گفتگو با صبا بابایی
صبا بابایی «گونیگو یامامورا» در یک خانواده بودایی درغرب توکیو به دنیا آمد. در کودکی میخواست هنرپیشه شود که با مخالفت پدرش روبرو شد. او با یک تاجرجوان ایرانی آشنا شد و ازدواج کرد. او اکنون 74 سال دارد و مادر شهید محمد بابایی است. صبا بابایی سالهاست در ایران زندگی میکند و خود را یک ایرانی میداند. خانم بابایی جنگهای جهانی دوم و جنگ تحمیلی ایران و عراق را لمس کرده است. او در راهپیماییهای انقلاب اسلامی حضوری مستمر داشته است. او هفتهای دو روز در موزه جنگ و صلح مشغول کار است و به مناسبت سالگرد کشته شدگان هیروشیما به همراه عدهای از جانبازان شیمیایی اعزامی به هیروشیما به عنوان مترجم، آنها را همراهی میکند. این گفتگو در حاشیه بیستمین نمایشگاه قرآن کریم صورت گرفت که با هم میخوانیم:
کلهر: چه تفاوتهایی بین بودا و اسلام وجود دارد؟ اصلا دین بودایی چیست؟
بابایی: بودایی دینی است که در آن یک شخصی مانند پیغمبر راه را به پیروان خود نشان میدهد (اما پیغمبر نیست، زیرا از طرف خدا فرستاده نشده)، در دین بودایی دستورات دینی مثل نماز، روزه و ... وجود ندارد. در این دین اعتقاد بر این است که پس از مرگ دیگر همه چیز تمام میشود. بودائیان پس از مرگ جنازه فرد را میسوزانند و آن مقدار استخوان یا خاکستری که از فرد باقی میماند را در قبرستان دفن میکنند و بر روی آن سنگ قبر میگذارند.
در اسلام اعتقاد این است که بعد از مردن زندگی تازهای را شروع میکنیم. کاری که در این دنیا باید انجام دهیم این است که به دستورات قرآن عمل کنیم چون در آن دنیا زندگی جاویدی داریم.
کلهر: از آنجا که در ژاپن مذهب قالبشان یا شینتو است یا بودایی این دو با هم چه تفاوتی دارند؟
بابایی: در دین شینتو تعدد خدا وجود دارد. مثل خدای زمین، خدای آسمان، خدای جنگل و خدایان متعدد دیگر. و مراسم دفنشان در معابد بودایی انجام میشود ولی مراسم ازدواجشان در معابد شینتو برگزار میشود.
کلهر: شما طبیعتاً در یک خانواده بودایی به دنیا آمدید و پدر و مادرتان هم بودایی بودند، اما امروز یک شیعه هستید. آغاز این تغییر چگونه بود و چه اتفاقی باعث آن شده است؟
بابایی: همسر من یک تاجر ایرانی بود، و به ژاپن رفت و آمد داشت. من به خاطر مسلمان بودن یا ایرانی بودن با او ازدواج نکردم، بلکه به خاطر اخلاق، گفتار، رفتار و صداقتشان قبول کردم که با ایشان ازدواج کنم. که ماحصل این ازدواج سه فرزند است.
کلهر: وقتی شما تصمیم گرفتید بامرحوم اسدالله بابایی ازدواج کنید، خانواده، اطرافیان و دوستانتان واکنشی نشان ندادند؟
بابایی: بله، خانواده من خیلی مخالفت کردند که میخواهم با یک فرد خارجی ازدواج کنم، زیرا برای خانوادههای ژاپنی خارجی معنی آمریکایی بودن را میداد چون آمریکاییان نزد آنها وجهه بدی داشتند، دید منفی نسبت به خارجیها برایشان بوجود آمده بود. آقای بابایی با خیلی از تاجرهای ژاپنی رفت و آمد داشتند و آنها او را به خوبی میشناختند. بابایی آنها را نزد پدر و مادرم فرستادند تا پدر و مادرم را راضی کنند. تا اینکه والدینم بالاخره راضی شدند. ما در مسجدی در ژاپن ازدواج کردیم و بعد از یک سال پسرمان به دنیا آمد. نام او را سلمان گذاشتیم. او گفت پدر و مادرم میخواهند نوهشان را ببینند. بعد از ده ماه به ایران آمدیم و در تهران زندگی کردیم.
کلهر: در مدتی که از خانواده و دوستانتان دور شدید و به یک کشور غریبه آمدید چگونه فکر میکردید؟
بابایی: من در ژاپن درس خوانده بودم. در ایران نیز 2 سال دانشجو بودم میخواستم ادامه تحصیل دهم اما شرایط جور نشد و یک سال بعد دخترم به نام بلقیس به دنیا آمد. تمام وقتم را به خانهداری و بزرگ کردن بچهها میپرداختم و در کنار آن به کلاس قرآن هم میرفتم. قرآن را یاد گرفتم و پس از یادگیری در منزلمان کلاس قرآن گذاشتم و به کسانی که نمیتوانستند قرآن بخوانند آموزش میدادم.
کلهر: زمان انقلاب شما در ایران بودید چه خاطراتی از آن دوران دارید؟
بابایی: یادم میآید در سال 57 جلوی دانشگاه تهران و بقیه جاهایی که شلوغ بود سربازها مردم را متفرق میکردند. آقای بابایی به خانواده کسانی که در زندان بودند کمک مالی میکردند. من هم مدام در راهپیماییها شرکت میکردم. امام فتوی دادند که روز 22 بهمن کسی در خانه نماند و همه بیرون بریزند؛ من و دخترم هم به خیابان آمدیم. اواخر انقلاب منزل ما در خیابان نیروی هوایی بود. درست جایی که پایگاه گارد شاهنشاهی مستقر بود. در روز 21 بهمن 57 تیراندازی شدیدی اتفاق افتاد. من کنجکاو بودم و از بالای پشت بام پادگان را نگاه میکردم. مردم هجوم آوردند تا اسلحهها را تصاحب کنند. درگیریها در شب شدیدتر شد. ما در منزل مان کوکتل مولوتف درست میکردیم و پسرم و دیگر انقلابیها به سوی تانکها پرتاب میکرند.
کلهر: به فاصله یکی دو سال بعد از انقلاب اسلامی جنگ شروع شد، در آن روزها ایران در چه وضعیتی بود؟
بابایی: فکر نمیکردیم که این انقلاب به این راحتی پیروز شود؛ اما شد. بعد از آن خیلی توطئهها از سوی کشورهای دیگر بر علیه ایران اتفاق افتاد. بچههای ما میدانستند که باید از این انقلاب محافظت کنند. ما انقلاب کردیم تا آزادی به دست بیاوریم نه اینکه کشورهای دیگر برایمان تصمیم بگیرند، برای جلوگیری از این اتفاق جوانهای ما در مقابل تهاجم عراق وارد جبهه شدند.
کلهر: چرا فرزندتان را به جنگ فرستادید؟ انگیزه تان چه بود؟
بابایی: من فرزندم را نفرستادم این انتخاب خودش بود و جلوی او را نگرفتم، چون هیچ کسی حق ندارد راه خدا را ببندد. فرزند من امانت خدا بود، من وظیفه داشتم تربیتش کنم، راه صحیح را به او نشان دهم، آرزوی من این بود که فرزندم به سعادت برسد. وقتی فرزندم راه صحیح را انتخاب کرد من هیچ وقت جلویش را نگرفتم.
کلهر: فرزندتان در چه عملیاتی شهید شدند؟
بابایی: محمد در 18 سالگی در عملیات مسلم بن عقیل در منطقه غرب کشور شرکت کرد. پس از عملیات برگشت و در کنکور دانشگاه شرکت کرد. در مرحله اول قبول شد. دوباره در عملیات فکه شرکت کرد و در 25 فروردین 1362 در شمال فکه به شهادت رسید. بعد از شهادتش با اعلام نتایج کنکور معلوم شد در دانشگاه علم و صنعت در رشته مهندسی قبول شده است.
کلهر: تصور ما اینست که مردم ژاپن با این که مسلمان نیستند علاوه بر پیشرفتهای علمی از لحاظ فرهنگی نیز سطح بسیار بالایی دارند. علت آن را چه میدانید؟
بابایی: اسلام نیز سطح فرهنگی بسیار بالایی دارد ولی مسلمانها آن را رعایت نمیکنند. مردم ژاپن با آن که مسلمان نیستند مقررات را رعایت میکنند. البته بعد از جنگ جهانی دوم ژاپنیها رفته رفته فرهنگ سنتی خود را از دست میدهند یعنی تهاجم فرهنگی در ژاپن شدیدتر است.
ما ظاهر دین را حفظ میکنیم، نقطه ضعف مسلمانان این است که دین را درست درک نکردهاند. اسلام واقعی را باید تحقیق کنند. این طور نیست که مسلمانی کاری را انجام دهد و آن کار معرف اسلام باشد. فرهنگ اسلامی خیلی بالاست و نباید از روی عمل مردم قضاوت کرد که این دین اسلام است.
کلهر: بعد از اینکه شما ایران را برای زندگی انتخاب کردید آیا دوستان یا نزدیکانتان به زندگی در ایران علاقه مند شدند؟
بابایی: بله. برخی از دوستانم را که به ایران آمده بودند به اصفهان بردم آنها را کنار زاینده رود بردم، آنها وقتی دیدند که خانوادهها فرش پهن کردهاند، دور هم غذا میخورند و با هم خیلی خوش میگذرانند خیلی تعجب کرده بودند که این چه جور زندگیای است. آنها در ژاپن چنین زندگیای را نمی بینند. در ژاپن همه مشغول کار هستند همه باید از صبح تا شب کار کنند و چنین موقعیتی که کنار هم باشند پیش نمیآید. یکی از دوستانم گفت که من دوست دارم در اصفهان زندگی کنم. دوستانم مردم ایران را خیلی خانواده دوست دیدند و از اینکه به کارهای خیر علاقمندند برایشان جالب بود.
کلهر: با توجه به اینکه همسر شما فوت کردهاند دوست ندارید بقیه سالهای زندگی خود را در ژاپن بگذرانید؟
بابایی: نه من همیشه دوست دارم ایران زندگی کنم و در ایران قبر هم دارم.
کلهر: به عنوان آخرین سوال شما با توجه به این که با دو فرهنگ متفاوت برخورد داشته اید خوشبختی را در چه میدانید؟
بابایی: من به خوشبختی از طریق مادیات اعتقادی ندارم، شاید مادیات باعث شود که مدتی احساس بینیازی کنیم ولی باید بدانیم که هرچه داریم متعلق به خداست؛ حتی فرزند، ... همه امانت هستند. من خوشبختی را در این میدانم که بدانیم از امکانات خدادادی چگونه استفاده کنیم و به دیگران نیز انفاق کنیم.
گفتگو: جواد کلهر