1-منابع شفاهی و تاریخ شفاهی
عبارت یا ترکیب «تاریخ شفاهی» درواقع شکل مختصر مفهومی است که به بیان دقیقتر و کاملتر میتوانیم آن را «کاربرد منابع شفاهی در تاریخ یا علوم اجتماعی» توصیف نماییم.(1) «روایات و شواهد شفاهی» در سادهترین و ابتداییترین صورت خود که مؤلفههای سازنده تاریخ شفاهی هستند در خزانه گسترده مورخ صرفاً ابزارهایی کمکی و جنبی به شمار میآیند؛ و لذا همچون دیگر منابعِ مورد استفاده مورخ شفاهی، با نگاه ریزبینانه و نقادانه وی مورد بررسی و ارزیابی قرار میگیرند تا از وثاقت، سودمندی و مفیدیت آنها اطمینان حاصل شود. ما از این منظر است که بین «منبع» شفاهی و «سنت یا رویه» شفاهی تمایز قائل میشویم: سنخ دوم یا سنت شفاهی مشتمل بر سازههای کلامی است که رسمیت مییابند، منتقل میشوند و در اختیار دیگران قرار میگیرند، حال آنکه منابع شفاهی مورخ اساساً روایتهای فردی، غیر رسمی و دیالوگمحوری هستند که در مواجهه مورخ با راوی آفریده میشوند. البته در این روایات امکان تلفیق مواد و مصالح سنتی وجود دارد همانطور که از این مصالح بهره میبرند، و برای مورخان شفاهی نیز امکان بهرهمندی از سنتهای شفاهی وجود دارد چنانچه از این سنتها سود بردهاند.
با این وصف، هنگامی که ما از «تاریخ شفاهی» سخن میگوییم، یک منظور بسیار ویژه را نیز مد نظر داریم. منابع شفاهی به جای آنکه صرفاً ابزارهایی اضافی و غالباً ثانویه در خزانه مورخ قلمداد شوند محور نوع دیگری از تحقیقات و مطالعات تاریخی هستند که دستور کار و برنامه مورخ را با سؤالاتی درباره خاطره، روایت، ذهنیت و دیالوگ یا گفتوگو شکل میدهند. پس در چنین مواردی، کاربرد منابع شفاهی با نگاهی انتقادی مستلزم تکیه بر رویکردها و رویههای ویژهای است که با ماهیت و شکل خاص آنها سازگاری داشته باشد.
شایان ذکر است که منابع شفاهی، برخلاف بخش اعظم اسناد و مدارک تاریخی، در مسیر تلاشهای جستوجوگرانه مورخ «پیدا نمیشوند» بلکه «به همت و با تلاش مشترک او پدید میآیند». تا زمانی که حضور، تحرک، پیگیری و نقش فعال مورخ در مصاحبهها فعلیت نیابند چیزی به نام منابع شفاهی نیز به وجود نمیآیند. منابع شفاهی در تعامل و مبادلهای گفتوگومحور یا همان مصاحبه پدید میآیند که دربرگیرنده تعامل بصری یا رد و بدل کردن نگاه است. با این توضیح که مسیر پرسش و پاسخ در این مبادله لزوماً یکسان نیست. برنامه و دستور کار مورخ باید با برنامه ذهنی راوی به یک نقطه مشترک و درواقع تلاقیگاه برسد؛ شاید مورخ مایل به دانستن چیزی باشد که راوی از گفتن یا روایت آن اِبا داشته باشد. در نتیجه، این احتمال وجود دارد که کل برنامه تحقیق به طور زیربنایی و از ریشه مورد بازنگری قرار گیرد.
مثلاً، زمانی که پروژه تاریخ جنبش کارگری از سال 1949 تا 1953 در شهر صنعتی تیرنی(2) را آغاز کردم بسیاری از راویان اصرار داشتند که وقایع مورد نظر من را تا جایی که ممکن است به تاریخ طولانی خانوادهها و شهرشان پیوند بزنند. با وجودی که گردآوری روایتهای مربوط به وقایع خانوادگی در برنامه اصلی من تعریف نشده بود، اما در پروژهام تغییراتی دادم که برکات زیادی برایم داشت و اطلاعات مفیدی از این طریق برایم حاصل شد. سرانجام نیز پروژهام را با نوشتن تاریخ شهر تیرنی از سال 1831 تا 1985 به پایان رساندم.(3)
لذا تاریخ شفاهی پیش و بیش از هر چیز «هنرِ گوش دادن» است. حتی در جایی که گفتوگو در چارچوب برنامه معین و تعریفشده به پیش میرود این گونه نیست که مورخان همیشه بدانند که باید سؤالات خاصی را به مجموعه سؤالات ذهنی خود بیفزایند و از راوی بپرسند. چه بسا در غالب اوقات، مهمترین اطلاعات در خارج از چارچوبی که دارای اهمیت و ربط تاریخی برای مورخ و راوی است باشد و با گریز به بیرون از آن چارچوب بتوان اطلاعات مذکور را به دست آورد. مثلاً مدتی پیش، مشغول گردآوری خاطرات مردم رم از قتل عام سال 1949 توسط نازیها شدم که در ایتالیا به قتل عام غار آردیاتین(4) مشهور است. پارتیزانها طی عملیاتی در مرکز شهر رم عدهای از سربازان آلمانی را کشته بودند و نازیها نیز به تلافی این کار، 335 مرد ایتالیایی را اعدام کردند. من علاوه بر بازسازی وقایع مایل بودم با سؤال از بازماندگان این واقعه، به ویژه زنان، بفهمم آنان چگونه با غم فقدان و خاطره جانگداز اعدام این مردان کنار آمده و روح و روان خود را تسکین دادهاند. جالب است که بی هیچ برنامه قبلی و کاملاً تصادفی و زمانی که فکر میکردم مصاحبه تمام شده است به سلول یکی از دردناکترین خاطرات مربوط به این قتل عام لغزیدم.
داشتم با خانم آدا پیگنوتی مصاحبه میکردم. در آن کشتار که شوهر و سه تنِ دیگر از مردان خانوادهاش در غار آردیاتین به ضرب گلوله کشته شدند وی بیست و سه ساله بود. من داستان وقایع آن روز و زندگی او بعد از آن کشتار را از زبان مصاحبهشوندهام شنیده بودم. گمان میکردم مصاحبه به آخر رسیده و هر آنچه را که لازم بوده است از او پرسیدهام و سؤال جدیدی به ذهنم نمیرسید. ضبط صورت را خاموش نکرده بودم و داشتیم با هم گپ میزدیم که وی از تقلایی خفتبار و فرساینده و کلنجار با نظام بوروکراسی کشورش سخن گفت. دوندگیهای او در آن زمان برای دریافت مقرری مختصری بود که به قربانیان میپرداختند و وی نیز برای ادامه زندگی به آن احتیاج داشت. آنگاه تقریباً اتفاقی در میان حرفهایش گفت:«هر جایی که میرفتیم، اونها میدونستن که من و زنهای دیگه شوهرامون رو از دست دادیم- و همشون به آدم یه جورایی منظورشون رو میفهموندن- یعنی حالیمون میکردن که خودمون رو در اختیارشون بذاریم یا به خواستههاشون تن بدیم. خب معلومه که ما زن بودیم، شوهری هم نداشتیم، پس خیلی خوب میشد بازیچه هوسهای اونها بشیم...»(5) رنج، فقدان، فقر-اینها مضامینی بود که از اوضاع آن زمانه میشد انتظار داشت. اما توقع توهین را نداشتم، توهینی بینهایت دردناک و توصیفناپذیر(که از سیمای راویِ این ماجرا پیدا بود)، توهینی به نام مزاحمت جنسی که او حتی نمیتوانست در آن سالها برایش واژهای پیدا کند.
خوشبختانه ضبط را خاموش نکرده بودم. با وجودی که فکر میکردم مصاحبه تمام شده است، اما میدانستم که احترام به مصاحبهشونده نیز یکی از اجزای هنرِ گوش دادن است؛ و خاموش کردن ضبط صوت علاوه بر اینکه نوعی بیاحترامی را القا میکند بدین معناست که دیگر علاقهای به شنیدن سخنان او ندارید. بدین ترتیب، مضمون مزاحمت جنسی بیآنکه انتظارش را داشته باشم به تحقیقاتم وارد شد و تأییدش را نیز بعدها در دیگر مصاحبهها گرفتم. کسی قبلاً درباره این نوع اذیت و آزار حرفی به میان نیاورده بود؛ حتی زنانی که در آن حادثه بیوه شده بودند در بین خود به این موضوع اشارهای نکرده بودند. درواقع چنین موضوعی برای آنها امری کاملاً شخصی محسوب میشد و نیازی نمیدیدند که آن را در جمع یا به طور علنی مطرح نمایند و مهمتر آنکه تا همین اخیراً نیز نه مورخان و نه زنان نمیدانستند که این موضوع هم بخشی از تاریخ به شمار میآید. فرض بر این بود که واقعه تاریخی صرفاً به کشتار غار آردیاتین محدود میشود و بازماندگان هم به صِرف اینکه شاهد ماجرا بودهاند سوژه جالبی هستند و زندگی آنها بعد از این کشتار ربطی به تاریخ ندارد. و البته در زمانی که این زنان سالخورده، کتابهای تاریخ را در مدارس میخواندند تاریخ زنان و امیال یا اذیت و آزارهای جنسی به هیچ وجه دارای اهمیت تاریخی قلمداد نمیشد.
با این وصف، تاریخ شفاهی صرفاً به وقایع یا رویدادها منحصر نمیشود بلکه مکان وقوع و معنای واقعه در چارچوب زندگی راویان را نیز دربرمیگیرد؛ به همین سبب است که برای فهم یا درک معنای واقعهای که تنها دو روز از سال 1944 را به خود اختصاص میداد مجبور شدم زندگی دو، سه نسل از مردم را در فاصله زمانی سال 1870 تا 1999 بررسی کنم.
2-رابطه: گفتوگو
این سخنان را گفتیم تا بدانید که تاریخ شفاهی به نوبه خود هنر گوش دادن است؛ هنری که ستونهایش روی مجموعهای از روابط به قرار زیر بنا شده است:
-رابطه بین مصاحبهشوندگان و مصاحبهگران(گفتوگو)؛
-رابطه بین زمان وقوع دیالوگ یا گفتوگو و زمان وقوع واقعه تاریخی که در مصاحبه بدان پرداخته میشود(خاطره)؛
-رابطه بین حوزه خصوصی و عمومی، بین زندگینامه شخصی و تاریخ-به عبارت دیگر، بین تاریخ و داستان؛
-رابطه بین شفاهیت منبع و نوشته مورخ.
ابتدا به سراغ نخستین رابطه یعنی گفتوگو میرویم. محققی جوان با زنانی که به علت ابتلا به سرطان سینه مجبور به عمل جراحی شده بودند مصاحبه میکرد. روزی داستان مصاحبه با یکی از آنها را این گونه برایم تعریف کرد: با زن سالخوردهای که به تازگی نیز شوهرش را از دست داده بود مصاحبه میکردم. او درباره هر چیزی که فکرش را بکنید مفصلاً حرف زده بود مگر موضوع اصلی مصاحبه که زیرکانه از صحبت درباره آن پرهیز میکرد. از طرفی مصاحبهشونده نمیخواست راجع به این قسمت از مسائل خصوصی زندگیاش صحبت کند و از طرف دیگر، من نیز که روحیهای محققانه داشتم تلاش میکردم تا تجربه او را بشنوم و ثبت کنم. من مایل بودم به موضوع اصلی بپردازم ولی او طفره میرفت. به هر حال، از آنجایی که سالها به حال خود و تک و تنها رها شده بود، برقراری ارتباط انسانی برایش بینهایت مهم بود و نیاز مبرمی بدان در خود میدید، لذا از چیزهای دیگری صحبت میکرد. تا اینکه تصادفاً به او گفتم که من نیز به علت ابتلا به سرطان سینه تحت عمل جراحی قرار گرفتهام (البته ضبط صوت در آن موقع خاموش بود). ناگهان صحنه و حال و هوای مصاحبه در یک چشمبرهمزدن عوض شد و به من گفت: «پس تو هم که از خودمونی». مرجعیت که همواره در شرایط یا موقعیت مصاحبه به شکل تلویحی روشن است و بر فضای مصاحبه سایه میاندازد نیز عوض شد. وی که ابتدا احساس میکرد زیر نگاه دقیق و موشکافانه من، یعنی محقق یا مصاحبهگر، در حال ارزیابی شدن است با این سخن احساس کرد که به خاطر سن و سالش اکنون اوست که مرجعیت و دست بالا را در اختیار دارد. لذا ناگهان گفت: «تو که هنوز بچه هستی!».
فضای همدلانهای بین مصاحبهگر و مصاحبهشونده به وجود آمد و زخم دلخراشی را که در بدنشان به جای مانده بود به هم نشان دادند. تعریف مصاحبه که مشتمل بر تبادل متقابل نگاه میشد از آن لحظه به بعد دچار تغییری زیربنایی و اساسی شد و معنای واقعی خود را یافت.(6)
«پس تو هم که از خودمونی/تو که هنوز بچه هستی»-اساس مصاحبه باید روی زمینهای مشترک گذاشته شود تا دیالوگ یا گفتوگو را ممکن سازد، اما تفاوتی نیز باید در این میان وجود داشته باشد تا بدان معنا ببخشد. اشتباه محض است که بپنداریم مصاحبهشوندگان تنها وقتی تشابهی بین خود و مصاحبهگر ببینند احساساتشان را بیان و داستانشان را روایت میکنند و «اعتماد»ی که پایه و اساس گفتوگو را تشکیل میدهد صرفاً مشروط به وجود تشابه است. درواقع تعریف تبادل دانش و اطلاعات تنها زمانی معنا مییابد که دانش مذکور را یکی از طرفین نداند یعنی طرفینِ این مبادله اطلاعاتی با یکدیگر تفاوت معناداری داشته باشند و یکی از آنها در موضع یادگیری و آموختن باشد.
مثلاً در پروژهای که هماهنگی آن در سال 1990 برعهده من بود به همراه عدهای از دانشجویان خودم با دانشجویان دپارتمانم مصاحبههایی انجام میدادیم تا به میزان اطلاعات و خاطرات تاریخی آنان از ریشههای فرهنگی و سیاسی جنبش سراسری دانشجویی پی ببریم. اما گفتوگوهای ما دچار وقفه و سکته شد به این دلیل که مصاحبهگر و مصاحبهشونده هر دو دانشجو بودند و به نوبه خود در جنبش دانشجویی نقش داشتند لذا برای مصاحبهشونده این سؤال پیش میآمد که «چرا این موضوع را از من میپرسی؟ تو که خودت همه چیز را میدانی!» همچنین بعضی از دانشجویان نمیتوانستند نقش مرجعیتی را که همقطارانشان در کسوت مصاحبهگر به دست آورده بودند تحمل نموده و آن را نوعی قدرتنماییِ ناروا تلقی میکردند. از سوی دیگر، آنگاه که مصاحبهها را شخصاً انجام میدادم برتری جایگاه من به عنوان استاد بر آنان که دانشجو و زیردست من محسوب میشدند تفاوت قابل قبولی دیده میشد و از دیدگاه مصاحبهشوندگان نیز فرصتی بود تا وقایع خاصی را برای کسی-استاد- که از آنها اطلاع نداشت، توضیح دهند. تلقی آنها این بود که ما استادان از دنیای دانشجویان و ذهنیت این قشر چیزی نمیدانیم و در بیخبری به سر میبریم. از این رو، تفاوت من با آنها در این زمینه و این واقعیت که در جایگاه آموختن از آنها قرار گرفتهام نقش معمول و مشخص مرجعیت را وارونه ساخت و به گفتوگوهایمان معنا بخشید.(7)
شاید مهمترین درسی که در تحقیقات میدانی آموختم زمانی بود که یک زن سیاهپوست طبقه کارگری آمریکا به من که یک مرد سفیدپوست طبقه متوسط اروپایی بودم گفت:«به تو اعتماد ندارم.» و سپس دو ساعتِ تمام ماجراهایی را برایم تعریف کرد که تلویحاً یا در لفافه علت عدم اعتماد او به من را توضیح میداد.(8) زمینههای مشترک باعث میشود تا برقراری ارتباط به سهولت انجام پذیرد، اما وجود تفاوت است که به این ارتباط معنا میبخشد. زمینه مشترک لزوماً به معنای هویت مشترک نیست، بلکه باید اراده مشترکی در هر دو طرف وجود داشته باشد تا به حرفهای یکدیگر گوش بدهند و با نگاهی نقادانه نیز دیدگاههای یکدیگر را بپذیرند. امکان گفتوگوی من با این زن سیاهپوست در وهله اول پس از آن فراهم شد که من را دوستان مورد اعتمادی از مرکز هایلندر(9) به او و شوهرش معرفی کرده بودند. عامل دیگری که اعتماد آنها را محکم کرد نخستین سؤالی بود که شوهرش در ابتدای گفتوگو از من پرسید. او کشیش، رئیس اتحادیه و سابقاً نیز کارگر معدن زغالسنگ بود. همانطور که قبلاً نیز گفته بودم افسار سؤال پرسیدن تنها در دست مصاحبهگر نیست که در جادهای یکطرفه به سمت مقصدش براند. او از من پرسید که آیا من عضو اتحادیه کارگران معدن(10) میباشم یا خیر و با این سؤال، سرِ گفتوگو را باز کرد. وقتی جواب دادم که عضو این اتحادیه نیستم اما در کشور خودم یکی از اعضای اتحادیه معلمان هستم مصاحبه آغاز شد. از پرسیدن سؤالات استنطاقی و نسنجیده پرهیز کردم و همین امر نیز موجب شد تا مصاحبه به خوبی ادامه یابد و نهایتاً نیز به اتمام برسد. در مدت مصاحبه عموماً به گفتههای آنان گوش میدادم و آن دو نیز میدیدند که برخورد من نه از موضع بالا به پایینِ یک محقق بلکه از موضع کسی است که قصد دارد چیزی بیاموزد.
همان افراد مرکز هایلندر که این زوج سیاهپوست را به من معرفی کرده بودند بعداً زنی به نام آنی ناپیر از ساکنان هارلان در ایالت کنتاکی را برای مصاحبه پیشنهاد کردند. شوهر او یک معدنچی معلول بود. با او تماس گرفتم و خواستهام را مطرح کردم که پذیرفت. خودش چند سال بعد برایم گفت که با خواهرش درباره مصاحبه من مشورت کرده و نهایتاً به این نتیجه رسیده بودند که اگر ببینند آدم متکبری نیستم حاضرند با من حرف بزنند. از آنان پرسیدم که از کجا فهمیدند من آدم متکبری نیستم. خانم ناپیر پاسخ داد:«تو خیلی راحت داخل خونه ما شدی و برای نشستن هم دنبال یه جای تمیز نگشتی.» پیام عجیب و عمیقی از این پاسخ به ما فهمانده میشود و آن این است که رابطه شاهد و مشهود یا ناظر و منظور به هیچ وجه یکطرفه نیست. مشهودین یا منظورین نیز شاهد و ناظر ما هستند و از روی رفتارهایی که ما غریزی یا طبیعی و بدون آگاهی به آنها نشان میدهیم درباره ما قضاوت میکنند (مانند کشاورز اهل توسکانی که بعدها با گفتن این جمله به دوستش که:«این آقا چیزی درباره کشیشها از من نپرسید.» گرایشهای سیاسی من را حدس زده بود. گاهی اوقات اِستارت گفتوگو را سؤالاتی که نمیپرسیم، میزنند).
به بیان دیگر، سعه صدر مورخ در برابر گوش دادن و دیالوگ و احترامش به راویان است که مصاحبهگر و مصاحبهشونده را، علیرغم تفاوتهایشان، روبهروی یکدیگر مینشاند و بدین ترتیب فضای روایت را برای ورود و جولان مصاحبهشونده میگشاید. از سوی دیگر، میل و اراده مصاحبهشونده به حرف زدن و عقدهگشایی است که امکان مطالعه و تحقیق را برای مورخ فراهم میسازد و صداقت مورخ در برابر کار و هدف تحقیقاتش یکی از عوامل حیاتی ایجادکننده این فضا میباشد.
3-روابط حوزه خصوصی و عمومی
در اینجا وارد شِق دیگری از رابطه یعنی حوزه خصوصی و عمومی میشویم. یکی از عللی که داستان مزاحمت جنسی برای بیوگانِ قتل عام غار آردیاتین هیچگاه به گوش کسی نرسیده بود از این تصور ناشی میشد که آن را یک مسئله شخصی و فاقد ارزش مطالعاتی برای مورخان تلقی میکردند. درواقع اگر میخواستیم در اسناد دادگاهها، مکاتبات ادارات یا آرشیوهای ملی دنبال مدرکی از این ماجرا بگردیم تلاشمان به هیچ ثمری نمیرسید.
پس منابع شفاهی به ما کمک میکنند تا به آنچه که دغدغه تاریخ محسوب میشود قانع نباشیم و نسبت به مرزی که بین دغدغه و غیر دغدغه تاریخی کشیده شده است شک کنیم. هر دو طرف(مورخ و راوی) از یک سو در شبکه مقولاتی که اهمیتشان از قبل تعیین و تثبیت شده گیر افتادهاند. مورخان غالباً نمیدانند که در عرصه تجربیات بشری همواره مناطقی نامرئی یا نامکشوف وجود دارد که باید با تکیه بر زیرکی و بینش خود در پی کشف آنها باشند؛ بسیار پیش میآید که راویان بر اهمیت تاریخی تجربیات حوزههای شخصی زندگیشان واقف نباشند زیرا با این تصور که مسائلی کاملاً خصوصی هستند و افشای آنها به صلاح نیست از بیانشان طفره میروند و یا گمان میکنند که مورخ علاقهای به شنیدن آنها ندارد لذا خود نیز از مطرح کردن خصوصیترین تجربیات زندگیشان اکراه دارند. از این رو، «من که چیزی برای گفتن ندارم» یا «میخواین چی براتون بگم؟» عباراتی معمول و تکراری در ابتدای اکثر مصاحبهها هستند. حتی افرادی که حرفهای زیادی برای گفتن دارند و شوق فراوانی برای روایت تجربیاتشان از خود نشان میدهند نیز ممکن است نگران باشند که قدر و قیمت حدیثشان شناخته نشود و چنانچه بارها از زبان چنین افرادی شنیدهام، روایت خود را مطلبی «تاریخی» یا دارای ارزش «تاریخی» قلمداد نکنند.
تغییرپذیری، فرّاریت و جابهجایی مرز تاریخ و داستان درواقع یکی از همان روابطی است که به تاریخ شفاهی معنا میبخشد و در انتها اضافه میکنیم که اهمیت تاریخی تجربیات شخصی انسانها از یک سو و تأثیراتی که موضوعات و رویدادهای تاریخی در زندگی آنها گذاشتهاند از سوی دیگر چارچوب تاریخی شفاهی را مشخص مینمایند. هسته تاریخ شفاهی دقیقاً در همین نقطه است یعنی جایی که تاریخ به زوایای زندگی شخصی مردم رسوخ میکند(مثلاً وقتی که جنگ با فرو افتادن بمبی از هواپیما بر خانهای به حریم خصوصی آن خانه و خانواده قدم میگذارد) یا وقتی که حوزه خصوصی زندگی انسانها به عرصه تاریخ کشانده میشود(مثلاً تجربه زندگی و جنگ در سنگرهای دوران جنگ جهانی اول، تجربه نبرد سربازان ایتالیایی همدوش با قوای روسیه در عملیاتهای جنگی شوروی در سالهای جنگ جهانی دوم...).
با این وجود، بعد از سالها گوش دادن به روایات مردان از جنگ بالاخره به این سؤال رسیدم که «آیا زنان نیز روایات شنیدنی و قابل توجهی از مواجهه خود با حوزه عمومی دارند که قابل قیاس با روایات مردان باشد؟» زمانی که مشغول اجرای پروژه خاطرات شفاهی تیرنی بودم نوارها را خودم شخصاً پیاده میکردم که کار شاق و ملالآوری بود از این رو، بعضی از بخشهای مصاحبه را که فکر میکردم به درد استفاده در کتاب نمیخورند، نشنیده میگرفتم. بعد از مدتی فهمیدم روایاتی که از قلم انداختهام به دو مقوله اساسی تقسیم میشوند: داستانهای مردان از جنگ، و حکایات زنان از بیمارستان، به ویژه حکایاتِ ناظر بر کمک به خویشاوندان در بیمارستانها. داستانهای جنگی آکنده از عناصر شایع و تکراری بودند و به اندازه کافی خاصیت «محلی» نداشتند؛ حکایات بیمارستانی سرشار از وقایع و اِلِمانهای خصوصی بودند، و البته خاصیت محلی و آلودگی به مسائل «سیاسی» نیز نداشتند. اما وقتی پی بردم که نادیده گرفتن این داستانها کار نادرستی بوده است توجهم به شباهتهای آنها جلب شد. فهمیدم که مواجهه مردان با درد و مرگ در جبهههای جنگ برای زنان نیز در بیمارستانها اتفاق میافتاده است؛ مضاف بر اینکه، داستانهای جنگ و روایات بیمارستانی به شرح وقایعی میپردازند که مردان و زنان به ترتیب و به نوبه خود خانه و کاشانهشان را ترک میگویند تا وارد حوزه عمومی شوند و با دولت، مرجع اقتدار، دیوانسالاری، فناوری، علم و مواردی از این قبیل دست و پنجه نرم کنند. مردان داستان ایستادگی در برابر مافوقهایشان و اثبات سواد و بینش و تجربیاتشان بر آنها را تعریف میکردند و زنان نیز مغرورانه داستان ایستادگیشان در برابر پزشکان پرمدعا و تصحیح اشتباهات آنها را نقل میکردند. به عبارت دیگر، روایات زنان از بیمارستانها معادل داستانهای مردان از جبهه و جنگ بود: داستانهای مواجهه انفرادی انسانها با حوزه عمومی زندگی (البته اکثر این وقایع در روایات پرستاران گردآوری شدهاند مانند روایات پرستاران در جنگ ویتنام).
البته تفاوت در اینجاست که اهمیت تاریخی تجربیات جنگی در سراسر دنیا و برای عموم اهل فضل شناخته شده است، اما عموم مورخان از توجه به روایات بیمارستانیِ زنان غفلت نموده و چنین تجاربی را امری مطلقاً منحصر و محدود به حوزه خصوصی و خانوادگی آنها دانستهاند. زنان راوی با اصرارشان بر نقل این داستانها وادارم کردند برای گوش دادن به خاطراتشان از روال معمول کارم دست بکشم و اهمیت داستانهای آنها را بفهمم.
به عبارت دیگر، تاریخ شفاهی به ما امکان میدهد تا به تاریخیت زوایای خصوصی زندگی انسانها دسترسی پیدا کنیم-اما، مهمترین وجهش این است که مفهوم و تصور ذهنیِ پیشساخته ما از جغرافیای حریم خصوصی و عمومی و رابطه بین این دو حوزه را متحول ساخته و ما را به ارائه تعریف جدیدی از آن وادار میسازد.
1 -Gianni Bosio, “Fonti orali e storiografia,” in L’intellectuale rovesciato (Milan: Edizioni Bella Ciao, 1975),
۲-Terni- شهری در مرکز کشور ایتالیا
3 -Alessandro Portelli, Biografia di una citta. Storia e racconto: Terni 1831-1985 (Torino: Einaudi, 1985). For more introductory readings on oral history, see Paul Thompson, The Voice of the Past: Oral History (Oxford University Press, 1988); The Oral History Reader, ed. By Robert Perks and Alistair Thompson (London: Routledge, 1998); Oral History. An Interdisciplinary Anthology, second edition, Altamira Press (Walnut Creek-London), 1996, ed. By David Dunaway e Willa K. Baum; the Journal Historia, Anthropologia Fuente Oral, published in Barcelona, Spain.
4-Fosse Ardeatine
5-In Alessandro Portelli, The Order Has Been Carried Out, New York: Palgrave 2003, p. 219.
۶-این تحقیق هیچگاه منتشر نشد؛ من نیز به دلیل رعایت اسرار حرفهای و رازداری، از افشای نام افراد تحقیق مذکور معذورم.
7-Micaela Arcidiacono et al., L’aeroplano e le stele. Storia orale di una realta studentesca (Rome: Manifestolibri, 1994).
8-A. Portelli, “There’s Always Goin’ Be a Line: History-Telling as a Multivocal Art”, in The Battle of Valle Guilia. Oral History and the Art of Dialogue (Madison: Wisconsin University>Press, 1997), pp. 24-39.
9-Highlander Center
10-United Mine Workers
ادامه دارد...
نویسنده: آلِساندرو پورتلِی
مترجم: علی فتحعلی آشتیانی
منبع: swaraj.org