هفته نامه تاريخ شفاهي
 



 
          شماره 95    |    1 آذر 1391

   


 

همه از خداییم و به سویش باز می‏گردیم


«بررسی جایگاه تاریخ شفاهی در پژوهش‌های تاریخی» در دانشگاه خوارزمی


رستم‏آباد، از عاشوراها تا انقلاب


نقش فروغی در تاسیس و بقای سلطنت پهلوی


کتاب خاطرات آمنه بهرامی رونمایی شد


تاريخ شفاهی «مقاومت خندقيان» به حوزه هنری رسيد


واکاوی سه کتاب در نشست «شکنجه ـ ساواک ـ پهلوی»


انتشار تاریخ شفاهی زندگی و مبارزات آیت‌الله مطهری


«گزارشی از زندگی من» منتشر شد


گفت‌وگو با محمد افراسیابی (4)


در زندان، زندگی جمعی داشتیم


 



رستم‏آباد، از عاشوراها تا انقلاب

صفحه نخست شماره 95

چکیده:
یکی از مهمترین فرصت‏های مبارزین اسلام‏گرا استفاده از ماه‏های محرم و صفر بود. امام خمینی(ره) بارها به این نکته که «این محرم و صفر است که اسلام را زنده نگه داشته است» تصریح داشتند. از این رو نقاط مختلف کشور با استعانت از فرهنگ و آداب و رسوم خود ضمن برپایی مراسم عزاداری و بزرگداشت عاشورای حسینی اهداف مبارزاتی خود را نیز دنبال می‏نمودند. در این نوشتار با استفاده از خاطرات محمد عرب از اهالی ده رستم آباد، یکی از صد و چند پارچه آبادی شمیران، از برخی فعالیت‏ها و آداب و رسوم اهالی این ده از 1320 تا 1357 و چند خاطره دیگر او درباره ایام محرم می‏پردازیم. روش کار در این تحقیق میدانی (تاریخ شفاهی) و تحلیل محتوا است.

کلید واژه‏ها: رستم آباد، دسته های عزاداری، امام زاده قاسم، شعارهای انقلابی.

ده رستم‌آباد(1) يكي از صد و چهل و چهار پارچه(2) آبادي شميرانات، از سه بخش بالا و پايين و ميان ده تشکيل مي‌شد که حد وسط آن، در ساخت و سازهاي جديد اتوبان صدر و خيابان شهيد ديباجي و خيابان شهيد لواساني و مسجد مهديه است.(3)

منطقه‌ي رستم‌آباد از یک سو به خيابان دولت (شهيد كلاهدوز امروزي) و از سوی ديگر به سلطنت‌آباد (خيابان پاسداران فعلي) و از ديگر سو به قيطريه و چيذر و از شمال به كامرانيه (شهيد لواساني فعلي) محدود است. به خاطر باغ بزرگ كامران ميرزا، نايب‌السلطنه عهد ناصري، در این منطقه، عبور و مرور شاهان قاجار و درباريان به اين منطقه زياد بود و به این خاطر از آنجا به كاخ نياوران نيز راهي ايجاد نمودند؛ و به همين دليل نیز دولتي‌ها اين منطقه را كامرانيه ناميدند.(4) مركز شميران، تجريش بود و رستم آباد، ازگُل، لويزان، نياوران، حصار بوعلي، جماران، قلهك، زرگنده، كاشانك، چيذر، دزاشيب، نارمك، اوين، دركه، ونك، اوشان و فشم و زاگون و امامزاده قاسم از روستا‌هاي مهم آن بودند. رودبار قصران و لواسان هم جزء منطقه‌ي شميران بود که در تقسيمات جديد از آن جدا شده‌اند. محدوده‌ي جغرافيايي شميران از جنوب به سيدخندان، يعني بي‌سيم پخش راديو و ضرابخانه – جايي که در آن سکه ضرب مي‌شد- و از شمال به كوه‌هاي مرتفع و سر به فلك كشيده و سفيد شده از برف البرز و از شرق به دماوند و از غرب به كن و سولقان منتهي مي‌گردید.

آقای محمد عرب از ایام سوگواری حسینی در رستم آباد چنین روایت می کند:

تكيه‌ي رستم‌آباد در وسط بود كه چهار كوچه‌ي اصلي روستا از آن عبور می کرد و بالادست آن رستم‌آباد بالا (از اتوبان صدر به بعد) بود که از آنجا حمام و مغازه‌ها به سمت بالا شروع مي‌شد.
در دوران کودکی، من و بچه‌هاي محل بيشتر اوقات در مسجد كنار منزلمان بوديم. در آنجا ما دسته‌اي براي عزاداري سيدالشهدا(ع) داشتيم. من در ده سالگي يكي از علم‌كش‌هاي هيئت خودمان بودم؛ اين علم را ميرزا علي‏اصغر آهن‌کوب (پدر دكتر ولايتي) برايمان ساخت.
مراسم عاشورا در رستم‌آباد رنگ و بوي ديگري داشت. تكيه‌هاي بزرگ تشکيل مي‌شد و دسته‌هاي عزاداري از اطراف مي‌آمدند و در چهار كوچه‌ي اصلي به ترتيب براي تسليت وارد و خارج مي‌شدند. اداره‏کنندگان بعضي از دسته‌ها تعدای از جوان‌هاي ژيگول و تحصيل كرده بودند. مركز اين دسته‌ها بيشتر دَروس بود. در آن زمان دو تكيه بود كه يكي از آنها در دَروس پايين بود كه بخشي از آنجا مربوط به حاج مخبر‌السلطنه هدايت است و هنوز هم مسجد و مقبره‌اش پابرجاست.
صاحب یکی از قهوه‌خانه‌هاي رستم آباد علي قهوه¬چي، بزن بهادر و ورزشكار باستاني بود. او در طول سال دنبال داش-مشتي‏گري و ايام محرم و صفر مياندار و علم‏کش هيئت مي‌شد.(5) فردي مخلص و جوانمرد بود.
تنها علم سه تيغه‌ي محل در منزل پدربزرگ ما جايگاه و اتاقي خاص داشت كه در تمام ايام سال به جز ده روز محرم كه به تكيه مي‌بردند در آنجا بود.
در يكي از مناطق نزديك رستم‌آباد دَروس(6)، حد فاصل خيابان دولت و چاله هرز، قلعه‌اي با ساكنان زارع و كشاورز بي‌آزار و زحمت‌كش ارمني وجود داشت که در ايام عزاداري ماه محرم به دسته‌هاي سينه‌زني شربت و آب مي‌دادند.

حاج‌محمدحسين عرب، يكي از ريش‏سفيدان محل، هميشه براي من نقل مي‌كرد: «كه در منطقه رسم بود يك‌ماه قبل از محرم براي برپايي مراسم محرم پول جمع كنند، اولين كسي كه با ميل و رغبت موجوديش را براي سيدالشهدا(ع) اعطا مي‌كرد، پدرت بود.»
با تاسیس مسجد صاحب الزمان(عج) در ايام خاص به ويژه محرم و صفر، با حضور حاج شيخ محمد رستم‏آبادي (حاج شيخ)، صدرالمداحين و برخي ديگر از وعاظ و ذاكرين اهل بيت(ع) اقامه‌ي عزا می‏شد. البته غير اين روزها، ظهر و شب، يكي از اهالي ديندار و مسن محل، معروف به حاج اكبر از خانواده‌ي رحيميان نماز جماعت برپا مي‌کرد.
در يكي دو سال اول، آقاي سيدحسن موسوي ده‏سرخي(7) محرم و صفر را در مسجد نيمه‏ساز با سقفي چادري سخنراني مي‌كرد تا اينکه در سال سوم اين مسجد به طور کامل ساخته شد.
بعد از تبعيد حاج‏آقا روح‌الله از وظايف مهم ما پخش اعلاميه و توضيح‌المسائل ايشان و از مسائل مهم در اين دوران تبليغ مرجعيت ايشان بود. البته رساله به آن شكل كه بعدها تدوين شد وجود نداشت و ما آن را چاپ و در اختيار عموم قرار مي‌داديم که تصميم داشتيم آراي فقهي ايشان را در ميان اهالي مناطق ديگر نيز پخش نماييم.
عمده‌ي فعاليت ما در روز عاشورا بود، چرا كه دسته‌ي جوانان رستم‌آباد از نظر تشريفات و تشكيلات و جمعيت وسعت زيادي داشت. در عاشورا طبق رسم، دسته‌ي سينه‌زن، ساعت ده صبح راه افتاده و بعد در قبرستان روبه‌روي مقبره‌ي حاج‏آقا آخوند رستم‏آبادي توقف می کرد و در روز عاشورا همانجا زيارت عاشورا خوانده می شد و بعدها نماز ظهر و عصر عاشورا را به آن افزوديم. من که اداره‌ي هيئت جوانان در دهه‌ي اول محرم را بر عهده داشتم در بالاي چهارپايه حاج‏آقا روح‌الله را دعا مي‌کردم و دسته را ده-بيست پليس محاصره می‏کردند تا اغتشاش و اتفاقي نيفتد. همه‌ي بچه‌ها دور صندلي را در محاصره‌ي خود قرار داده و وقت پايين آمدن از صندلي نيز مرا دوره می كردند تا از ميان جمعيت و از كنار پليس‌ها رد کنند. آنها مي‌دانستند كه اين دسته، دسته‌ي انقلابي و شعارهايش ويژه است و بچه‌هاي انقلابي محل از جمله آقايان ابوالحسن و ابوالقاسم طباطبايي و ولايتي در اين دسته فعاليت دارند.
در سه محل، اين كارها در روز عاشورا انجام مي‌شد که يکي از آنها مسجدي به نام مهديه بود و همه ساله احضار و دستگيري و چك خوردن و تهديد شدن و فحش شنيدن به دنبال داشت. اين يكي از كارهاي دسته‏جمعي بود. به هر حال جمع ما وظيفه‌ي خود را مي‌دانست تا همواره براي مرجعيت حضرت آيت‌الله‏العظمي خميني(ره) تبليغ كند ولو به قيمت مخالفت پيرمردان محل تمام شود. براي مثال پيرمردي از متدين‌هاي منطقه، حاج ابراهيم عبايي، با پرخاش به من مي¬گفت: «من منكر خانواده‌ي شما نيستم اما [آيت‌الله] خميني چه كسي است كه تو در مقابل آقاي حجت و حكيم و شاهرودي برايش تبليغ مي‌كني. من نمي‌دانم اين مرد از كجا پيدايش شده!»
در کنار مسجد کوچک(8) تکيه‌اي با شيرواني گنبدي شکل وجود داشت. در اين تکيه هميشه بين هيئت جوانان و گروه طرفدار شاه دعوا بود. هنگام اجراي مراسم گروهي مي‌خواستند دعا کنند و گروه ديگر قصد طرفداري از شاه و حکومت را داشتند. به همين دليل برق يا بلندگو را قطع مي‏کرديم. شخصي به نام صمصامي براي شاه دعا مي‌کرد؛ هر وقت نوبت او مي‌شد ما برق را قطع مي‏کرديم.
در پايين رستم‌آباد، دو خانه بالاتر از مسجد، باغي به نام باغ حاج شيخ بود که به صدرالمداحين معروف بود. او شاعر بود و لباس روحاني به تن داشت. کم صحبت مي‌کرد اما هميشه طولاني مي‌خواند و جوان‌ها خسته مي‌شدند. به همين دليل جوان‌ها روي شيرواني تکيه سنگ مي‌انداختند تا سر و صدا شود. ايشان ناراحت مي‌شد و با گفتن جمله‌اي شبيه «مستمع خره، خر روي منبره...» خواندنش را تمام نمود. او شعرهاي قشنگي داشت، نوحه‌هايش را سال‌ها بعد از فوت وي در روزهاي عاشورا مي‌خواندند.(9)
پس از حادثه‌ي فيضيه فضاي محافل مذهبي متحول گرديد و اشعار محرم آن سال مطابق با حوادث و رويدادهاي قم تنظيم و اجرا گرديد. از جمله در روز تاسوعا که دسته‌ي سيني‏زني رستم‌آباد طبق سنت همه ساله به لويزان رفته بود، آقاي ابوالقاسم طباطبايي، يکي از دوستان که صداي خوبي داشت، پشت ميکروفن رفت و شعر معروف «فيضيه به پا شد، شور و محشر آه و واويلا...» را خواند و دسته‌ي سينه زني با آهنگ مخصوص آن را تکرار نمودند.
آقاي طيب رضايي تا قبل از قيام 15 خرداد، لوطي مسلك و گردن كلفت، چاقوكش و باج‌گير بود که دسته‌ي سينه‌زني تهران را به‌پا مي‌كرد. او حُر زمانه شد يعني تا پاي شهادت رفت(10) اما دينش را نفروخت.
او در بنگاه حاج علي نوري تکيه مي‌بست. دسته‌ي طيب در روز عاشورا تشکيلات عريض و طويلي داشت.
شبي ساعت از دوازده و نيم گذشته بود که بچه‌ها همچنان مشغول سينه‌زني بودند، به او گفتند که «طيب خان ساعت 1 شب است صلوات بفرستيم که ديگر سينه نزنند و به خانه‌هايشان بروند» گفت: «نه بگذار عزاداري کنند، با اخلاص سينه مي‌زنند، عشق حسين دارند.»
او جوانمردي به تمام معنا، حسيني و بي‌ريا بود. مشکل هيئت‌ها را حل مي‌کرد و برنج و روغن به آنها مي‌رساند. يک ديگ پانزده من براي سالمندان کهريزک و يک ديگ بزرگ براي زندانيان زندان قصر مي‌برد.
همچنين کمک زيادي به فقرا مي‌نمود. شب عيد از همه‌ي بار فروشي‌ها مي‌خواست که سيب، پرتغال و ميوه به فقرا بدهند و خودش پيش‌قدم اين کارها مي‌شد. هميشه عامل کارهاي خير بود و ديگران را نيز تشويق و به هيچ وجه اهل خودنمايي و رياکاري نبود.(11)
معروف است رژيم طاغوت از طيب حاج رضايي خواست كه بگويد و بنويسد از آيت‌الله خميني پول گرفته تا عليه رژيم اقدام كند. ايشان زير بار نرفت و دينش را حفظ كرد و حّروار از اعدام استقبال كرد. خدا رحمتش كند.

به هر حال عزم من و همه‌ي بچه‌هاي محل مثل مرحوم حاج محمدحسين عرب و پسر دايي‌ها و پسرعموها و آقاي ولايتي در حفظ جلسات پنج‌شنبه شب‌ها، بسيار بود. سعي مي‌شد افرادي با ريشه‌ي انقلابي همچون سيدعبدالرضا حجازي، حاج‌شيخ علي‌اكبر ترك، مرحوم آقاي فلسفي و حاج شيخ باقر نهاوندي در جلسه به منبر دعوت شوند. در ده روز روضه‌خواني چند بار به صورت موقت ما را دستگير می‏کردند و بعد با وساطت پيرمردهاي محل آزاد مي‌شديم. خاطرم هست رئيس كلانتري با توهين به من گفت: «آدم قحط است كه اينها را اينجا مي‌آوري؟!» چرا كه آقاي حجازي در يكي از صحبت‌هايش گفته بود: «مي‌دانيد چرا آرمسترونگ رفت كره‌ي ماه؟ براي آوردن خاك تا آزمايش كند ببيند آنجا براي زندان مبارزان مناسب‌تر است يا قزل‌قلعه!» براي توزيع اعلاميه‌ها نيز با مشكلات زيادي دست و پنجه نرم مي‌كرديم. ما در باغ‌هاي زيادي از جمله باغ سرلشكر معزي اعلاميه مي‌انداختيم. يك شب كه ما همراه با آقاي ابوالقاسم طباطبايي مشغول چسباندن اعلاميه‌ها بوديم، پليس (علي غفاري) گشت شبانه (حدود ساعت دو و سه نيمه‌شب) نورافكن انداخت و ما را ديد و فرمان ايست داد؛ اما ما پريديم و فرار كرديم. از قضا پليسي كه فرمان ايست داده بود من را شناخت و فردايش به عمويم گفت: «من ديشب محمدآقا را ديدم و شناختم ولي به روي خودم نياوردم چون با شما نان و نمك خورده‌ام. خواهش مي‌كنم به ايشان بگوييد ما را اذيت نكنند.»

در عاشوراي سال بعد كه مثل هميشه دسته‌هاي سينه‌زني وارد مسجد و تكيه‌ي رستم‌آباد مي‌شد، دسته¬اي نيز از دروس، متعلق به تحصيل‌كرده‌ها و ژيگول‌هاي منطقه بود. دروس دو تكيه داشت، دروس بالا و دروس پايين. صاحب دروس پايين مخبرالسلطنه هدايت بود که در حال حاضر قبرش در همين مسجد است. ژيگول‌ها در ايام محرم مشكي پوشيده و سينه مي‌زدند. آن روزها پلاكارد بسيار زيبايي از فرمايش‌هاي امام‌حسين(ع) آمده بود كه با مباني انقلاب همخواني داشت. ما تشخيص داديم اين پلاكارد براي دسته خيلي مفيد است. بنابراين آن را در تكيه چسبانديم. زيرا همه‌ي دسته‌ها، از هر كوچه، از تكيه بيرون رفته بودند. پيرمردي با يك منقل و اسفند همراه با چهار جوان جلوي دسته ايستاده بود و خوش‌آمد مي‌گفت. پسر عمويم آقاي حاج حسين عرب سرپرست و ناظر ما در اين مورد همچون سال‌هاي قبل به من گفت: «مواظبم كسي نيايد.» من هم پلاكاردها را با سنجاق چسباندم. به آقاي ولايتي که شاگرد محصل بود، گفتم: «علي بيا»، او هم آمد و نگه داشت و ما بيست نقطه را به سياهه‌هاي دور مسجد و روي طاق شال‌هاي علم چسبانديم و بعد براي اينكه به در بچسبانيم به علي گفتم: «برو از نانوايي کنار هيئت مقداري خمير بگير.» علي خمير را آورد و با آن خمير به در هم چسبانديم و به جمعيت پيوستيم. دسته‌ي دروس، آشنا با حرکت‌هاي ما بار ديگر نظم‌اش به هم خورد و به سراغ خواندن تراکت‌ها رفتند. متن آن تراكت اين بود: «ما را مي‌كشند، ما را از بين مي‌برند و شما نگاه مي‌كنيد. واي بر شما فرداي قيامت چه مي‌كشيد.» دسته به هم خورد و بلوايي به پا شد.
از ديگر دسته‌ها که به تكيه‌ي رستم‌آباد مي‌آمد، دسته‌ي پهلواني در چهار راه دلبخواه به سمت قلهك بود که نود و نه درصد جمعيت آن دسته و تشكيلات و روضه‌خوان و مداحانشان بازنشستگان ارتش اعم از افسر و استوار و گروهبان بودند. پهلواني هم خودش يك استوار بازنشسته بود. ما با اين دسته مخالف بوديم. اين دسته آمد و سينه زد. صمصامي، پيرمرد استوار بازنشسته‌اي‌كه هميشه آخر دسته دعا مي‌كرد، روي چهارپايه رفت و ميكروفن را گرفت و شروع به دعا خواندن كرد. او داشت اين جمله را مي‌گفت كه «خدايا! شاهنشاه عظيم‌الشأن و شهبانو فرح را...» تا همين جايش را گفته بود كه يك مرتبه ما به فكر افتاديم چه بكنيم و چه نكنيم. چون شلوغ بود تنها فكري كه به ذهن‌مان رسيد اين بود كه انبردست برداشتيم و سيم‌ها را قطع كرديم و از زير منبر فرار كرديم. تكيه خاموش و بلندگوها قطع شد. سر و صدا و ناله و نفرين ارتشي‌ها بلند شد. تا ساعت‌ها نتوانستند سيم‌ها را وصل كنند و تكيه‌ي مسجد به هم خورد. فردايش افراد زيادي را دستگير کردند و آقاي صمصامي به ساواك رفتند. پسر عموي بنده آقاي عرب، اولين كسي بود كه دستگير شد. از صمصامي پرسيده بودند: «چه كسي سيم‌ها را قطع كرده» ايشان جواب داد: «بنده نديدم ولي كساني كه آنجا بودند گفته بودند كه يكي از همين عرب‌ها بود.» بعد از اينكه پسر عمويم را كتك زدند، او را آوردند و با صمصامی روبه‌رو كردند و ايشان گفتند كه من را نمي‌شناسد. بعد پسر عمويم را آزاد كردند. آقاي ولايتي را هم كه آن موقع جوان و دانش‌آموز بود، دستگير كردند. دو ساعتي او را كتك زدند. او را هم آوردند روبه‌رو كردند كه گفت: «نه او اصلاً از عرب‌ها نيست.» مدتي فراري بودم. بالاخره دستگيرم كردند و در زيرزميني سياه و كثيف و پر جانور انداختند. در زيرزمين سرهنگ انصاري كه در ساواك شميران بود، با پشت دست روي صورت من زد كه مدت‌ها صورتم خراش داشت. سرانجام نتوانستند ثابت كنند كه كار، كار من بوده است و آزادم كردند.
در كل، امكانات زندان جمشيديه بهتر از باغ شاه بود، اما سلول‌هاي باغ شاه بزرگ‌تر از جمشيديه بود.(12) بعضي از نگهبان‌ها متدين بودند. زماني‌كه مي‌ديدند من نماز مي‌خوانم كاري نداشتند. به‌طور مثال يك بار در ماه محرم از صداي بلندگو در حياط زندان صداي سينه‌زني مي‌آمد. من از نگهبان خواهش كردم در را باز كند تا سينه بزنم. او كه فرد معتقدي بود در را باز كرد و من بيرون آمده و كمي سينه زدم.
با آمدن شاه‌آبادي، جوانان زيادي جذب اين مركز مبارزاتي شدند. از آن زمان به بعد ما همه وقت در مسجد نزديك منزلمان پشت‌سر ايشان نماز مي‌خوانديم و پسرهايم حسن و حسين به‌خصوص حسن مكبر ايشان بودند.(13) مسجد آقاي موسوي خيلي سياسي نبود، انسان محترم و معمم و بسيار با تقوا و روحانيت در رفتار و كردارش ملموس و قابل مشاهده اما محفل، محفل سياسي نبود. بر عكس، مسجد شاه‏آبادي در رستم‌آباد، پاتوق كساني با افكار ديني و سياسي بود. به‌طور مثال در ايام محرم، آقاي وحيد به مسجد دعوت مي‌شد، نماز را مي‌خوانديم و پس از آن برنامه‌هاي مذهبي اجرا مي‌کردند. برنامه‌هايي با قصد بر هم زدن بنيان حكومتي، بيشتر در فكر امثال شاه‌آبادي‌ها بود.
در آن روزها كاغذهاي جديد چاپي به بازار آمده بود كه فرمايش‌هاي امام‌حسين(ع) در روز عاشورا در آن چاپ شده بود و ما احساس كرديم اين نوشته‌ها براي جوان‌هاي ژيگول و تحصيل‌كرده‌ي دسته‌ي دروس مفيد است؛ لذا تصميم گرفتيم اين برگه‌ها را در تكيه نصب كنيم. در آن زمان اهالي رستم‌آباد براي استقبال از دسته‌ها بيرون رفته بودند و سر دسته‌ي ما پسر عمويم آقاي حاج‌محمدحسين عرب مانع ورود افراد به تكيه شد. در اين موقع آقاي علي ولايتي را كه آن روزها نوجوان بود، صدا زدم و گفتم كمك كند تا ما با سوزن ته‌گرد كاغذها را نصب كنيم. من به او گفتم که چسب را آماده کند تا اطلاعيه‌ها را به ديوار بچسبانيم، او هم مقداري خمير از نانوايي آورد و تمامي شعارها را نيز روي پارچه‌ي مشکي و درب‌ها نصب کرديم. با ورود دسته‌ي سينه زني دروس و توجه به اعلاميه‌ها نظم دسته به هم خورد و همه به سمت اعلاميه‌ها رفتند. اين حركت، پليس و ساواك را غافل گير كرد.
البته من ارتباطم را هيچ‌گاه با شميران قطع نكردم و همواره با همرزمان سابق در زمينه‌ي تهيه و توزيع همكاري داشتم. عاشوراي هر سال به رستم‌آباد برگشته و در اين سال با همين گروه مبارز در منزل يكي از تجار بزرگ در دروس بوديم. نمازجماعت را به امامت شهيد مفتح در ايوان‌ها و اتاق‌هاي مختلف خوانديم كه بعد يك مرتبه معلوم شد بعضي‌ها صاف نماز خوانده‌اند و بعضي‌ها كج نماز خوانده‌اند. بعد خود آقاي مفتح رفتند پشت ميكروفن و گفتند كه تا 15 درجه از هر طرف در مجموع 30 درجه بلامانع است. من قرار بود همانجا غذا بخورم كه آقاي ابوالقاسم طباطبايي آمد و به من گفت ما و ديگر دوستان قصد رفتن به مجلس آقاي مطهري و شريعتي را داريم؛ چون باجناق من آنجا دست اندر كار است و گفته دو سه نفر باشيد و بياييد. من هم قبول كردم و به اتفاق آقاي طباطبايي و آقاي حسام انتظاري به منزل يكي از گردانندگان حسينيه‌ي ارشاد روبه‌روي حسينيه‌ي ارشاد معروف به داووديه رفتيم. منزل بزرگي بود؛ حدود بيست سي نفر زن و مرد حضور داشتند. بعد از ناهار مردها روي مبل و زن‌ها روي زمين نشستند. بعد از نماز مرحوم مطهري و شريعتي شروع به صحبت و بحث کردند. خلاصه بحث مطرح شد. شريعتي راجع به مقام شهيد حرف مي‌زد و مي‌گفت يک نفر ويتنامي که براي دفاع از مملکت و نظامش در مقابل آمريکا مي‌جنگد و کشته مي‌شود، شهيد است. اما آقاي مطهري به شدت عقيده‌ي وي را رد کرد و نيم ساعت از وقت تعيين شده گذشت، بحث طولاني و داغي بود. استاد مطهري عقيده داشت که يک شهيد شرط قبوليش ايمان به خدا و توحيد و معاد، به‌خصوص ولايت است و شهيد کسي است که در اين راستا کشته شود. آقاي شريعتي سيگار زياد مي‌كشيد و در آن مباحثه بيش از نيمي از سيگارش خاكستر شده و لاي انگشتش مانده بود چون همين‌طور حرف مي‌زد ولي آقاي مطهري به‌شدت مخالفت كرده و مي‌گفت اولين شرط شهادت ايمان به خداست.
بعد از اين حادثه دکتر شريعتي(14) از ايران خارج شد. پس از آن ديگر خبري از وي نداشتم تا اينکه  آقاي قمي از سوريه به من اطلاع دادند که ايشان فوت کرده است.
 دكترشريعتي چه بعد و چه قبل از انقلاب يک عده موافق جوان و احساساتي و دانشجو و تعدادي مخالف قرص و محکم مثل آقاي مصباح‌يزدي در قم داشت که خودم شاهد رد سخنان شريعتي توسط ايشان بودم.
آقاي قضايي روابطي با روحانيون و مذهبي‌هاي آذربايجان به‌خصوص شيخ‌الاسلام الله‌شکور در باكو برقرار نمودند و در لواي آن ارتباطاتي هم با مردم ايجاد كردند و در مراسم‌هاي مذهبي آنها مانند مراسم ايام محرم البته به طور رسمي شرکت داشتند.(15)
در زیمباوه در ماه محرم علاوه بر خود سفارت و رزيدانس به‌صورت گردشي در منازل شيعيان مراسم عزاداري بر پا مي‌شد.
در باکو ما حوزه‌ي علميه داشتيم که من در بازديد از آن حقوق يک ماه‌ي طلبه‌ها را به صورت هدیه دادم. پير مردي در آنجا بود که من از ايشان سؤال کردم که شما چطور در اين شصت ـ هفتاد سال زير يوغ کمونيست، شيعه مانده‌ايد. ايشان گفت خيلي مشکلات داشتيم. در ايام محرم سر خيابان با فاصله‌هاي 50 تا 100 متر کشيک مي‌ايستاديم و در زيرزمين سينه‌زني راه مي‌انداختيم. به محض اينکه سربازها يا گشتي‌ها مي‌آمدند، چراغ‌ها را خاموش مي‌كرديم و ساکت مي‌شديم.
در حسينيه‌ي ايراني‌ها مراسم عزاداري بسيار باشکوهي همراه با ناهار و شام برگزار گرديد. روز عاشورا حدود يک ميليون نفر جمعيت از سراسر آذربايجان به بقعه‌ي طيبه خاتون دختر موسي بن جعفر (ع) آمدند و خيلي‌ها از روز قبل از مراسم آنجا خوابيده بودند.


پانویس‏ها:

1. دهکده‌ي رستم‌آباد در چهار کيلومتري جنوب شرقي امامزاده صالح و سه کيلومتري شرقي قلهک است و سکنه‌ي آن به چهارصد تن مي‌رسد. اين دهکده در دامنه و سردسير و آبش از دو رشته قنات است و در بهار از رودخانهي  دارآباد استفاده مي‌کند. محصولش غله و ميوه است. يکصد باب دکان در آنجا مشغول به کار و قسمتي از ساختمانهاي آن از برق سلطنت آباد استفاده مي‌کند. در شمال اين دهکده باغ فرمانيه واقع است که قناتي مخصوص دارد و ملکيت آن متعلق به سفارت ايتالياست و محل تابستاني آن سفارتخانه است. (منوچهر ستوده، جغرافياي تاريخي شميران، ج 1، تهران مؤسسه‌ي مطالعات و تحقيقات فرهنگي (پژوهشگاه)، 1371، ص 443)
2. پارچه: (از پاره، قطعه، جزء و چه علامت تصغير) قطعه، پاره، تکه
3. دکتر علي محمد نوريان در گفتگو با نویسنده (بهار و تابستان 1384) این مطلب را تائید کرده است.
4. هنگام رد شدن کالسکه، ناصرالدين شاه يا مظفرالدين شاه از اين جاده خواهر حاج آخوند رستم آبادي که از نظر رواني مشکل داشت با جملات نه خيلي زيبا شعرهايي براي آنها مي‌خواند و آنها نيز مي‌خنديدند، زيرا مي‌دانستند او حالت عادي ندارد. همان
5. همان
6. دروس در چهار کيلومتري جنوب شرقي امامزاده صالح و سکنه‌ي آن به پانصد تن مي‌رسد. تقي فکري درباره‌ي دروس مي‌نويسد: دروس در شرق قلهک است و از شمال به رستم‌آباد و چيذر و از جنوب به چال هرز و از مشرق به سلطنت‌آباد و از مغرب به قلهک. دهکده‌اي بود ارمني نشين و جميع ساکنان به کار کشاورزي مشغول بودند. قلعه‌اي داشت که ساکنان ده در آن زندگي مي‌کردند. (منوچهر ستوده، پيشين، ص 412)
7. پيرامون شخصيت آيت‌الله موسوي، نگارنده گفتگوهاي زيادي را با فرزندان ايشان آيت‌الله سيد جواد موسوي ده سرخي، سيد جعفر و مرحوم سيد حسين موسوي ده سرخي انجام داده و براي ثبت در تاريخ در آرشيو مركز اسناد انقلاب اسلامي موجود است.
8. در حال حاضر کبابي شده است.
9. دکتر علي‏محمد نوريان در گفتگو با نویسنده (بهار و تابستان 84) این مطلب را تائید کرده است.
10. دادگاه نظامي ويژه رسيدگي به کار عده‌اي را که در رابطه با وقايع 15 خرداد دستگير و محاکمه مي‌شدند پايان داد و رأي خود را صادر نمود. به‌موجب آراي صادره از دادگاه آقايان طيب حاج رضايي، غلامرضا قائني، امير کريمخاني، حاج اسمعيل رضايي و فضل‌الله ايزدي سلحشور به اعدام محکوم شدند. عده‌ي زيادي به حبس ابد و عده‌اي به پانزده سال زندان محکوم گرديند. (باقر عاقلي، روز شمار تاريخ ايران از مشروطه تا انقلاب اسلامي، جلد دوم، 1384، ص 160)
11. سينا ميرزايي، طيب در گذر لوطي‌ها، چاپ اول 1381، نشر مديا، ص 86
12. در جمشيديه پهناي سلول به اندازه‌ي دو متر بود.
13. در بدو ورود به اين روستا، جهت تعمير و نوسازي بناي مسجد، دست به کار شد و خود شخصاً در امور مربوط به بنايي مسجد شرکت کرد. تعميرات مسجد که غالباً پس از نماز مغرب و عشا به انجام مي‌رسيد، با موعظه‌هاي مذهبي و اجتماي حجت‌الاسلام شاه‌آبادي همراه بود. وي در مدت امامت مسجد اعظم رستم‌آباد موفق شد اين مکان را به پايگاه مبارزه عليه رژيم تبديل کند و حرکت‌ها و فعاليت‌هاي بي‌شماري را در حوزه‌ي مسايل سياسي و نظامي، از اين مسجد برنامه‌ريزي و هدايت کند. در کنار اين فعاليت‌ها، مسجد اعظم رستم‌آباد، جذب و هدايت جوانان متعهد منطقه، تشکيل جلسات مذهبي در کنار تهيه و تکثير اعلاميه‌ها و نوارهاي حضرت امام که از نجف اشرف ارسال مي‌شد، بخشي از فعاليت‌هاي شاه‌آبادي در منطقه بود. (عبدالکاظم مجتبي‌زاده، زندگي و مبارزات حجت‌الاسلام و المسلمين مهدي شاه‌آبادي، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامي، 1383، ص 80)
14. در تاريخ 29 خرداد 1356 دکتر علي شريعتي به‌طور مرموزي در انگلستان درگذشت. به عقيده‌ي بسياري، وي توسط رژيم به شهادت رسيده است. (هفت هزار روز تاريخ ايران و انقلاب اسلامي، جلد دوم، پيشين)
15. احد قضايي در گفتگو با نویسنده این مطلب را تائید کرده است.

حسین روحانی صدر



 
  
نام

پست الكترونيك
نظر شما
کد امنیتی

 

 

       تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.