مرز بین خیال و واقعیت در زندگینامهنویسی
روایت زندگی برخی از مردان و زنان بزرگ در تاریخ به ثبت رسیده است؛ انسانهایی که دامنه تأثیرگذاریشان گستره وسیعی را در بر میگیرد از علوم و ادبیات گرفته تا سیاست و کشورگشایی. به داستان زندگی افراد تأثیرگذار باید پرداخته شود، خواه در زمره قهرمانان باشند یا جنایتکاران. گاه در قالب مستند و بیپیرایه و گاه با آراستن و جذاب کردن تا در اختیار مخاطبان قرار گریند؛ برای الگوپذیری و درسآموزی. نیاز به ثبت وقایع و حوادث پیرامون این شخصیتها شاخهایرا در ادبیات ایجاد کرد به نام زندگینامهنویسی. اما این که زندگینامهنویسی درکشور ما با چه هدفی به وجود آمد نفوذ تخیل و رمان در روایت زندگی شخصیتها تا چه میزان معقول و از چه زمانی تهدیدی برای این سبک ادبی به شمار میآید؟ موضوع گزارش زیر است.
زندگینامه یا شرححالنویسی نوع معینی از تاریخ شخصیتهاست که در شرح آن افراد و رخدادهای زندگی آنان ضمن تحلیل و توصیف جریانهای فکری، سیاسی و اجتماعی زمانشان به قلم خود آنان یا دیگران به نگارش در میآید. نخستین و مستندترین زندگینامهها در انگلیس نوشته شدند به دلیل آن که مردم این کشور به خاطرهنویسی عادت داشتند. در ایران هم زندگینامهنویسی حدود صد سال پیش ایجاد شد. اگر چه در گذشته در کشور ما هم زندگینامهنویسان یا تذکرهنویسانی بودهاند که داستان زندگی خود و دیگران را نوشتهاندکه البته نوشتههای آنان بیشتر به ادبیات و قصه نزدیک بود تا تاریخ مستند.
زندگینامهنویسی؛ انتقال تجربه
اگر زندگینامه را تاریخ شخصیتها بدانیم؛ زندگینامهنویسی انتقال این تاریخ به نسلهای آینده است. در کنار آن اهداف دیگری هم برای زندگینامهنویسی بیان شده، از جمله زندگینامه نویس اهئاف خود را در زندگینامهنویسی دنبال میکند و میخواهد به خود و کارش اعتبار ببخشد. با این وجود محسن کاظمی، نویسنده «خاطرات عزت شاهی»، عمده هدف زندگینامهنویسی را انتقال دانش و تجربه و معرفی برخی آثار و ارائه یک نمونه موفق به جامعه میداند که در این معرفی، زندگینامهنویس، یک نمونه موفق میتواند یک کار آفرین یا معلم کارکشته، نویسنده یا شاعری متبحر باشد که چندان پرآوازه نیست. با این وجود پرسشی که مطرح میشود این است که اگر هدف زندگینامهنویس شناساندن چهرههای موفق است، بنابراین صرفاً باید به انسانهایی که تأثیرات مثبت بر جای گذاشتهاند، پرداخته شود و شخصیتهای منفی جایی در این نوع ادبیات نخواهند داشت در حالی که بعضی از زندگینامههای موجود خلاف این موضوع را ثابت میکنند.
کاظمی چهرههای موفق را الزاماً نمونههایی نمیداند که اثرات و نتایج کارشان از دیدگاه تاریخ خوب بوده است بلکه این افراد کسانیاندکه به رغم کارنامه سیاهشان، در اهدافی که داشتهاند موفق بوده و توانستهاند در کار خود گسترۀ وسیعی را تحت تأثیر قرار داده و موجی بزرگ را ایجاد کنند. بر این اساس است که پرداختن به تولد، ازدواج، جنگها و ... هیتلر، میشد سوژه زندگینامهنویسان که اتفاقاً این کتابها از سوی خوانندگان هم مورد استقبال قرار میگیرند.
با این وجود این منتقد و نویسنده معتقد است تنها کسانی میتوانند سراغ تصویر زندگی این افراد بروند که نویسنده حرفهای و تمام عیار باشند و بتوانند به دور از احساس و تنها با استفاده از توانمندیهای خود، علاقهشان را به شخصیت در کتاب متجلی کنند و آن را برای مخاطب باور پذیر سازند.
حق تقدم با کدام است؛واقعیت یا خیال؟
زندگینامهها به دو صورت نوشته میشوند؛ مستند و حقیقی، تخیلی و غیرواقعی. اگر پرداختن به زندگی شخصیتهها بدون استفاده از فوت و فنهای داستاننویسی (گزینش و چیدمان، جذاب، شخصیتپروری و...) انجام شود، زندگینامه به تاریخچه مستند زندگی فرد نزدیک و شبیه نوعی تاریخ میشود و هر چه با استفاده از آرایههای ادبی بخواهیم خلأهای تاریخی را بپوشانیم به داستان، رمان و یا متن ادبی شبیه خواهد شد.
کاظمی چندان با پررنگ کردند وجه ادبی زندگینامهها موافق نیست و جایگاه رمان و تخیل را در زندگینامه بعد از تحقیق و پژوهش میداند. به گفتۀ او باید اجازه دهیم تاریخ کارش را انجام دهد و وقتی منابع و استنادات تاریخی فراهم و کتابی نوشته شد، در مرحله بعد میتوان از این کتاب در گونههای گوناگون (نمایشنامه، سینما، رمان و...) اقتباس کرد.
او پرداختن به ادبیات را یکی از آسیبهای زندگینامهنویسی میداند که به باور او بعضاً از فقر منابع و محدودیت در پژوهش و تنبلی محققان ناشی میشود و در شرایطی که در کشور ما هنوز خاطرهنویسی شکل و قوام کافی نیافته، پرداختن به این گونه، هم به داستان ضربه میزند و هم به تاریخ؛ نکتهایکه محمدعلی گودینی، نویسندۀ کتاب «تالار پذیرایی پایتخت» چندان به آن باور ندارد و میگوید: «نویسنده خلاق باید قادر باشد با تکیه بر خلاقیت و توانمندیهایش از داشتههای اندک، زندگینامهای بیافریند که هم جذاب و هم باورپذیر باشد.» زیرا به گفته گودینی بزرگانی که درگذشته زندگی میکردهاندکه به دلیل نبود فرهنگ خاطرهنویسی اکنون هیچ اطلاعی از زندگی آنان در دست نیست و اگر صرفاً با استفاده از منابع موجود، زندگینامهای نوشته شود شاید در دو یا سه صفحه کتاب خلاصه شود بنابراین لازم است رمان و تخیل به کمک نویسنده بیاید و زندگینامه بلند بالایی خلق شود.»
البته این نویسنده میگوید: «در این راه باید ازتحقیق و پژوهش نیز کمک گرفته شود و دروغ و غلو در زندگینامه نباید جایی داشته باشد.»
خیالپردازی ممنوع
رونق زندگینامهنویسی تخیلی و کتابهای متعددی که با این رویکرد نوشته شده به این سبک از زندگینامهنویسی هویست مستقلی بخشیده که نادیده گرفتن و انکارش غیر ممکن است، اما قطعاً این نوع زندگینامهنویسی با آسیبهایی همراه است که به حداقل رساندن این آسیبها همواره دغدغۀ کارشناسان این حوزه است.
از جمله این آسیبها از بین رفتن باور جمعی یک نسل است؛ موضوعی که کاظمی هم به آن تأکید دارد و میگوید: «این نوع زندگینامهنویسی باورپذیر آیندگان را درباره داشتهها و سرمایههای ملّیشان از بین میبرد و آنان را از هر چه درباره گذشتهشان میدانستند و به آن میبالیدند، تهی میکند.»
او مثالی میزند: «اگر عبدالحسین زرینکوب را به عنوان یک شخصیت فرهنگی، ادبی و تاریخی و در یک کلام سرمایه میدانیم و به آن باور داریم، آنقدر در دنیای واقعی درباره این شخصیت مطالب جذاب و پرکشش در هر زمینهایوجود دارد که پرداختن به آنها ما با بینیاز از پردازش داستان و نگاه زیبا میتواند به همه این مطالب برسد و اطلاعات حقیقی را به خواننده بدهد. اگر غیر از این باشد و ما این شخصیت را با خیالپردازی بزرگ و غیر انسانی جلوه دهیم که کارهای خارق العاده میکرده، نه تنها از تأثیرگذاری موضوع کاستهایم بلکه ضربهای بزرگ به این سرمایه ملی زدهایم و به دلیل از بین بردن اعتماد عمومی، جامعه را هم از داشتن یک میراث معنوی محروم کردهایم.»
با این وجود اگر زندگینامه با آرایههای ادبی آراسته و جذاب نشود، ممکن است مخاطب به خرید و خواندن این کتابها (که هدف اصلی از نگارش کتاب چیزی جز این نیست) علاقهاینداشته باشد، زیرا محصول پدید آمده زندگینامهای است مناسب دانشگاهیان و پژوهشگران که خواندن آن برای عموم ملالآور است.
کاظمی میگوید: «استفاده نکردن از خیال و رویا به معنی حذف این گونه در زندگینامهنویسی نیست. آنچه مهم است غلبه نکردن این ژانر است. از دیدگاه این نویسنده باید عرصه برای نویسنده از نظر زمانی و اقتصادی به شکلی فراهم شود که بتواند روی شخصیت توقف کرده و با بهرهمندی از تکینیکهای داستان نویسی، اطلاعات حقیقی و مستند را به خواننده بدهد.»
کاظمی میگوید: «فضاسازیهای ذهنی و خیالپردازیها را باید در زندگینامه متوقف کرد و نه تکنیکها را. میتوان از تکنیک تعلیق استفاده و گرهاندازی و تلاش برای گرهگشایی در داستان، را برای خواننده جذاب و قابل خواندن کرد.»
گودینی هم آسیبهای استفاده بیرویه از تخیل را در داستان، مختص زندگینامههای سفارشی میداند که گردآوری آنها از سوی مراکز و مؤسسات تحقیقاتی اغلب به نویسندگان تازه کار پیشنهاد شد و چون این نویسندگان به نگارش زندگینامههای روشمند آشنا نیستند، هم چنین علاقهایبه سوژه ندارند و با آن همذات پنداری نکردهاندخیال و را در زندگی شخصیتها وارد کرده و آثاری خلق میکنند که عمدتاً مانا نخواهند بود و از طرفی چون معمولاً آثار سفارشی بدون روحاند، قادر نیستند روح تاریخ را منتقل کنند و هدف اصلی از تألیف آنها الگوسازی برای نسلهای حاضر و آینده است هم محقق نخواهد شد.
حافظان فرهنگی مسؤولند
زمانی که زندگینامه را به سمت شرححالنویسی پیش بردیم و شخصیت مورد نظر را با تمام ویژگیهای خوب و بد در داستان به تصویر کشیدیم و تحقیق و مطالعه را جایگزین افسانه و خیال کردیم زندگینامهای نوشتهایم موفق، تأثیرگذار و ماندگار و لازمه این کار را کاظمی در این میداند که از قهرمانپروری در زندگینامهها پرهیز شود و حتی اگر شخصیتهای ما قهرمانان زمانه بودند از پرو بال دادن و نگاه یک سویه به آنها خودداری کنیم تا شخصیت زندگینامه درآینده به افسانه تبدیل نشود زیرا با قهرمانپروری ما نقاط برجسته او را برجستهتر کردهایم و در برخی از موارد به او چنان قدرت بخشیدهایم که نسل آینده به هیچ عنوان در توان خود نمیبیند، خود را با افتخارات کشورش تطبیق دهد و در این شرایط اتفاقی که میافتد این است، شخصیتهایی که در دورهای از تاریخ واقعاً وجود داشتهاند، افسانه میشوند.
از طرف دیگر زندگینامههای داستانی در آینده به هیچ وجه قابل استناد برای محققان و پژوهشگران نخواهند بود زیرا یک محقق به خود هرگز اجازه نمیدهد در کتاب علمی و یا تاریخی خود به روایتهایی استناد کند که در داستان آورده شدهاند.
بر این اساس نویسنده «خاطرات احمد احمد» تأکید میکند سربازان فرهنگی این مملکت باید کارشان را درست انجام دهند و اگر چه رسیدن به حقیقت محض همیشه ممکن نیست، ولی با تلاش و احساس تعهد در برابر تاریخ زندگی کسانی که در زمینههای علمی، اقتصادی، مذهبی و ... موفق و منشأ اثر بوده و به حق کارشان را خوب انجام داده اند، واقعیت را با رعایت اصول زندگینامهنویسی اصیل منتقل کنند. به این ترتیب زندگینامههایی پدید میآیند که پژوهشگران با فراغ خاطر به آن استناد میکنند و شخصیتهای واقعی و معمولی آن برای نسل حاضر و آینده ملموس و باورپذیر میشوند و میتوان خواندن آن را برای ارزیابی هویت نسل جوان به آنان توصیه کرد.
سیمین سجادی
منبع: کتاب هفته، شماره 366، شنبه 16 دی 1391، ص4