تاريخ شفاهي: سرباز بازگشته از عراق به خاطر 10ميليون دلار «آن را از دست نمی دهد»
|
در ساعات اوليه بامداد صداي هشدار حمله هوايي از بلندگو شنيده
ميشود. جان ريد John Reed که از شدت گرمای هوا (حرارت 110 درجه) بدون لباس
خوابيده ناگهان از جا بر ميخيزد و خشکش ميزند. زره محافظ بدن و کلاه او کمي
آنطرفتر در يک تريلر کوچک است. اين مراسم استقبال از اين مدرس دانشگاه
پنجاه و چند ساله در بغداد است که هرگز حتي فکرش را هم نميکرد که در چنین مخمصه ای
گرفتاری شود. اصلاً هيچ وقت نمي خواست که اينجا باشد. ولي الان، به پشت سر خود نگاه
ميکند، در جايي است که میان احساسش درباره خودش، مردانگی اش و حتي بزرگ شدن دخترش
گیرافتاده است. جان رید سرهنگ دوم بازنشسته است و 25 سال از عمر خود را در قسمت
احتياط نيروى زمينى سپري کرده است. او می گوید: «اين يکي از مهمترين تجربههاي من
در طول زندگيم است، شاید مهمترین پس از تولد فرزندم. به نظر من اين جنگ بسيار
احمقانه بود، ولي افتخار می کنم که توانستم در آن حضور داشته باشم.» رید می داند
آنهایی که در ارتش خدمت نکرده اند شاید چگونگی احساس او را به خوبی درک نکنند-
اینکه او چگونه از جنگ بیزار است، و در عین احساس می کند که در آنجا بودن بسیار کار
مهمی است. او جنگ 9 ساله عراق را که تا دسامبر سال گذشته ادامه داشت، جنگ تهاجم
و یک اشتباه سياست خارجي می داند که جايگاه ملت آمريکا را در جهان پايين آورد. ولي
اين را هم ميگويد که اين تنها جنگي بود که در آن شرکت داشته است.
او جايي در بخشی از يک طرح تاريخ شفاهي که در دانشگاه محل تدريسش
يعني داشتگاه یوتا Utah University انجام ميشد، اينطور نوشته است: «اکنون، من به
اين خاطر به خود ميبالم، که توانستم در اين جنگ خدمت کنم و هنگام بازگشت نزد
خانوادهام همان مردي باشم که 11 ماه و 10 روز پيش از آنها ترک گفته بود.» نام
اين طرح نجات يک ميراث است که توسط مرکز غربي آمريکا American West Center در حال
انجام است.
همه اين احساسات پيچيده و در عين حال متناقض ریشه در کودکي و
جواني جان دارند. زمانی که برای پدرش در جنگ جهاني دوم دعا می کرد و در اوان دهه
سوم زندگياش با جنگ ويتنام مخالفت می کرد. رید در جوانی در کاليفرنيا زندگي
ميکرد و در تظاهراتهای گسترده ضد جنگ در سانفرانسيسکو شرکت مداوم داشت. در آن
زمان او به شدت از حمله نظامي و تلفاتي حاصل از آن ابراز انزجار ميکرد. او به خاطر
دارد وقتي فهميد که در قرعهکشي اعزام به خدمت امتيازش طوري شده که مجبور نیست به
ارتش برود و خدمت کند از خوشحالي بالا و پايين ميپريد.
بعد از پايان جنگ او شغلي در خدمات
اجتماعي پيدا کرد که به کهنه سربازان جنگ ويتنام کمک می کرد تا براي دريافت مزايای
خود ثبت نام کنند. در اين ميان او با افرادي آشنا شد که در معرض خطرات شديد جنگ
قرار گرفته بودند و زخمهايي هم براي اثبات گفته های خود به يادگار در بدنشان
داشتند. او فکر می کرد اینکه آنها مجبور بوده اند به جنگ بروند، و او خوش شانس باشد
در وطن خود بماند، به عقل جور در نمی آید. او فکر ميکرد اين افراد از مردانگي محض
تجربه ای کسب کرده اند که او آن را از دست داده است. به همين خاطر او در 30
سالگي وارد قسمت احتياط نيروى زمينى شد. او پس از مدت کوتاهي افسر شد و جنگجوي پاره
وقت بودن علاقه پيدا کرد. يگاني او هرگز در جنگ خليج فارس در آغاز دهه 1990
نيرويي اعزام نکرد. او فکر می کرد به عراق يا افغانستان هم اعزام نمی شود. ولي بعد
پای يکي از سربازان همرتبه و تجربه او در حين آموزش شکست و به گفته خود رید:
«کامپيوتر بزرگ در آسمانها او را براي جنگ در عراق از یگانش سوا کرد.» اين
اتفاق در ماه آوريل سال 2007 افتاد و او و همسرش جما گوارا Gema Guevara را شوکه
کرد. به او 30 روز تا زمان اعزام وقت داده شد تا به زندگي اش سروساماني دهد و دختر
نزديک به ده ساله خود کاميلا Camila را براي غيبت خود آماده کند.
«ما بايد
طوري رفتار ميکرديم و قضيه را عادي جلوه ميداديم که دخترمان وحشت نکند. من گفته
بودم که اين يک آموزش طولاني مدت یک ساله است.» سپس او به فورت رايلي Fort Riley
در ايالت کانزاس پرواز کرد و به مدت سه ماه مشغول تمرين و آموزش کار با سلاحهاي
گرم شد. در ابتدا، او دلش ميخواست که هر چه زودتر وارد عراق شود تا اين آموزشها
خلاصي يابد ولي بعداً معلوم شد که این تمرينات اضافه باعث شد که او بخش زیادی از سه
ماه بمباران منطقه بين المللي را ازدست بدهد؛ جایی که قرار بود در آن مستقر
شود. در ده روز اول حضورش در منطقه، تقريباً هر روز صبح زود مشغول رگبار گلوله
بود. اوايل وقتي صداي علائم هشدار را ميشنيد در جاي خود ميخکوب ميشد ولي عاقبت به
اين تمرينها عادت کرد و توانست زره محافظ خود را بر تن کند، در مواقع سخت خود را
جمع و جور کند و فقط اميدوار باشد که موشک دشمن به جاي ديگري برخورد کند.
بالاخره بمباران فروکش کرد و جان فرصت پيدا کرد تا کمي هم به وظايف اصلي خود
برسد.
ريد تنها مسئول پيگيري انتقال ساختمانهاي جديد ساخته شده توسط
دولت ايالات متحده به مردم عراق بود که شامل نظارت بر يک پايگاه عظيم اطلاعات
و سروکار داشتن با انواع و اقسام مشکلات ميشد: از غارت مناطق جنگ زده گرفته تا
استفاده نادرست پليس عراق از ژنراتورها و تخريب آنها. او ميگويد: «اين کار
کاملاً بي نتيجه بود. هنوز هم تا امروز نمي دانيم که چه چيزي کجا بود و يا در
مواردي حتي نمي دانستيم که آیا اصلا خانه اي ساخته شده بود يا نه. من خودم بارها بر
سر کارمندانم که هيچ کنترلي بر آنها نداشتم داد و فرياد می کردم.» شرايط امنيتي
در عراق نظارت بر طرحهاي ساخت را بسيار پرهزينه ميکرد به طوري که تا 50٪ از کل هر
قرار داد صرف تضمين و ايجاد اطمينان از عدم بمبگزاري در ساخت و ساز ميشد. رید
روزانه 12 تا 14 ساعت از روز را به نظارت بر فهرست طرحها، تماس با سرپرست ها، تلاش
براي راضي کردن عراقيها و به دست گرفتن کنترل ساختمانها مشغول بود. او
هر زماني که ميتوانست با استفاده از يک خط امن منتقل شده از طريق پايگاه نيروي
هوايي هيلHill در ايالت يوتا با خانواده تماس ميگرفت و هر چند روز يک بار
نامه اي نيز به دخترش مينوشت. مکالمات روزانه به او اجازه ميداد تا از
زندگي خصوصي خود دور نشود ولي متوجه شده بود که اعضاي خانواده اش کم کم از او فاصله
ميگرفتند که به نظر او امري طبيعي در وفق پيدا کردن با شرايط جديد بود. او
ميگويد که در نبودش دخترش سرسخت تر شد و توانست اعتماد به نفس جديدي پيدا کند. به
عقيده جان اين يکي از عواقب مثبت و البته پيش بيني نشده جنگ بود که در نتيجه خدمت
او به دست آمده بود. و همسرش گوارا که او نيز يکي از اساتيد دانشگاه یوتاست.
تنها درخواست گوارا از جان پس از بازگشت به وطن بعد از 11 ماه بازنشستگي او از ارتش
بود که جان نيز با خوشحالي اين کار را انجام داد. وقتي جان در بغداد بود، گوارا
در تظاهرات ضد جنگ در سالت ليک سيتي شرکت ميکرد که امروز ريد ديگر اين کار را
عليرغم تجربیات گذشته اش انجام نمي دهد. او معتقد است حال که او حقوق دولت را براي
شرکت در جنگ قبول کرده نبايد با اعزام خود نيز به عراق مخالفتي داشته باشد. «به
نظرم کار ناجوانمردانهاي است که در اين تظاهرات شرکت کنم.» و وقار چيزيست که
بخشي از آن را جان در بغداد يافت. طرحهاي پردردسر ساخت و ساز تحت نظارت و در نتيجه
پيگيريهاي جان به پيش رفت هرچند خود او اين نکته را قبول ندارد و ميگويد که اين
پيشرفت ربطي به تلاشهاي او ندارد. او يک ستاره برنزي به خاطر خدماتش و يک نشان بر
روي شانه راست يونيفورمش دريافت کرد که نشاندهنده خدمت او در جنگ عراق است.
او گاهي دوست دارد بداند که عراقيها تا کنون چه بلايي بر سر
دفترش آورده اند. حتي بعضي از مواقع سعي ميکند که مسيري را که تا سفارت آمريکا طي
ميکرد را دوباره در ذهن خود مجسم کند. در واقعيت، او ديگر هرگز دلش نمي خواهد که
به آنجا برگردد، نه امروز و نه هيچ وقت ديگر. ولي حالا او معني اين جمله را که
در ميان کهنه سربازان جنگ رايج است و قبلا درک نمي کرد را خوب ميفهمد: «من ديگه
هرگز اين کار رو حتي به خاطر يک ميليون دلار نمي کنم، ولي براي 10 ميليون
چرا!»
نوشته: مت کنهام Matt Canham mcanham@sltrib.com روزنامه سالت ليک
تریبیون Salt Lake Tribune 21 ژوئن 2012 ترجمه: عباس حاجی هاشمی
منبع: americanhomecomings
|