هفته نامه تاريخ شفاهي
 



 
          شماره 93    |    17 آبان 1391

   


 

سلیقه مخاطبان


تاریخ شفاهی، از یک جمع دوستانه تا جهانی شدن


سیدحسین امامی: «در انتظار شهادتم!»


4 شماره فصلنامه مطالعات تاریخی


مرکز ملی اسناد و تحقیقات امارات متحده عربی عضو دائم انجمن تاریخ شفاهی آمریکا شد


تلاش آمريکايي‌هاي ويتنامي تبار براي حفظ سرگذشت ريش سفيدان


ثبت و ضبط خاطرات مردم چک از جنگ دوم جهانی در قالب طرح تاریخ شفاهی


طباطبایی: برتری امام(ره) در میان مراجع، به دلیل جرأت و بینش ایشان بود


انتشار دوباره خاطرات «نگاه شیشه‌ای» پس از 11 سال


روی موج سرخ


گفت‌وگو با محمد افراسیابی (2)


دفترچه سیاه


نخستین دیدار


 



گفت‌وگو با محمد افراسیابی (2)

صفحه نخست شماره 93

شما از چه سالی وارد مجلس سنا شدید؟
پس از آن که همه سرمایه‌مان را از نجاری غارت کردند و چون مدت چندانی از ازدواجم نمی‌گذشت و به کار و پول نیاز داشتم، پیش پدرم رفتم و به او گفتم از فرزندان نصرالملک که آن موقع فوت کرده بود، بخواهد که سفارش من را به علیقلی خان هدایت(3) پسر صنیع‌الدوله هدایت دایی خود بکنند. بالاخره به واسطه او در سال 1333 با مدرک ششم ابتدایی برای شغل نامه‌رسانی در مجلس سنا استخدام شدم. وقتی علیقلی‌خان هدایت درگذشت، او را در بهشت زهرا به خاک سپردند. در حکم ادای من، آن موقع 45 تومان حقوق تعیین کرده بودند.
اما پس از این که دیپلم گرفتم، در ماه 180 تومان حقوق می‌گرفتم. در آنجا بیشتر به مناسبت‌های مختلف از جمله افتتاح مجلس سنا، جشن مشروطه و... به خانه سناتورها می‌رفتیم و برای آنها دعوت‌نامه می‌بردیم تا به همراه خانم‌شان در مراسم شرکت کنند. بعضی وقت‌ها نامه‌های شکایت را که به مجلس می‌رسید، به وزارتخانه‌ها می‌بردیم. هرگاه برای سناتورها از جمله حسین‌علی کمالی هدایت دعوتنامه می‌فرستادند و لقبش (نصرالملک) را در پرانتز نمی‌نوشتند، او دعوتنامه را پس می‌فرستاد. اگر تیمسار امیر احمدی را آقای تیمسار سپهبد احمد احمدی(4) خطاب می‌کردند، او روی میز می‌کوبید و می‌گفت: بی‌سواد، امیر احمدی. اغلب سناتورها از جمله سپهبد وثیق (موثق‌الدوله)، حسین دادگر (عدل‌الملک)(5) و... لقب داشتند. در زمان رضاشاه به آنها لقب داده بودند و به افراد خاصی جناب می‌گفتند. اما وقتی محمدرضا شاه در اواخر دوره‌اش دستور داد القاب را حذف کنند، آنها این موضوع را نمی‌پذیرفتند. چون سناتورها قدیمی بودند و مجلس سنا برای بعضی از آنها تقریباً اتاق انتظار مرگ بود و افراد پس از بازنشستگی به آنجا می‌آمدند.
آن موقع ابراهیم حکیمی (حکیم‌الملک)(6) ریاست مجلس سنا را به عهده داشت. یک سال دیگر، در مؤسسه فرهنگی آذر، سال‌های 7 و 8 و 9 دبیرستان را گذراندم و سیکل گرفتم. یک روز، پیش علیقلی‌خان هدایت رفتم و گفتم: من قصد دارم دیپلم بگیرم. اما به علت مشغله‌ کاری در شغل نامه‌رسانی، وقت ندارم. اگر ممکن است، شما راجع به سابقه من در مجلس سنا با شریف امامی ـ که در آن زمان یکی از سه کارپرداز مجلس سنا بود و البته بعدها رئیس آنجا شد ـ صحبت کنید تا با تغییر شغل من به کارمندی موافقت کند. او این کار را انجام داد. اما پس از آن که شریف امامی حکم من را در هیئت رئیسه اعلام کرد، حکم ناپدید شد و به دستم نرسید. تا این که حدود پنج، شش ماه بعد که آب‌ها از آسیاب افتاد، تصمیم گرفتم به بهانه این که با همسرم قهر هستم یک شب در مجلس بخوابم. آن شب به کشیک آنجا به نام حسین رسولی گفتم: به منزل برو. ابتدا نپذیرفت. اما وقتی به او گفتم مگر به من اطمینان نداری؟ گفت: چرا. بالاخره رفت. پس از آن، با یکی از استوارهای گارد مجلس شام خوردیم. پس از رفتن او، درها را بستم و همه میزها را گشتم. چون آن موقع ساختمان مجلس سنا در حال ساخت بود، از بالا تا پایین، کمد، میز شریف امامی، پر از پرونده ساختمان بود. همه آ‌نها را، یکی یکی جستجو کردم. بالاخره حکم‌ام را که زیر همه آنها پنهان کرده بودند، یافتم. اما آن را همان‌جا گذاشتم. از خوشحالی در استخر بزرگی که در محوطه مجلس بود، شنا کردم و پس از آن چای خوردم و خوابیدم. فردا صبح پیش فریدون نادری، معاون دفتر اداری رفتم و آهسته در گوش‌اش گفتم: حکم من در کمد میز شریف امامی است. امیرهمایون بوشهری آن را امضا کرده است، نه شریف امامی. گفت وقتی آنها آمدند به من اطلاع بده. گفتم اتفاقاً هر دو نفر پشت همان میز نشسته‌اند. گفت بسیار خوب، تو برو و خیالت راحت باشد. به میدان باغ شاه سابق (میدان حر فعلی) رفتم و صبحانه که یادم هست،‌ کله‌پاچه خوردم و برگشتم. وقتی به در مجلس رسیدم، همه همکاران گفتند: افراسیابی مژدگانی بده، حکم‌ات پیدا شد. گفتم کجاست؟ من را دست انداختید؟ گفتند نه و تا آبدارخانه با من آمدند. پیشخدمت دفتر، حکم را آورد و از من امضاء گرفت. آن را گرفتم و بیست تومان ـ که آن موقع مبلغ زیادی بود ـ به او دادم. آن وقت کارمند واحد چاپ و تکثیر مجلس سنا شدم. در واقع در آنجا دو ماشین تکثیر بود. ما اسم آنجا را چاپخانه گذاشته بودیم. اما برای کارهای اصلی به چاپخانه مجلس شورای ملی سابق می‌رفتیم. آنجا فقط با دونفر دیگر، لوایح و طرح‌ها، صورت جلسات و مشروح مذاکرات مجلس سنا را چاپ و تکثیر می‌کردیم. روزی من در محوطه مجلس بودم و از آنجا دیدم که علی آبتین (رئیس اداره بازرسی) در طبقه سوم ساختمان قدیمی مجلس سنا که کاخ شاهپور علیرضا بود، عقب‌تر از سیدحسن تقی‌زاده ـ رئیس وقت مجلس سنا ـ به حالتی می‌رود که می‌خواهد با او حرف بزند. سریع از پله‌های آهنی که از بیرون محوطه به آن طبقه راه داشت بالا رفتم. این قسمت یک فضای بزرگی بود که اکثر جلسه‌های خصوصی در آنجا تشکیل می‌شد و تعداد زیادی صندلی در آن قرار داشت. وقتی به اینجا رسیدم پشت یکی از صندلی‌ها پنهان شدم، دیدم علی آبتین ایستاد و با رئیس وقت مجلس سنا صحبت کرد. آبتین گفت: چرا افراسیابی را به چاپخانه بردید؟ او بسیار زرنگ و فعال بود و همه کارها را انجام می‌داد. اما اکنون در چاپخانه پشت میزنشین شده است. تقی‌زاده با زبان فارسی سره در جوابش گفت: شما می‌گویید او فعال بوده است، اگر چنین باشد، در چاپخانه هم فعال است. اگر چنین نیست، بگویید او را اخراج کنیم. آبتین سرش را پایین انداخت و رفت. او مرا برای کارهای اداره بازرسی لازم داشت، چون کارهای محوله را سریع انجام می‌دادم. بعدها فهمیدم او تلاش کرده بود حتی با پنهان کردن حکم توسط دار و دسته‌اش، من را برای نامه‌رسانی نگه دارد ولی موفق نشده بود. بعد پیش خودم فکر کردم ممکن است در کار من اشکال به وجود آورد. تصمیم گرفتم با او حرف بزنم و خیالش را به نوعی راحت کنم. یک روز به اتاقش رفتم و گفتم: من همان نامه‌رسان هستم، اگر شما اجازه ندهید در چاپخانه کار کنم، حکم‌ام را پاره می‌کنم و کار قبلی را انجام می‌دهم. گفت نه. مانع پیشرفت تو نمی‌شوم، برو. من هم زمان با کار در چاپخانه، به فکر ادامه تحصیل بودم. آقای دکتر آذر ـ وزیر فرهنگ ـ اعلام کرد: از این پس، دانش‌آموزان آزاد باید هر سال تحصیلی را در یک سال بگذرانند. چون مؤسسه فرهنگی آذر از شاه‌آباد به ابتدای خیابان قوام‌السلطنه، در خیابان نادری (جمهوری فعلی و جنب خیابان 30 تیر) منتقل شده بود و علاوه بر دوری راه، باید شهریه می‌پرداختم، در مدرسه علمیه که در خیابان سرچشمه و پایین مسجد سپهسالار بود، ثبت‌نام کردم. بچه‌ها روزها و بزرگسالان شب‌ها به آنجا می‌رفتند. کلاس 10 و 11 متوسطه را در آن مدرسه خواندم. اما چون معلم‌های مدارس دولتی مجرب نبودند، سال آخر دبیرستان را با دادن شهریه در مدرسه خزائلی، که معلم‌های خوبی داشت، گذراندم. به یاد دارم، وقتی برای ثبت‌نام به آنجا رفتم، مسئول ثبت‌نام گفت: آقا دیر آمدی، پایان سال تحصیلی است. گفتم ایرادی ندارد. او به من گفت منتظر بمان تا یکی از دانش‌آموزان به مدرسه بیاید و از او بپرس که چه درس‌هایی را خوانده‌اند. یک دانش‌آموز آمد. پس از سؤال از آن دانش‌آموز و شنیدن جواب او، به مسئول ثبت‌نام گفتم: من هم همین درس‌ها را خوانده‌ام. البته تازه می‌خواستم شروع کنم، تا آن موقع نخوانده بودم. او من را ثبت‌نام کرد. موقع امتحانات از اداره، فقط بیست روز مرخصی گرفتم و به نیاوران که آن موقع دشت بود و هنوز در آن ساخت و ساز نشده بود، رفتم و درس خواندم. بالاخره در مدرسه فروغی بسطامی، در باغ پسته بک، خیابان ری امتحان دادم. قبول شدم و در رشته ادبیات و علوم انسانی دیپلم گرفتم. پس از آن مدتی در مدرسه منوچهری که وابسته به دانشگاه تهران بود، در رشته حسابداری تحصیل کردم. معلم از پیشرفت من راضی بود. اما آشنایی با بعضی از رفقا من را از ادامه تحصیل بازداشت. تحصیل در آن مدرسه به کنکور احتیاج نداشت، افرادی که در آن مدرسه قبول شدند بعدها بدون کنکور به دانشگاه رفتند و در رشته حسابداری لیسانس گرفتند.
من تا حدود یک ماه بلکه کمتر، پس از پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1357، در فروشگاه مجلس سنا مشغول به کار بودم. حسن محجوب که معاون آقای دکتر کیکاوس جهانداری رئیس کتابخانه مجلس سنا بود، از طرف کارکنان به سمت مدیرعامل شرکت تعاونی انتخاب شد و مرا به ریاست مجلس سنا منصوب کرد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، ابتدا مجلس خبرگان در ساختمان مجلس سنای سابق تشکیل جلسه داد و قانون اساسی جمهوری اسلامی در این ساختمان به تصویب رسید. پس از آن نیز جلسات مجلس شورای اسلامی در ساختمان مجلس سنای سابق تشکیل شد. آقای علی‌اکبر رفسنجانی به عنوان نخستین رئیس مجلس شورای اسلامی منصوب شد. وقتی آقای بازرگان نخست‌وزیر دولت موقت شد، چند نفر از کارکنان مجلس سنا از جمله مدیرعامل شرکت تعاونی، حسن محجوب، محمدجعفر اسلامی و کاظم متحدین، براساس حکمی از طرف مهندس بازرگان به سرپرستی مجلسین تعیین شدند. آنها از بین همه کا رمندان، تعدادی را دعوت به کار کردند. تا این که براساس تصمیم محجوب، شرکت تعاونی کارکنان مجلس را دوباره به من تحویل دادند. یعنی از سال 1348 تا سال 1357 مسئول این شرکت بودم. در سال 1357 وقتی فروشگاه را تحویل دادم، موجودی 11 قران اضافه بود. حسن محجوب گفت: این طور نمی‌شود، ما نمی‌دانیم 11 قران است یا 11 هزار تومان، باید موجودی با کالایی که تحویل دادی منطبق باشد. آن موقع ماشین حساب وجود نداشت. به منزل رفتم و پس از دو روز وقت صرف کردن به یاد آوردم که یک زمان به من دستور کتبی داده بودند که به همه کارمندان به مبلغ 1200 تومان خواربار بدهم. بعضی از آنها وقتی به تعاونی مراجعه می‌کردند و خرید می‌کردند، 4، 3،‌2، 1 قران ریال طلبکار می‌شدند. وقتی از آنها درخواست می‌کردم یک کالا ببرند تا با مبلغی که پرداخته‌اند تطبیق کند،‌ می‌گفتند نمی‌خواهیم آن را به شرکت تعاونی می‌بخشیم. نام آن 3 ـ 4 نفر را پیدا کردم و کاغذهایی را که نام کالا در آن بود و از آن‌ها امضا گرفته بودم که 1200 تومان کالا تحویل گرفته‌اند، را رو گذاشتم و سنجاق کردم و پیش محجوب بردم. گفتم بفرمایید 11 قرانی که اضافه است مال آقایانی است که هر کدام 2 – 3 قران طلبکار بودند و کالایی نبردند. در آن وقت بر اساس حکم هیئت سرپرستی مجلسین در اداره حسابداری به کار مشغول شدم. در آنجا لیست حقوق تهیه می‌کردم و چون خوش‌حساب بودم، صندوق حسابداری را به من تحویل دادند. دو گاوصندوق تهیه کردند. یک نفر آن را نصب کرد و به من گفت یک رمز بگو که فقط خودت بدانی. من چنین کردم. از آن به بعد پول می‌گرفتم و در صندوق می‌گذاشتم و حقوق دیگران را می‌پرداختم. پس از آن طی حکمی به امضای ریاست مجلس، آیت‌الله هاشمی رفسنجانی، مرا به ریاست دایره صندوق اداره مالی و حسابداری مجلس شورای اسلامی منصوب کردند. پس از آن به علت حجم کار و مسائل حاشیه‌ای در سال 1360، استعفا دادم. اما رئیس دفتر آقای رفسنجانی مرا احضار کرد و علت را پرسید. به ایشان گفتم در اینجا دایم کارمند قدیم و جدید می‌کنند و به من توهین می‌کنند. من حوصله ندارم. اجازه بدهید ما برویم و جوان‌ها بیایند. گفت: ما پیش از این که شما را به کار دعوت کنیم، راجع به محل تولد،‌ مشاغل و منازلی که در آنها سکونت داشته‌اید، تحقیق کرده‌ایم. آیا تمایل ندارید با مجلس شورای اسلامی همکاری کنید؟ گفتم این موضوع معنای دیگری دارد. مشکل من تعدادی از کارمندان جدید هستند. گفت: نه، اینها زندان رفته‌اند، زجر کشیده‌اند، یک چیزی می‌گویند، من معذرت می‌خواهم. شما به همکاری‌ات با ما ادامه بده. بنابراین به درخواست او دوباره به کار مشغول شدم. اما در سال 1363 به علت بیماری دیابت در بیمارستان مهر بستری شدم و پزشکان پای راست مرا قطع کردند. در روز اول بهمن همان سال بازنشسته شدم.

مجلس سنا از چه سالی شروع به کار کرد؟
نخستین دوره مجلس سنا هم‌زمان با شانزدهمین دوره مجلس شورای ملی در 20 بهمن 1328 در ساختمان شماره 5 مجلس شورای ملی گشایش یافت و با پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1357 منحل شد.

ساعت کار آن چگونه بود؟
بر طبق نظر دولت و ساعت کار سایر اداره‌ها بود.

چرا به مجلس سنا، مجلس شیوع می‌گفتند؟
نام آن مجلس، در اصل سنا بود که از کشورهای خارجی ـ انگلیس و امریکا ـ اقتباس کرده بودند. اما چون افراد با شرایطی سناتور می‌شدند و اغلب آن‌ها سن بالا بودند، به آن مجلس، شیوخ هم می‌گفتند. شرایط آن بود که افراد از بین نخست‌وزیران، وزراء و معاونان و وزارتخانه‌ها، استانداران، امرای بازنشسته ارتش ـ که درجه آن‌ها بالاتر از تیمسار بود ـ استادان دانشگاه، قضات عالی‌رتبه دادگستری و اشخاصی که حداقل 4 دوره نماینده مجلس شورای ملی بودند، برگزیده می‌شدند. اگر فردی هیچ یک از آن شرایط را نداشت، باید مالیات وزارت دارایی را به مدت یک سال به مبلغ 50000 تومان می‌پرداخت. طی سال‌هایی که در مجلس سنا کار می‌کردم، فقط حاج مصطفی امیر سلیمانی(7) با این روش به سناتوری رسید. او عضو فرقه دراویش بود و تمکن مالی داشت. به همین علت در منزل خود، که یک خانقاه در خیابان جنوبی پارک شهر، سنگلج و جنب پزشکی قانونی فعلی بود و در باغ بسیار بزرگی به نام مشیرالسلطنه قرار داشت، به مردم طعام می‌داد. او یک باغ بزرگ هم در شمیران ـ خیابان نیاوران ـ خیابان شهید باهنر فعلی (ایستگاه شمس و تقریباً پایین جماران) داشت. اغلب سناتورها،‌ هم در تهران و هم در شمیران منزل داشتند. پاییز و زمستان در تهران و بهار و تابستان در شمیران به سر می‌بردند و ییلاق و قشلاق می‌کردند.

رؤسای مجلس سنا چه کسانی بودند و چگونه انتخاب می‌شدند؟
رؤسای مجلس سنا از آغاز تا پایان ـ در طول 7 دوره ـ پنج نفر بودند. همچون مجلس شورای ملی، نماینده‌ها رأی می‌دادند و هیئت رئیسه انتخاب می‌شد. انتخابات روز خاصی نبود. سالی یک بار 12 نفر برای هیئت رئیسه، شامل رئیس مجلس، دو نایب‌رئیس، 6 منشی و سه کارپرداز طبق انتخابات تعیین می‌شدند. موقعی که در مجلس سنا استخدام شدم، ابراهیم حکیمی (حکیم‌الملک)، رئیس آن بود. دو سال بعد سیدحسن تقی‌زاده به ریاست منصوب شد. اما به دستور شاه، محسن صدر (صدرالاشراف) به جای او انتخاب شد، اما براثر ابتلا به بیماری سرطان مغز درگذشت. پس از او مهندس جعفر شریف‌امامی رئیس مجلس سنا شد. او یکی از افرادی بود که در زمان رضاشاه، از طرف دکتر سیدمحمد سجادی ـ وزیر راه ـ به آلمان فرستاده شد، تا در رشته راه‌آهن تخصص بگیرد. علاوه بر آن، زبان آلمانی را هم آموخت. بعد از این که نخست‌وزیر شد، دکتر سیدمحمد سجادی به جای شریف امامی رئیس مجلس سنا شد.

طول هر دوره مجلس سنا چند سال بود و چند سناتور داشت؟
طول هر دوره 4 سال بود و 6 سناتور، از تهران و شهرستان‌ها داشت. سی نفر آنها از تهران و شهرستان و از طرف شاه منصوب می‌شدند که به آنها انتصابی می‌گفتند. به سی نفر دیگر که از طریق انتخابات برگزیده می‌شدند، انتخابی می‌گفتند. هر دو سال یک بار، سی نفر از سناتورها، اعم از انتصابی و انتخابی که 2 سال از سناتوری آنها می‌گذشت، به قید قرعه برکنار می‌شدند و به نسبت انتصابی و انتخابی بودنشان، افرادی از تهران و شهرستان از سوی شاه و مردم سناتور می‌شدند. به این ترتیب تعداد آنها 60 نفر می‌شد. تا این که دوباره پس از دو سال، سی نفر سناتوری که در دوره قبل برکنار نشده بودند و مدت 4 سال سناتوری انها به پایان رسیده بود، به قید قرعه برکنار می‌شدند و سی نفر دیگر به کار خود ادامه می‌دادند. پس از دو سال، افرادی که بعد از یک دوره سناتوری برکنار شده بودند، بار دیگر تا 4 سال سناتور می‌شدند. این کار تا قبل از اعلام ورشکستگی ایران از طرف دکتر علی امینی، نخست‌وزیر وقت، ادامه داشت. اما پس از آن، شاه هر دو مجلس را منحل کرد و دوره فترت شروع شد. وقتی دکتر سعید مالک (لقمان‌الملک)، در دوره فترت ریاست مجلس را به دست گرفت، معلوم شد که ایران ورشکست نشده است. در نتیجه با عزل دکتر علی امینی، نخست‌وزیر وقت، از سوی شاه، انتخابات مجلس دوباره آغاز شد.

آیا مجلس سنا و مجلس شورای ملی با یکدیگر در تعامل بودند؟
بله، مجلس سنا، مشاور مجلس شورای ملی بود. اما به تنهایی اختیار قانون‌گذاری نداشت. اگر تصویب یک قانون را به هر دلیلی لازم می‌دانست، به هیئت‌رئیسه مجلس شورای ملی ـ که اعضای آن 12 نفر شامل: رئیس مجلس، 2 نایب‌رئیس و 6 منشی و 3 کارپرداز بود ـ اطلاع می‌داد. سیر همکاری دو مجلس در تصویب قوانین چنین بود: ابتدا لایحه (یک، دو و سه فوریتی) در مجلس شورای ملی مورد بررسی قرار می‌گرفت. سپس برای رایزنی به مجلس سنا فرستاده می‌شد. در صورت تأیید نشدن، پس از این که بعضی کلمه‌ها و جمله‌های آن را اصلاح می‌کردند و با شرع و عرف تطبیق می‌دادند، لایحه را به مجلس شورای ملی بازمی‌گرداندند. پس از این که نظرات مجلس سنا در آنجا بررسی می‌شد، لایحه را تصویب می‌کردند و برای اجرا به توشیح شاه می‌رساندند.

تعامل مجلس سنا با شاه چگونه بود؟
چون شاه برای تشکیل جلسه وقت نداشت، سی نفر از سناتورها (از تهران و شهرستان) را منصوب کرده بود. در واقع آنها به شاه وابسته بودند و از نزدیک با هم تعامل داشتند.

کدام یک از بخشهای مجلس سنا به نامه‌های مردم پاسخ می‌داد؟
کمیسیون عرایض به ریاست امیرحسین خزیمه اعلم ـ پسرعموی امیر اسدالله اعلم ـ مسئول رسیدگی به نامه‌های مردم بود و فقط به نامه‌هایی که به مجلس سنا فرستاده می‌شد، پاسخ می‌داد. اما اگر اصل نامه برای دربار نوشته می‌شد، به هر تعداد که بود، به آن پاسخ نمی‌دادند و نامه‌ها بلافاصله بایگانی می‌شدند و رونوشت آن را به مجلس سنا می‌فرستادند. اگر فردی نامه می‌نوشت و از سناتورها درخواست توصیه داشت، بعضی از آنها که با مردم مأنوس بودند، در پایین نامه به مسئول مربوطه توصیه می‌کردند که به درخواست نویسنده آن رسیدگی کند. اما بعضی از سناتورها که خود را تافته جدا بافته می‌دانستند، به نامه و درخواست مردم اهمیتی نمی‌دادند. سناتورها با وزراء و معاونین آنها رمزهایی داشتند. اگر قرار بود کاری انجام بشود، می‌گفتند اگر با جوهر سبز نوشتم، حتماً آن را انجام بدهید و اگر با جوهر آبی نوشتم، انجام ندهید. یا اگر بالای نامه نوشتم، انجام بدهید و اگر پایین نامه نوشتم انجام ندهید (البته بعضی از آنها).

تعامل سناتورها با یکدیگر چگونه بود؟
در مجلس سنا از نظر دینی سناتور مسیحی (ارمنی) و زرتشتی (گبر) هم داشتیم. اما چون سناتورها سلسله مراتبی را طی کرده و از پایین به بالا آمده بودند، مثلاً فردی در دادگستری مستشار دیوان عالی کشور بود یا دکتر عیسی صدیق اعلم(8) و دکتر منوچهر اقبال(9) از استادان دانشگاه بودند،‌ یکدیگر را می‌شناختند و رابطه خوبی با یکدیگر داشتند. اما عکس این قضیه هم وجود داشت. به یاد دارم یک روز حسین علاء ـ نخست‌وزیر وقت ـ یک وزیر را برای معرفی به مجلس آورد، چون در جلسه علنی هیچ کس اجازه نداشت از چای و سیگار استفاده کند، رضا علی دیوان بیگی(10) به طبقه پایین رفت. به محض این که علاء‌معرفی وزیر مورد نظرش را شروع کرد، رضاعلی دیوان بیگی که در حال پایین رفتن از پله‌ها بود، به طبقه بالا برگشت و پس از پایان صحبت‌های حسین علاء، دیوان‌بیگی به او گفت: این همان آدمی نیست که در وزارت دارایی چقدر پول را چه کرد و چه نکرد و... وقتی سیدحسن تقی‌زاده ـ رئیس مجلس ـ متوجه شد که جو مجلس در حال به هم خوردن است، 10 دقیقه تنفس اعلام کرد و همه سناتورها به اتاق مجاور رفتند. چون جلسه‌های خصوصی و غیرعلنی ـ بدون حضور خبرنگاران ـ در آن اتاق انجام می‌شد، آنجا خیلی مبل و میز گذاشته بودند. در ضمن در آنجا امکان پذیرایی با چاپ بود. من می‌خواستم نامه‌ای را به کتابخانه ـ در ساختمان قدیمی که هنوز پابرجاست ـ ببرم، درب ورودی آن کتابخانه از آنجا بود. وقتی علی دشتی(11) متوجه آمدن دیوان‌بیگی شد، او را کتک زد و در صورتش چنگ انداخت و گفت: مردیکه چه می‌گویی؟ من در حال پایین رفتن از پله‌ها بودم که تیمسار سرلشکر مجید فیروز(12) به من گفت:‌ آنها را از هم جدا کن. به او گفتم: شما آنها را از هم جدا کن، من الان برمی‌گردم. به کتابخانه رفتم و برگشتم. وقتی زد و خورد آنها تمام شد، علی دشتی به طبقه پایین آمد. جمال امامی که آنجا روی مبل نشسته بود، با لهجه ترکی‌اش به او گفت: دشتی، یاد جوانی‌هایت افتادی، دعوا می‌کنی؟ پس از 10 دقیقه استراحت، جلسه تشکیل شد. دیوان‌بیگی، در حالی که صورتش زخمی شده بود، گفت: گمان می‌کردم اینجا مجلس است. نمی‌دانستم سربازخانه است و نمی‌شود حرف زد و کتک می‌زنند. پس از آن ماجرا، رضاعلی دیوان‌بیگی در هیچ دوره‌ای به سناتوری منصوب نشد.
در یکی دیگر از جلسه‌های مجلس سنا، ابوالفضل لسانی(13) را به عنوان سناتور از اراک معرفی کردند. ابوالفضل عضد ـ عضدالدوله ـ که اهل اراک بود و همیشه سناتور می‌شد، در آنجا نشسته بود، آهسته گفت: اصلاً این را در اراک می‌شناسند؟ جمال امامی رو به او کرد و گفت: شازده بشین. علی دشتی متوجه شد و از آن به بعد ابوالفضل عضد هم که از ابتدا در مجلس سنا سناتور بود، دیگر به این سمت برگزیده نشد.


3ـ نامبرده در دوره 9 از فیروزآباد ـ ایلات خمسه و در ادوار 10 ـ 11 ـ 12 ـ 13 از فسا به نمایندگی مردم در مجلس شورای ملی انتخاب شد. (عطاءالله فرهنگ قهرمانی، اسامی نمایندگان مجلس شورای ملی از آغاز مشروطیت تا دوره 24 قانونگذاری و نمایندگان مجلس سنا در هفت دوره تقنینیه از 2508 تا 2536، ص 494). همچنین نماینده انتصابی از شهرستان شیراز در ادوار 5 و 6 مجلس سنا و نماینده انتخابی مردم از شهرستان شیراز در ادوار 2 ـ 3 ـ 4 مجلس شورای ملی بود (همان، ص 416).
4ـ نامبرده در ادوار 1 ـ 2 ـ 3 ـ 4 مجلس سنا نماینده انتصابی از تهران بود. (همان، ص 408).
5ـ نامبرده در ادوار 1 ـ 2 ـ 3 نماینده انتخابی مردم از شهرستان ساری بود. (همان، ص 410)
6ـ نامبرده نماینده انتخابی مردم تهران در دوره اول مجلس سنا بود. (همان، ص 410)
7ـ نامبرده در دوره 2 مجلس سنا از استان تهران به نمایندگی مردم منصوب شد. (عطاءالله فرهنگ قهرمانی، اسامی نمایندگان مجلس شورای ملی از آغاز مشروطیت تا دوره 24 قانونگذاری و نمایندگان مجلس سنا در هفت دوره تقنینیه از 2508 تا 2536، ص 408)
8ـ نامبرده در ادوار 1 ـ 2 ـ 3 ـ 4 ـ 5 ـ 7 مجلس سنا از استان تهران به نمایندگی مردم انتخاب شد. (عطاءالله فرهنگ قهرمانی، اسامی نمایندگان مجلس شورای ملی از آغاز مشروطیت تا دوره 24 قانونگذاری و نمایندگان مجلس سنا در هفت دوره تقنینیه از 2508 تا 2536، ص 412).
9ـ نامبرده در دوره 2 مجلس سنا از استان تهران به نمایندگی مردم انتخاب شد. (همان، ص 407)
10ـ نامبرده در دوره 1 و 2 مجلس سنا از شهرستان کرمانشاه به نمایندگی مردم منصوب شد. (همان، ص 410)
11ـ نامبرده در ادوار 1 ـ 2 ـ 3 مجلس سنا از استان تهران به نمایندگی مردم انتخاب شد. (همان، ص 410).
12ـ نامبرده در دورة 2 مجلس سنا از شهرستان کرمان به نمایندگی مردم منصوب شد. (همان، 413)
13ـ نامبرده در ادوار 1 ـ 2 ـ 3 مجلس سنا از استان تهران به نمایندگی مردم انتخاب شد. (همان، ص 414)

ادامه دارد...

گفت‌وگو و استخراج: محبوبه میرپور کلایه،کارشناس تاریخ

منبع: فصلنامه اسناد بهارستان، سال اول، شماره اول، بهار 1390، بخش تاریخ شفاهی، ص 382


 
  
نام

پست الكترونيك
نظر شما
کد امنیتی

 

 

       تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.