اشاره: تاريخ ایران سرشار از جانفشانيها و استقامت مردان و زناني است كه براي آزادي، استقلال و برقراري عدالت مبارزه كردند، به زندان افتادند و شكنجه شدند. مردان و زناني كه در طول حكومت پهلوی بهترين دوران زندگي خود را گوشه زندانهاي انفرادي سپري كرده و چه بسيار نوروزهايي را كه دور از خانواده و با ماموران ساواك گذراندند. گرچه در زندان از «سبزه، سمنو، سیر، سیب، سماق، سرکه، سنبل و سکه خبری نبود، اما یاد هر یک از سینها نشانگر «تولدی دوباره، حيات نو، عشق، زیبایی و سلامت، رنگ طلوع آفتاب، صبر و عقل، آمدن بهار و نشان دهنده زيبائي ها» بوده است. زندانیان دوران پهلوی با اندک امکانات خود آمدن دوباره بهار را جشن میگرفتند تا نشان دهند زمستان به پايان رسيده است. هر یک از خاطرات این گروه از زندانیان که در شرایط خاص رخ داده و پس از پیروزی انقلاب اسلامی به نگارش درآمده اند یادآور ایام تلخ و شیرین آن دوران است.
نوروز به واقع روزی نو بود...
محمد علی عمویی(1) از زندانیان قدیمی حزب توده خاطره خود از نوروز 1340 را چنین شرح میدهد: «زندانبان اجازه دادهاند کودکان خردسال روزهای جشن نوروز را با پدرانشان در زندان بگذرانند. جنب و جوش بیسابقهای در هر چهار بند به چشم میخورد. مراسم جشن امسال رنگی دیگر دارد. حضور بچهها در بند تمامی برنامههای سنتی را درهم میریزد. برنامه جشن را میبایست برای بچهها و هماهنگ با ذائقه آنها تنظیم میکردیم. زندان حال و هوای زنده و شاد یافته است. بچهها تک تک و چند نفری به داخل زندان هدایت میشوند. پدرها به استقبالشان میروند و پس از بوسهای و در آغوش گرفتنی، دیگران پیش میروند و با محبتی نه کمتر از مهر پدر، بچه را که با حیرتی آشکارا، به در و دیوار، به آهن و بتن و به ساختمان خیره شده است نوازش میکنند. نوروز به واقع روزی نو بود و حیاطهای زندان عرصه تجلی زیباترین و به یادماندنی ترین لذت بشر، عشق و محبت بود. زندانیان طعم شیرین محبت کودکان را پس از وقفهای چند ساله بار دیگر مزه مزه کرده بودند.»(2)
همو از نوروز 1346 نیز چنین می نویسد: «برگزاری جشن نوروز، بحث روز است. طبیعت زیبای حیاط، هوای آرام و مطبوع بهار و مهمتر از همه، ترکیب متجانس و مناسبات دوستانه زندانیان شماره چهار، اندیشه برگزاری مراسم مشترک، را تقویت کرده است. بعضی از دوستان نهضتی هم این فکر را پی میگیرند. تائید آقای طالقانی کار را تمام میکند. خانوادهها بیش از حد نیازمان میوه و شیرینی آوردهاند. اولین ناهار سال نو همگانی است و از بیرون آورده میشود. از مدیر زندان میخواهیم اجازه ورود کودکان خردسال را به داخل زندان و شرکت آنها در جشن و شادی بزرگترهایشان را تحصیل کند. خبر موافقت رئیس زندان قصر، مشروط به حفظ آرامش و پرهیز از تظاهرات سیاسی با استقبال زندانیان روبرو میشود. مراسم رسمی و سنتی عید در حیاط برگزاری میشود. سفره هفت سین با میوه و شیرینی بر میزی در وسط محوطه گسترده است. آقای طالقانی در چند جمله سال نو را تبریک میگوید و به دنبال آن روبوسی همگانی.»(3)
عمویی از نوروز 1354 تجربه متفاوتی دارد: «از پاییز 51 که به زندان عادلآباد انتقال یافتهام، تنها یک بار شادی فرارسیدن نوروز را مزه مزه کردهایم. در بعضی از اتاق ها مختصر جنب و جوشی آغاز شده و بشقابهای سبزه عدس و گندم جوانه زده است. اتاق ها هنوز دربسته است. ناچار مراسم تحویل و تدارک سبزه و سفره هفت سین جداگانه است. اما امسال، هر چند وضع بند غیرعادی و اتاق ها در بستهاند، امکانات بیشتر است و ماموران رفتاری دوستانه دارند. علاوه بر ما چند اتاق دیگر نیز به استقبال نوروز رفته، سبزهای ترتیب دادهاند. با تعجب میبینیم که در قفل نیست. دیگر اتاق ها هم قفل ندارند. شماری از دوستان به اتاق ما میآیند. سدشکنی میشود و پس از دو سال، رفت و آمد و نشست و برخاستی افزون بر اهالی اتاق انجام میگیرد. محبت و اشتیاق دیدارکنندگان نوروزی وصف ناشدنی است. تنها همین باز بودن اتاق و امکان رفت و آمد آزادانه را پیروزی و دستاوردی ارزشمند به حساب میآورند.»(4)
خودمان جشن گرفتیم...
سیدمحمدمهدی جعفری نویسنده، مترجم، پژوهشگر متون دینی و زندانی سیاسی دوران پهلوی که در سالهای ۱۳۴۲ و ۱۳۴۳ همراه با سران و اعضای نهضت آزادی ایران در دادگاههای بدوی و تجدید نظر نظامی، محاکمه و به چهار سال زندان محکوم شد، خاطره خود را از نوروز 1346 چنین بازگو کرده است: «با توجه به اینکه دکتر مصدق در چهاردهم اسفند 45 درگذشت، کام ما تلخ بود و از این رو جشن نوروز در فقدان پدر ملت ایران سپری شد. علاوه بر این سر ملاقات با برخی از اولیای زندان درگیر شدیم و از این رو ما دست به اعتصاب زدیم و اعلام کردیم که امسال به ملاقات نزدیکانمان نمیرویم. عید نوروز سال 1346 بود که مقامات زندان به ما اعلام کردند بر عکس سالهای قبل که ملاقاتی رودررو و در فضای باز برگزار میشد، این سال ملاقاتها باید از پشت میله زندان صورت بگیرد. ما هم اعتصاب کردیم و به ملاقات نرفتیم. این عمل باعث همبستگی بین ما شد. به جای آن، خودمان جشن گرفتیم. آقایان مهندس بازرگان و محمدجواد حجتی کرمانی در این جشن سخنرانی کردند. من هم شعری از فرخی سیستانی در آن مجلس قرائت کردم.» (5)
نفري يه دونه شيريني بردارين...
مهین محتاج(6) خاطره خود را از نوروز 1355 در حبس چنین شرح میدهد: «روز جمعه بود كه عيد آمد؛ بعد از ناهار. سلول زياد روشن نبود و هوا به نظر ابري ميآمد. ناهار كه خورديم، كمي بعد نگهبان در را باز كرد و كاسهاي را كه دستش بود جلو آورد و گفت: بياين نفري يه دونه شيريني بردارين، عيد شده و به هر كداممان يك دانه شيريني خشك داد… روز اول فروردين سال ۵۵ بود. من فكرم به زندگي بيرون بود. به عيد پارسال؛ روز عيد، تهران بوديم و بعد از آن با طاهر رفتيم همدان… طبيعتش تازه و بكر بود. همه جايش بوي عطر سبزه و گل ميداد. بوی طبیعت را در همدان باید شنید. نسیم سردی سیدی آمد و موجی در گندمزارها انداخت و صدای برگهای درختان را درآورد. داشتم از غنچههای تازه رنگارنگ دسته گلی درست میکردم.»(7)
باز هم نوروز با شادی قرین شد...
مهدی غنی از مبارزین پیش از انقلاب خاطره خود را از ایام نوروز برای نگارنده چنین مینویسد: «نوروز 57 یکی از خاطره انگیزترین سالهای زندان دوران ستمشاهی بود. کسی نمیدانست این آخرین عید نوروزی است که خاندان پهلوی بر ایران حکومت میکند، اما تنش میان مردم و حاکمیت از اواخر سال قبل اوج گرفته بود و هر روز وارد فاز تازهای میشد. در این میان اعتصاب غذای 29 روزه زندانیان در زندان قصر اهمیت ویژهای یافت. در اسفند ماه 1356 زندانیان با اعلام خواستههای خود که حقوق اولیه هر زندانی بود همچون ملاقات حضوری، روزنامه و رادیو و ... دست به اعتصاب غذا زدند. اما این اعتصاب تا نوروز به درازا کشید. بعد از 22 روز اعتصابتر، اعتصاب خشک که لب بستن بر همه چیز حتی آب بود، آغاز شد. در این ایام پلیس شهربانی و ساواک به تکاپو افتاده بودند و از هر ترفندی برای شکستن این اعتصاب یاری میجستند. اما مهمتر از مقاومت زندانیان، تلاش پیگیر مادران آنها در بیرون زندان بود. آنها عید نوروز را بر خود حرام کرده و به صورت جمعی به منزل مراجع میرفتند یا در وسط خیابان بست مینشستند و مردم را به یاری میطلبیدند که فرزندانمان در حال مرگند. آنها عید و نوروز و هفت سین را از یاد برده بودند و تنها به این میاندیشیدند که هر آن ممکن است خبر مرگ یکی از فرزندانشان از داخل زندان به بیرون درز کند. این مادران درآستانه نوروز 57 از طریق اداره پست، تلگرافی به شاه مخابره کردند و او را تهدید کردند که اگر آسیبی به فرزندانمان برسد خواب خوش را از شما سلب میکنیم. عدهای از آنها در مقابل زندان قصر تجمع کرده بودند. سرانجام مقاومت زندانیان از یک سو و تلاش و پیگیری مادران از بیرون ساواک را به زانو در آورد و طی مذاکره با زندانیان خواستههای آنها را پذیرفتند و اعتصاب پس از 29 روز پایان یافت. مادرانی که عید نوروز را برخود حرام کرده بودند با شنیدن شکستن اعتصاب، بین مردم نقل و شیرینی توزیع کردند و نوروز را در مقابل زندان قصر جشن گرفتند. به این ترتیب باز هم نوروز با شادی قرین شد.»
میخواهم به تو عیدی بدهم...
آیتالله هاشمی رفسنجانی خاطره خود را از عید چنین نوشته است: «یک بار عضدی آمد و گفت: من میخواهم به تو عیدی بدهم تو هم یک عیدی به ما بده. عیدیای که من به تو میدهم این است که آزادت میکنم، عیدیای که تو به ما میدهی این است که ما را در ریشهکن کردن این تروریستها کمک کنی و اطلاعاتی را به ما بدهی. من چون شنیده بودم که آقای حکیم دخالت کردهاند و بناست این ها مرا آزاد کنند، تا حدودی پشتگرمی داشتم، محکم ایستادم و تندی کردم و گفتم: شما جلادید، این چه برخوردی است که با من کردید؟ برگشت و گفت: تو خیال کردی ما از آقای حکیم یا از آقایان دیگر میترسیم؟ دوباره برنامه شدیدی در مورد من اجرا شد و مرا شکنجه سختی دادند.»(8)
حس تازگي و بهار را در وجودم زنده كرد...
طاهره سجادی(9) خاطره خود را از ایام نوروز چنین یاد می کند: «من در مجموع سه چهار عيد را در زندان بودم، يكي را در كميته مشترك و بقيه را در زندان اوين بودم. آزار و اذيتها بيشتر مربوط به كميته مشترك بود. در ايام عيد كميته مشترك خلوتتر ميشد، كمتر صداي فرياد ناشي از شكنجه ميآمد، چون اكثر بازجوها به مرخصي ميرفتند. آنهايي هم كه بودند كمتر اذيت ميكردند. عيد ما در كميته مشترك اين بود كه در فروردين اجازه يك ملاقات داشتيم. كلاً حال و هواي عيد در هر يك از زندانهاي اوين، قصر و كميته مشترك با هم فرق داشت. مثلاً كميته مشترك فضاي بستهاي داشت كه اصلاً نميشد از بيرون مطلع شد، اما در اوين ميشد شاخه درخت يا پرندهاي را ديد كه نويد بهار و تازه شدن را بدهد. با كمك خمير نان و آب دهان، هواپيماهاي كوچك و گلدان درست ميكردم. يادم هست يك شاخه شكوفه درست كردم كه حس تازگي و بهار را در وجودم زنده كرد. از آن چيزهايي كه درست كردم چيزي نماند.»
وی در پاسخ به این سئوال که به يكديگر عيدي هم ميداديد؟ پاسخ میدهد: «معمولاً وقتي بچهها را براي ملاقات ميآوردند هواپيماهاي كوچك و مثل اين ها و نقاشيهايي را كه در اوين ميكشيدم، به عنوان عيدي و هديه به آنها ميدادم. براي رنگ كردن چيزهايي كه با خمير ميساختم از قرصهاي رنگي كه از بهداري برميداشتم استفاده ميكردم. در زندان اوين كه آزادي بيشتري داشتم نقاشي ميكردم. البته نقاشيهاي ابتدايي و سادهاي بودند كه بعضيها آنها را به دليل اين كه يادگار آن روزهاست نگهداشتهاند. حتي يادم هست در دورهاي كه در اوين بودم بخصوص سال 57 گلدوزي هم ميكردم كه يكي از آنها را به دختر خواهرم دادم. در سال 56 براي اولين بار به ما گفتند: «ميتوانيد براي بچههايتان نامه بنويسيد!» مدتي كه از فضاي كتاب دور بودم و اكثر كلمات از ذهنم پريده بودند، كمكم كه اجازه دادند كتاب بخوانيم كلمات را به خاطر ميآوردم و ميتوانستم حرفهاي دلم را در نامهها به بچهها بزنم. هنوز هم آن نامهها را دارم. وقتي هر چند وقت يك بار آنها را ميخوانم متوجه ميشوم كه با اشاره به بعضي چيزهايي كه در زندان ميديدم و نشانهاي از بهار و عيد بود، برايشان از عيد ميگفتم. هنوز سایه روشن خاطره آن کبوتر که کنار پنجره زندان لانه ساخته بود، صدای مرغ شباهنگ و حتی پرتو نوری که از پنجره به درون زندان میتابید در ذهنم هست، همینها هم به من شادی و امید میدهد. آن لحظه که در زندان بودم، زیبایی و شیرینی آن اتفاقات کوچک و دلپذیر را درک میکردم و سرشار از احساس امید و شادی میشدم.»(10)
باید برود و به سال تحویل اش برسد...
محسن چینی فروشان از دیگر زندانیان سیاسی پیش از انقلاب خاطره خود را از روز اول سال چنین شرح داده است: «در داخل سلول منتظر تحویل سال نشسته بودم. چهار ساعت به آغاز سال 1354 باقی مانده بود که ناگهان در سلول باز شد. نگهبان در آستانه در ایستاده بود و به من نگاه میکرد. پس از مکث کوتاهی گفت: بلند شو بیا بازجویی داری! به هیچ وجه انتظار بازجویی، آن هم در آن موقع نداشتم. همانطور که به همراه نگهبان به سمت اتاق بازجویی میرفتیم در دل به این موضوع فکر میکردم که چه مسئله مهمی پیش آمده که شب عید هم دست از سر من بر نمیدارند. به محض ورود به اتاق، برادرم را دیدم که روی یکی از صندلیها نشسته بود. بازجو همانطور که قدم زنان طول اتاق را طی میکرد رو به من کرد و گفت: خوب می بینی! این داداشت الان دارد میرود خانه. بله داریم آزادش میکنیم. برای اینکه مثل بچه آدم نشست و همه حرفهایش را زد. فکر میکنم یک ساعت دیگر هم سر سفره هفتسین کنار بقیه اعضاء خانوادهات، نشسته باشد پیش پدر و مادرت. ولی تو، بدبخت بیچاره، حالا حالاها مهمان ما هستی! او همینطور با فحشهای رکیک مرا تحقیر میکرد. در آن لحظات فضای عاطفی عجیبی در اتاق بازجویی ایجاد شده بود و من سخت تحت تاثیر آن محیط قرار گرفته بودم. بازجو آخرین حربهاش را به کار برد. او قصد داشت در بحرانیترین لحظات با روحیه من بازی کند. بعد از چند دقیقه صحبت، به من نزدیک شد و گفت: حالا اگر میخواهی میتوانی با او خداحافظی کنی. زود باش که او باید برود و به سال تحویل اش برسد! از روی صندلی بلند شدم و برادرم را محکم در آغوش گرفتم.»(11)
مجید قرآن بخوان!
مسعود ستوده از مبارزین پیش از انقلاب روز اول عید سال 1353 در زندان اولین را چنین شرح میدهد: «شب عید فرا رسید. ما که از قبل برای این مراسم برنامهریزی کرده بودیم. مقداری میوه آماده کردیم و در وسط سلول روی زمین چیدیم. این میوهها را چندی قبل ملاقاتکنندگان آورده بودند و ما آن را برای چنین شبی کنار گذاشته بودیم. هم زمان با تحویل سال، از بلندگوهای داخل سالن سخنرانی شاه پخش شد. این عمل روسای زندان بیشتر برای ایجاد جنگ روانی صورت میگرفت. باید کاری میکردیم تا مثل همیشه حضور و موجودیت خود را بیشتر جلوه دهیم. رو به مجید کردم و گفتم: «مجید، قرآن بخوان!» او که گویی منتظر چنین کاری بود، گفت: «کدام سوره؟» من نیز مخصوصاً گفتم سوره «الم ترکیف...» را بخوان او نیز با صوت زیبایش شروع کرد. آن قدر زیبا تلاوت کرد که همه حاضران را تحت تاثیر قرار داد. ناگهان دو مامور با عجله وارد شدند تا از این مراسم جلوگیری کنند و بدون هیچ اعتنایی برنامه خود را ادامه دادیم. این دو مامور نیز آن چنان محو برنامه و حالات معنوی بچهها شده بودند که هیچ گونه مخالفتی نکردند. پس از پایان تلاوت قرآن، طبق سنت دیرینه به طرف بچههای دیگر رفتیم و با آنها روبوسی کردیم و عید را تبریک گفتیم.»(12)
روز اول عید خانوادهها با کلی غذا و خوراکی آمده بودند...
عاطفه جعفری(13) از زندانیان چپگرا پیش از انقلاب خاطره خود را از نوروز 52 چنین شرح میدهد: «نزدیک عید از خانوادهها شنیدم که زندانیان مرد درخواست ملاقات حضوری کردهاند. ما هم بعد از بحث تصمیم گرفتیم رقیه را به نمایندگی از خودمان پیش رئیس بفرستیم و درخواست ملاقات حضوری کنیم. اگر درخواستمان را نپذیرفت. متوسل به اعتصاب غذا بشویم. آن زمان، هم سختگیری در زندانها کمتر بود. بالاخره به ما هم برای پنج روز عید 52 اجازه ملاقات حضوری دادند. روز اول عید خانوادهها با کلی غذا و خوراکی آمده بودند ملاقات. به جز خانواده درجه یک، چند نفر دیگر هم آمده بودند.»(14)
به سبزی بهار خیره ماندم ...
فریده لاشایی(15) نیز که در سال 52 دستگیر و فروردین 54 آزاد شده است خاطره خود را از دوران حبس در ایام عید چنین بازگو کرده است: «چند هفته مانده به عید در جلسه عمومی بحث بر سر جشن عید بود و مخالفت با اجرای مراسم نوروز در زندان. چند نفری میگفتند ما نباید از جشنهای سنتی طرفداری کنیم. بعضی ها میگفتند که جشن عید را جمشید شاه در ایران رسم کرده و جشن شاهان است. به نظرم این حرف ها، نوعی الگو برداری از انقلاب فرهنگی چین بود که در جریان های چپ ایران نفوذ زیادی داشت. هر چه استدلال میکردیم که جمشید شاهی وجود نداشته، بلکه در اسطوره آمده و جشن نوروز، سنتی مردمی است، فایده ای نداشت. جروبحث بر سر این که در ملاقات آن هفته چه نوع خوراکیهایی میتوانستیم از خانوادهها درخواست کنیم، به درازا کشیده بود. شیرینیِ تر و میوههای نوبر جزو خوراکیهای لوکس و بورژوایی به حساب میآمدند. اما مراسم عید در بند ما برگزار نشد. چند روز به عید مانده تو دانههای جارو را که یواشکی جمع کرده بودی، ته دوبطری پلاستیکی سبز کردی و گذاشتی لب پنجره راهرو. در آن فضای خاکستری، ساعت ها کنار پنجره میایستادم و به سبزی بهار خیره ماندم. اما بعد از دو – سه روز ناگهان سبزی ها سر به نیست شد.»(16)
پانوشت ها:
1- محمدعلی عمویی از باسابقهترین زندانیان سیاسی در ایران است که ۲۵ سال از عمر خود را در سالهای قبل از انقلاب ایران در زندان بسر برد. در اسفند ماه ۱۳۵۷، پلنوم شانزدهم حزب توده، عمویی و پنج تن دیگر از اعضای سازمان افسری حزب را که ۲۵ سال در زندانهای حکومت پهلوی بودند را، غیابا به عضویت کمیته مرکزی انتخاب کرد. هیأت سیاسی حزب در خرداد ۱۳۵۸ عمویی را به عضویت هیأت دبیران (و به تبع آن هیأت سیاسی) در آورد. در فروردین ۱۳۶۰، پلنوم هفدهم عضویت وی را در هیأت دبیران ابقاء نموده و او را به عنوان مسئول روابط عمومی و روابط بینالمللی برگزید.
2- درد زمانه، خاطرات محمدعلی عمویی، نشر اشاره،چاپ پنجم، 1387،ص 201.
3- درد زمانه، همان، 287.
4- درد زمانه، همان،483.
5- همگام با آزادی، خاطرات شفاهی دکتر مهدی جعفری، مصاحبه و تدوین قاسم یاحسینی، صحیفه خرد،1389،ص 252-253.
6- معصومه (مهین) محتاج در دوران رژیم پهلوی بمدت دو سال بازداشت و تحت شکنجه و زندانهای مختلف قرار گرفت. وی خاطراتش را به سبک رمانگونه به رشته تحریر در آورده است. مهين محتاج پژوهشگر، مترجم و ويراستار كانون پرورش فكري نگارش كتاب «ساعت ۴ آن روز» را از سال ۶۲ آغاز و سال ۶۶ به پایان رساند، اما کتاب عملا در ۷۸ منتشر شد. نویسنده در این کتاب تمام اتفاقات را جزءبهجزء شرح داده و با ریزبینی و دقت نظر خاصی حتی جزئیات مکالمهها و ۶۳ بار رفتن به اتاق بازجویی را شرح میدهد.
7- ساعت ۴ آن روز، مهین مهتاج، قصيده سرا،1381،ص 186-185.
8- شب را نهایت است، به کوشش یعقوب لطفی، سایت، موزه عبرت، 1391، خاطرات آيتالله هاشمي رفسنجاني.
9- طاهره سجادی به عنوان یکی از نیروهای مبارز مسلمان در کنار همسرش مهدی غیوران فعالیتها و مبارزات سیاسی خود را از دهه پنجاه آغاز کرد. وی و همسرش به دلیل ارتباطات گسترده با سازمان مجاهدین خلق و در اختیار گذاشتن خانه و زندگی خود و بویژه به اتهام ارتباط با پرونده ترور آمریکاییها از سوی ساواک دستگیر و تحت شدیدترین شکنجهها قرار گرفتند.
10- سایت موزه عبرت، عيد از دريچه زندان،28 اسفند 1390 .
11- خاطرات زندان، سعید غیائیان، سوره مهر، 1388،ص 249-250.
12- خاطرات زندان، همان، 255-256.
13- عاطفه جعفری در سال 1350 دستگیر شد. وی از نخستین زندانیان سیاسی زن در زمان شاه محسوب میشود. وی در جریان درگیری با ساواک دستگیر اما سه همراه وی در درگیری کشته شدند. وی به پنج سال زندان محکوم شد اما پس از شش سال و اندی و در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی از زندان آزاد شد.
14- داد بی داد، ویدا حاجبی تبریزی، بازتاب نگار، چاپ سوم 1384،ص 143.
15- فریده لاشایی در سال ۱۳۲۳ در شهر رشت متولد شد. وی دوران کودکی خود را در شمال ایران سپری کرد. پدرش فرماندار لنگرود بود و او تحت تأثیر قیام میرزا کوچکخان جنگلی رمان «شال با مو» را به تصویر کشید. در طول حیات هنری خود به عنوان نقاش برجسته و نویسنده، آثار فراوانی را به یادگار گذاشت. از وی بعنوان یکی از برجسته ترین نقاشان سه دهه اخیر نام برده می شود. وی ششم اسفند 1391 درگذشت.
16- داد بی داد، همان،ص 272-273.
محمود فاضلی