گزينش و پذيرش راويان
پس از تشخيص موضوع و متفرعات مسأله و مطالعات مقدماتي كتابخانهاي ـ آرشيوي و تهيه تنظيم پرسشهاي عام و خاص در هر حوزه، گزينش راويان و پذيرش ما از ناحيه ايشان به عنوان مطرح كننده و مدعي پروژه، در دستور كار قرار ميگرفت. براي دسترسي به منابع دست اول و اطلاعات مستند و مستتر نزد خبررسانهاي حرفهها و حيطههاي شغلي گوناگون، روشها و رويكردهاي متفاوتي متصور بود.
پژوهشگري كه موضوع مصاحبهاش را در جامعه خود و به زبان مادرياش پيگيري ميكند و خود از نسل خبررسان پاسخگوست و به ملاحظه زندگي روزمرهاش در محيط مشترك، علم اجمالي به موضوع و اطلاعات عمومي (هر چند رسانهاي) به قضايا وعرف و عادات مردم و مُر ّ قوانين جاريه دارد، لابد بايد وضعيتي غير از محقق غريبه غيرخودي داشته باشد كه جز اصل مسأله و متن مسئوليتاش، نيازمند ممارست و مؤانست در اين حواشي راهگشاست.
اما و از طرفي وقتي محقق بناست بيهيچ مقدمهاي وارد حريم خصوصي خبررسان شود و از طريق مصاحبه او را مورد استنطاق قرار دهد؛ چطور؟ به نظر ميرسد در يك جامعه دو قطبي از حيث سياسي ـ جناحي، و ظواهر ديني و غيرديني و حتي فقير و غني به لحاظ طبقاتي، در حالي كه خود نخبگان خبررسان اين طبقهبندي را پذيرفته و داخل آن جاي بگيرند، كار پرسشگر بسا كه دشوارتر شود، حتي اگر موضوع مصاحبه امري ملي ـ تاريخي و مربوط به موقعيت كشور درجنگ و كيفيت دفاع در برابر تجاوز باشد.
هم از اين حيث مزيّتِ داشتنِ دوستان مورد وثوق و با نفوذ در محورهاي مختلف گفتوگو، و دوستانِ دوستان، خصوصاً در اولين مصاحبه در هر حيطه، ضرورت پيدا ميكند كه اگر به دلايلي مطلوب نباشد، البته مغتنم است؛ چه براي رفع و رجوع ريختوپاشهاي اوليه در بيان مسايل و چه از باب دستيابي به اطلاعات سرمايهاي و سرنخهاي راهگشا؛ هرچند بيتكلّفي ناشي از ارادت و محبت دوستانه ممكن است باعث ناديده انگاشتن حقوق انساني طرفين و در نتيجه نقض غرض بشود. با اين همه در ميانبُر بودن مسير دسترسي به خبررسان خودي و خويش، ترديدي وجود ندارد؛ و نيز اخبار افشاگرانه مبتني بر اعتمادي كه پاسخگو در اختيار دوست مخلص محقق خود قرار ميدهد؛ اما همچنان ممكن است همدلي و حُجب و حيا بين آن دو، بهويژه دست پرسشگر را ـ لااقل در برخي روابط ـ در نقد و نظر دادهها ببندد و از آن بدتر اين كه جسارت طرح پرسشهاي بيملاحظهتر در خلال بحث را از او بگيرد؛ گرچه بهاندازه علمي ـ عقلاني بودن روابط، اين شبهه تا حدود قابل توجهاي مرتفع ميشود.
در شناسايي و گزينش راويان نخبة صاحبان حرفه و فن، و مديران و مسئولان مقاومت در جنگ 8 ساله، با وجود تعدد و تنوع حوزهها، راه ما نسبت به پروژههايي با جامعة آماري گستردهتر، نظير تحقيق در زندگي روزمره مردم يك ناحيه و يا مناسبات بين قومي و مذهبي و نظاير آن، هموارتر است؛ چه بهواسطه خود موضوع جنگ، خاصه از نوع دفاع داوطلبانهاش و چه ازحيث محدوديت متوليان آن، به عنوان مثال؛ در موضوع خبر و تبليغ، شما راديو تلويزيون، خبرگزاري پارس و ستاد ـ جديدالتأسيس ـ تبليغات جنگ را به معني اعم ميشناسي، پس به دنبال راوي در سطح كشور يا كلانشهر تهران نميگردي و اين حد خوردن و شكل پيدا كردن محيط گفتوگو، به نحوي اولين مرحله گزينش است.
حال در اين چارچوب، نسبت به ساير پروژههاي تاريخ شفاهي نامبرده و اساساً در مصاحبه با نخبگان يك دوره و حيطة خاص، نخستين مشكل و محدوديت، نظير و بديل نداشتن راوي است. گرچه ما در امر «فرهنگ عمومي جنگ» به نحوي با داشتن يكصد هزار راوي نيز، از اين محدوديت رنج ميبرديم، چون در آن پروژه هم نسبت به كل جمعيت، اقليتي در جبهه جنگ حضور يافته بودند؛ با اين تفاوت كه بواسطه مشاركتي بودن مشاهده، از يك رخداد، روايات متعدد و بعضاً متفاوتي ما در اختيار داشتيم، غالباً روايات يكديگر را تداعي ميكردند و در عين حال ميتوانستند مكمل هم واقع شوند؛ اما با عبور از قاعده هرم و در سطح مياني و رأس آن، اين فراواني نبود، چنان كه ما يك فرمانده كل قوا داشتيم و در ساير پستهاي كشوري و لشكري يك مسئول و يك قائممقام و مديركل و دبير حتي يك عكاس عملياتيتر و يك محيطبان در فلان منطقه و يك مهندس آب در جنگ و جغرافيادان و... داشتيم و شايد دشواريها در گزينش و پذيرش متقابل، صرفنظر از ساير شقوق ميتوانست ناشي از همين انحصار اشخاص در اطلاعات مربوط به آن حوزه باشد.
و از طرف پرسشگر و آنچه به مصاحبه كننده و پذيرفتن وي از ناحيه پاسخگو برميگردد، توقع اينكه او بتواند مقبوليت عام داشته و موفق به جلب رضايت مطلق راوي در گفتوگو بشود، «محال ممكن» است. و اين تناقض برميگردد به اينكه محقق بايد در عين خارج دولت بودن، مورد سوءظن دستگاه نباشد. و اين امري نيست كه بتوان در آن تصنّع كرد؛ سوابق جهتدار شغلي، تحصيلي، سياسي و اقتصادي هويتساز هر يك از ما، چيزي نيست كه بتوان آن را ايجاب يا از خود سلب كرد. و ما براي برانگيختن حس همكاري راويان نيازمند نوعي مشروعيت هستيم. من با اينكه طي دو دهه گذشته در موقعيتي فراجناحي قرار داشتم و بعضي از آثارم را ناشران دولتي مكرر چاپ كرده بودند، نتوانستم جناح محافظهكار را كه اتفاقاً متولي آرشيو اسناد و اطلاعات جنگ بود و در هر بخش ـ ولو يك نفر ـ نخبه را در اختيار داشت، به مساعدت در مصاحبه دعوت كنم؛ آنان ولو در حوزه مختلف و بدون تباني، عموماً نه به صراحت بلكه به مرور زمان و شيوة هزار وعده خوبان...، و خلف وعده، كار را به جايي ميرساندند كه حتي براي مصاحبه با رقيب، نيز در تو حس و نَفَس مقاومتي باقي نماند. اينان كه در ادوار مختلف، حاكميت و حكميت خود را بر منابع انساني و سرمايههاي اجتماعي مقاومت حفظ كرده بودند، همچنان به عنوان گره باز نشدة اين دوره از گفتگوهاي نخبگان باقي ماندند. تقريباً در تمام سطوح، اغلب اشخاصي كه هنوز در رأس كار بودند ـ بهويژه فرماندهان نظامي ـ از قبول مصاحبه طفره رفتند و متقابلاً كساني كه از مسئوليت دولتي منفصل شده بودند، ولو در حد وزرا، رفتار ملايمتري را درپيش ميگرفتند. با اين همه، وجود يك نفر از اين مجموعههاي بسته كافي بود تا چند و چون نظرهاي ايشان را به چالش كشيده و مـا را با ماهيت ترديد آنان نسبت به مصاحبه آشنا كند.
از معمول نبودن مصاحبههاي حرفهاي ـ غيررسانهاي در جامعه كه بگذريم، در اختيار نداشتن ضوابط حقوقي و به تعريف نرسيدن اين نوع فعاليتها باعث ميشد، طريقه گزينش و پذيرش به غايت نظم ناپذير و از يك شيوه ورود و خروج عقلايي تبعيت نكند. با اين حال وحدت رويهاي وجود داشت، قرار داد نانوشتهاي كه عموماً به آن عمل ميكنيم: استقبال با احساس بدرقه با عقل! از اين رو بين رئيس يك سازمان و كوچكترين عضو آن اختلافي وجود نداشت: و نه در به جا آوردن آداب و ادب ما و طي مراحل مرارت و صبر در پيگيري، گرفتن قول مصاحبه و امروز و فردا كردن قرار ملاقات تحميل شده و نظاير آن، بلكه در خوش خلق و بد خلق بودن، فراموش كردن قرار قطعي شده از پس تماسهاي مكرر به خاطر ابنالمشاغل بودن و ارجاع به سايرين و از سر خود باز كردن، در حالي كه توبه همه آن معدود اشخاص، چون قطعات يك پازل نياز داري و يكي بسنده از ديگري نيست.
اما از جمله ملاكهاي ما در محدوده تعيين شده و بين افراد يك مجموعه و كل، براي به حد نصاب رسيدن و اشباع شدن روايت، با فرض امكان انتخاب البته، نخست حضور حداكثري شخص در آن حرفه، نسبت به سايرين بود، و بيش از آن نزديك بودن به كانون ماجرا و مركز خبر، براي داشتن ميدان عمل و نظر موثر نسبت به واقعه(جنگ) و نيز حسن شهرت در قدرت خلاقيت براي هر چه بيشترنزديك شدن به ساحت چنين نخبگاني و عواملي، با فرض وجود دوست و آشنا در تمام حوزههاي پروژه، و امكان مصاحبههاي مقدماتي با ايشان، در پايان گفت وگو از او تقاضا ميكردم با توجه به جزئيات و كيفيت مسائل مصاحبه و داد و گرفت و تعاملي كه با يكديگر در آن موضوع داشتيم، افراد واجد شرايط مصاحبه را به ترتيب اهميت و اولويت وحتيالمقدور با نام و نشان و نوع مسئوليت، در اختيار ما قرار دهد. و در مصاحبه با شخص ثاني، و با فرض درست بودن نشاني خودش! همين چك ليست تهيه ميشد و همين طور تا آخرين نفرات براي از قلم نيفتادن شخصي در آن حوزه و اهم و مهم آنان تا حصول نتيجه. و در مقابل اين فهرستها و قدر مشترك نظرها، سهو و خطاها و احياناً حب و بغضي كه بعيد مينمود وجود داشته باشد مد نظر قرار ميگرفت و روند گزينش، اگر چه به ندرت ممكن بود تا اجراي مصاحبه ادامه يابد؛ به اين معني كه در جلسه معارفه و حتي مصاحبه اصلي چنان كه بحث حيثبت خلاقه خود را از دست ميداد و به سمت حذف و اضافه و ويرايش واقعيت پيش ميرفت و به اين ترتيب معلوم ميشد، معرف ايشان به خطا رفته است. بحث به سرعت جمع ميشد و مصاحبه ادامه پيدا نميكرد.
جالب توجه اينكه گاهي اين خبط و خطا از چند صاحب نظر در رشته خود و بهاتفاق ممكن بود سر بزند، چندان كه اين مديران ارشد بعضاً اسم و نشاني كسي را به عنوان مطلع و شاهد حرفهاي در يك حوزه مورد تاكيد قرار دهند در حالي كه چنين امري وجود خارجي ندارد؛ شايد به واسطه دور از دسترس بودن آن شخص و فاصله زماني و مكاني كه با او ـ هر چند در يك سازمان داشتند، اين وضع بوجود آمده بود و صد البته به واسطه خوشبيني، به روز نبودن اطلاعات و خفض جناح در بيان و نظاير آن. چنان كه در يك مورد به خصوص به علت دور افتادگي و فاصله هزار واندي كيلومتري، در هماهنگي تلفني قبل از حركت و سفر، هر چه او در خواسته موردنظر ما اظهار بياطلاعي كرد، آتش ما (با تاكيد معرفهاي او) تيزتر ميشد، در حالي كه پس از ملاقات وي معلوم شد او روحش هم از واقعه و جنگ خبر نداشته است!
در مصاحبه مسئولان طراز اول ـ هر چند در سالهاي پس از جنگ به اين مقامات رسيده باشند و گفت و گوي ما به مسئوليت فعلي ايشان ارتباط پيدا نكند، در شرايطي كه هنوز از خدمت منفعل نشدهاند، نياز به شخص ثالث در معرفي و پشتيباني او از ما عموماً اجتنابناپذير بود. اين افراد البته نياز به شناسايي ندارند و از آنجا كه سالهاي متمادي در موضوع و حوزه مربوطه مسئوليت داشتهاند، مورد مراجعه خاص و عامند، با اين حال بعضي از آنان طي دو دهه پس از جنگ ـ صرف نظر از نوع مصاحبه و كيفيت پرسشهاي آن به عدد انگشتان يك دست با كسي مصاحبه نكردهاند، هم از اين رو دستيابي به ايشان بدون وساطت، آن هم براي يك گفت و گو جدي غير فرماليته رسانهاي، تقريباً نزديك به محال است.
در از قلمافتادگيهاي بعضي از اسامي مهم و بسنده نكردن به ذهنيت خود و صداقت معرفها هر چند از دوست و آشناها، اين نكته ناگفته ماند كه اشراف اجمالي به آثار منتشر شده به ويژه كتابشناسيها و حتي علم و اطلاع از كارهاي منتشر نشده، موجب ميشد تا حد قابل قبولي اين رخنهها در گزينش حرفهاي ها پر شود.
موارد نادر اما مهمي هم هستند كه توان و تلاش ما در تباني با ايشان راه به جايي نميبرد و آن اشخاصي بودند كه به سبب مهاجرت، عوض شدن خط مشي سياسي، برون رفت از جرگه مسئولان نظام و يا زخم و جرح و پيري و بيماري و در نهايت شتافتن به ديار باقي، دور از دسترس ما بودهاند.
و آنچه در اين گفت و گوها مورد اعتنا نبوده، هويت غيرحرفهاي اشخاص خبررسان از سن و سواد و زبان و جنسيت و مذهب و سوابق گذشته اوست، كه اين همه در مقابل تجربه حرفهاي، او در جنگ، سخت رنگ ميبازد و در كيفيت مسئوليت او تاثير مستقيمي ندارد واگر داشته باشد در تحليل محتواي مصاحبه دارد كه خارج بحث فعلي ماست.
محدوديت وسيعتر كه شامل اين پروژه البته نميشود، و در گزينش نخبگان تاثير بسزا دارد، كارفرما و پشتيباني كننده مالي طرح است و اهدافي كه به تبع خاستگاههاي استراتژيك، مستقيم و غيرمستقيم، چند و چون مصاحبه را تحت تاثير خود قرار ميدهد. هر چند ممكن است همين فراغت مالي و آزادي عمل خود به عقيم ماندن اصل يك پروژه منتهي شود چنان كه پروژه اول (فرهنگنامه جبهه) تا پيش از احياء اين محتضر به وسيله وزارت فرهنگ چند سكته ناقص را پشت سر گذاشت و پروژه دوم (دانشنامه دفاع مقدس) كه اين مباحث در پي مصاحبههاي آن صورت ميگيرد، از اين حيث، عقيم و خانهنشين شد.
طرح مساله و توجيه راويان
طرح مساله و توجيه اشخاص مورد نظر براي تن دادن به مصاحبه و مشاركت فعال و موثر در اين امر ملي، مثل هر امر ديگري در گرو تصويري است كه سرپرست طرح و طرف پرسشكننده از موقعيت خود و موضوع مورد گفتگو به دست ميدهد. تا آنجا كه به او به عنوان مدعي ضرورت مصاحبه و متقاضي ملاقات مربوط ميشود، اقامة برهان در اهميت و اولويت اين امر با اوست و هم از آن روي كه بر شخص مصاحبه شونده وارد شده و ميخواهد وقت او و بخشي از ماحصل علم و عمل احياناً با راز و رمز او را تصاحب كند، با مقاومتهايي طبعاً روبرو ميشود.
نوعي دعوت به مشاركت، بيهيچ اُنس و الفت و آشنايي و سبب و نسبي؛ و دريافت حق و حقوقي، بدون هزينه و حمايتي. و بدتر از آن به اصطلاح «بچة قنداق كرده بغل پاسخگو گذاشتن!» به اين معني كه او را با تخليه اطلاعاتي و ثبت و ضبط اخبار و اسناد، در مقابل عمل انجام شده قرار دهي؛ و مسئوليت گفتههاي او را يكسر به او بسپاري؛ حتي اگر به شيوة برخي قرار داد قابل قبولي در نحوه بهرهبرداري از دادهها با او منعقد كني خواسته در شرايط عدم موازنه مسئوليت بين پرسشگر و پاسخگو و ساير شئون با اين توضيح، گريزپايي و عدم انبازي و طفره رفتن و از زيربار مسئوليت مصاحبه شانه خالي كردن و عهدشكني و خلاصه يك دله نشدن و وسواس و تن زدن از ناحيه آنان قابل درك و البته محل تأمل خواهد بود.
مضافاً اينكه مصاحبهكننده تا جايي كه بتواند ساختار مورد نظر خودش را بر مصاحبه شونده تحميل ميكند؛ به اين معني كه با پرسشهاي از پيش طراحي شده و برانگيختن حالات رواني در او پاسخهايي را دامن ميزند و شكل ميدهد و در مسير مورد نظر به دنبال خود ميكشد كه در نهايت شايد نسبتي با اطلاعات پرسش نشده راوي نداشته باشد. چندان كه اگر متن مصاحبه ضبط شده را در اختيار او قرار دهند، به خاطر نقش مصاحبهكنندة محقق مؤلف در ساماندهي و بافت تار و پود نقشينه سخن، مسئوليت آن را نپذيرد. و از اين حيث كه آن را يكسره مخلوق خود نميشناسد، امضا نكند؛ بنابراين ممكن است اكراه و استنكاف برخي شاهدان ـ ولو ناخودآگاه ـ ناشي از همين شكلپذيري متن مصاحبه بوسيله قالب و فرم برساختة ذهن پرسشگر باشد.
به هر حال، مرحله «طرح و توجيه» مسأله، اغلب پرتنش بود. از نخستين ارتباط تلفني با ملاقات حضوري براي بيان موضوع تا جلب خبررسان و گرفتن قول مساعد از او براي مصاحبه، راه باريك ـ اگر نه مطلقاً تاريك ـ و طولاني و ناهموار در پيش بود. راه ميانبر و نزديك؛ اما به همان اندازه ناآشنا و دور از آبادي و در نتيجه پر بيم و خطر. راهي كه بايد به سرعت برق از آن عبور كني.
آن طرف خط يا در يك فضاي بسته خصوصي، دو نفر مقابل هم قرار ميگيريم؛ در يك وقت بسيار ناچيز و تنگ. در حالي كه گويي متهم به سوءاستفاده و چشمداشت به مايملك شخص هستي و يا نظر خاصي را ميخواهي به او القا كني، بايد خود را به چنين كسي كه لابد هيچ شناختي از تو و كار و كسب تو ندارد، معرفي و از خود به نحو قابل قبول دفاع و دفع شبهه و بالاتر از آن، چهرة محبوب و مطلوب نشاندهي. ـ چنان كه ميگويند «خوب بودن كافي نيست، بايد خوب به نظر برسي» ـ پس داشتن ظاهري مؤدب چون ميهمان (به قول سنتزو)، متواضع و در عين حال مطلع و مسلط در حرفة خود، و از طرفي نيازمند و حقشناس نسبت به مشاهدات راوي (بالقوه)، كه در نوع خود بيبديل و ممتاز است، اهميت دارد؛ در حدي كه قصور و تقصير در هريك از اجزاي اين مقدمه واجب ميتواند موجب اجتناب شخص و احالة پرسشگر به پاسخگوي ديگر شود؛ اتفاقي كه با همه قوا بايد از وقوع آن جلوگيري كرد. خصوصاً اگر مراجعه به او برحسب يك چيدمان منطقي ـ مثلاً سلسله مراتبي منتها از بالا به پايين ـ صورت گرفته باشد و مصاحبه شونده تلويحاً او را در حد خود نداند، يا از باب خفض جناح واقعاً ديگري را بر خود مقدم بدارد و بدتر اين نخواهد خود را لو بدهد و بيان او بر زبان اين و آن بيفتد؛ از اين گذرگاه مهم،به هر وجه منالوجوه اگر نشاني را درست رفته باشيم، و كسي در خانه باشد، نبايد دست خالي برگرديم.
اما دومين تنگنا و كانالي كه بايد از آن عبور كرد، خاستگاه سازماني و موقعيت اجتماعي ـ سياسي پروژه است. خاصه اگر ـ به ملاحظاتي كه برشمرده شد ـ بخواهي غيروابسته و فرادولتي عمل كني كه با همه مزيتها، عموماً اذيتهايي در پي دارد. به خاطر عدم شكلگيري طبقه متوسط در جامعه ما و به تبع آن متصور نبودن فعاليتهاي خصوصي به ويژه در سطح ملي و بالاخص راجع مقوله جنگ كه به نحوي امنيتي است. از اين رو اولين پرسش و صريحترين آن پس از طرح مسأله، حتي در دوستانهترين شكل ممكن، در اين رهگيري، مربوط به متولي امر است: «اين موضوع زير نظر چه ارگاني (روي كلمه «ارگان» به معني نهاد بايستيد) انجام ميشود؟» مدلول آن بيشك ميتوانست سپاه، جهاد، بنياد شهيد، معاونت فرهنگي فرماندهي كل قوا، و نظاير آن باشد و كمي دورتر، وزارتخانهاي، نهاد رهبري در دانشگاهي و بالاخره مؤسسه پژوهشي وابسته به مراكز مطالعات استراتژيك نظامي و يا كتابخانة معتبري و مركز اسنادي!
بخشي از اين تصور و توقع به حق مربوط به ماهيت موضوع بود و هم از اين رو در ضمن پرسش بعضي از عناوين را كه مذكور افتاد، خود افراد پيش ميكشيدند: با.... چه كار ميكنيد؟ متعلق به.... كجاست؟ و بخش ديگر به طرح و توضيح ما برميگشت؛ طبعاً در ضرورت، وجاهت ، كيفيت، فراگيري و نفاست موضوع براي برانگيختن حس همكاري آنان چندان شرح و بسط ميداديم كه شنونده از خود بپرسد، چنين امر سترگي را چه تشكيلات با عرض و طولي، مديريت ميكند؛ اما خود اين عدم تعلق خاطر، طيف وسيعي از گرايشهاي گوناگون را پوشش ميداد و در نهايت به واكنش خاصي دامن نميزد، چنان كه بعضي افراد فرهيخته، اين وضعيت را به نفع پروژه تلقي ميكردند، كنايه از اينكه در غير اين صورت، پيوست به يكي گسست از سايرين را در اين مجمعالجزاير به دنبال داشت.
با اين همه خارج نظام انجام شدن آن قابل درك نبود. با چه ضرورتي و چه پشتوانهاي از منابع مالي و انساني و رويكردي ميبايست كسي يا كساني با وجود نهادهاي رديف بودجهدار، صاحب مسئوليت و مقام، و سابقه و سند در جنگ دست روي دست ميگذاشتند و ديگران به اصطلاح كاتوليكتر از پاپ به نظر ميآمدند؟!
به هر حال استرسخيزترين نقطه اين حركت همين سوال تند و تيز و چندپهلو بود؛ درست مثل اينكه بپرسند شما كه هستيد؟ پرسشي كه پاسخش هرچه باشد، بله، خير نيست. ايهام بر نميدارد؛ نميشود تقيه كرد، گفتن حقيقت عين مصلحت است. به جلب اعتمادي نياز داري كه يك رژيم بدون آن بوي الرحمناش بلند ميشود. و به دنبال اين «چه كسي» بلافاصله بايد به سوالات چگونه، چرا، كجا، با چه كساني... نيز پاسخ ميدادي، آن هم به نحوي كه به ابهامات ديگر منجر نشود. و مثل نوشتن قرارداد آنقدر دقيق كه گيرنيفتي و به خودت گل نزني. و از طرفي به اندازهاي كه به عكسالعمل فرد اشراف نداري، كار پيچيدهتر ميشود. داشتن يك چهره و نقش واحد در برخورد با كل خبررسانها نه تنها در يك موضوع و زمينه بلكه در چند حوزه، مثل نوشتن يك كتاب يا دادن يك طرح و تز براي هر كس و همهجا است.
پيشاپيش معلوم است كه با وجود همه تجارب و تعليمات داشته و نداشته و سن و سال به حول و ولا ميافتادي. و چون آن عاشق خام كه به يك عبارت ناخراشيده از درگاه معشوق رانده شده به قول مولانا:
حلقه زد بر در به صد ترس و ادب تا بنجهد بيادب لفظي ز لب...
و مثل كسي كه به گناه خويش اعتراف ميكند، با صدايي كه فقط خودت بشنوي، با سايه روشن كردن و فراز و فرود آمدن در عبارات و تردستي از آن نوعي كه نيچه به عنوان معصوميت ناشي از نياز در دروغ نام ميبرد، صدر و ذيل موضوع را به هم مونتاژ و از اين مخمصه در حقيقت نجات مييافتي و توضيح بيشتر را به حضور مستقيم و تعاطفي ـ اگر تلفني بود ـ احاله ميدادي.
البته معدود آثار منتشر شده پيش در موضوع مقاومت اين جانب كه واقعاً و اتفاقاً ناشران دولتي هم داشتند و بعضي مراجعات و مصاحبات موردي كه در سالهاي اخير به عنوان رساله دكتري در جامعه باب شده و نيز استناد به برخي افراد از يك مجموعه، و مديران ارشد و روساي همان سازمانها كه پيشتر مصاحبه شده بودند، ميتوانست راهگشا باشد.
شايد فاصله يكي دو دهه از جنگ و انفصال از خدمت اشخاص و دست به دست شدن مسئوليتها و سن و سالي كه به سمت بازنشستگي و دفتر و دستك خصوصي و احياناً اشتغال به تحصيل و خلاصه شرايطي كه هيچ شباهتي به سالهاي جنگ و مسايل امنيتي نداشت و بسا كه نقد و نظري را متوجه آن ميكرد، فرصتي مغتنم را براي ما فراهم ميساخت؛ البته نه براي واگويه بلكه از باب بازنگري به يك دوره از صرف عمر جدي كه اينك نام و نشاني از آن در دست نبود. و شايد اين كه من نه سرباز جنگ بودم نه كارمند صلح و سبب و نسب دولتي جانبدارانه نيز نداشتم، باعث ميشد شيفتگي و كنجكاويام در مسايل محيط بر جنگ، قابل درك و دلالت باشد.
بگذريم، بالاخره مراوده ما با گرفتن «بله» و قول ضمني مصاحبه در خلال سخن منجر ميشد. و اين «بله» به مثابه گشوده شدن مرز، و مجاز تلقي شدن نفس انجام كار و به اصطلاح رفتن پاي كار و عمليات بودند نه خود آن. با اين جواز كسب بايد بدنبال اسباب و لوازم كار، جا و محل آن، و چگونگي ادامه راه رفتيم، ولو گفته باشند: «عيبي ندارد»، «ببينيم چه ميشود»؛ «سعي ميكنم»؛ «با هم در تماس باشيم»؛ «حالا شما با دوستان ديگر صحبت كن»؛ «برم سفر برگردم»؛ «بعد از محرم ـ صفر زنگ بزن»؛ «فكر نميكنم چيزي براي گفتن داشته باشم»؛ «كاش زودتر پيگيري ميكرديد»؛ «حالا شما سوالها را بفرست»؛ يكي از مصاحبههايي را كه انجام دادهاي، بياور ببينيم... و نظاير آن.
و تمام تلاش ما در اين وضعيت قطعي كردن قرار بعد بود ـ هرچند براي شش ماه ديگر و تماس تلفني ديگر و نه مصاحبه! در حقيقت مورد شناسايي قرارگرفتن و در دستور كار بودن موضوع در حد اين كه با مرور زمان مجبور نباشي دوباره برگ هويت تهيه كني و اصل تقاضا و نقد و نقب آن را تاب بياوري. هر چند، در مواردي، پس از معرفي حضوري و جلسه دوم و معارفه بيشتر، براي جلسه مصاحبه و قرار آن سه باره ناگزير بودي با همه كراهت خود را معرفي و در واقع از خود و موضوع مصاحبه دفاع كني و از فرازهاي مهم اين ماجرا، در برون رفت از محدويتهايي كه بعضاً برشمرده شد، بعدها بزرگتر كردن دايره تماسها و روابط عمومي و به اين ترتيب برداشتن تاكيد از روي يك يا دو نفر در طول هفته و جنگ و گريز با وي و فرسوده كردن خود و ايشان بود. به عبارتي «همه تخممرغها را در يك سبد نگذاشتن». گرچه كمي دير ما به صرافت افتاديم و بعضي از اين تجربه براي ما تلفات و تبعاتي به همراه داشت.
با ترتيب جديد، به جاي پيگيري يك نفر ميتوانستي چندين مورد را به طور همزمان شروع و به تناوب و ايام متفاوت برحسب نوع توافقي كه در اولين برخورد حاصل ميشد، حركت كني و اين بار شكستي (و بلور بارفتن) را به منزل مصاحبه برساني. در شيوه نخست تلاش ما موجب فرسايش و اصرار و الحاح ما مقاومت را در اشخاص بر ميانگيخت و عاقبتي جز قهر و غيض و شكست در پي نداشت؛ اما بعد از تجديد نظر و تجربه ـ و نه هوشمندي ـ سرسختترين فرد هم از پا در ميآمد.
به اين ترتيب حتي اگر به اندازه 6 ماه و بيشتر افراد كار و برنامه زندگي رديف ميكردند و به واسطه آن از قرار قطعي تماس بعدي طفره ميرفتند، با اين عكسالعمل مواجه ميشدند كه: اجازه ميدهيد من 6 ماه بعد در چنين روز و ساعتي مزاحم بشوم و دوباره موضوع را يادآوري كنم؟ اين اشخاص لازم نبود رئيسجمهور، يا استاد دانشگاه باشند، ميتوانست از افراد متوسط در حرفه و هنر خود باشد. اما از اين نكته نميتوان غافل شد كه به تقريب اغلب آنان داراي سن و سال بودند و مسئوليت بعضاً متعددي داشتند، پس با اين كار و زندگي و نظم و نسق و اطراف و حواشي اخلاقاً نبايد انتظار ميرفت، بيهيچ چشمداشت و توجه و توجيهي، يكباره از همه امور فارغ بشوند؛ نه تنها به صرف نداشتن زمان (كه عموماً كسي از اين حيث در جامعه ما در مضيقه نيست) بلكه از لحاظ برنامهاي و انطباق روحي و رواني خود در بازگشت به گذشته و جنگ و كندن و فاصله گرفتن با اكنون و احياناً نظمدادن به ذهنيات خود و يا پرسوجو از احوال پرسشگر و خودي بودن او، خاصه براي مصاحبه و ضبط صوت و تصوير كه امكان تصحيح و تجديدنظر در كلام نيست. با اين همه از باب قدرشناسي، نبايد معدود افرادي را از نظر دور داشت كه در همان تماس نخست و بيهيچ چند و چون خود را با همه ابعاد وجود، تسليم ساعتها مصاحبه ما آن هم در منزل و محل كار خود ميكردند و بسا كه خود پيگير افراد ديگر ميشدند.
مسائل و موارد
خارج از قرار و مدار قطعي در يك چارچوب كه با تراضي طرفين منظم ميشود، بسته به تيپ و تربيت و تعليم پاسخگو، كش و قوس حد فاصل جلسه معارفه تا مصاحبه دستخوش ملاحظات عديده بود. بي آن كه حتي نسبت به كيفيت گفت و گو، علم و اطلاع قطعي داشته باشيم، ناگزير هر رفتاري را بر خود ميپسنديديم و براي دستيابي به منظور و مطلوب خود، لابد هيچ شرطي و شبههاي نداشتيم. در يك كلمه، و به دلايل شمرده و از قلم انداخته، به آنان «حق» محض ميداديم و براي خود جز وظيفه در برابر آن نميشناختيم. بنابراين از اين كه هر كس بر طينت خود ميطنيد و در جايگاه مراد و محبوب با آگاهي منحصر بفرد خود، ميتوانست، موقعيت خود را ديكته كند گلهاي نداشتيم.
گرچه خود اين مشكلات بعدها براي من تبديل به مقدمهاي ضروري شدند. چنان كه پس از جلسه اوليه و در ادامه پيجويي مصاحبه، مكرر اتفاق ميافتاد كه شخص گوشي شمارة در اختيار قرار داده را برندارد و يا بردارد قطع كند و يا قرار و مدار قطعي شده را بدون اطلاع بهم بزند و يا بالكل آن را فراموش كند!
در حالي كه تو با آمادگي كامل و كليه وسايل، طبق معمول تا يك ساعت پيش از زمان مصاحبه در اقصي نقاط شهر، در محل حاضر شدهاي، بي آنكه اجازه داشته باشي رنجيده خاطر شوي و در پيگيري مجدد لحن صدايت عوض شود و يا او بروي خود بياورد و اگر به آن اشارتي داشت، عذر تقصيري را بخواهد كه البته نداشت!
پس تو جز اينكه پيوسته بر ظرفيت خود بيفزايي و شرايط جامعه را كه راوي از افراد آن است درك كني، راه ديگري پيش رو نداري، در شرايطي كه نزديك به يك نسل از عمر واقعه جنگ گذشته، اذهان به شدت فرسوده و خراطي شده، تجارت و سياست، اكثر همّ مردم گرديده و تعطيلات و مناسبتهاي مذهبي و ملي، تنها فرصت هواگيري در اين اقيانوس مواج يا غرقاب است؛ توقع اينكه جمعه حسنك به مكتب بيايد، به شدت غيرانساني است.
در پيگيريها آنچه بايد علاوه بر گفته پيش بدان افزود، خصوصاً در برخورد با نخبگان نظامي، سوابق منطقه و مقاومت داشتن مصاحبهكننده است. نميشود كه تو راجع به جغرافياي جنگ بپرسي، اما غرب و جنوب كشور را از هم تشخيص ندهي؛ دو ديگر فرض مطبوعاتي و رسانهاي (به معني غيرحرفهاي) داشتن از نوع مصاحبه است كه جداً به سرسري گرفتن آن در پيگيريهاي قبل از گفتوگو منجر ميشود.
مطلب ديگر قدر مشترك شيوة محافظهكارانه است، حتي پس از آنكه محضر فرد را درك كردي و البته پرسشها را برايشان نفرستادي، اما معلوم شد با مسئولان بالاتر او موفق به مصاحبه شدهاي با عبارات: «خودم تماس ميگيرم، خدمتتان شرفياب ميشوم!» و در ادامه: «با مسئول دفترم هماهنگ كن...» و مكرر بدقولي، آنقدر كه در نهايت عطايش را به لقايش بخشيده و پيامك بدهي كه: «مرحمت عالي زياد!» يعني شكست را پذيرفتم؛ اما اي كاش مرا بازي نميداديد.
در سطح نسبتاً هشيارتر و از طرفي شفافتر. پاسخگو، پذيرش مصاحبه را مشروط به ضبطنشدن آن و برنداشتن تصوير ميكرد و يا اينكه شخص بتواند يك نسخه از مصاحبه را در اختيار داشته باشد و بماند كه بعضاً بدون مقدمه خود به طور همزمان اقدام به ضبط مصاحبه ميكرد! و برخي تقاضاي متقابل داشتند، به اين معني كه در موضوع موردنظر ايشان با من مصاحبه كنند و جالب اينكه اغلب اين حواشي در فضاي دوستانه و از ناحيه آشنايان مطرح ميشد.
پيشنهادهاي ديگري هم هرچند معدود وجود داشت، مثل گروهي برگزاركردن گفت و گو، معرفينامه دولتي ـ براي مصاحبه با اقليتها ـ و نيز طرح دستمزد براي مصاحبه و از آن نادرتر، نپذيرفتن قول و قرار از پيش تعيين شده و اينكه: «هر وقت خواستي، بيا. اگر بودم، صحبت ميكنيم.» و نيز شرط تأليف و توزيع فوري مصاحبه و نه آرشيوسازي آن و بالاخره اختصاص 30 دقيقه وقت در هر نوبت مصاحبه و در نتيجه دفعات متعدد رفت و آمد كردن.
و آنچه در اين ميان به سرعت دريافتم، اميد نبستن بيش از حد به دوستان و آشنايان بود و متقابلاً مأيوسنشدن از سايرين. دوستان به اندازه الفت فيمابين ميتوانستند مبادي آداب و محدود به حدود نشوند، در حالي كه ديگران اتفاقاً به همين ملاحظه ناآشنايي ممكن بود خود را مقيد به نوعي ضوابط اخلاقي و عرف كنند. نوعي رودربايستي و پيش ذهن داشتن و نداشتن دو جانبه.
نكته ديگر در اين باب، دست كم نگرفتن يك مصاحبه بود، هر چند در نگاه نخست ممكن بود بسيار دم دستي و سهلالوصول جلوه كند و طمع برانگيز باشد كه: يار اهل است و كار سهل. در حالي كه چه از نظر نقش برجستة فرد در محتوا و چه به لحاظ مسيري كه بايد در دسترسي به او طي ميشد، گزاف نيست اگر گفته شود: هر فرد خودش به تنهايي يك پروژه تمام بود و صبر و صلابت و ستيز با امور پيراموني قطعاً ناشي از همين ويژگيها بود.
اگر اولويت و امكان انتخابي وجود داشت، از سر محدوديت عِدّه و عُدّه تقدم با موضوعاتي از جنس جنگ بود تا عناوين راجع به آن. نزديكي و نسبت راوي با معركه نبرد به اشكال گوناگون مسئوليت و مديريت، فاز اول كار بود. چنان كه در سال 78 به بحث پزشكي و مهندسي پرداختيم و بعدها به امور عشاير و محيط زيست و خبر و عكس و ديگر مضامين.
و سخن آخر اينكه: تماس، تقاضا، پيگيري جسورانه ـ صبورانه و به خودنگرفتن بازخوردهاي اين مراودات و حفظ روحيه و نشاط خود به هر نحو ممكن و قبول ادامه مسير مقاومت حتي در سالهاي از سكّه افتادن و رواج نداشتن اين مفاهيم را بي هيچ ترديد بايد در جنس روايت باز جُست. لذت مصاحبت و خلوت با دُرهاي ناسفته، راه يافتن به زوايا و هزار چم و خم آن سالهاي نوري و بي غل و غش و زلال و بي اما و اگر و چون و چرا؛ چهره به چهره مقابل نشستن با كساني كه هر يك ـ بياستثنا جهاني بودند بنشسته در گوشهاي؛ هم آنان كه به بيان حضرت مولانا از شيريني رو تُرش و از پُرّي سخن خموش بودند.
و اين مرحلة «طرح و توجيه» مسئله، چون مسئله «توزيع» نسبت به تأليف و تحقيق، كمتر از اصل مصاحبه نبود. فاصله اينكه در تمام جزئيات، ابتدا به ساكن، نوعي سفر و خطركردن را به همراه داشت.
نویسنده: سيدمهدي فهيمي
منبع: روزنامه اطلاعات دوشنبه 11امرداد1389-21شعبان1431-2 آگوست 2010-شماره24813