً در حالی که سازمان برنامه مخالف بود، دولت تصمیم گرفت شرکت کود شیمیایی شیراز را در شهر شیراز احداث کند. این طرح به عقیده سازمان برنامه منطق اقتصادی نداشت. سازمان برنامه و ابوالحسن ابتهاج میگفتند شرکت کود شیمیایی باید در منطقهای احداث شود که امکان استفاده از گاز به عنوان ماده اولیه آسان باشد. گاز در خوزستان بود. بنابراین ماده اولیه مورد احتیاج، صدها کیلومتر دورتر از محل احداث کارخانه قرار داشت. دوم این که بازار مصرف کود شیمیایی در شمال و غرب کشور و خود منطقه خوزستان بود نه در فارس. فارس از نظر میزان مصرف کود شیمیایی در انتها قرار داشت. بنابراین کارخانه کود شیمیایی بدون منطق اقتصادی ساخته شد. این نمونهای از رفتار غیرمنطقی دولت با سازمان برنامه بود. ابوالحسن ابتهاج خیلی با این مسائل مخالف بود و به شدت مقاومت میکرد. مصوبه دولت برای ساخت شرکت کود شیمیایی شیراز برای ابتهاج خیلی سنگین بود و او با توجه به منطق اقتصادی، قصد داشت همین کارخانه را در خوزستان احداث کند. به هر حال اختلافها شدید و ابتهاج ناچار شد استعفا دهد. پس از رفتن او برنامهریزی مختل شد و دولت هم بدون توجه به میزان درآمدها، هزینهها را افزایش داد و در حقیقت، دوره ولخرجی آغاز شد. نتیجه مختوم این بیبندوباری، به هم ریختن وضع اقتصادی کشور بود و البته منجر به تغییر دولت و روی کار آمدن دکتر امینی شد. اغراق نیست اگر بگویم برای اولین بار دولت ایران با بحران مواجه شده بود. بنابراین ناچار شدند برنامهای با عنوان «تفکیک اقتصادی» تهیه و تنظیم کنند. پول نه در دست مردم بود و نه دولت پولی داشت. کارها خوابیده بود وضع واقعاً بحرانی بود و آمدن شریف امامی و تدوین برنامه اقتصادی هم نتوانست شرایط را بهتر کند، بعد از دکتر امینی هم دولت اسدا... علم سرکار آمد و اوایلش آنها هم دنبال این بودند که اوضاع را بهتر کنند. ولی برنامه روشنی نداشتند. تا سال 1343 که علم من را دعوت به همکاری کرد.
*آمدن شما همزمان بود با اجرای سیاستهای اصلاحات ارضی. سئوالی که مطرح میشود این است که چرا شاه این اصلاحات را از برنامه بیرون آورد و با عنوان برنامه انقلاب شاه و مردم به صورت مستقل دنبال کرد؟
به این صورت که میگویید نبود، ببینید، دو موضوع حائز اهمیت است. یکی این که شاه علاقه داشت این سیاست را شخصاً دنبال کند. او این دغدغه را داشت که وضع زندگی فرودستان جامعه را بهبود دهد و در این زمینه خودش را مسئول میدانست و به این فکر بود که تحولی در زندگی آنها ایجاد کند. ولی در هر حال افکار سوسیالیستی را در فکر خودش داشت، نه به صورت جدی اما میخواهم بگویم که داشت. وقتی خواستند اصلاحات ارضی را انجام دهند در دوره امینی بود و کار وزارت کشاورزی را به حسن ارسنجانی سپردند که آدم برجستهای بود.
*حسن ارسنجانی جزو افرادی بود که سابقه تهیه طرح تعاونیهای روستایی را داشت. او حتی در زمان نخستوزیری رزمآرا از مشاوران او شد و برای حل مسئله اراضی، از طریق فروش اراضی خالصه به کشاورزان، طرحی عرضه کرد. حسن ارسنجانی تفکرات چپگرایانه داشت؟
بله داشت. او توان عمومی را بسیج کرد و به واسطه تلاش او بود که اصلاحات ارضی آغاز شد و خیلی هم خوب شروع کرد. یعنی به صورت خیلی ساده و خیلی روشن مشخص کرد هیچ مالکی حق ندارد بیشتر از یک روستا داشته باشد. بهترین کاری که میشد کرد، همین کار آقای ارسنجانی بود. به صراحت روشن کرد که هر مالک میتواند یک روستا داشته باشد و بقیه را باید تقسیم کند. البته تصریح شده بود که مالک هر ده باید قرارداد جدیدی با زارعان تنظیم کند تا زارع هم از وضع قبلی خارج شود. پیش از آن، سیستمی حاکم بود که در بیشتر نقاط کشور سه پنجم محصول را مالک میگرفت و دو پنجم را زارع. به این دلیل که زمین و آب متعلق به مالک بود. اما ارسنجانی این رویه را به هم زد و طرح تازهای رو کرد. هنر شاه هم در این بود که در اوج درگیریهای ارسنجانی با زمینداران، سعی کرد به اندازه ارسنجانی نطقهای آتشین ایراد کند و حرفهایش را هم در دل مردم بنشاند. من شاهد بودم که شاه این علاقه را به صورت عجیبی از خودش نشان داد، و این گونه بود که خودش را کاملاً جلو کشید و نگذاشت اصلاحات ارضی به نام ارسنجانی ثبت شود. برای شاه خیلی مهم بود که این کار به نام ارسنجانی یا امینی ثبت نشود. البته در دولت دوم اسدا... علم، ارسنجانی را محترمانه کنار گذاشتند و او سفیر ایران در ایتالیا شد. بعد از آن، دولت برنامه اصلاحات ارضی را هم چنان ادامه داد و طرحهای تازهای تهیه و تدوین شد که به نظر من کار را خراب کرد و به صلاح نبود. اشتباه این بود که خیلی از دهات ایران در اختیار خرده مالکان بود به خصوص آنهایی که در کوهپایه بودند. چون آب داشتند. وقتی آب وجود داشته باشد به کسی احتیاج نیست. بنابراین «بزرگ مالکی» در این گونه روستاها مطرح نبود. حتی در دشتهای ایران هم خرده مالک وجود داشت و اشتباه دولت این بود که زمین خرده مالکها را تقسیم کرد. این کار خیلی غلط بود و خیلی به نتایج اصلاحات ارضی و کار دولت ضربه زد. اشتباه دیگر این بود که تصمیم گرفتند در اراضی خوزستان کشت و صنعت ایجاد کنند. این کار بر اساس تجربه آمریکاییها بود که منصور روحانی دنبال کرد و به نظر من غلط بود یعنی با شرایط ایران انطباق نداشت.
*به نظر شما اصلاحات ارضی یک ایده سوسیالیستی بود؟
خود اصلاحات ارضی؟
بله.
نه، اصلاحات ارضی در خیلی از کشورهای دیکر انجام شده بود. ما میتوانستیم قواعد آن را بر اساس اقتصاد سوسیالیستی تنظیم کنیم ولی لازم نبود. یعنی هیچ الزامی نداشت حتماً یک سوسیالیست چنین سیاستی را اجرا کند. در عراق هم چنین سیاستی را دنبال کردند. به هر حال این سیاست الزامی بود و امکانپذیر نبود که یک نفر هزاران هکتار زمین داشته باشد و به وضع زارعانش توجهی نکند و فقط به فکر درآمد خود باشد. کار مهم اصلاحات ارضی این بود که دهقانان مناطق روستایی را زنده کرد. البته به خاطر دارم که مشکلات زیادی در مورد روستاهای وقفی وجود داشت.
*فکر میکنید اصلاحات ارضی در زمینه اهدافی که داشت موفق بود؟
نه، موفق نبود و شاه هم به اهدافی که مد نظر داشت نرسید. البته موفقیتهایی داشت اما این موفقیت به طور کامل محقق نشد.
*می خواهم درمورد ایده صنعتی شدن در دوران شاه بپرسم. به هرحال بنای خیلی از کارخانههای مشهور فعلی در دوران شما گذاشته شد. این ایده مورد توجه شاه بود یا امثال تکنوکراتهایی مثل شما پیگیر این سیاست بودند؟ آیا صنعتی شدن مخالفانی هم داشت؟
هیچ کس با صنعتی شدن مخالف نبود. ولی تنها حرف زدن کافی نبود. لازم بود فردی دنبال صنعتی شدن باشد و سختیها را تحمل کند. همه میگفتند میخواهیم صنعتی شویم اما موضوع مهم این بود که دستگاهی متولی این سیاست میشد و مشخص میکرد که به چه صورت میخواهیم صنعتی شویم و چه برنامههایی را باید دنبال کنیم و در چه جهتی داریم گام برمی داریم و هدف چیست. برای صنعتی شدن احتیاج به این بود که یک نوع برداشتی کلی در مورد صنعتی شدن داشته باشیم. بحثهایی داشتیم که ایران کشوری صنعتی باشد یا مبتنی بر کشاورزی و من همیشه تأکید میکردم ایران نمیتواند مبتنی بر کشاورزی، موفق عمل کند. برای این که زمین خوب نداریم و در زمینه تأمین آب به شدت با مشکل مواجه هستیم. در آن زمان اعتقاد من این بود که علاوه بر اصلاحات ارضی و توجه به زیرساختهای کشاورزی، حتما باید ایران، صنعتی میشد. کشاورزی به تنهایی نمیتوانست وضع ما را بهبود بخشد. روی این حساب در وزارت اقتصاد نهادی مطالعاتی ایجاد کردیم برای بررسیهای اقتصادی و یکی از مهمترین افرادی که با من همکاری کرد دکتر محمد یگانه بود. او سالها در سازمان ملل کار میکرد و من با او زمانی که در شرکت نفت بودم، آشنا شدم و خیلی تحت تأثیر حرفهایش قرار گرفتم. وقتی به عنوان وزیر اقتصاد انتخاب شدم، از او دعوت کردم و پس از مدتی توانست به ایران بیاید و معاونتی برای بررسیهای اقتصادی ایجاد کردیم که در آن، بیش از 100 نفر کارشناس اقتصادی به صورت مؤلف و اقتصاددان کار میکردند و شروع کردیم به تهیه و تدوین برنامههای مطالعاتی برای این که ببینیم اولویتهای اقتصاد کشور چیست. دنبال این بودیم که زمینه را برای حضور بیشتر بخش خصوصی فراهم کنیم. در همین دوران با مرد مثبت و اثرگذاری به نام صفی اصفیاء در سازمان برنامه مواجه شدم که بعدها تبدیل به بهترین دوست من شد. او از سال 1341 تا 1347 رئیس سازمان برنامه بود و خیلی در این موارد با من تفاهم نشان داد. ما موفق شدیم منابع مورد نیاز برای آغاز پروژه صنعتی کردن ایران را به دست آوریم. در این زمینه شاه کمک زیادی کرد، شاه کمک کرد پول برای توسعه صنعت داشته باشیم.
*ازچه منبعی؟ از منابع نفتی؟
منبع اصلی ما درآمد نفتی بود.
*آیا برای صنعتی شدن، استراتژی نوشته بودید یا این که برنامهای در داخل وزارت اقتصاد تنظیم کردید؟
نه، برنامه کلی را با سازمان برنامه توافق کرده بودیم که چه مقدار رشد صنعتی برای کشور احتیاج داریم. این ایده کلی من و مهندس اصفیاء بود. حالا این که چه مقدار از این برنامه را دولت بایدانجام میداد و چه مقدار آن را بخش خصوصی برعهده میگرفت، بستگی به این داشت که چقدر میتوانستیم دولت را قانع کنیم. به هر حال نیاز به کمک دولت داشتیم به این دلیل که بخش خصوصی نیازهایی داشت که دولت و شرکت نفت باید تأمین میکردند. در وزارت اقتصاد کل برنامه را در سطح کلان آنالیز کردیم و با سازمان برنامه مذاکره شد و ما به صراحت اعلام کردیم نیاز به منابع مالی داریم. راستش در سازمان برنامه در ابتدا این نگرش وجود نداشت که ممکن است این طرح به نتیجه برسد، اما سماجت کردیم و انجام دادیم. خیلی از شرکتهای بزرگ که امروز هم مشغول فعالیت هستند، نتیجه برنامهای بود که دنبال کردیم. در نتیجه این سیاستها شرکتهای بزرگی مثل مجتمع ذوب آهن اصفهان، چند کارخانه ماشینسازی اراک و تبریز، یک کارخانه آلومینیومسازی در اراک، یک کارخانه ماشینسازی و یک کارخانه تراکتورسازی در تبریز و چند مجتمع دیگر با سرمایهگذاری مشترک ایرانی و خارجی ایجاد شد. در همین زمینه شرکتهای خرد وکلان دیگری در همه رشتهها توسط بخش خصوصی احداث شد و تا جایی که حافظهام یاری میکند، در پایان دهه 40 چیزی حدود 90 شرکت در اثر برنامهای که در پیش گرفتیم ایجاد شد. کار آسانی نبود به این دلیل که فقط دغدغه منابع مالی نداشتیم. حتی پیدا کردن مهندس و کارگر متخصص سخت بود. در عمل ناچار شدیم کشاورزان را تبدیل به کارگران صنعتی کنیم چون راه دیگری نداشتیم. به همین دلیل در شهرهایی که کارخانه احداث شد، مدرسه حرفهای هم ایجاد کردیم. مثلاً در اراک و تبریز مدرسه حرفهای دایر شد و چندین برابر نیاز صنعت، کارآموز گرفتیم. بعدها خیلی از این افراد کارآموخته، جذب صنایع شدند و خیلیها را بخش خصوصی جذب کرد. در طول مدتی که در وزارت اقتصاد بودم، چالشهای سنگینی را پیش روداشتیم و متأسفانه بعدها کارها بر وفق مراد من پیش نرفت.
*نکتهای که هنوز هم وجود دارد، این است که عدهای معتقدند ایران کشوری کشاورزی است و عدهای معتقدند ایران باید به تمدن صنعتی تبدیل شود. این مسئلهای که شما میگویید، احتمالاً آن موقع حتما باید به شکل شدیدتری نمود مییافت، این درست است؟
آنها که میگفتند ایران در کشاورزی مزیت دارد، نمیدانستند کشاورزی چیست. برای این که کشاورزی لازم است آب و زمین کافی داشته باشید. ما در ایران آب و زمین مناسب نداریم. گذشته از آن کشاورزی ایران بسیار سنتی و ناکارآمد است. بنابراین کشاورزی هم صنعت میخواهد. مثلاً به خاطر دارم در تولید انگور به طور متوسط در هکتار حدود سه یا چهار تن انگور برداشت میشد. اما این روند در کشوری مثل رومانی، 35 تن در هکتار بود. حالا ما کشاورزیم یا رومانی و مجارستان؟ باز هم تکرار میکنم زمینی که در اختیار داشتیم زیاد نبود. مثلاً خیلیها خیال میکنند زمین زیاد داریم. خوزستان از اهواز به پایین شورهزار است. تهران را بیابانهای قم و ساوه و سمنان و گرمسار احاطه کرده و منابع آبی کافی هم نداریم. به هر حال اعتقاد من بر این بود که با کشاورزی راه به جایی نمیبریم و باید در کنار کشاورزی مدرن در مسیر صنعتی شدن هم گام برداریم.
*درکتاب خاطرات شما خواندم که در سالهای میانی دهه 40 خصوصیسازی میکردید. به هر حال شما در این دوره هم به آزادسازی اهمیت میدادید و هم به بزرگ شدن بخش خصوصی. چنین نگاهی که حتی در آن دوره تاریخی در خیلی از کشورهای جهان بیسابقه بود، ناشی از دیدگاه شما بود یا حاکمیت هم به این موضوع توجه نشان میداد؟ شخص شاه در این مورد چگونه فکر میکرد؟
گرفتاری بزرگ من این بود که همه با اصل برنامه من برای صنعتی کردن ایران، آزادسازی و حتی خصوصیسازی موافق بودند. ولی وقتی بحث اجرا پیش میآمد، عقب مینشستند. آن روزها کمتر افرادی بودند که پای عواقب سیاسی و اجتماعی اصلاحات اقتصادی بایستند. مثلاً زمانی که سعی کردم برای تربیت نیروی آموزش دیده و کارگر صنعتی سرمایهگذاری کنم، خیلیها عقب مینشستند ولی به هر حال همدلی و همیاری دوستان من در وزارت اقتصاد منجر به این شد که کارخانههای دولتی را واگذار کنیم. این برنامهای بود که من و مهندس اصفیاء آن را قبول داشتیم و جالب است که چیزی حدود دو دهه زودتر از سایر کشورها برای واگذاریها اقدام کردیم. به خاطر دارم که چند کارخانه در زمینه مواد غذایی مثل کارخانههای کمپوتسازی و روغنکشی را واگذار کردیم و این دیدگاه را داشتم که هرگاه شرایط برای واگذاری کارخانهها مهیا شود، دولت را ترغیب به واگذاری کنم. در مورد آزادسازی هم اعتقاد جدی داشتم که در کنار احداث کارخانههای صنعتی توسط دولت، به بخش خصوصی هم این اجازه داده شود تا سرمایهگذاری کند. همه این مسائل به آسانی به دست نمیآمد و من و همکارانم باید میجنگیدیم. همان روزها با همکارانم بارها صحبت کردم که این راه ممکن است منجر به حاشیههایی شود اما آنها هم همراه بودند. نتایج این رویکرد را امروز هم میبینیم و گاهی افسوس میخورم که چرا کار بیشتری نکردیم. گاهی مسائل آن قدر پیچیده و سیاسی میشد که شاه پادرمیانی میکرد اما در مجموع ایشان هم مداقع کارهای ما بود. بارها نمایشگاههای صنعتی دایر کردیم و مردم و سیاستمداران و مسئولان حکومت و حتی خود شاه وقتی با دستاوردهای صنعتی مواجه میشدند، تعجب میکردند. خیلیها باورشان نمیشد که در ایران چقدر کالا تولید میشود. شاه آن قدر علاقه داشت که چند بار در یک نمایشگاه شرکت میکرد و چند ساعت میماند تا با همه تولید کنندگان صحبت میکرد. با تمام صاحبان صنایع صحبت میکرد و این خیلی مهم بود. البته باید یادآوری کنم که شاه دهه 40 با شاه دهه 50 خیلی متفاوت بود. او که در دهه 40 این قدر روی صنعت وقت میگذاشت و علاقه نشان میداد، در دهه 50 همین صنعتگران را متهم به توطئه کرد. مثلاً شاه فکر میکرد مقصر اصلی تورم در سالهای میانی دهه 50 تولیدکنندگان هستند. بنابراین رفتاری متضاد و متفاوت با رفتار دهه 40 در پیش گرفت.
*نظر صریح شاه در مورد واگذاریها و آزادسازیهای آن دوره چه بود؟
شاه در هر حال کاپیتالیست نبود و بیشتر به نظر میرسید عقاید سوسیالیستی دارد. مثلاً درمورد مشارکت بخش خصوصی در سرمایهگذاریهای جدید قائل به این بود که گام اول را دولت بردارد و بعد بخش خصوصی وارد شود. مثلاً در مورد ذوبآهن معتقد بود بخش خصوصی در فاز اول نباید حضور داشته باشد و در مورد پتروشیمی هم چنین دیدگاهی داشت. مثلاً معتقد بود تولید مواد پایه پتروشیمی باید دست دولت باشد و بخش خصوصی اگر قرار است وارد شود از این مرحله به بعد باشد.
*آقای عالیخانی در دهه 40 با دو نوع تصویر در مورد صنعتی شدن ایران مواجه هستیم. یک تصویر، تصویری است که نشان میدهد خود شاه برای احداث صنایع بزرگ رغبت نشان میداد و یکی سیاستهایی بود که شما دنبال میکردید که مبتنی بر آزادسازی بود و این که بخش خصوصی شکل بگیرد. آیا این دو سیاست در جایی منجر به اختلاف نمیشدند؟
حرف شما تا حدودی صحیح است و میگویم که به چه صورت نمود پیدا میکرد. در مورد صنایع بزرگ برداشت ما این بود که بخش خصوصی توان واگذاری صنایع بزرگ را ندارد بنابراین دولت پا پیش گذاشت و سرمایهگذاری کرد. مثلاً قرار داد ذوبآهن را من امضا کردم و خیلی هم برنامهریزی کردیم تا این گونه صنایع شکل بگیرد. اما همان طور که شما هم اشاره کردید، این گونه صنایع با دستور شاه و پیگیری او به سرانجام میرسید. ولی در مورد صنعت پتروشیمی من و همکارانم طرفدار این بودیم که باید آن را با توان بخش خصوصی توسعه دهیم. تصمیم گرفتیم به هر قیمتی که شده، این سیاست را دنبال کنیم. در همین زمینه به شرکت نفت پیشنهاد کردم شرکت ملی پتروشیمی که قرار است برنامه احداث کارخانههایی را آغاز کند، از توان سرمایه بخش خصوصی استفاده کند. هدف من این بود که به بخش خصوصی اجازه دهیم که با شرکت پتروشیمی شریک شود. راستش اعتراف میکنم در این زمینه من موفق نشدم چرا که دولت قبول نکرد. سرمایهگذار خارجی را به عنوان شریک میپذیرفتند، اما سرمایه گذار داخلی را رد میکردند. این خیلی مأیوسکننده بود. اما به هر حال نتوانستم کاری کنم. حتی پیشنهادهای زیادی دادم که بخش خصوصی به تنهایی بتواند در این زمینه سرمایهگذاری کند که باز هم موافقت نکردند. یعنی اگر اندکی با این ایده در شرکت نفت موافقت میشد، بخش خصوصی بزرگی در صنایع نفتی و پتروشیمی شکل میگرفت. البته این را هم بگویم که کارهای بزرگی هم دنبال کردیم که از عهده بخش خصوصی بر نمیآمد مثلاً وقتی ماشینسازی تبریز را ایجاد کردیم هیچ کس از بخش خصوصی پا پیش نگذشت. به هر حال شاه علاقه داشت صنایع بزرگ و سنگین ایجاد کند اما ما هم به دنبال ایجاد صنایع کوچک بودیم. مثلاً به خاطر دارم که در سوئیس کارخانههای کوچکی وجود داشت که 50 تا 60 کارگر داشت اما محصولاتش در جهان مطرح بود. این ایده را درسر داشتم که به دلیل کمبود سرمایه در بخش خصوصی کارخانههایی کوچک اما چابک و کارآمد ایجاد کنیم.
*در نهایت فکر میکنید تا چه اندازه در صنعتی کردن ایران موفق بودید؟
اگر بخواهید کمی به موضوع نگاه کنید چیزی حدود 100 کارخانه کوچک و بزرگ در این دوره ایجاد شد. رشد صنعتی ایران در این دوره قابل توجه بود. بخش خصوصی وارد میدان شده بود و خیلی موفق نشان داد. اگر بخواهید کیفی نگاه کنید ادعای من این است که سیاستهایی در پیش گرفتیم که نتیجهاش تغییر فکر مردم بود. مردم متوجه شدند که اولاً صنعتی کردن برای کشور لازم است و بدون صنعت نمیتوانیم توسعه یافته شویم. دوم این که متوجه شدند برای این که صنعت توسعه پیدا کند، باید آموزش در دستور کار قرار گیرد. مردم واقعاً در آن دوره با شور و اشتیاق به سمت یادگرفتن حرفههای صنعتی گام برداشتند. یعنی به تدریج مقدار زیادی علاقه و گرایش به فراگیری امر صنعتی به وجود آمد. پیدا شدن ایدههای صنعتی در آن دوران برای من خیلی مهم بود. چنین رویکردی باعث تغییر اساسی در زندگی و فرهنگ مردم شد و هر چه پیشتر میرفتیم، احساس میکردم کشور بیشتر آماده تحولات بزرگ میشود، وقتی این را با سالهای اول دهه 40 مقایسه میکردم، سرعت تغییرت را زیاد میدیدم. میدیدم نیروی کار ماهر در کشور زیاد شد و در عین حال سرمایهگذاران بخش خصوصی جسارت یافتند و از سرمایهگذاریهای کلان نترسیدند. سیاست ما حتی این بود که با منطق اقتصاد و توجیه فنی، در روستاها و شهرهای کوچک کارخانه ایجاد کنیم. مثلاً در نزدیک اصفهان کارخانهای برای تولید الیاف ایجاد شد که چندین میلیون دلار سرمایه صرف آن شد و این کار بزرگ را بخش خصوصی انجام داد. خلاصه این که در دوران حضورم در وزارت اقتصاد و در سایه آزادسازی و تکیه بر بخش خصوصی، رشد اقتصادی بالایی را تجربه کردیم و رشد صنعتی ایران در دوره ای به 15 درصد رسید که در دنیا بینظیر بود.
*البته این گفته شما صحیح است به این دلیل که آمارهای موجود، این رشد را نشان میدهد اما سئوال این است که این رشد تا چه اندازه مدیون برنامهریزی و استراتژی یکسان در درون حاکمیت بود. یا این که عملکرد را بگذرانیم به حساب تکنوکرات بودن شما؟
خاضعانه و صادقانه میگویم، بگذارید به حساب تکنوکرات بودن من و افرادی هم چون صفی اصفیاء بگذارید به حساب همکاری و همیاری معاونان من و بگذارید به حساب وطن پرستی ما. اگر دیگران هم با ما همراه بودند، رشد اقتصادی دامنه دارتر و اقدامات ما اساسی تر بود.
*پس با این حساب دوره پرتنشی را پشت سر گذاشتید.
به دوراز تنش نبود و چالشهای زیادی پیش روی ما قرار داشت. مشکلاتی که با آن مواجه بودم در چند بخش نمود عینی داشت. به هر حال کار کردن در سیستمی که افراد زیادی در آن منافع دارند و هر کس سعی میکرد منافع را به سمت خود بکشد، خیلی دشوار بود. در این زمینه بارها و بارها برای من مشکل ایجاد شد و از سوی افراد نزدیک به دربار تهدید شدم اما تا زمانی که سرکار بودم، زیر بار نرفتم. بارها درخواست امتیازهای انحصاری برای واردات با احداث کارخانه در مناطق خاص با سرازیر کردن بودجه به جهت خای خاص مطرح شد اما تا حد امکان سعی کردم مقاومت کنم. بیشترین تلاش من صرف ایجاد باور در بخش خصوصی برای سرمایهگذاری شد. به همین دلیل خیلی کارها را در ایران من شروع کردم. کارهای کوچکی بود اما اثرگذاری زیادی داشت. در همان سال آخر که در وزارت اقتصاد بودم، متوجه شدم در کشور صنعت اپتیک نداریم. یک نفر متخصص آوردیم و برنامه خوبی برای آغاز تولید دستگاههای اپتیک در کشور تنظیم کردیم. در طرح اولیه درنظر گرفتیم که این صنعت را از اصفهان آغاز کنیم. هدف اصلی ما استفاده از توان بخش خصوصی بود، اما از آن جا که صنعت جدیدی بود، مورد توجه قرار نگرفت و حتی ما را مسخره کردند ولی به هر حال این صنعت بعدها پا گرفت. شنیدهام که بازار خوبی هم دارد.
*شما به هر صورت آخر دهه 40، با وجود کارنامه خوبی که از خود به یادگار گذاشتید از دولت خارج شدید و به نوعی به بخش خصوصی رفتید، آیا این ناشی از اختلاف شما با شاه بود؟
نه شاه در مورد صنعت هیچ اختلافی با من نداشت.
*پس چرا وزارت اقتصاد استعفا دادید؟
نه، اطرافیان ایشان چنین انتظاری داشتند. یا مثلاً فشارهایی از اطراف وارد میشد که توان من را میگرفت. اصولاً هر چه به سمت پایان دهه 40 پیش میرفتیم. خاصه خواهیها و خاصه خرجیها بیشتر میشد. مثلاً یک بار شخصی به نام امیرهوشنگ دولو از طریق نخستوزیر خواسته بود که وزارت اقتصاد مجور انحصاری واردات برخی کالاها را به او دهد. طبیعی بود که من مخالفت کردم اما هویدا یک روز پنج شنبه با من تماس گرفت و تأکید کرد که این امتیاز را به او بدهم. من مخالفت کردم و حتی کار ما به جر و بحث و بگو مگو رسید و به خاطر دارم که هویدا از مسافرتی که پیش رو داشت، منصرف شد و از من خواست به اتفاق او به دیدار شاه برویم. من ابتدا جریان را برای شاه در نامهای نوشتم و بعد به اتفاق هویدا به محل اقامت او رفتیم، وقتی به شاه اطلاع دادند که نخستوزیر و وزیر اقتصاد به دیدارش آمده اند، هویدا را پذیرفت و من نامه را به او دادم تا برای شاه بخواند چند دقیقه بعد هویدا خارج شد و خبر از حمایت شاه از موضع من داد. به هر حال آن روز بیشتر از همیشه احساس کردم که مورد غضب قرار گرفتهام و به زودی باید از وزارت اقتصاد کنار بروم. یک بار هم قرار بود کارخانهای در زمینه سیستمهای مخابراتی ایجاد کنیم و من بررسی کردم و دیدم که رشت مناسب این کار است. موافقت شاه را گرفتم و به استاندار گیلان قول دادم که کارخانه را در شهر رشت دایر خواهیم کرد. اما مدتی بعد شاه دستور داد که کارخانه را باید در شیراز احداث کنید. من تعجب کردم و با اعتراض گفتم برنامهریزی کردهایم و با توجیه فنی بهتر دیدیم این کارخانه را در رشت احداث کنیم، اما متوجه شدم که با اصرار شریف امامی، شاه قانع شده است که کارخانه در شیراز احداث شود. این جا باز هم من احساس ناراحتی کردم. یک مورد دیگر احداث کارخانه لاستیکسازی بود که یکی از نزدیکان دربار میخواست آن را به دست آورد اما با مخالفت من مواجه شد و در نهایت برای سومین بار چنین موضوعی مورد اختلاف قرار گرفت و این بار شاه از دست من عصبانی شد. داستان سیمان آبیک را میگویم که با ماجراهای عجیبی همراه بود و شاید شنیدنش امروز هم جالب باشد. به خاطر دارم که طرحی را به دولت بردم مبنی بر این که به واسطه ملاحظات زیست محیطی، در شعاع 120 کیلومتری تهران، کارخانه احداث نشود و من خیلی سفت و سخت پای این مصوبه ایستاده بودم و اجازه نمیدادم هیچ کس از آن تخطی کند. یک روز تلگرافی دریافت کردم که در آن شاه دستور داده بود مجوز احداث کارخانهای در نزدیکی آبیک را تصویب کنم. میخواستم برای شاه توضیح دهم که صدور این مجوز، خلاف مصوبه است اما این کار کمی طول کشید و پیش از آن که شاه را ببینم، خبر عصبانیت او را شنیدم. هویدا خبر داد که شاه به قدری عصبانی شده که تلگراف زده و به شدت ابراز عصبانیت کرده است. به هر حال از این دست اتفاقات در ماههای آخر حضورم در وزارت اقتصاد زیاد رخداد تا این که احساس کردم دیگر نمیتوانم به کارم ادامه دهم. فکر کنم در خرداد ماه 1348 تصمیم گرفتم به فعالیتهایم در وزارت اقتصاد خاتمه بدهم. البته استعفای من در تیرماه پذیرفته شد.
*ظاهرا در دانشگاه تهران هم با شاه اختلاف داشتید. درست میگویم؟
بله، اختلاف داشتیم.
*در مورد چی؟
اختلاف در مورد شیوه برخورد با دانشجویان بود. دوست ندارم به ریز مسائل اشاره کنم. اختلاف ما بر سر این بود که چه طور باید با دانشجو رفتار کنیم.
*احتمالاً شاه موافق برخورد و سرکوب دانشجویان بود و شما مخالفت میکردید، درست میگویم؟
حالا به هر حال، آن طوری که من دلم میخواست کار کنم یا نظری که شاه داشت، همخوانی نداشت.
*خب بر میگردم به اقتصاد. شواهد نشان میدهد اشتهای وافری از ابتدای دهه 50 برای هزینه کرد منابع نفتی به وجود آمد و اقتصاددانان و کارشناسان از جمله خود شما به شاه هشدار دادید که تزریق درآمدهای نفتی میتواند اقتصاد ایران را به ورطه نابودی بکشاند. پیشبینیها درست بود و چند سال بعد شاه فهمید اشتباه کرده. چرا آن موقع به حرف اقتصاددانان گوش نکرد؟
بله، همان طور که اشاره کردید، بارها در مورد زیان هزینه کرد بیرویه درآمدهای نفتی به شاه هشدار داده شد اما او نپذیرفت. شاه قصد داشت با تزریق درآمدهای نفتی به اقتصاد کشور، روند توسعه را سرعت ببخشد اما غافل بود که چنین رویهای میتواند عواقب اقتصادی و سیاسی زیادی داشته باشد. به هر حال از ابتدای دهه 50 درآمدهای نفتی ایران بیشتر شد و در سال 1352 به اوج رسید. شاه به حرف کارشناسان گوش نداد و این پول را به اقتصاد تزریق کرد. این پول تورم ایجاد کرد. در کوتاه مدت، رضایت خاطر نسبی در مورد فراوانی کالاهای وارداتی به وجود آمد و مردم رفته رفته داشتند به هیبت شیخهای عرب درمی آمدند. مصرفگرایی و تشدید واردات باعث بالا رفتن رضایت مردم در کوتاه مدت شد. اما این کارها رفته رفته اثر خود را از دست داد و شاه با مردمی مواجه شد که خواستههای زیادی داشتند. شاه به هیچ عنوان به حرف اقتصاددانان که درمورد بیماری و عوارض تزریق درآمدهای نفتی هشدار داده بودند توجه نکرد. من خودم به سهم خودم چند بار یادداشتهای مفصلی تنظیم کردم و به اسدا... علم دادم اما شاه هیچ واکنشی نشان نمیداد. با این حال میشنیدم که این دست نامهها را به مسخره میگیرد و به نویسندگان نامهها یا نقادان متلک پرانی میکرد. از همه اینها مهمتر کاری بود که کارشناسان شجاع و جوان سازمان برنامه انجام دادند. آنها گزارشی در سال 1352 تهیه کردند و در آن نسبت به آینده اقتصاد کشور هشدار دادند. آنها با تهیه یک گزارش مهم نشان دادند اقتصاد ایران به هیچ وجه توان جذب این همه منابع را ندارد. آنها تأکید کرده بودند که پیش از تزریق منابع، اقتصاد کشور را باید آماده کرد. به هر حال شاه در جریان نظرات کاشناسانه و دلسوزانه این جوانان قرار گرفت اما این گزارش جدی گرفته نشد و در حقیقت مورد توجه هیچ کس قرار نگرفت.
*هشدارهایی که در آن گزارش به شاه داده شد چه بود؟ این گزارش چه تصویری از آینده کشور را ترسیم میکرد؟
گزارش در سال 1352 نوشته و به صراحت در مورد آینده اقتصاد کشور هشدار داده بود. حتی میشد تصویری از اتفاقات سیاسی آینده را هم در گزارش دید. خیلی از اقتصاددانان و کارشناسان نسبت به این پدیده هشدار دادند و همین حرفهایی که من الان با شما مطرح کردم را به عرض شاه رساندند. این که تزریق این همه نقدینگی میتواند به مثابه بمبی برای اقتصاد باشد اما توجهی نشد.
*واکنش شاه چه بود؟
واکنش شاه کمی عجیب بود. مثلاً یک جا گفته بود ما کشور را به پیش میبریم و به اقتصاددانان نشان میدهیم بدون آنها کارهای زیادی میشود انجام داد. یک بار هم در جمع اقتصاددانان با اشاره به جملهای از روزولت گفت من اقتصاددانی میخواهم که یک دست بیشتر نداشته باشد. متأسفانه شاه در دهه 50 به جای تکیه بر توان اقتصاددانان و کارشناسان، بیشتر به مسخره کردن آنها پرداخت. اما واقعیت قضیه این بود که مملکت نمیتوانست تحمل آن وضع را داشته باشد.
*آقای دکتر، این بحث نقدینگی و افزایش تورم و در مجموع برخورد با بازار و صنعتگر به بهانه گرانفروشی، این تا چه اندازه در شکلگیری و وقوع انقلاب مؤثر بود؟ چون خیلیها تحلیل میکنند که بازاریها پس از برخوردهای قضایی شاه و تشدید فشار به اصناف، به انقلابیون پیوستند، فکر میکنید تا چه اندازه این قضیه مؤثر بود؟
اگر شاه دلارهای نفتی را فوری خرج نمیکرد، تورم عجیب میانههای دهه 50 به وجود نمیآمد، تزریق درآمدهای نفتی باعث رشد نقدینگی و پایه پولی شد و بر میزان تقاضای انواع کالاها افزود. وقتی بر میزان تقاضا افزوده شود، دولت ناچار است کالای خارجی وارد کند. واردات کالای خارجی هم نابود کننده همان صنایعی است که زمانی برای ایجاد آن زحمت کشیده بودیم. به هر حال تزریق درآمدهای نفتی در سالهای 52 و 53 منجر به تورم عجیب سالهای بعد شد و نارضایتی زیادی به وجود آورد. یک طرف نارضایتیها، مردمی بودند که انتظارشان بالارفته بود، و عادت به سفرههای رنگین کرده بودند و تورم دوباره سفره آنها را کوچک کرد، یک طرف نارضایتیها صنعتگران و تولیدکنندگان بودند که شاه متأسفانه فکر میکرد تورم نتیجه توطئه مشترک آنها و بازاریان است. به هر حال شاه که در دهه 40 چهرهای توسعه طلب از خود نشان داده بود، در دهه 50 تصویری متفاوت به همه نشان داد. فکر میکنم فریفته درآمدهای نفتی شده بود و نیازی نمیدید از اقتصاددانان استفاده کند. اقتصاددانان اصولاً زمانی به درد میخورند که درآمدها محدود و تقاضا نامحدود باشد اما زمانی که درآمده افزایش یافت، شاه نیازی نمیدید از اقتصاددانان استفاده کند. این تجربه برای شاه گران تمام شد. او در آن سالها به جای این که منابع ناشی از فروش نفت را ذخیره کند و بعد خیلی آرام و با دقت آن را خرج گسترش زیرساخت انسانی، مادی و فیزیکی مملکت کند پولها را یکباره در بازار خالی کرد. وقتی به او گفته شد این پولها دردسرساز است، به منتقدین خود نهیب زد که شما نمیخواهید کشور پیشرفت کند. نتیجه این شد که آن تورم عجیب و غریب ایجاد شد که قابل کنترل نبود و همه چیز مملکت را به هم ریخت. من خیلی متأسفم که این را میگویم اما متأسفانه شاه که در دهه 40 یکی از عاملهای پیشرفت صنعتی ایران بود؛ برای این که همه را تشویق میکرد. خیلی تشویق میکرد و خیلی توسعه ایران را دوست داشت ـ در دهه 50 وقتی وضع خراب شد گفت مقصر گرانی بازاریان و صنعتگران هستند. چرا گرانفروشی میکنند؟ بعد آنها را جریمه کرد و به زندان فرستاد. بازاریان را سرکوب و تبعید کرد و به جای برخورد اقتصادی با پدیده گرانی، بیخود و بیجهت اقتصاد را امنیتی و نظامی کرد. این کارها نارضایتی ایجاد کرد. نارضایتی در حد طغیان.
*شما فکر میکنید چه دلیلی باعث وقوع انقلاب شد؟ آیا شکاف طبقاتی و اعتراض طبقه فرودست در این موضوع اثرگذار بود؟
بیشتر ناشی از اشتباهات شاه در دهه 50 بود. به هر حال شاه، دهه 40 اجازه نمیداد انقلاب شود، اما شاه دهه 50 با دست خود انقلاب را به وجود آورد. من فکر نمیکنم انقلاب 57 زاییده اعتراض فرودستان جامعه باشد به این دلیل که معتقدم وضع آنها با اعمال سیاستهای اصلاحات ارضی و دیگر سیاستهای تکمیلی خیلی از قبل بهتر شد، خوراک مردم در سالهای پایانی حکومت شاه به هیچ عنوان با آن چه در دهه 40 وجود داشت، قابل مقایسه نبود. به نظر من انقلاب کار طبقه شهرنشین و روشنفکران بود تا دهقانان و فرودستان جامعه.
محمد طاهری
منبع: مهرنامه، شماره 28، بهمن 1391، صفحات: 123-119
|