مریم فیروز؛ عصیانگری علیه محیط اشرافی
|
سالگرد درگذشت مریم فیروز مریم فیروز در سال 1292 در کرمانشاه و در خانواده اشرافی قاجار به دنیا آمد. پدرش عبدالحسین فرمانفرما (پسر فیروز میرزا و نوه عباس میرزا - ولیعهد فتحعلی شاه قاجار) از سیاستمداران و شاهزادگان قاجار و مادرش بتول احشمی از خانواده بزرگ کرمانشاه بود. پدرش یکی از شاهزادگان بانفوذ آخر دوره قاجار بود که در اوائل دوران پهلوی نیز نفوذ و اعتبار خود را تا حد زیادی حفظ کرد، هرچند سرانجام به غضب رضاشاه گرفتار شد. تحصیلات اولیه (تا کلاس پنجم ابتدایی) را توسط معلم خانگی در خانه پدری گذراند. سپس در مدرسه ناموس(1) به ادامه تحصیل پرداخت. وی به لحاظ هوش و استعداد سرشار طی 7 سال به زبان فرانسه و عربی تسلط یافت و سپس در مدرسه فرانسوی «ژاندراک» (2) به تحصیلات خود ادامه داد. در این دوران نزد معلمانی همچون طوبی آزموده و صدیقه دولتآبادی که در زمره پیشکسوتان جنبش اجتماعی زنان بودند، تحصیل کرد.
شانزده سال داشت که با عباسقلی اسفندیاری فرزند محتشمالسلطنه، رئیس مجلس شورای ملی که 26 ساله با وی اختلاف سنی داشت، ازدواج کرد که این مهم بنا به درخواست پدرش و با ملاحظات سیاسی انجام پذیرفت و نتیجه آن دو دختر به نامهای افسانه و افسر اسفندیاری بود.
مریم فیروز شخصیت پدرش را چنین توصیف میکند: «او خیلی مرا محترم میشمرد. هیچ چیز در برابر پدرم برای من به حساب نمیآمد. هرچه میگفت میپذیرفتم. پدرم با احترام خاصی نسبت به زنان ها رفتار میکرد. غیر ممکن بود توهین بکند. فوقالعاده تحت اختیار پدرم بودیم. هر دستوری میداد اجرا میکردیم. برای من شخصاً حکم پدر بالاتر از همه چیز بود، چون به او بی نهایت احترام میگذاشتیم.»(3) فیروز ازدواج خود را با اسفندیاری چنین شرح میدهد: «روزی پدرم برایم پیغام فرستاد که اسفندیاری تو را میخواهد، نظرت چیست؟ گفتم من در خانه نشستهام. کسی را نمیبینم. چطور میتوانم بگویم میخواهم یا خیر. اختیار دست شماست. هرچه خودتان صلاح میدانید. از من نپرسید. من در برابر پدرم تسلیم بودم. هرگز بخود اجازه ندادم در مقابل او بایستم چون فوقالعاده دوستش داشتم. وقتی که فکر میکنم علت اساسی آنرا در زمینههای سیاسیمییابم. برای اینکه محتشمالسلطنه با شاه و جریانات روز نزدیک بود و از طرفی در آن دوران پدرم بسیار در فشار بود. شاید هم به همین دلیل این پیوند برقرار شد. تا در برابر نزدیکی این دوخانواده در خیلی مسائل کمک هم باشند. پدرم برایم خیلی محترم بود. اگر میگفت بمیر، من میمردم. خیلی برایم عزیز بود. (4) اختلاف سنی مریم با همسرش موجب شد که هیچگونه تفاهم اخلاقی با همسرش نداشته باشد لیکن بنابه اظهار خودش تا زمان حیات پدر به زندگی مشترک با اسفندیاری ادامه داد و پس از فوت پدر (1318 ش) از شوهرش جدا شد. وی علت جداییاش از همسرش را چنین شرح میدهد:« علت اصلی جدایی در تفاوت سنی بود. من 18 ساله بودم و او 45 سال داشت. او برایم خیلی محترم و عزیر بود. بد کسی را نمیخواست و اهل ارتشاء هم نبود. هیچگونه تفاهم اخلاقی بین ما وجود نداشت. ما در دو دنیای متفاوت بودیم. من علاقمند به مطالعه و کتاب بودم و او از این موضوع اصلا ناراحت میشد. مهمترین مسئلهای که بین ما وجود داشت رفتار او نسبت به پدرم بود.»
کیانوری ازدواج اول مریم فیروز را چنین شرح میدهد: «شوهر قبلی مریم سرتیپ اسفندیاری، پسر محتشم السلطنه اسفندیاری، رئیس مجلس رضاخان، پیر مرد بود و عروسی آنها بکلی یک ازدواج سیاسی بود. مریم ۱۸ ساله بود که به ازدواج او که چهل و چند ساله بود، در آمد. مریم نزد پدرش جایگاه خاصی داشت. دختر خیلی عزیزش بود. مادر مریم از این وضع خیلی درد میکشید. ولی در زمان حیات فرمانفرما مریم جرأت جدا شدن از شوهرش را نداشت هر چند زندگیشان جدا بود. سرتیپ اسفندیاری از افسران بسیار درستکار بود، ولی وضع مالیاش چندان مناسب نبود. اموال بسیار ناچیزی داشت، یک باغچه کوچک داشت که مهریه مریم کرده بود و زندگیشان (حتی خوراک) با پول پدر مریم اداره میشد. بعد از مدتی، اسفندیاری فرمانده تیپ خراسان شد و در آنجا تب مالت گرفت و مریم واقعا از او پرستاری کرد. بالاخره اوضاع به جایی رسید که دیگر برای مریم قابل تحمل نبود و پس از فوت پدر مریم، از هم جدا شدند. مریم مدتی در منزل مادرش و مدتی در آپارتمانهایی که برادرانش در شهر داشتند زندگی کرد تا بالاخره تصمیم گرفت که زندگی مستقل داشته باشد. طلاق مریم در سال ۱۳۲۲ بود. (5)
مریم پس از جدایی از همسرش، به سمت سیاست کشیده میشود: «نمیتوانم بگویم در زندگی از سیاست دور بودهام، بلکه در مرکز سیاست پرورش یافتهام. خانوادهام در متن سیاست فعالیت میکردند. برادرم وزیر و پدرم حاکم بود. در تمام دوران زندگیشان اینها سمتهای دولتی داشتند. بعد از ازدواج اول هم ارتباط با خانواده شاه داشتم. آنچه مرا به این راه (سیاست) آورد، پدرم و مادرم بودند. اول پدرم و درد و رنجش که از خاندان پهلوی دیده بود؛ تمامش را شاهد بودم. خودم دیدم که پدرم چه کشید. بعد از فوت پدرم در سال 1318 چون او دیگر نبود تا از جریانات لطمه و آسیب ببیند، خودم را از این جهت در مبارزه علیه شاه آزاد میدیدم. وقتی وارد این جریان شدم حدود سالهای 1319-1320 بود. میدانستم که خیلی افراد خانوادهام با این زندگی که من انتخاب کردهام مخالفند ولی چارهای نبود میبایست رفت و راهی یافت.» (6) محیط سیاسی پس از سقوط رضاشاه مشوق مریم فیروز به عصیان علیه محیط اشرافی خانوادهاش گردید و به سوی محافل روشنفکری غربگرای تهران روی آورد و باغ بزرگ مسکونیاش محل تجمع روشنفکران جوان از جمله صادق هدایت، عبدالحسین نوشین، بزرگ علوی، احمد قاسمی، نورالدین کیانوری، فریدون توللی، رهی معیری و هوشنگ ابتهاج گردید. وی گوشههایی از این روابط را در کتاب خاطرات خود به نام «چهرههای درخشان» نقل کرده است، گفته میشود فریدون توللی شعر معروف و زیبای «مریم» را در ستایش او سروده است. در این مقطع دامنه مطالعات خود را افزایش داد و این در شرایطی بود که جنگ جهانی دوم در حال خاتمه بود و فعالیتهای ضد فاشیستی در ایران ابزاری علیه رژیم پهلوی شده بود.(7) پس از تاسیس حزب توده تا پایان حیات سلیمانمیرزا اسکندی (رهبر حزب توده) عضویت زنان در حزب ممنوع بود. علت این امر در ویژگی شخصیت سلیمانمیرزا قرار داشت. قبل از آشنایی و ازدواج با کیانوری، توسط مرحوم بزرگ علوی به تشکیلات غیر رسمی که در آن خانمها اسکندری و خواهران بزرگ علوی عضویت داشتند، معرفی شد و فعالیت خود را در زمینه مطالبات زنان آغاز کرد. با مرگ اسکندری در تیر 1322 پنج نفر از زنان حزب (مریم فیروز، مریم صابری، زهرا بیات، زهرا اسکندری و عالیه شرمینی) به نمایندگی از «تشکیلات زنان ایران» در کنگره حضور یافتند.(8) مریم فیروز آن گونه که خود میگوید فعالیت برای استیفای حقوق زنان ایران بیش از مبارزات سیاسی برایش اهمیت داشت و این در شرایطی بود که در سال ۱۳۲۳ با معمار جوانی به نام نورالدین کیانوری، نوه شیخ فضلالله نوری، که عضو حزب توده بود و چهار سال از وی کوچکتر بود، ازدواج کرد. ازدواج یک شاهزاده قاجار با یک رهبر کمونیست، در همان زمان بازتاب وسیعی در نشریات داشت. نسبت اشرافی مریم فیروز و اقدام جسورانه او در پیوستن به «جنبش تودهای» با جنجال و سروصدای زیادی همراه شد، تا جایی که نشریات خارجی از او به عنوان «شاهزاده سرخ» نام میبردند. وی نحوه آشنایی خود را با کیانوری چنین شرح میدهد: «خانواده کیانوری و شیخ فضلالله نوری در خانواده ما شناخته شده بودند. پدرم و تمام اعضای خانواده نسبت به شیخ علاقمند بوده و احترام میگذاشتند. من هم کیا را خانوادگی میشناختم. وقتی برادرم که در اروپا تحصیل میکرد به ایران بازگشت، از طریق یکی از دوستان به کیا معرف شد. به واسطه این آشنایی، با کیانوری آشنا شدم. اما اگر بخواهند این را دلیل گرایش من به حزب قلمداد کنند، اشتباه محض خواهد بود. این توهین به من است که تا یک فردی چیزی را مطرح کرد من هم به دنبالش بروم. کیا شدیداً مخالف بود که من به حزب بروم و حتی به آنها نزدیک بشوم. نسبت به زن، فوقالعاده با احترام رفتار میکرد. این اولین چیزی بود که مرا جلب کرد. زن را حقیر و «توسری خور» نمیبیند. این بزرگترین چیزی است که در کیا بود و مرا به سوی خود جلب کرد.»(9)
مسعود بهنود که مدعی است «در زمان خود چنین صیدی برای حزب توده بسیار مهم بوده است» خود در کتاب «این سه زن»(10) به شرح زندگی فیروز پرداخته است در گزارش کوتاهی به مناسبت مرگ مریم فیروز، گرایش وی به جریان چپ را چنین توضیح میدهد: «مریم فیروز را آشنائی با روشنفکران و برگزیدگان شهر، کوتاه مدتی بعد از سقوط رضاشاه و مرگ پدر، به جناح چپ متمایل کرد که در آن روزگار ضددرباریترین جناح و در عین حال پیشروترین بود. پس وقتی که به خدمت پرولتاریا در آمد، از همه امکاناتی که به همه فرزندان متنعم فرمانفرما رسیده بود گذشت، خواهران و برادرانش در پستها و موقعیتهای معتبر ایران و جهان بودند، مریم که روزگاری لوموند به او شاهزاده سرخ لقب داده بود، نرمی و راحتی زندگی خانواده را بر خود حرام کرد، رفت تا جائی که این افتخار را نصیب خود کرد که اولین زنی بود که به خاطر فعالیت سیاسی از نظام پادشاهی حکم اعدام گرفت.»(11) او همراه دیگر همفکرانش اقدام به تأسیس سازمان جنسیتی زنان در کنار حزب توده نمود و با هم نشریه «بیداری ما» را منتشر کردند. فیروز در خصوص این نشریه مدعی میشود: «تنها خانمی که طبق ضوابط روز میتوانست امتیاز نشریهای را بگیرد خانم زهرا اسکندری بود که تحصیلاتی در سطح لیسانس داشت. از این رو ضمن مراجعه به وزارت فرهنگ مجوز انتشار نشریه بیداری ما را گرفتیم.»
این سازمان جنسیتی خود را تشکیلاتی مستقل و دموکراتیک میدانست اما رویکرد عمده سیاسی این سازمان رنگ و بوی حزبی را بیشتر منتشر میکرد. وی دلیل تاسیس این سازمان را چنین توضیح میدهد: «این تشکیلات در سال 1322 توسط عدهای از زنان که وابسته به حزب توده ایران و یا از هوادران آن بودند تشکیل شد. هدف ما از ایجاد این سازمان متشکل کردن زنان برای فعالیت سیاسی و به خصوص برای مبارزه جهت بدست آوردن حقوق سیاسی اجتماعی و خانوادگی بود و بیش از همه حقوق خانوادگی و اجتماعی برای ما هدف اصلی بود.» (12) مریم فیروز در دومین کنگره حزب توده در پنجم اردیبهشت 1327 به رغم مخالفت بخشی از رهبری حزب که با دیدگاهی سنتی به زنان نگاه میکردند یکی از 16 نفر اعضای مشاور کمیته مرکزی حزب توده انتخاب شد.(13) پس از تأسیس فدراسیون بینالمللی زنان اروپا، مریم فیروز به عنوان نماینده زنان ایران در آن شرکت کرد. پس از سوء قصد نافرجام به جان محمدرضا پهلوي در بهمن سال 1327، حزب توده منحل اعلام شد و با دستگيري پنج تن از سران حزب، از جمله کيانوري، مريم فيروز زندگي مخفي خود را آغاز کرد. پس از محاکمه سران حزب توده، مريم فيروز نيز غياباً محاکمه شد و ابتدا به حبس تأديبي و سپس به حبس ابد محکوم شد.(14) مريم فيروز چند سال به زندگي مخفي در تهران پرداخت و کيانوري نيز پس از فرار از زندان در 1329 به او پيوست. در سال 1335 يک سال پس از خروج مخفيانه کيانوري و اعزام او به شوروي، مريم نيز به شوروي فراخوانده شد. او مخفيانه از ايران خارج شد و پس از اقامتي کوتاه در ايتاليا به همسر خود و ديگر اعضاي حزب پيوست. مدت اقامتش در آنجا يک سال و چند ماه به طول انجاميد. سپس به همراه کيانوري به برلين مهاجرت کرد و در دانشگاه لايپزيک به تدريس زبان فرانسه مشغول شد: «وقتي به اروپا رفتم، تصديقم را معادل ليسانس قبول کردند و براي مقطع دکتراي زبان فرانسه بوسيله دو پرفسور امتحان شدم و بعد از پذيرش براي ادامه تحصيل در دانشگاه زبان فرانسه را تدريس ميکردم.»(15) او همزمان به ادامه تحصيل در مقطع دکتری پرداخت و رساله خود را در مورد ولتر، ديدرو و منتسکيو نوشت. علاوه بر تحصيل و تدريس، فعاليتهاي حزبي نيز از برنامههاي وي بود و به تهيه مطلب براي مجلات اروپايي و راديو پيک ايران(16) مشغول بود.
مخالفین کیانوری در حزب توده وی را متهم میکنند وی نقش عمدهای در رشد فیروز در حزب توده داشته است. کیانوری ضمن رد چنین ادعایی مدعی میشود: «او خودش روی کینهای که به رضاخان داشت در ابتدا عضو حزب شد. مریم زن واقعاً شایستهای بود. او از همان روز اول با یک گذشت فوقالعاده، که برای من قابل تصور نیست، خدمت کرد. هر چه داشت تکه تکه فروخت و به حزب داد. در دوران زندگی مخفی، خرج مرکز حزب را، که خانهای بود و در آن فروتن و بهرامی و مریم زندگی میکردند، تقریباً مریم میداد. در دورهای که من در زندان بودم و بعد که بیرون آمدم تمام زندگی من را مریم اداره میکرد، چون من هیچ ثروتی نداشتم. در کنگره دوم حزب هیچ کس مریم را کاندید عضویت در کمیته مرکزی نکرد. وقتی که نام مریم به عنوان عضو مشاور کمیته مرکزی در آمد، خود من تعجب کردم. مریم با فعالیت و کار زیاد، با سخنرانیها، خودش را نشان داده بود. محرومترین و مظلومترین فرد در رهبری حزب مریم بود. پس از اینکه در کنگره دوم به مشاورت کمیته مرکزی انتخاب شد، ۱۵ سال این انتخاب را به رسمیت نشناختند. او را از دبیری تشکیلات زنان برداشتند. مریم زنی است که این همه مطلب نوشته است، تقریباً تمام مقالات مجله «بیداری ما» را او نوشته است. مریم در پلنوم شانزدهم عضو کمیته مرکزی شد. ما میخواستیم عدهای را به عضویت کمیته مرکزی انتخاب کنیم و باید اول از میان مشاورین انتخاب میکردیم. با سابقهترین عضو مشاور مریم بود، با آن همه گذشت و فداکاری. او هشت سال با چادر سیاه و کفش پاره و گیوه در این شهر تهران در سختترین شرایط پلیسی، کار مخفی کرده بود. واقعا محرومترین فرد در حزب ما از همه نظر مریم بود. به او واقعاً بد کردند. از هیچ رذالتی در حق او کوتاهی نکردند.»(17)
با ترور شاه در بهمن 1327 مریم فیروز زندگی مخفی را تجربه کرد و همزمان با محاکمه برخی از سران حزب به اتهام ترور محمدرضا پهلوی غیاباً به حبس ابد محکوم شد. در همین زمان اولین بیانیه سیاسی دوران مخفی سازمان زنان جهت تداوم فعالیتها تا دستیابی به هدفهای مبارزه صادر شد. سازمان زنان با سازماندهی زنان که عمدتا رویکردی صنفی-سیاسی داشت تا جنسیتی مبارزه خود را تا کودتای 28 مرداد 1332 ادامه داد. وی که دختردایی دکتر محمد مصدق بود، در جریان کودتاهای ۲۵ مرداد و ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲، میان رهبری حزب توده و «اندرونی» دکتر مصدق نقش «رابط» را ایفا کرده است. پس از کودتا دورانی نسبتاً طولانی بصورت مخفیانه در ایران باقی ماند و در این مدت در کنار خسرو روزبه عضو رهبری سازمان افسران تودهای به فعالیت حزبی و بازسازی تشکیلات ضربه دیده از کودتا از یکسو و سرکشی و سرپرستی بسیاری از خانواده تودهایهای دستگیر شده پرداخت. سپس از ایران خارج شده و دوران مهاجرت را ابتدا در اتحاد شوروی و سپس در آلمان دمکراتیک طی کرد. فدراسیون بینالمللی زنان که در دهه 1340 در هلسینکی برگزار شد و نمایندگان زن ایران به نیابت از اشرف پهلوی در آن شرکت کرده بودند. مریم فیروز را بر آن داشت تا به افشاگری علیه ستم مضاعف زنان ایران علیه رژیم پهلوی بپردازد. مریم فیروز در مهاجرت به عنوان استاد زبان فرانسه تدریس میکرد و در آخرین سالهای پیش از پیروزی انقلاب عضو کمیته مرکزی و مسئول زنان حزب بود. پس از انقلاب اسلامی 1357 با همسرش کیانوری به ایران بازگشت و سازمانی موسوم به «تشکیلات دمکراتیک زنان ایران» را بنیان نهاد و دبیر کلی آن را پذیرفت. وی در پلنوم شانزدهم عضو کمیته مرکزی و در فروردین 1360 (پلننوم هفدهم) تنها زن عضو هیات سیاسی کمیته مرکز حزب توده برگزیده شد. در پی آن نشریه «زنان جهان» را با سرمایه حزب توده منتشر کرد که با دستگیری رهبران حزب توده و مریم فیروز فعالیت آنان متوقف شد.
از مریم فیروز کتابهایی به نام «چهرههای درخشان»(18)، «مادرنامه»(19) و «خاطرات مریم فیروز» چاپ شده است. وی روز 22 اسفند 1386 در تهران درگذشت و کمیته مرکزی حزبِ پیشینِ او، به مناسبت درگذشت مریم فیروز، طی اطلاعیهای از وی تجلیل کرد و از وی به عنوان فردی که تا پایان عمر به اعتقادات خود وفادار ماند و نقش موثری در فعالیتها و مبارزات حزبی و خصوصاً در عرصه تشکل، سازماندهی و آشنا کردن زنان با قوانین داشت، نام برد.
پانوشتها: 1- مدرسه «ناموس» در سال 1326 ه. ق توسط خانم طوبي آزموده در خيابان فرمانفرما، نزدیک چهارراه حسنآباد تأسيس شد. وي كه با شرايط روز آشنايي داشت با تدبيري جديد شروع به كار نمود. در ابتدا به تأسيس كلاسهاي اكابر براي بانوان اقدام نمود و سپس قرآن و تعاليم مذهبي و علمالحديث را در دروس گنجانيد و سالي يكبار در مدرسه مجالس روضه خواني ترتيب داد و از اولياي شاگردان دعوت به عمل آورد و آيههائي از قرآن كريم در جهت فراگيري علم و دانش به آنان گوشزد نمود. مدرسه ناموس بعدها به صورت يكي از مهمترين و مجهزترين مدارس متوسطه تهران درآمد. (اولين مدارس دخترانه ايرانی، نیلوفر کسری، ماهنامه الکترونیکی تاریخ معاصر ایران) 2- مدرسه «ژاندارک» واقع در حد فاصل خیابان جمهوری، منوچهری، لالهزار و فردوسی است. مدرسه ژاندارک از جمله مدارسی است که فرانسویها در ایران تاسیس کردهاند. این مدرسه توسط دختران تارک دنیا برای تحصیل دختران ارمنی ایرانی تاسیس شد و در ابتدا به صورت دارالایتام اداره میشد. بنای مدرسه ژاندارک توسط نیکلای مارکوف، معمار روس، ساخته شده است. 3- خاطرات مریم فیروز، موسسه تحقیقاتی و انتشاراتی دیدگاه، اطلاعات،1387، ص16-17. 4- خاطرات،ص 25-26. 5- خاطرات کیانوری، انتشارات اطلاعات،1372،ص 201. 6- خاطرات، همان، ص 31. 7- حزب توده، از آغاز تا انقلاب اسلامی، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی،چاپ سوم، 1390،ص761. 8- حزب توده، همان ص 757. 9- خاطرات، همان، ص32-33. 10- اين سه زن: اشرف پهلوي، مريم فيروز، ايران تيمورتاش، مسعود بهنود، نشر علم، 1374. 11- http://www.sadeghhedayatonline.blogfa.com 12- حزب توده، همان ص 759.. 13- حزب توده، همان، ص 115. 14- خاطرات، ص 75. 15- خاطرات، همان، ص 25، 78. 16- رادیو پیک ایران ابتدا در برلین آغاز بکار کرد اما با توجه به بعد مسافت آلمان تا ایران امکان فعالیت در آنجا مقدور نبود، حزب تصمیم گرفت شهر صوفیه (پایتخت بلغارستان) را برای این کار تعیین کند. احسان طبری در کتاب خاطراتش کمک این کشور را چنین شرح میدهد: «حزب کمونیست بلغارستان کلیه وسائل براه انداختن رادیو را فراهم ساخت. بنای مخصوص و باغ مشجر و خدمتکاران ویژه و راننده و عضو رابط با کمیته مرکزی حزب کمونیست همه و همه آماده شد». (کژراهه، احسان طبری، امیرکبیر،1366،ص 214) 17- خاطرات کیانوری،همان، ص 203-204. 18- این کتاب که از سوی «موسسه مطبوعاتی هنر پیشرو» انتشار یافته است، شرحی از فداکاریها و حمایت مردم عادی از افراد سیاسی تحت تعقیب حکومت کودتا است. نویسنده در کتابش از چهرههای گمنام و درخشان قدردانی میکند . 19- داستانهای ایرانی- قرن 14، از سوی تشکیلات «دموکراتیک زنان ایران» در سال 1358 در تهران انتشار یافته است.
محمود فاضلی
|