|
پنجرهای به گذشته
|
خاطرات علاءالدین میرمحمدصادقی معرفی کتاب: پنجرهای به گذشته زیر عنوان: خاطرات علاءالدین میرمحمدصادقی پدید آورندگان: بهرداد مهرجو، متین غفاریان انتشارات: کارآفرین چاپ اول : زمستان 1391 قیمت پشت جلد: بدون قیمت!
مجموعه خاطرات علاءالدین میرمحمدصادقی به عنوان یکی از چهرههای اثرگذار جریان راست سنتی و بازار در یازده فصل انتشار یافت. مجموعه مصاحبهها در یک برهه پنج ساله انجام شده، به طوری که گاه بین دو مصاحبه ماهها فاصله افتاده است. بدین ترتیب تکرار احتمالی برخی از مطالب و یا احیاناً عدم رعایت دقیق ترتیب و وقایع تاریخی در همه موارد ناشی از این امر بوده است. همچنین با توجه به این که قدمت برخی از مطالب مطرح شده به چند دهه قبل باز میگردد احتمال دقیق نبودن بعضی از تاریخها و یا از قلم افتادن نام برخی از افراد وجود دارد. مطالب مطروحه صرفاً برشی از تاریخ و پنجرهای است و بنابراین ناگفتههای بسیاری همچنان باقی میماند که طرح آن مستلزم فرصت بیشتر است.
معرفی شخصیت علاءالدین میرمحمد صادقی که سالهاست دوستانش او را به نام حاجآقا علاء میشناسند، با دشواریهای بسیاری همراه است. او از اقتصاد تا سیاست و از مدرسهسازی تا راهاندازی صندوقهای قرضالحسنه و موسسات خیریه را در پرونده دارد تا همزمان مرد بازار و سیاست و نیکوکار بزرگ لقب گرفته باشد. وی یکی از چهرههای مبارز و شاخص بازار تهران به شمار میآید که در سالهای پیش از پیروزی انقلاب اسلامی فعالیتهای سیاسی بسیاری را صورت داده و از جمله چهرههای سیاسی و اقتصادی سرشناس و مورد اعتماد سالهای پیش و پس از پیروزی انقلاب اسلامی نام گرفته است.
وی سالها در کنار چهرههایی مانند شهید مهدی عراقی، سعید امانی، شهید صادق اسلامی، حبیبالله شفیق، ابوالفضل توکلی بینا، محمدرضا اعتمادیان، تقی سید خاموشی، محمود مانیان، محمود میرفندرسکی، احمد احمد، حبیبالله عسگر اولادی، ابوالفضل حاج حیدری و اسدالله بادامچیان حضور داشته است. صادقی در کنار بازاریانی قرار میگیرد که همراهی با شهید مطهری و شهید بهشتی را پیش گرفته بودند و براساس گفتههای ایشان برای ادامه مبارزه علیه رژیم شاه روشهای فرهنگی را بر میگزیدند. وی هیچ گاه همراهی با مردان موتلفه اسلامی را رها نکرد و در دوره زمانی مختلف به یاری آنان شتافت. او زمانی در حلقه بنیانگذاران موتلفه اسلامی و از اعضای شورای مرکزی این گروه بود.
شهرت میرمحمد صادقی بیش از آنکه با سیاست مرتبط باشد به اقتصاد و امور خیریه گره خورده است. او از سرشناسترین بازاریان ایرانی و معتبرترین صنعتگران و فعالان معدن کشور به شمار میآید. وی در تاسیس صندوقهای قرض الحسنه در سراسر کشور نقش کلیدی ایفا کرد. وی همچنین در تاسیس کارخانههای صنعتی سیمان، گچ، کشتیرانی خصوصی، تجارت چای و قماش ایفای نقش نمود. صادقی همچنین در تاسیس یا تداوم کار بیش از 100 مدرسه و موسسه فرهنگی در کشور نقش اساسی داشت که شاخصترین آنها مدارس علوی، نیکان، رفاه، سادات، 22 بهمن و مدارس وابسته به جامعه تعلیمات اسلامی است که هرکدام در تاریخ انقلاب اسلامی اثرگذاری بسیاری داشتند. وی بارها به عنوان یکی از شاخصترین مدرسهسازان و مدرسه داران بارها مورد تقدیر قرار گرفت.
وی در سال 1352 به همراه شهید باهنر و گروهی دیگر از بازاریان موسسه دفتر نشر فرهنگ اسلامی را جهت نشر کتب مفید راهاندازی کرد. وی قصد داشت به کمک چنین مراکزی به اشاعه دیدگاه اسلامی بپردازد و مبارزه فرهنگی با حکومت پهلوی را ادامه دهد. وی به موازات مدرسه سازی به امور قرض الحسنهها نیز علاقه نشان داد. در جریان مبارزات در دسته یاران بسیار نزدیک و مورد اعتماد شهید بهشتی، باهنر، رجایی و آیتالله هاشمی رفسنجانی قرار داشت. پیش از پیروزی انقلاب اسلامی او در کمیته تنظیم اعتصابات حضور یافت و نقشی اثرگذار در این نهاد پیدا کرد. دامنه نفوذ او در کمیته تنظیم اعتصابات به حدی بود که حتی محل دفتر کار خود را به ساختمان مرکزی کمیته تنظیم اعتصابات تبدیل کرد. وی در دولت شهید رجایی برای پذیرش مسئولیت وزارت بازرگانی معرفی شد اما از پذیرش این عنوان خودداری کرد و بجای آن به عنوان سرپرست تیم مشاوران اقتصادی رجایی فعالیت نمود. وی از همان زمان تاکنون به مدت سی سال نائب رئیس اتاق بازرگانی و صنایع و معادن ایران را برعهده گرفت.
در فصل اول کتاب با عنوان «پنجرهای به گذشته» خاطرات ایشان از دوران کودکی، سیاستهای ضد مذهبی رضاشاه، آغاز به کار در اصفهان، آشنایی با مسائل اجتماعی و انجمن تبلیغات اسلامی» مورد اشاره قرار گرفته است. فصل دوم با عنوان «مهاجرت به تهران» و مصادف شدن با نهضت ملی شدن صنعت نفت، چهرههای مطرح بازار، نقش بازار در این زمینه، اختلافات آیتالله کاشانی و دکتر مصدق، مشارکت بازار در این نهضت و رکود اقتصادی در این ایام مورد گفتگو قرار گرفته است.
صادقی ترور حسین علاء را چنین شرح میدهد: «به مناسبت فوت فرزند آیتالله کاشانی، مجلس ختمی برگزار شد که در آن بسیاری از سران مملکت و شخصیتهای ملی و مذهبی شرکت داشتند. مهمان ویژه این مراسم علاء نخست وزیر شاه بود. او به این مجلس آمده بود تا به گونهای از آیتالله کاشانی دلجویی کند. ولی حادثهای رخ داد که تحت تاثیر آن بازی تغییر کرد. علاء در همین مجلس توسط مظفر علی ذوالقدر (1) ترور شد، ولی ترور ناموفق بود و تنها جراحتی ناچیز به او وارد شد. ترور علاء آغاز دورانی تازه به شمار میآمد. بعضی از مردم این این ترور راضی نبودند، چرا که موقعیت به گونهای نبود که این ترور صورت گیرد. پیش از این هم عده زیادی از مردم نسبت به ترور مرحوم حسین فاطمی، وزیر خارجه مصدق، راضی نبودند، مرحوم فاطمی توسط مهدی عبدخدایی، جوانی مذهبی و از خانواده محترم و مشهور و عضو فدائیان اسلام بود، ترور شد.(2)
صادقی در فصل سوم راه اندازی حزب ملل اسلامی را چنین شرح میدهد: «مدتی از تاسیس حزب موتلفه اسلامی میگذشت که گروهی دیگر زیر نظر آقای موسوی بجنوردی تشکلی به نام حزب ملل اسلامی را راه اندازی کردند. در زمان راه اندازی این حزب برخی از دوستان در جستجوی راهکاری بودند تا موتلفه اسلامی و حزب ملل اسلامی با هم متحد شوند. دوستان به من میگفتند از طرق محمد میرمحمد صادقی با حزب ملل اسلامی وارد گفتگو شوم تا این اتحاد هرچه زودتر شکل گیرد. چند بار با آقای محمدمیرمحمد صادقی (پسرعمو) جلسه گذاشتم ولی به نتیجه نرسیدم. حزب ملل اسلامی اهداف متفاوتی از موتلفه اسلامی داشت. آنها معتقد بودند باید تمام کشورهای اسلامی جهان متحد شوند، ولی تحلیل موتلفه اسلامی این بود که ابتدا باید در داخل اصلاحاتی صورت گیرد و پس از آن به سراغ جهان اسلام برویم.»
محمدمیرصادقی در فصل پنجم، ترور منصور و تاثیر آن بر گروه موتلفه اسلامی را چنین توضیح داده است: «وقتی ترور انجام شد همه اعضای موتلفه اسلامی از جزئیات چنین جریانی اطلاع نداشتند و برخی شاید موافق آن هم نبودند و تنها بعضی از این نقشه اطلاع داشتند. گروهی از اعضای شورای مرکزی موتلفه اسلامی جلسات جداگانهای برگزار و نام خود را شاخه نظامی گذاشته بودند. همگی این افراد از گروه متدین و شناخته شده بودند، بطوری که برای تمامی اقدامات خود از مراجع مجوز شرعی میگرفتند. وقتی هم ترور انجام شد، تمامی اعضای موتلفه را دستگیر نکردند و مستقیم به سراغ همین افراد رفتند. شاخه نظامی این دو (مهدی عراقی و صادق امانی) ایجاد کرده بودند مسئولیت ترور منصور را بعهده گرفته بود. چند روز پس از این ماجرا، ماموران امنیتی به جستجوی اعضای موتلف برآمدند و تعداد زیادی را هم دستگیر کردند.» وی در این بخش چگونگی خروج خود از ایران را بتفصیل شرح داده است.(3)
در فصل ششم کتاب میرمحمدصادقی «تاسیس مدرسه رفاه» را چنین توضیح میدهد: «جلساتی را که قبلا با مرحوم بهشتی ترتیب داده بودیم باز در دهه چهل به راه انداختیم. آقای بهشتی همه را قانع کرد که باید جنبشی فرهنگی به راه بیندازیم، ایشان دلایل این موضوع را برای ما روشن کرد. پس از مدتی تصمیم گرفتیم خودمان مدرسه دخترانهای تاسیس کنیم. آیتالله هاشمی رفسنجانی، مرحوم شهید دکتر باهنر، شهید رجایی، ابوالفضل توکلی بینا، شفیق، جواد رفیق دوست، عباس تحریریان، حسین مهدیان و حسین اخوان فرشچی ترکیب هیئت موسس این مدرسه را تشکیل میدادند. نام مدرسه را «رفاه» گذاشتیم. ایده گروه ما این بود که باید انقلاب فکری در جامعه ایجاد شود. دیدم بهتر است فعالیتهای فرهنگی ایجاد کنیم و یا از طریق فعالیتهای خدماتی و کمک به گرفتاران، وارد جریان اعتراضی علیه حکومت شویم. انگیزههای دیگری هم برای ساخت مدرسه بود. عدهای به دنبال جایی بودند تا فرزندان افرادی که دستگیر شدهاند بتوانند در آن جا تحصیل کنند. البته مدرسه علوی فعال بود ولی این مدرسه تنها برای دانش آموزان پسر پذیرش داشت و ما به دنبال تاسیس مدرسه دخترانه بودیم.»
وی سابقه مبارزاتی مدرسان این مدرسه را چنین شرح میدهد: «تمام افرادی که در جمع مدرسه حضور داشتند دارای افکار انقلابی بودند. همین شرایط مدرسه رفاه موجب شده بود تمام افرادی که با آن همکاری میکردند، تحت نظر باشند. آقای هاشمی رفسنجانی پس از یکی از جلسات مدرسه رفاه دستگیر شد و چهار سال زندانی بودند. آقای غیوران هم که مامور تدارکات مدرسه رفاه بود، به دلیل همین فعالیتهای ضد رژیم دستگیر شد. آقای بهشتی معتقد بود که از همین مدرسه و با فعالیتهای اینگونه میتوان زمینه تحول فکری در جامعه را ایجاد کرد. همین طور هم شد. هر فردی که حتی در مقطع دبستان از مدرسه رفاه بیرون میآمد، عقاید مذهبی خیلی قرص و محکمی داشت و ضد ظلم و ستم بود. هدف آقای بهشتی و هیئت امنا این بود که افرادی معتقد و با مبانی فکری مشخص پرورش دهند. حتی یک خانم ناظم هم در مدرسه داشتیم که بعدها متوجه شدیم ایشان همسر وحید افراخته از اعضای سازمان مجاهدین خلق بوده است.»
صادقی علاقهمندی خود را به ساخت مدرسه چنین ادامه میدهد: «به همراه برادرم و بعضی از دوستان بیش از یکصد مدرسه ساختهایم، یا در ساخت آنها نقش داشتهایم. شهید بهشتی معتقد بودند که از راه اصلاح فرهنگی جامعه، میتوان به جلو حرکت کرد. در جامعه میدیدم که افراد تحصیل کرده موفقتر هستند و فکر بازتری دارند. از همان اوایل کار اقتصادی خود تصمیم گرفتیم به نهضت مدرسه سازی کمک کنیم. از سال 1335 وارد نهضت مدرسهسازی شدیم. به اتفاق دوستانی دیگر مدرسههای بسیاری ساختیم که معروفترین آنها پس از مدارس علوی و نیکان، مدرسه فخریه در شمیران تهران بود. مدرسه علوی اسلامی برای دختران توسط دوستان همفکر تاسیس شد. تصور ما این بود که از راه ایجاد مدارس میتوانیم مشکلات فرهنگی جامعه را حل کنیم. علاقه زیادی به تاسیس مدارس و مراکز آموزشی دارم و همچنان هم در جلسات همین مدارس شرکت میکنم.»
وی در پاسخ به این پرسش که «تصور میکردید که شاگردان و معلمان مدرسه علوی روزگاری از زمره دولتمردانی شوند که میتوانند به ملت و کشور کمک بسیاری کنند؟» چنین میگوید: «ما اصلا تصور نمیکردیم که انقلاب به این زودی به پیروزی برسد. به همین دلیل هم اصلا پیشبینی نداشتیم که طیف مدرسه علوی به قدرت برسند. در سالهای اول، رهبری مشخص وجود نداشت و علما هم سعی میکردند از سیاست دوری کنند، مرحوم علامه کرباسچیان هم، شاید در حد افراط، از داخل شدن دانش آموزان به امور سیاسی جلوگیری میکرد. البته همیشه میدانستیم که محصلان مدرسه علوی میتوانند مدیران قوی باشند. تنها هنگامی که امام خمینی(ره) رهبری را در دست گرفتند. نشانههای انقلاب پیدا شد. قبل از آن ما و بسیاری از افراد دیگر وقوع انقلاب را با این سرعت هیچگاه پیش بینی نمیکردیم.»
پایان بخش این کتاب 284 صفحهای، چاپ 48 قطعه عکسهای شخصی میرمحمدصادقی و فعالیتهای اجتماعی وی است.
پانوشت ها: 1- روز پنجشنبه بيست و پنجم آبان ماه سال 1334 حسين علاء در مسجد شاه توسط مظفر علي ذوالقدر مورد اصابت گلوله قرار گرفت اما اين اعدام انقلابي نافرجام ماند و ذوالقدر دستگير شد و به دنبال آن ساواك فداييان اسلام را بازداشت نمود. مظفرعلي ذوالقدر، همراه با نواب صفوی، سيدمحمد واحدي و خليل طهماسبي در سحرگاه هفتم دي ماه 1334، تيرباران شدند. 2- عبدخدایی دبیرکل جمعیت فداییان اسلام از اقدام به ترور دکتر حسین فاطمی ابراز پشیمانی کرده است. رجوع شود به ویژه نامه همشهری ماه شماره 50، سال 1388- ص 51 کتاب. 3- چند روز بعد میرمحمدصادقی به سختی راهی عراق شد. حضور در عراق اما ایامی سخت را رقم زد. خبر دستگیری دوستان او با انتشار حکم اعدام همراه بود. علاءالدین اما در عراق بیکار نماند. او به سرعت رایزنی با مراجع تقلید و روحانیون برجسته اسلامی ساکن عراق را کلید زد. روزی به نجف میرفت و فردای همان روز در کربلا بود. مجاب ساختن علما برای انتشار اعلامیه خود ماجرایی سخت بود. سرانجام پس از رفت و آمدهای بسیار اعلامیهای از طرف آیتالله حکیم و آیتالله خویی صادر میشود و همراهان گرفتار در تهران از اعدام رها میشوند. میرمحمدصادقی سفرهای بسیار خود را در این دوران آغاز کرد. او به جستجوی امام راهی ترکیه شد. اما دیدار پایان راه نبود. او سپس به کویت که روزگاری تجارتی با آن داشت، رفت. اندکی بعد خدمت دیدار آیتالله بهشتی در آلمان رسید و مدتی بعد بازهم به کویت بازگشت. روزهای حضور در کویت ولی پایان عمر فعالیتهای سیاسی نبود. نامههای شهید باهنر و رجایی از تهران به کویت میرسید تا از طرف میرمحمدصادقی برای جلالالدین فارسی در لبنان ارسال شود. از سوی دیگر آیتالله بهشتی خبرهای تهران را از طریق علاءالدین میرمحمدصادقی در کویت میگرفت.(منبع: علاءالدین میرمحمدصادقی، کارآفرین نیکوکار، اقتصاد ایرانی، 14 بهمن 1391)
محمود فاضلی
|