هفته نامه تاريخ شفاهي
 



 
          شماره 85    |    22 شهريور 1391

   


 



هرچه داریم متعلق به خداست، حتی فرزند!

صفحه نخست شماره 85

گفتگو با صبا بابایی

صبا بابایی «گونیگو یامامورا» در یک خانواده بودایی درغرب توکیو به دنیا آمد. در کودکی می‏خواست هنرپیشه شود که با مخالفت پدرش روبرو شد. او با یک ‏تاجرجوان ایرانی آشنا شد و ازدواج کرد. او اکنون 74 سال دارد و مادر شهید محمد بابایی است. صبا بابایی سال‏هاست در ایران زندگی می‏کند و خود را یک ایرانی می‏داند. خانم بابایی جنگ‏های جهانی دوم و جنگ تحمیلی ایران و عراق را لمس کرده است. او در راهپیمایی‏های انقلاب اسلامی حضوری مستمر داشته است. او هفته‏ای دو روز در موزه جنگ و صلح مشغول کار است و به مناسبت سالگرد کشته شدگان هیروشیما به همراه عده‏ای از جانبازان شیمیایی اعزامی به هیروشیما به عنوان مترجم، آن‏ها را همراهی می‏کند. این گفتگو در حاشیه بیستمین نمایشگاه قرآن کریم صورت گرفت که با هم می‏خوانیم:

کلهر: چه تفاوت‏هایی بین بودا و اسلام وجود دارد؟ اصلا دین بودایی چیست؟
بابایی: بودایی دینی است که در آن یک شخصی مانند پیغمبر راه را به پیروان خود نشان می‏دهد (اما پیغمبر نیست، زیرا از طرف خدا فرستاده نشده)، در دین بودایی دستورات دینی مثل نماز، روزه و ... وجود ندارد. در این دین اعتقاد بر این است که پس از مرگ دیگر همه چیز تمام می‏شود. بودائیان پس از مرگ جنازه فرد را می‏سوزانند و آن مقدار استخوان یا خاکستری که از فرد باقی می‏ماند را در قبرستان دفن می‏کنند و بر روی آن سنگ قبر می‏گذارند.
در اسلام اعتقاد این است که بعد از مردن زندگی تازه‏ای را شروع می‏کنیم. کاری که در این دنیا باید انجام دهیم این است که به دستورات قرآن عمل کنیم چون در آن دنیا زندگی جاویدی داریم.

کلهر: از آنجا که در ژاپن مذهب قالبشان یا شینتو است یا بودایی این دو با هم چه تفاوتی دارند؟
بابایی:
در دین شینتو تعدد خدا وجود دارد. مثل خدای زمین، خدای آسمان، خدای جنگل و خدایان متعدد دیگر. و مراسم دفنشان در معابد بودایی انجام می‏شود ولی مراسم ازدواجشان در معابد شینتو برگزار می‏شود.

کلهر: شما طبیعتاً در یک خانواده بودایی به دنیا آمدید و پدر و مادرتان هم بودایی بودند، اما امروز یک شیعه هستید. آغاز این تغییر چگونه بود و چه اتفاقی باعث آن شده است؟
بابایی: همسر من یک تاجر ایرانی بود، و به ژاپن رفت و آمد داشت. من به خاطر مسلمان بودن یا ایرانی بودن با او ازدواج نکردم، بلکه به خاطر اخلاق، گفتار، رفتار و صداقتشان قبول کردم که با ایشان ازدواج کنم. که ماحصل این ازدواج سه فرزند است.


کلهر: وقتی شما تصمیم گرفتید بامرحوم اسدالله بابایی ازدواج کنید، خانواده، اطرافیان و دوستانتان واکنشی نشان ندادند؟
بابایی: بله، خانواده من خیلی مخالفت کردند که می‏خواهم با یک فرد خارجی ازدواج کنم، زیرا برای خانواده‏های ژاپنی خارجی معنی آمریکایی بودن را می‏داد چون آمریکاییان نزد آنها وجهه بدی داشتند، دید منفی نسبت به خارجی‏ها برایشان بوجود آمده بود. آقای بابایی با خیلی از تاجرهای ژاپنی رفت و آمد داشتند و آن‏ها او را به خوبی می‏شناختند. بابایی آن‏ها را نزد پدر و مادرم فرستادند تا پدر و مادرم ‏را راضی کنند. تا اینکه والدینم بالاخره راضی شدند. ما در مسجدی در ژاپن ازدواج کردیم و بعد از یک سال پسرمان به دنیا آمد. نام او را سلمان گذاشتیم. او گفت پدر و مادرم می‏خواهند نوه‏شان را ببینند. بعد از ده ماه به ایران آمدیم و در تهران زندگی کردیم.

کلهر: در مدتی که از خانواده و دوستانتان دور شدید و به یک کشور غریبه آمدید چگونه فکر می‏کردید؟
بابایی: من در ژاپن درس خوانده بودم. در ایران نیز 2 سال دانشجو بودم می‏خواستم ادامه تحصیل دهم اما شرایط جور نشد و یک سال بعد دخترم به نام بلقیس به دنیا آمد. تمام وقتم را به خانه‏داری و بزرگ کردن بچه‏ها می‏پرداختم و در کنار آن ‏به کلاس قرآن هم می‏رفتم. قرآن را یاد گرفتم و پس از یادگیری در منزلمان کلاس قرآن گذاشتم و به کسانی که نمی‏توانستند قرآن بخوانند آموزش می‏دادم.

کلهر: زمان انقلاب شما در ایران بودید چه خاطراتی از آن دوران دارید؟
بابایی: یادم می‏آید در سال 57 جلوی دانشگاه تهران و بقیه جاهایی که شلوغ بود سربازها مردم را متفرق می‏کردند. آقای بابایی به خانواده کسانی که در زندان بودند کمک مالی می‏کردند. من هم مدام در راهپیمایی‏ها شرکت می‏کردم. امام فتوی دادند که روز 22 بهمن کسی در خانه نماند و همه بیرون بریزند؛ من و دخترم هم به خیابان آمدیم. اواخر انقلاب منزل ما در خیابان نیروی هوایی بود. درست جایی که پایگاه گارد شاهنشاهی مستقر بود. در روز 21 بهمن 57 تیراندازی شدیدی اتفاق افتاد. من کنجکاو بودم و از بالای پشت بام ‏پادگان را نگاه می‏کردم. مردم هجوم آوردند تا اسلحه‏ها را تصاحب کنند. درگیری‏ها در شب شدیدتر شد. ما در منزل مان کوکتل مولوتف درست می‏کردیم و پسرم ‏و دیگر انقلابی‏ها به سوی تانک‏ها پرتاب می‏کرند.

کلهر: به فاصله یکی دو سال بعد از انقلاب اسلامی جنگ شروع شد، در آن روز‏ها ایران در چه وضعیتی بود؟
بابایی: فکر نمی‏کردیم که این انقلاب به این راحتی پیروز شود؛ اما شد. بعد از آن خیلی توطئه‏ها از سوی کشورهای دیگر بر علیه ایران اتفاق افتاد. بچه‏های ما می‏دانستند که باید از این انقلاب محافظت کنند. ما انقلاب کردیم ‏تا آزادی به دست بیاوریم نه اینکه کشورهای دیگر برایمان تصمیم بگیرند، برای جلوگیری از این اتفاق جوان‏های ما ‏در مقابل تهاجم عراق وارد جبهه شدند.

کلهر: چرا فرزندتان را به جنگ فرستادید؟ انگیزه تان چه بود؟
بابایی: من فرزندم را نفرستادم این انتخاب خودش بود و جلوی او را نگرفتم، چون هیچ کسی حق ندارد راه خدا را ببندد. فرزند من امانت خدا بود، من وظیفه داشتم تربیتش کنم، راه صحیح را به او نشان دهم، آرزوی من این بود که فرزندم به سعادت برسد. وقتی فرزندم راه صحیح را انتخاب کرد من هیچ وقت جلویش را نگرفتم.

کلهر: فرزندتان در چه عملیاتی شهید شدند؟
بابایی:
محمد در 18 سالگی در عملیات مسلم بن عقیل در منطقه غرب کشور شرکت کرد. پس از عملیات برگشت و در کنکور دانشگاه شرکت کرد. در مرحله اول قبول شد. دوباره در عملیات فکه شرکت کرد و در 25 فروردین 1362 در شمال فکه به شهادت رسید. بعد از شهادتش با اعلام نتایج کنکور معلوم شد در دانشگاه علم و صنعت در رشته مهندسی قبول شده است.

کلهر: تصور ما اینست که مردم ژاپن با این که مسلمان نیستند علاوه بر پیشرفت‏های علمی از لحاظ فرهنگی نیز سطح بسیار بالایی دارند. علت آن را چه می‏دانید؟
بابایی: اسلام نیز سطح فرهنگی بسیار بالایی دارد ولی مسلمان‏ها آن را رعایت نمی‏کنند. مردم ژاپن ‏با آن که مسلمان نیستند مقررات را رعایت می‏کنند. البته بعد از جنگ جهانی دوم ژاپنی‏ها رفته رفته فرهنگ سنتی خود را از دست می‏دهند یعنی تهاجم فرهنگی در ژاپن شدیدتر است.
ما ظاهر دین را حفظ می‏کنیم، نقطه ضعف مسلمانان این است که دین را درست درک نکرده‏اند. اسلام واقعی را باید تحقیق کنند. این طور نیست که مسلمانی کاری را انجام دهد و آن کار معرف اسلام باشد. فرهنگ اسلامی خیلی بالاست و نباید از روی عمل مردم قضاوت کرد که این دین اسلام است.

کلهر: بعد از اینکه شما ایران را برای زندگی انتخاب کردید آیا دوستان یا نزدیکانتان به زندگی در ایران علاقه مند شدند؟
بابایی: بله. برخی از دوستانم را که به ایران آمده بودند به اصفهان بردم آن‏ها را کنار زاینده رود بردم، آن‏ها وقتی دیدند که خانواده‏ها فرش پهن کرده‏اند، دور هم غذا می‏خورند و با هم خیلی خوش می‏گذرانند خیلی تعجب کرده بودند که این چه جور زندگی‏ای است. آن‏ها در ژاپن چنین زندگی‏ای را نمی بینند. در ژاپن همه مشغول کار هستند همه باید از صبح تا شب کار کنند و چنین موقعیتی که کنار هم باشند پیش نمی‏آید. یکی از دوستانم گفت که من دوست دارم در اصفهان زندگی کنم. دوستانم مردم ایران را خیلی خانواده دوست دیدند و از اینکه به کارهای خیر علاقمندند برای‏شان جالب بود.

کلهر: با توجه به اینکه همسر شما فوت کرده‏اند دوست ندارید بقیه سال‏های زندگی خود را در ژاپن بگذرانید؟
بابایی: نه من همیشه دوست دارم ایران زندگی کنم و در ایران قبر هم دارم.

کلهر: به عنوان آخرین سوال شما با توجه به این که با دو فرهنگ متفاوت برخورد داشته اید خوشبختی را در چه می‏دانید؟
بابایی:
من به خوشبختی از طریق مادیات اعتقادی ندارم، شاید مادیات باعث شود که مدتی احساس بی‏نیازی کنیم ‏ولی باید بدانیم که هرچه داریم متعلق به خداست؛ حتی فرزند، ... همه امانت هستند. من خوشبختی را در این می‏دانم که بدانیم از امکانات خدادادی چگونه استفاده کنیم و به دیگران نیز انفاق کنیم.

گفتگو: جواد کلهر



 
  
نام

پست الكترونيك
نظر شما
کد امنیتی

 

 

       تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.