در سال 1979 دو كتاب دربارهی خشكسالي بلندمدتي كه در دههی 1930 در دشتهاي بزرگ (Great Plains) اتفاق افتاد، نوشته شد. اين دو كتاب عناوين يكساني دارند. نويسندهی يكي از آن دو، پاول بانيفيلد (Paul Bonnifield) و نويسندهی ديگري دونالد ورستر (Donald worster) است. اين دو كتاب «ناحيهی توفان» (Dust Bowl) خوانده شدهاند.[۱] نويسندگان اين دو كتاب تقريباً به يك موضوع پرداختهاند، اسناد همساني را بررسي كرده و درخصوص بيشتر حقايق، هم داستانااند. با اينهمه، نتايجي كه بدان دست يافتهاند، بسيار متفاوت است.
مبحث پاياني بانيفيلد چنين بيان شده است: در تحليل نهايي، داستان «ناحيهی توفان» داستان مردم است؛ مردمي توانمند و با استعداد، مردمي با تدبّر، بردباري و شهامت. مردم «ناحيهی توفان» شكست را نميپذيرند، اينان مردمياند كه بدون اميد، از فقر عبور كردهاند. اين مردم سازندگان فردا بودهاند. آنان در طي آن سالهاي سخت به ساختن كليسا، مدرسه، دانشگاه و جامعه خويش همت گماردند. بهخدا نزديكتر شدند و نيز عاشق سرزمينشان. سالهاي سخت در گذشتهی آنها مشترك است، اما آينده به كساني تعلق داشته است كه زمان را غنيمت شمردهاند... چه، اين مردم در طي آن سالهاي سخت ايستادگي كردند وزمين را كِشتند و از ذخاير طبيعياش بهره بردند... اين افراد مصمم در بحبوحهی بحران از اين ناحيهی فاجعهزده نگريختند و از اين رو امروزه اين ملت از حيات بهتري بهرهمندند.[۲]
از ديدگاه بانيفيلد، توفانهاي خاك در دههی 1930 عمدتاً بلاياي طبيعي بودهاند. در اين دوران، مردم براي مزارع، خانه و حيات خويش به ستيزه پرداختند و موفقيت آنها در آن ستيزه، پيروزي روح شخص و اجتماع بهشمار ميرود.
تحرير ورستر متفاوت است. از نظر وي، شرايط اقليمي در دههی 1930 بيانگر آب و هواي ادواري محيط نيمهخشك است و داستان «ناحيهی توفان» دربارهی شكست انسانهايي است كه تلاش دارند خود را با طبيعت وفق دهند. هر يك از اين تفاسير تنگنايي براي محققاني كه تغييرات محيطي گذشته را بررسي ميكنند، مطرح مينمايند. درواقع چنين تنگناهايي پيش رويِ همهی تاريخنويسان نيز خواهد بود. چنين امري در تاريخ نيز اتفاق ميافتد و شگفت اين است كه چگونه دو نويسندهی معتبر كه به موضوعاتي يكسان با يك پيشينه ميانديشند، به نتايج متفاوتي دست مييابند. اما تنها نتايج، متفاوت نيستند. گرچه هر دو نويسنده مجموعهاي از وقايعي را روايت ميكنند كه ضرورتاً ويژگيهاي مشابهي دارند، در عين حال دو داستان كاملاً متفاوت را نقل مينمايند. در هر دو متن، داستان به طرزي تفكيكناپذير به نتيجهی خود محدود شده و تحليل تاريخي، منتج از روند صعودي و يا نزولي طرح كلي داستان است. از اين رو، در نهايت پرسش اساسي اين است:
منشأ اين داستانها چيست؟ اين پرسش بسيار پيچيده است. چه، ما را به ياد فضاي ميان دانش اجتماعي سنتي و نظريهی انتقادي پست مدرنيسم مياندازد. همانند تاريخنويس محيط زيست كه تلاش دارد سنن تاريخي تحليلي را با سنن بومشناسي، اقتصادي، انسانشناسي و ديگر زمينهها درآميزد، نميتوان درخصوص تغيير زمينهی نظري احساس خوشايندي داشت. از ديگر سو، ميتوان چنين پنداشت كه اعمال انسان در چهارچوب ارتباطات، فرآيندها و روشهايي صورت ميپذيرد كه به ميزان فرهنگي، بومشناختي نيز هستند. تاريخنويسان محيط زيست به مقولههاي تاريخي عمده از قبيل جنس، طبقه و نژاد، واژهاي نظري نيز ميافزايند كه براساس آن، گياهان، حيوانات، خاك، آب و هوا و ديگر پديدههاي غيرانساني نيز بازيگر و تعيينكنندهی تاريخ ميشوند. براي محققاني كه با اين بينش هم داستاناَند، اهميت دنياي طبيعي، تأثيرات عيني آن بر مردم و نيز شيوههاي ملموس گرايش مردم به طبيعت، عمق پروژهی عقلاني بهشمار ميروند.
هنگامي كه فعاليتهاي انسان را در چهارچوب اكوسيستم توصيف ميكنيم، همواره دربارهی اين فعاليتها داستاني ميگوييم[۳] و همانند همهی تاريخنويسان وقايع گذشته را به صورت توالي داستانهاي تصادفي طراحي ميكنيم يعني به آنها نظم ميبخشيم و آنها را ساده ميكنيم تا معاني جديدي به آنها بدهيم. اينگونه ميكنيم زيرا روايت، صورت ادبي عمدهاي است كه درصدد است معني را در واقعيتي بيابد كه از نظر زماني بسيار نامنظم است.
با نوشتن داستانهايي دربارهی تغيير محيط زيست، روابط تصادفي اكوسيستم را با تيغ بلاغي برش ميدهيم بهگونهاي كه شامل و غيرشامل، مربوط و غيرمربوط و مجاز و غيرمجاز را تعريف ميكند. در اين صورت، در عمل جداسازي داستان از غيرداستان، نيرومندترين ابزار صورت روايت را در اختيار گرفتهايم. روايت تا آنجا موفق خواهد بود كه فاصلهها، حذفها و تجربيات متناقضي را كه معناي مطلوب داستان را تضعيف ميكنند، بپوشاند. روايت قوي، مفهوم مشترك داستان را بازسازي ميکند تا ممكن را قطعي و ساختگي را طبيعي جلوه دهد. در اين صورت، روايت بهطور مشخّص مشكلات بسياري را پیشاروي تاريخنويسان محيط زيست قرار ميدهد. براي اين افراد، مرز بين ساختگي و طبيعي بسيار پراهميت است. تفاوت ميان تحرير باني فيلد و ورستر نيز مشخصاً مربوط به همين مرز است.
اگر به موضوع دشتها (Plains) بپردازيم، با وقايع مشخصي در تاريخ كهن اين ناحيه مواجه ميشويم. پنج قرن پيش دستههاي انساني بهسوي غرب اقيانوس اطلس مهاجرت كردند. مهاجران به دشتهاي اين ناحيه نيز روي آوردند. اينان به تقابل با بوميان پرداختند. مهاجران براي خويش خانه ساختند و به پرورش ذرت، گندم و ديگر غلات روي آوردند و بدينترتيب مراتع به مزارع تبديل شد. گاه به دليل كمبود بارندگي محصولات بهبار نمينشيند. در اين حال، برخي مزارع خويش را رها كرده و به نقاط ديگر ميرفتند. برخي نيز همچنان باقي ميماندند. در دههی 1930 خشكسالي بسيار بدي همراه با توفانهاي گرد و خاك اتفاق افتاد. سپس اين خشكسالي پايان يافت. بسياري از مردم براي استفاده مزارع و ساير امور شروع به كشيدن آب از زمين كردند. امروزه كشاورزان دشتها همچنان به پرورش محصولات كشاورزي و گلههاي حيوانات مشغولند.
چگونه ميتوان داستاني را دريافت كه حقايق تاريخ دشتهاي بزرگ را قابل درك و فهم مينمايد؟ مجموعه طرحهاي تاريخي كه بتوان آنها را به ترتيب زماني در كنار يكدیگر قرار داد، بيشمارند و نه تنها از تاريخ، بلكه از ادبيات و اسطوره نيز منتج ميشوند. براي ساده كردن دامنهی گزينشها اجازه دهيد با معرفي دو گروه از طرحهاي احتمالي بحث را ادامه دهيم. از يك سو، ميتوان تاريخ دشتها را همانند داستاني روايت كرد كه در آن، سير داستان به تدريج به سوي پاياني پيش رود كه مثبتتر، شادتر، آزادتر و بهتر از شروع آن باشد، و از ديگر سو، ميتوان داستان را بهگونهاي نقل كرد كه سير آن به سمت پاياني پيش رود كه منفيتر، غمگينتر و بدتر از شروع آن باشد. گروه اول را ميتوان «پيشرونده» و گروه دوم را ميتوان «تراژيك» يا «پسرونده» ناميد.
اگر روشي كه راوي صحنه را ميسازد، مستقيماً به داستاني كه ميگويد مرتبط باشد، آنگاه اين نكته براي تاريخ محيط زيست معناي عميقي خواهد داشت، يعني صحنههاي طبيعت بهعنوان موضوع اوليه بررسي درنظر گرفته ميشوند. اگر تاريخ دشتهاي بزرگ، داستاني است كه چگونگي تبديل مراتع به مزارع، كشتزارها و باغها را روايت ميكند، آنگاه پايان اين داستان نيازمند صحنهاي خاص براي پيشروي طرح داستان خواهد بود. حال نكتهی مهم اين است كه صحنهی پاياني از صحنهی آغازين متفاوت باشد.
بايد به اين حقيقت توجه داشت كه داستانهاي خوشبينانه دربارهی ساكنان دشتهاي بزرگ به هيچ روي نمونهی آثار تاريخي قرن بيستم بهشمار نميروند. حتي رواياتي كه خطوط كلي پيشرونده را در داستانهاي تغيير محيط زيست و منطقه ترجيح ميدهند، بايد حكايت پيچيدهتري از شكست، نبرد و انطباق در برابر پايداري را بازگو نمايند.
از مهمترين نويسندگان اين شيوهی روايت، ميتوان به والتر پرسكات وب (Walter Prescott Web) و جيمز مالين (James Malin) اشاره كرد. اين دو بزرگترين تاريخنويس تأثيرگذار در اين زمينه در طي نيمهی نخست قرن بيستم بودهاند. اثر كلاسيك وب، «دشتهاي بزرگ» (The Great Plains) بيش از يك قرن پيش منتشر شد. از نظر وب، دشتها از محيطهاي ايدهآلي كه آمريكاييان انگليسيتبار در شرق با آنها مواجه بودهاند، بسيار متفاوت است. اين ناحيه كه هيچگونه درخت و آبي در آن وجود نداشته است، مانع دشواري براي پيشرفت بخش غربي تمدن فراهم ميسازد. وب پس از توصيف صحنه، داستان را با متني گويا چنين ادامه ميدهد: «در اين ناحيهی جديد، مسطح، بدون درخت و نيمهخشك، مادر نياز ساكنان را به چنگال شرايط جديد انداخت.» شرق تمدن ميسيسيپي بر سه پايه استوار بود: آب و جنگل، و تمدن بر پايهی زمين استوار بود. شگفت اين كه فروپاشي اين تمدن موقتي بود.» بهسادگي ميتوان روايت کرد كه چگونه تمدن فرو ميريزد، سپس پايههاي جديد خود را ميسازد و جايگاه خود را باز يافته و صعود پيروزمندانهی خويش را ادامه ميدهد. از نظر وي، عنصر بنياديني كه مشكلات را حل نموده و داستان را پيش ميبرد، خلاقيت انسان است. برخلاف روايتهاي پيشرو، تاريخ وب ديالكتيكي بين محيط سرسخت و نوآوريهاي فني مييابد كه سرانجام به موفقيت نايل ميشود. اثروب در بردارندهی بحثهاي پيچيده و ظريفي است، اما خلاقيتهاي بزرگ و ويژه نقطهی عطف طرح كلي داستان وي بهشمار ميروند. وب در پايان تاريخش، دشتها را سرزمين بقا ميخواند، يعني جايي كه طبيعت با سرسختي در برابر تلاشهاي انسان پايداري مينمايد. از ديدگاه وي، سرسختي طبيعت، انسان را به سوي خلاقيتي ميراند كه خود آن را بهوجود آورده است. نبرد در برابر محيطي مقاوم و سرسخت كه در داستان وب آمده است، هستهی اصي بيشتر تاريخهاي محيط زيست بعدي دشتها را شكل داده است، چنان كه تحريري از اين اثر را در «ناحيهی توفان» بانيفيلد و نيز مطالعات پيچيدهتر مالين ميتوان مشاهده كرد.
زيبايي اينگونه طرحها اين است كه خشونت محيط و منطقه را بهگونهاي نشان ميدهند كه نبرد انسان را در برابر آن به صورت مثبتتر و قهرمانانهتر از روايتهاي پيشرو به تصوير ميكشند. جالب آن كه موضوع انسان در اين داستانها به نحو بارزي گستردهتر از روايتهاي پيشين و تاريخهاي پيشروي بومي است. از نظر وب و مالين، محيط دشتها مقاوم اما قابل تغيير بوده است. از اين رو، ستيزه و مهارت سرانجام اين محيط سرسخت را با اراده انسان وفق خواهد داد.
يافتن مفهوم سياسي اين داستان دشوار نيست. در حالي كه قهرمانان روايتهاي پيشين دشتهاي بزرگ مردماني با شهامت و خلاق بودهاند كه در آن ناحيه ساكن شده بودند، طراحان جديد داستانهايشان را بهگونهاي طرح كردهاند كه اين افراد را در صحنهی اصلي جاي دهند. مردمان ساكن در دشتها به واسطهی انرژي، شهامت و عشق به سرزمينشان قادر بودند كه مشكلاتشان را خود حل كنند. روايت «طرح جديد» (New Deal) بهسوي پاياني شاد گرايش دارد. اين ديدگاه در نهايت به همكاري منطقهاي و طراحي دولتي متمركز ميانجامد. طراحان فدرال بايد به جوامع محلي در توسعهی مؤسسات جديد ياري رسانند. بر اين اساس، تكنولوژي، آموزش، همكاري و قدرت دولتي جامعهی دشتها را بهسوي توازني منسجم با دشتها بازگردانده و بدينترتيب فاجعه را دگرگون ميسازد.
باني فيلد اثر خويش با عنوان «ناحيه توفان» در دههی 1970 هنگامي كه انتقادات محافظهكارانهی رفاه اجتماعي وجههی غالب گفتمان سياسي آمريكا را تشكيل ميداد به نگارش درآورد. وي كمتر از مالين به مطالب بحثبرانگيز ميپردازد، اما اساساً همان داستان را بازگو مينمايد. به عقيدهی وي، دشتهاي بزرگ مشكلات خاصي را براي ساكنان خود بهوجود آوردند، اما اين افراد با موفقيت با اين مشكلات دست و پنجه نرم كرده و با آنها مواجه شدند. اگر باني فيلد روايت خوشبينانهی «ناحيهی توفان» را براساس نقد محتاطانه «طرح جديد» شرح ميدهد، دونالد ورستر به چهارچوب كلي روايت «طرح جديد» باز ميگردد و احتمالات تراژيك آن را ژرفتر مينماياند. ورستر چنين استدلال ميكند كه دشتها در واقع نمونهاي ايدهآل از داستاني گستردهتر بودهاند كه ميتوان آن را «ظهور و سقوط كاپيتاليسم» ناميد. از اين رو ورستر روايتي را نقل ميكند كه در آن همان حقايقي كه از نظر وب و مالين نشانهی پيشرفت بهشمار ميروند، تبديل به نشانههاي ضعف و تناقضات پيچيدهی توسعهی كاپيتاليست ميشوند.
صحنههاي بسيار متفاوتي را كه راويان بهعنوان زمان و مكان تاريخ دشتهاي برميگزينند، ما را به ملاحظهی مهم ديگري درخصوص روايت هدايت ميكند. جايي كه راوي انتخاب ميكند تا داستاني را شروع كرده و به پايان رساند، عميقاً شكل و معناي آن را تغيير مي دهد. با اين حال، طرح كلي ورستر تنها طرحي نيست كه ميتواند تاريخ دشتهاي بزرگ را به حكايت بحران و انحطاط تبديل نمايد. چه، روايت او با گذشته و آيندهی كاپيتاليسم سر و كار دارد و چهارچوب زمانياش همانند داستانگويان پيشرو، به سكونت سفيد وابسته است.
و با اين حال، همه داستان هستند. اين داستانها به گفتمان بلاغي و انساني و نيز به اكولوژي و طبيعت تعلق دارند و بههمين دليل است كه در تلاش براي درك طبيعت و گذشتهی انسان، از مواجهه چالش ميان روايتهاي متعدد گريزي نيست.
و اما روايت چيست؟ روايت صرفاً توالي وقايع نيست. براي گذر از وقايعنامه به روايت، حكايت تغيير محيطي بايد سازمان يابد و همانگونه كه ارسطو گفته است: «روايت، آغاز، وسط و پايان دارد.»[۴] آنچه داستان را از انواع ديگر گفتمان متمايز ميسازد اين است كه داستان عملي را توصيف مينمايد كه شروع شده، در طي دورهی زماني مشخصي ادامه يافته و سرانجام با نتايجي كه به دليل جايگيري در روايت معنا مييابند به پاياني مشخص ميرسد و باز چنان كه ارسطو ميگويد: «پايان در همه جا اصل است.»[۵]
سرانجام داستان خود من در اين مقاله چيست؟ و چه نوع حكايتي دربارهی تاريخ دشتهاي بزرگ بيان كردهام؟ مشهورترين روايت من، داستاني دربارهی داستانگوياني است كه اوضاع زمانه و بينشهاي سياسي خود را بيان ميكنند. هر يك حكايتهايي را بازگو مينمايند كه ارزشهاي خاص جامعه را به تصوير ميكشد. هر يك تلاش مينمايند تا داستانشان حقيقي جلوه نمايد. هر يك به داستانگويان پيشين نگاهي مياندازند؛ گاه با آنها همداستان ميشوند و هرگاه كه لازم باشد نقصهاي آنان را آشكار ميسازند. نتيجه، يك سري داستانهايي است كه رقيب و معارض يكديگراند؛ از حكايتهاي پيش رو تا تراژديهاي «طرح جديد»، تا داستانهاي وب و باني فيلد، از مقاومت بوميان در برابر محيط، تا تراژدي ورستر.
شايان ذكر است كه تفاوت اساسي وقايعنامه و روايت اين است كه داستان خوب ما را به انديشه دربارهی موضوعش وا ميدارد و وقايعنامه چنين نميكند. كاركرد خاص تاريخ محيط زيست تأكيد بر اين است كه داستانهايي كه دربارهی گذشته هستند، اگر توجهی ما را به طبيعت و جايگاه افراد در طبيعت افزايش دهند بسيار مفيدند. اگر تاريخ محيط زيست در اين پروژه موفق شود، آنگاه داستانِ اينكه افراد چگونه زيستهاند و از دنياي طبيعي بهره بردهاند، يكي از اصليترين و مهمترين روايتهاي تاريخ خواهد شد. در اين داستان، تاريخ و آيندهنگري را به نظاره مينشينيم و اين بدين معناست كه اين راه، بهترين مسير به سوي حيات اخلاقي خواهد بود:
«چگونه افراد به دنيا معنا ميبخشند؟ چگونه زمين به كارها و آرزوهايشان پاسخ ميدهد؟
افراد، گياهان و حيوانات چه اجتماعي را با يكديگر ميسازند؟
چگونه افراد براي در اختيار گرفتن زمين و موجوداتش با يكديگر ميستيزند؟
و در نهايت سرنوشت متقابل انسان و زمين چيست؟»
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[۱] - Bonnifield, Paul, The Dust Bowl: Men, Dirt and Depression, Albuquerque, 1979; Worster, Donald, Dust Bowl: The Southern Plains in the 1930s, New York, 1979.
[۲] - Bonnifield, Paul, 1979, P. 202.
[۳] ـ در اين مقاله، از واژههاي «داستان» و «روايت» بهجاي يكديگر استفاده ميکنم، هر چند اين دو با يكديگر از نظر تكنيكي تفاوت دارند. از نظر برخي منتقدان ادبي و فلاسفهی تاريخ، «داستان» نوع محدودي است درحالي كه روايت بخش فراگير بلاغت كلاسيك است كه نمودهاي زمان را بهصورت توالي كارهاي انجام يافته سازمان ميبخشد.
[۴] - Aristotle, Poetics, the Complete Works of Aristotle, 2 vols, princeton 1984.
[۵] - Ibid.
ویلیام کرونن(William Cronon)
مترجم: دکتر نرجس بانو صبوري هلستانی
منبع: کتاب ماه تاریخ و جغرافیاشماره 135 مرداد 88