هفته نامه تاريخ شفاهي
 



 
          شماره 6    |    1 دی 1389

   


 

پا به پای ياران


تبریک میلاد حضرت مسیح(ع) و آغاز سال نو


شمس اهل فرهنگ


گفت و گو با شمس آل احمد و کتابشناسی


شمس آل احمد: كاش به جاي جلال من مرده بودم


زندگی نامه شمس


بازنویسی تاریخ(جنگ ایران و عراق، 30 سال بعد)


گاهشمار حملات شيميايي عراق در هشت سال دفاع‌مقدس منتشر شد


نمایه هزار کتاب و هفت‌هزار مقاله در اختیار پژوهشگران انقلاب است


با ابوالفضل حسن آبادی در حاشیه دومین همایش تاریخ شفاهی


«مسلمانان و نگارش تاريخ»، پژوهشي در تاريخ‌نگاري اسلامي


تاريخ شفاهي جنگ عراق عليه ايران -2(در آمدی بر چند و چون مصاحبه با نخبگان مشاغل)


روزنامه حبل المتين به روايت محمد گلبن


جنگ های ایران و روس


نيروي هوايي در دفاع‌مقدس


فراخوان دومين نشست تخصصي تاريخ مجلس


از جبهه‌ها تا کربلا


تاریخ نگاری یا تاریخ سازی


سند بين‌المللي حقانيت ايران در انتظار نويسندگان


"نگاهي نو به هشت سال دفاع‌مقدس"


توصيف، تبيين و تفسير در تحقيقات تاریخی


کتابخانه انقلاب اسلامی مجلس به دنبال تکمیل منابع نایاب در زمینه انقلاب در مجموعه خود است


هشت سال اینگونه گذشت


مهم‌ترین کارکرد تاریخ شفاهی بیان ناگفته‌ها است


 



توصيف، تبيين و تفسير در تحقيقات تاریخی

صفحه نخست شماره 6

همان‌گونه كه در يكي از شماره‌هاي پيشين تاريخ و جغرافيا گفته‌ شد (مفتخری 1387: ص 5)، دانش تاريخ به مانند بعضي از علوم اجتماعي ديگر جديدالتأسيس نيست و همه‌ي اصول و مباني آن در دوره‌ي معاصر شكل نگرفته و وارد فضاي علمي ما نشده است. معرفت تاريخي به شكل سنتي خود در كشور ما موجود بود، ولي در دوره‌ي معاصر تحت تأثير بينش‌‌ها، روش‌ها و مكاتب تاريخ‌نگاري نوين غربي نيز قرار گرفت. مواجهه‌ي روش‌ها و نگرش‌هاي دو ‌پارادايم سنتي و مدرن، تركيب نامتناجسی در تاريخ‌نگاري ما خلق كرد كه نتيجه‌ي آن بحران روش در پژوهش‌هاي تاريخي ما است. از این روي، هرگونه بحث پيرامون بحراني كه علم تاريخ در كشور ما با آن روبه روست، تا حد زيادي مستلزم كندوكاو در تحولاتي است كه تاريخ‌نگاري در غرب دوران مدرن سپري كرده است. علاوه بر اين، تأثيرپذيري آگاهانه يا ناآگاهانه از مكاتب تاريخ نگاري غربي و ترويج و به كارگيري صحيح يا بعضاً ناشیانه‌ي آن‌‌ها معمولاً بدون توجه به اصول و مباني آن مكاتب بوده‌ است. به گونه‌اي كه اغلب بدون امعان نظر به اين اصول، مباني و ماهيت معرفت-شناختي و روش شناختي و نيز شرايط اجتماعي، تاريخي، پيدايش مكاتب فوق در تاريخ‌نويسي ما به كار گرفته شده اند.
در عصر جدید، تاریخ نگاری در غرب، تحت  تأثیر تحولاتی که در عرصه ی تاریخ نگری مورخان رخ داد، به تدربج وارد فضاي ديگري شد. رشد تاريخ‌نگاري در غرب و پيدايش روش‌هاي تحقيق تاريخي نوين در درجه‌ي اول مرهون چون و چرا در مباحث نظري تاريخ بود و بي‌شك يكي از راه‌هاي برون رفت از بحراني كه علم تاريخ در كشور ما با آن روبه روست، دامن ‌زدن به اين‌گونه مباحث است. از سوي ديگر تاريخ‌نگاري سنتي كه بيشتر بر عامليت افراد در رخداد‌هاي تاريخي تأكيد داشت، با چالشی بزرگ مواجه شده است كه روش‌هاي قديمي نمي تواند از عهده‌ي آن برآيد. درهم عجين شدن تاريخ با علوم گوناگون اجتماعي علاوه بر اين‌كه هويت مستقل و محض تاریخی را كم رنگ ساخته است و مطالعات بين رشته‌اي را مي‌طلبد، ايجاب مي كند مورخ با شناخت روش‌هاي جديد، رويداد‌ها را در بستر‌ها و ساختارهاي سياسي، اجتماعي، اقتصادي، فرهنگي و... مورد بحث قرار دهد. بي توجهي مورخين (يا حداقل كم توجهي ايشان) به لزوم بحث‌هاي نظري به حدّي بوده كه برخي فيلسوفان نه تنها تاريخ را در مقايسه با گفتمان‌هاي هم‌جوار، از لحاظ نظري عقب‌مانده مي‌دانند (جنکینز 1384: ص 16)، بلكه وظيفه‌ي خود را در بيدار كردن مورخان از خواب گردي هاي تجربي نشان مي دانند و معتقدند «متخصصان تاريخ هنوز در خواب اند (جنکیز 1384، مقدمه ی آلان مانسلو، ص7) به طور عموم مورخاني كه سخت كوشانه به كار تحقيق علمي مشغول‌اند. تا حد زيادي از مباحث نظري پرهيز مي‌كنند. اما افراط در اين زمينه و به‌كارگيري مكانيكي و ناشيانه‌ي ديدگاه‌هاي جديد نيز به «روش‌زدگي»  مي‌انجامد كه متأسفانه گريبان‌گير بعضي گروه‌هاي آموزشي و پایان نامه‌هاي دانشجويي است(۲).
يكي از مباحث بنيادين در روش‌شناسي تاريخي كه ارتباط وثيقي با روش تحقيق در تاريخ دارد، مقوله‌ي «تبيين» است (نک: مفتخری، 1387: ص8). اين مقوله ازجمله موضوعاتي است كه در هر سه گونه‌ي معرفت تاريخي (علم تاريخ‌، فلسفه‌ي نظري تاريخ و فلسفه‌ي علم تاريخ) به نوعي حضور دارد. مورخان نياز به تبيين حوادث جزئي و پراكنده ي مربوط به گذشته‌ي انساني دارند. فيلسوفان نظري تاريخ سعي در تبيين كليت تاريخ نوع بشر دارند و فيلسوفان علم تاريخ نيز چيستي و ماهيت آن‌ را در ذيل روش‌شناسي، موضوع معرفتي درجه ی دوم ساخته‌اند. در مقاله‌ي پيش رو، ضمن بيان تفاوت‌ها و نسبت ميان توصيف (كه كار اول مورخان است)، تبيين و تفسير، به ضرورت پرداختن مورخان به تبيين و انواع و اقسام آن و نيز تفاوت تبيين‌هاي علوم تجربي و علوم ‌اجتماعي ازجمله تاريخ اشاره شده است.

تبيين در تاريخ
چرا ساسانيان از اعراب مسلمان شكست خوردند؟ چرا امام حسين (ع) عليه‌السلام قيام كرد؟ انقلاب مشروطه چرا رخ داد؟ چرا...؟
يكي از وظايف مورخان علاوه بر بيان «چيستي» رخدادهاي تاريخي، توضيح «چرايي» و علت آن رخداد است. «تاريخي كه تنها از رخدادهاي تكرارناپذير تأليف يافته باشد، وقايع‌نگاري صِرف خواهد بود.» (روشر، 1381:ص 163) مورخ بايد به ما بگويد در گذشته دقيقاً «چه روي داده است». اما مطمئناً وظيفه‌ي مورخ تنها اين نيست كه واقعيات را احرازكند، بلكه بايد آن‌ها را قابل فهم نيز بگرداند. از ديدگاه لوسين فور ( از بنيان‌گذاران مكتب آنال)، وظيفه‌ي مورخ اين نيست كه رويدادهاي تك افتاده را گِرد آورد و آن‌ها را به صورت خام عرضه كند، بلكه باید همه را برحسب نياز‌هاي كنوني‌اش سازمان دهد، آن‌گاه دست به توضيح ( تبيين) و تأويل آن‌ها بزند. (مناف زاده، 1375ص 56) واقعه‌ي تاریخي به خودي خود واقع و قائم نمي‌شود و مثل هر حادثي علّت مي‌خواهد. تحقيق در عليت وقايع، تاريخ را از صورت نقل جزئيات بي ارتباط و عاري از انسجام بيرون مي‌آورد. تاريخ  وقتي تنها به سؤال «چوني» پاسخ دهد و به پرسش «چرايي» توجه نكند لطف و جاذبه‌‌اي ندارد. (زرین کوب، 1379: ص 56) در اين صورت مورخان مي بايست به تبيين Explanation  بپردازند.
تبيين پديده‌اي درواقع نشان دادن اين است كه چرا اين پديده به آن حالت ويژه‌ي خود وجود دارد. تبيين معمولاً پاسخي است به سؤالاتي كه با «چرا» شروع مي‌شوند. مثلاً در پاسخ به اين سؤال كه «چرا آب در هواي بيرون از اتاق يخ مي‌بندد؟» مي‌گوييم «زيرا كه هوای بيرون به كمتر از صفر درجه رسيده است.» (نراقی، 1365:ص 7) با این وجود، مطابق پاره‌اي نظريات، تاريخ علي‌الاصول عبارت است از بازگو كردن اعمال گذشته به گونه‌اي كه ما ازخلال آن نه تنها جريان وقايع، بلكه علت رخداد آن وقايع را هم بازمي‌شناسيم. (والش، 1363: 25)  نيز تاريخ نمي‌تواند صرفاً به كشف حقايق بسنده‌ كند و به نقد اسناد و مدارك تقليل يابد، زيرا به محض اين‌كه در صدد برقرار ساختن مناسبات ميان حوادث برآيد، نوعي تفسير (تبيين) پيش مي‌آيد. (فروند، 1362: ص 56) 
در ديدگاه فوق، مرزي ميان توصيف Description  و تبيين وجود ندارد و توصيف دقيق به خودي خود شامل و حامل تبيين نیز هست. اين دسته از مورخان و نظريه پردازان تاريخ معتقدند كه مورخ هيچ‌گاه چيزي را تبيين نمي‌كند، بلكه مورخ تنها موظف است به احراز «آن‌چه واقعاً اتفاق افتاده است» بپردازد. در اين  حالت مورخان نه فقط در پاسخ به پرسش «چرا» بلكه همچنين در پاسخ به پرسش‌هايي نظير «چه»، «چگونه»، «چه‌موقع»، «كجا» و «چه‌كسي» نيز به نوعي، تبيين ارائه مي دهند. گاهی موضوع تبیین چگونگی است، نه تبیین چرایی (استنفورد، 1382: 163). از نظر «دانيل ليتل» در تبيين يك پديده يا رويداد علاوه بر پاسخ گويي به سؤال (سؤالات) از جنس «چرا» به سؤالات از جنس «چگونه» هم پاسخ مي‌دهيم. (لیتل، 1373: ص6) اما عموم فيلسوفان ساحت توصيف و تبيين را از يكديگر جدا دانسته اند. از نظر اين گروه منظور از توصيف (تشريح) برخورد با پديده در سطح است و هنگامي كه واقعه‌اي را آن‌طور كه رخ داده عيناً وصف مي‌كنيم، به حريم عليت راه نيافته‌ايم. (ساروخانی، 1375: ص 512) اينان يكي از مايه‌هاي اعتبار مورخان را علاوه بر توصيف، خلق و ارائه ی تبيين‌هاي مناسب مي‌دانند. «مورخان مي‌توانند درباره‌ي چيزها‌يي كه واقعاً در گذشته رخ داده اند، شناخت ايجاد کند، اما بخش اعظم كار آن‌ها معطوف تبيين وقايع و رخداده‌هاست» (نوذری، 1379: ص185)

توصيف و تبيين
اما توصيف چيست و نسبت آن با تبيين كدام است؟ توصيف به‌معناي بيان ويژگي‌ها و اشتراك‌ها و همانندي‌هاي امر مورد مطالعه با ديگر امور است. درواقع توصيف، ويژگي‌ها، حالات، علائم، خواص و ديگر متعلقات چيزي را كه بايد وصف شود، برمي شمارد تا تمايز آن چيز را از چيزهاي ديگر روشن كند. بر اين اساس شناخت در مرتبه‌ي توصيف، مجموعه‌ي نشانه‌ها و گزاره‌هايي است كه مي كوشند از «چيستي» يك چيز خبر دهند. اما تبيين يعني آشكار نمودن چرايي يك چيز، نشان دادن علل پديدار شدن آن و شرايط هستي‌اش.
در توصيف، شناخت به مثابه آينه‌اي است كه شي در آن، تنها بازنموده مي‌شود. وظيفه‌ي پژوهشگر تنها اين است که آن‌چه را مي‌يابد، ثبت كند. اين مرتبه از شناخت ساده‌ترين نوع شناخت است. در زبان عرفي، مراد از «شناخت» بيشتر همين معناست. هنگامي‌كه در گفت وگوهاي عرفي، گفته مي‌شود: «فلان امر را مي‌شناسم» به اين معناست كه وي‍ژگي‌ها، همانندي‌ها و اشتراك‌ها و گاه سرگذشت آن را مي‌دانم.
استاد ملكيان توصيف و تبيين را يك امر نسبي مي‌داند. از نظر وي هر دانشي داراي قضاياي توصيفي و تبييني است. قضاياي توصيفي مي‌گويند: جهان اين‌گونه است لاغير. اما قضاياي تبييني مي‌گويند: جهان‌اين‌گونه است به اين علت، نه به علت ديگري، مثلاً اگر گفتيم حسن خنديد، اين توصيفي است، اما اگر گفتيم حسن خنديد چون حسين شكلك درآورد، تبييني است، اما قضيه‌اي مي‌تواند نسبت به قضيه‌ي ديگري توصيفي باشد و نسبت به قضيه‌ي سومي تبييني باشد. يعني وقتي بر سر گزاره های توصیفی «چرا» آوردیم، از علت و تبیین آن سؤال کرده ایم. مثلاً این گزاره كه «هر جسمي را حرارت بدهيد حجمش بيشتر مي‌شود» (غير از استثناها) يك گزاره‌ي توصيفي است. اگر از چرايي آن سؤال كرديم نياز به تبيين پيدا مي‌كند. اصولاً فرق عامی و دانشمند این است که دانشمند علت و چرايي آن را هم مي‌داند. عوام توصيف‌ها را مي دانند اما تبيين‌ها را خير. مثلاً نمي دانند با افزايش دما فاصله‌ي ملكول‌ها زيادتر مي‌شود. پس هر تبييني وقتي مطرح شد خود يك توصيف مي‌شود و احتياج به تبيين ديگر دارد. مثلاً در ادامه ممكن است سؤال شود چرا با افزايش دما فاصله‌ي ملكول‌ها افزايش پيدا مي كند؟ پس تبيين بودن و توصيف بودن، يك امر نسبي است نه مطلق. اين‌طور نيست كه بعضي گزاره‌ها فقط توصيف و برخي فقط تبيين باشند. بلكه هر گزاره‌اي نسبت به ‌گزاره‌ي فروتر از خودش تبيين است و نسبت به گزاره‌ي بالاتر از خودش توصيف. (ملکیان، 1380 ص276) 
تبيين در لغت به معناي هويدا شدن، هويدا كردن، بيان كردن و آشكار ساختن است. پس در تبيين توصيف كم نمي شود، بلكه غنا مي‌يابد. چيستي يك پديدار با افزودن تعينات ديگري كه چرايي‌اش را توضيح مي‌دهند، کامل می شود و با تبيين استقلال موضوع و عينيت آن به كمال مي‌رسد. درواقع تبيين، پديدار شدن و روشن شدن امور به هم پيچيده و درهم را موجب مي‌شود. در معناي وسيع واژه، «تبيين عبارت است از اين كه پديده‌هايي كه قبلاً به عنوان امور مستقل از هم شناخته شده بوده‌اند، در ارتباط با يكديگر قرار داده شوند و ميان پديده‌هايي كه بيشتر مربوط به هم تلقي مي شده‌اند روابطي جدید درافکنده شود. (مردیها، 1382: ص 41) در تعریف دیگر، تبیین یعنی معنی کردن، یعنی پیچیدگی مسأله را آشکار کردن، یعنی جنبه ای از جوانب امر که مسأله را نامفهوم کرده است، زدودن و او را معلوم و عقل پسند و عقل پذیر کردن. (سروش، 1374: ص 78)  در تبیین کردن حداقل دو كار مهم بايد صورت بگيرد: نخست اينكه حادثه تعليل شود، يعني علت وقايع گفته شود. دوم اينكه ارتباط بين وقايع هم نشان داده شود. هنگامي كه حوادث تبيین شد، ما ارتباطشان را حس مي‌كنيم، آن‌ها را از يك خانواده مي‌دانيم و پراكندگي پيشين زدوده ‌مي‌شود. اگر اين چنین شد، عقل از آن حیرت و تشویشی که داشته است، بیرون می آید و احساس مي‌كند كه بر آن حادثه چيرگي پيدا كرده است. درحالي كه پيش از اين، آن حادثه بر عقل ما چيره بود، يعني عقل را به حيرت انداخته بود. (سروش، 1374: ص 79) در عين حال بايد توجه داشت كه چنين نيست كه همواره مهم‌ترين هدف تحقيق علمي (ازجمله در تاريخ) تبيين باشد. (لیتل، 1373: ص 14) مثلاً هدف متعارف بسياري از تحقيقات تاريخي جز اين نيست كه نكته‌اي از نكات مغفول و مبهم تاريخ را معلوم كنند.

تفاوت  تبيين در علوم طبيعي و علوم اجتماعي
تبيين يك پديده (در علوم طبيعي) شناخت علل آن و همچنين جاي دادن آن در پوشش قوانين كلي است كه ماهيت آن‌ را مي‌رسانند. در اين دسته از علوم منظور از تبيين يك پديده، توضيح درباره‌ي علت وقوع يك واقعه و استنتاج آن طبق قواعد منطق قياس از قوانين كلي است. بنابراين در جريان تبيين، اول يك واقعه وجود دارد كه ما  آن‌را معلول مي پنداريم و در پي يافتن علت هستيم و اين علت را از قوانين كلي‌تر استنتاج مي‌كنيم. (رفیع پور، 1380: ص113) در علوم طبيعي، علت‌يابي يا تبيين علّي راهي نسبتاً هموار در پيش دارد، چراكه در طبيعت اختيار و اراده جايي ندارد، اما در عرصه‌ي اجتماع و تاريخ چنين نيست. عرصه‌ي اجتماع و تاريخ حاصل برآورد رفتارها و کارهاي آدمياني است صاحب اختيار و اراده. روشن است كه در اين عرصه بي توجهي به عنصر اختيار و اراده و انسان را چونان ماشين، محكوم جبر علت‌ها و رويداد‌هاي از پيش اتفاق افتاده ديدن، ما را از رويداد‌ها و حقيقت آن دور مي‌سازد. «پديده‌هاي اجتماعي ، حاصل افعال آدميان است و آدميان هم فاعلاني هستند كه ارزش، اعتقاد، هدف، معني، امر و نهي و ترديد بر افعالشان حكومت مي‌كند. به عبارت ديگر، آدميان، مخلوقاتي عالم و قاصدند كه فعلشان مسبوق به دليل و سنجش و عاقلانه است. قبول اين معني، مدلولات بسيار، براي علوم‌ اجتماعي دارد. اول اين‌كه علت نظم‌هاي اجتماعی، تفاوت نوعي با علت نظم‌هاي طبيعي دارند. نظم‌هاي طبيعي از اوصاف ثابت و عيني اشياء به علاوه قوانين طبيعي حاكم بر آن‌ها ناشي مي‌شوند، درحالي كه مبدأ نظم‌هاي اجتماعي، قصد و آگاهي فاعلان است. دوم اين كه قاصدانه بودن پديده‌هاي اجتماعي، راه را بر نحوه‌اي از تبيين در علوم اجتماعي مي‌گشايد كه در علوم طبيعي ممكن نيست. بسياري از پديده‌هاي اجتماعي را در مقام تبيين، مي‌توان حاصل جمع افعال هدف‌دار افراد بسيار دانست. يعني با دانستن اين‌كه آن افراد چه مي‌خواهند، به چه باور دارند و از فعل‌شان براي تحصيل اغراض شان چه توقع دارند، مي‌توان به تبيين اثر جمعي آن افعال توفيق يافت». (لیتل، 1373: ص 63) پس چون انسان همواره در بند جبرهاي طبيعي، تاريخي، فرهنگي، و... نيست و اراده و خواست او هميشه اثرگذار بر كنش و رفتار اجتماعي اوست، بنابراين در تبيين كنش و رفتار اجتماعي او مي‌بايست هميشه چشمي به ارزش‌ها، انديشه‌ها، هدف‌ها و خواسته هاي او داشت و نمي‌توان عمل اجتماعي را تنها در چهارچوب علّي، معلولي تبيين کرد.

تببين، تأويل، تفسير
خصلت‌هاي اصيل و ممتازكننده‌ي علوم تاریخي و اجتماعي عبارتند از: تفهمي بودن، تاريخي بودن، و ناظر بر فرهنگ بودن. علوم تاریخي و علوم اخلاقي به الگوي علوم طبيعي قابل تبديل نيستند. هدف علوم تاريخي و اخلاقي تعيين كمّي پديده‌ها نيست، بلكه دقيقاً فهم حوادث يعني جست وجوي عناصري است كه مي‌توانند ما را در فهم و درك انسان و دستاورد‌هاي هنري و اجتماعي و دستاوردهاي ديگر ياری كنند. (فروند، 1362: ص 58) تكيه بر فهم رفتار آدمي و تفهمي بودن علوم‌اجتماعي و تاریخي راه را بر رويكرد‌هاي تفسيري Hermeneutical  در علوم اجتماعي گشوده است. رويكردهايي كه در پي تفسير، تأويل و تفهم به جاي تبيين يا در كنار آن هستند. از اين منظر ميان «تبيين» و «تأويل» و نيز «تفهم» گرچه مشتركاتي وجود دارد، اما مرادف قلمداد نمي‌شوند. زيرا «موضوع تبيين تعيين علل پديده هاست و از اين جهت شيوه‌اي است برازنده ی علوم طبيعي يا علوم ديگر، هنگامي كه اين علوم بر حسب نوع روابط موضوع بررسي خود، روش طبيعي مذهبان را به كار مي‌گيرند.» (ساروخانی، 1375: ص 513) اما مضمون تأويل و تفهم (درك) داراي محتوایي فراتر از تبيين است. تأويل كردن به معناي تبيين نمودن چيزي مبهم است با الفاظي روشن. شناخت رموز پديده‌هايي است كه درك-ناشدني مي‌نمايند، دادن معنايي محقق به واقعياتي است كه فاقد آن بودند. (ساروخانی، 1375: ص 511) «درويزن» نخستين كسي است كه تبيين را با تفهم متقابل و اولي را خاص علوم طبيعي و دومي را خاص علوم مربوط به روح (يا ذهن) یا به تعبير او علوم اخلاقي مي‌داند. (فروند، 1362: ص 57)  از نظر ديلتاي ما طبيعت را نیز تبيين مي‌كنيم، ولي حيات نفساني را درمي‌يابيم. (فروند، 1362: ص 80) در روش تبييني كشف علل يك پديده به منظور تبيين، پيش‌بيني و كنترل آن پديده ي موردنظر است. اما در روش تفهمي درك و فهم معناي پنهان در پسِ پديده‌هاي قابل مشاهده دنبال مي‌شود. مع-هذا «ميان اين دو روش حد و مرز کاملاً قاطعي وجود ندارد، بلكه فقط اختلاف درجه ديده مي‌شود.» (ساروخانی، 1375: ص 511) در تبيين ما با متعلَّق شناسايي خود، پيوند دروني برقرار نمي‌كنيم. فهم، شرط لازم و بايسته‌ي همدلي و پيوند دروني است. پزشك درد بيمارش را تبيين مي‌كند، تا دارويي براي او تجويز كند، اما مادر بيمار، درد و رنج او را مي‌فهمد و خود رنج مي‌برد. «تبيين، به دست دادن علل عام حادثه‌اي از حوادث است در حالي كه تفهم کشف معناي حادثه‌اي يا فعلي است در زمينه‌ي اجتماعي خاص. لذا هدف تحقيق اجتماعي عبارت است از بازسازي معني و محتواي اعمال و نظم‌هاي اجتماعي. به همين سبب اين رويكرد، رویکردی معني كاوانه است.» (لیتل، 1373: ص 113) 

علت، دليل
همان‌گونه كه ديديم علوم اجتماعي و انساني عمدتاً علوم معناكاو هستند و علوم تجربي علت ياب. طبيعت گرايان تأكيد داشتند رفتار آدميان را بايد از روي علل پيش بيني كرد و اين‌كه اجتماع پاره ای است از طبیعت و با همان روش که طبیعت را می شناسیم، به شناخت اجتماع هم نائل مي‌شويم. در نقطه‌ي مقابل تأويل گرايان آدميان و اجتماع انساني را تافته‌ي جدابافته‌اي  دانسته اند كه روش هاي شناخت خاص خود را دارد. اين گروه به جاي علت بر دليل تکيه مي‌كنند. در علت قصد و معنا و انگيزه مورد نظر نيست و رابطه‌ي دو پديده به صورت اجباري و اتوماتيك بر اساس قانون‌مندي بيان ‌مي‌شود.
اما در دليل قصد و نيت و معنا مدّ نظر است. ريزش باران علت دارد، اما كشته شدن ابومسلم توسط منصور عباسي دليل دارد. «هدف ناتوراليسم (يا پوزيتيويسم) علت يابي است و روشش عبارت‌ است از مشاهده، آمارگيري، تدوين فرضيه و قانون و تست اين قانون‌ها و فرضيه‌ها در مواجهه با واقعيات». (سروش، 1367: ص 56) فرق بين علت (Cause)  و دليل (Reason) عبارت از اين است كه علت، مؤثري است كه موجودي را به نحو ناآگاه، آن هم به-نحو صددرصد و لايتخلف به واكنش وامي‌دارد؛ اما دليل عبارت است از يك تصديق آگاهانه در ذهن يك فرد عاقل و شاعر (باشعور) كه او آن را برمي‌گيرد تا عاقلانه بر وفق آن عمل كند». (لیتل، 1373: ص 55) به عبارتي آدميان از روي دليل عمل می كنند و موجودات طبيعت از روي علت. رفتار طبيعت بي‌معناست درحالي كه رفتار آدمي معني‌دار است. مثلاً دو نفر برمي‌خيزند. اين دو برخاستن ممكن است دو معنا داشته باشد، يكي ممكن است براي احترام برخيزد، و ديگري برای اهانت. برخاستن همان برخاستن است اما چون حادثه باطن و درون دارد، برعكس پديده هاي عالم طبيعت، دو معني پيدا مي كند و خلاصه فهم يک عمل انساني مقدم است بر مشاهده‌ي آن. (لیتل، 1373: ص 58) 
علت جنبه ي هستي شناختي دارد و جداي از عامل شناسايي (سوژه) وجود خارجي دارد. مثلاً «علت» آتش سوزي يك درخت مي‌تواند نفت و كبريت و... باشد اما «دليل» پديده‌اي است كه بر مدلول دلالت مي‌كند و جنبه‌ي معرفت شناختي دارد. دلیل توجیه واقعه یا حادثه در ذهن مخاطب است و وقتی بر وقوع حادثه یا واقعه ای تردید می شود، دلیل می آوریم. مثلاً دود را دلیل بر وقوع آتش ارائه می دهیم.

تبيين‌هاي تاریخي
تبيين‌هاي تاریخي از چه جنسي است؟ انواع آن كدام است و آيا تبيين‌هاي تاریخي از همان نوع تبيين‌هايي است كه در ساير علوم به‌كار مي رود؟ و اصولاً تبيين تاریخي بايد داراي چه ملاك هاي منطقي باشد تا بتوان آن ‌را تبيين مناسب و كارآمد دانست؟
از نظر پل ادواردز مسأله‌‌ي ماهيت تبيين تاريخي به اين معناي خاص، مسأله‌اي نسبتاً جديد است. «در وهله‌ي نخست، مسائل روش شناختي از اين دست تا قرن نوزدهم مورد پژوهش قرار نمي‌گرفت». (ادواردز، 1375: ص 34) همان‌گونه كه ديديم مسأله تبيين (به مانند عينيت) از مهم ترين مسائل و مباني علم تاريخ به شمار مي‌رود و همين امر به نوبه‌ي خود موجب طرح مسأله ی تمایزات و تشابهات تبیین در تاریخ و تبیین در انواع دیگر علوم (به ويژه علوم طبيعي) شده ‌است. با توجه به اين موضوع، دو گروه در عرصه‌ي روش شناسي تاریخي ظاهر شدند. گروهي كه به وحدت روش شناختي قائلند و به تبيين‌هاي مشترك ميان علوم طبيعي و انساني معتقدند (پوزيتيويست ها) و گروهي كه به کثرت روش شناختي قائلند و تبيين مدّ نظر اين گروه بيشتر عقلاني است. گروه سومي نيز به تبيين‌هاي خاص تاریخي (روايتي ـ تكویني) معتقدند. در كتب تاریخي عملاً مِي‌توان به تمامي انواع تبيين برخورد. در نتيجه سؤالي كه مطرح مي‌شود اين است كه آيا تبييني وجود دارد كه مختص تاريخ باشد يا از ويژگي‌ و جايگاه خاصي در تاريخ برخوردار باشد؟ پاسخ‌هاي فلاسفه به اين سؤال متفاوت است و بر اساس همين پاسخ‌هاي متفاوت، حداقل به سه نوع تبيين از تاريخ برمي خوريم. تبيين قانونمند، تبيين عقلاني (استدلالي) و تبيين روايي. (نوذری، 1379: ص 36)

1ـ قانونیت باوری (مدل قانون فراگیر)
ديدگاه پوزيتيويستي ديدگاه مبتني بر مدل قانون فراگير است و تاريخ را در مقايسه با علوم طبيعي وا‌مي‌رسد و تفسير مي‌كند. بنابراين ديدگاه، تبيين تاريخي هم‌چون تبيين علمي مبتني برقانون است يا حداقل اين‌گونه بايد باشد. از بزرگ ترين پيروان اين ديدگاه مي‌توان كارل پوپر را نام برد. از نظر وي درواقع تبييني كه مختص تاريخ باشد وجود ندارد. پوپر تبيين‌هاي تاريخي مرسوم مورخين را طعن مي‌كند و اين برداشت‌ها را بيهوده و بي‌اعتبار مي‌داند. (ادواردز، 1375: صص 50ـ33؛ استنفورد، 1382: ص 161؛ نوذری، 1379: صص 43ـ38؛ خاتمی، 1379: صص 58ـ56) بنا بر قانونيت باوري توضيحي (تبييني) که کارکرد پیش بینی را نداشته باشد، به عنوان توضیح (تبیین) پذیرفتنی نیست. (فی، 1381: ص 276) دیدگاه پوزیتیویستی تبیین با نام هایی چون مدل قانون فراگیر، تبیین های قانونمند (ادواردز، 1375: ص 36 و لیتل، 1373: ص 8)،  نظریه ی «قانون فراگیر»، (نوذری، 1379: ص 38) نظریه ی «همپل و پوپر» (استنفورد، 1382: ص 207) و «قانونیت باوری» (فی، 1381: ص 270) شناخته شده است.

2ـ تأویل گرایی، تفسیرگرایی (تاریخیت باوری)، معناگرایی
ديدگاه دوم درباه‌ي تبيين بر «درون فهمي» از يك لحاظ نقطه‌ي مقابل ديدگاه اول است. زيرا به جاي آن‌كه بر تشابه يا قياس تاريخ و علم تأكيد كند، بر تمایز آن دو از يكديگر اصرار دارد. (ادواردز، 1375: صص 50ـ33و نوذری، 1379: صص 43ـ38 و استنفورد، 1382: ص232) عالمان علوم اجتماعي و مورخان لازم است كاري بكنند كه همتايان آن‌ها در علوم‌ طبيعي لازم نيست آن كار را بكنند، و آن تأويل و تفسير معناي رفتار و حاصل آن است كه مشاهده‌ مي‌كنند». (فی، 1381: ص 242)
از چهره‌هاي شاخص اين ديدگاه مي توان «كالينگ وود» و «دراي» را نام برد. از ديدگاه ايشان يك واقعه‌ي تاريخي هرگز صرفاً به مانند پديده‌ي طبيعي نيست بلكه رويدادي است كه تاريخ‌گزار نه فقط ظاهر آن بلكه درون آن را نيز لحاظ مي‌كند تا به انديشه‌هاي دروني آن راه يابد. از اين حيث، «تاريخ، تاريخ انديشه است» و بايد افعال افراد تاریخي را با توجه به اغراض و آمال و باورهاي آن‌ها توجيه نمود و هدف تاريخ نه كشف صِرف رويداد بلكه معلوم شدن انديشه‌اي است كه در آن رويداد نهفته است. كشف آن انديشه در حكم رويداد است. از نظر «كالينگ وود» مورخ باید اندیشه و فکر عامل را در ذهن خویش بازبیازماید. «بازاندیشیدن» به معناي كشف دلايل عامل براي عمل و رفتاركردن به همان‌گونه‌اي است كه عمل و رفتار كرده است. بدين ترتيب مورخان از معناي عمل پرده برمي‌دارند. (فی، 1381: ص 246)
ديدگاه فوق با اسامي مختلفي معرفي شده است. پل ادواردز تحت عنوان «ثنويت گرايان» (ادواردز، 1375: ص 38)، استنفورد تحت عنوان معناگرايي (استنفورد، 1382: ص 205) و تبيين عقلاني (استنفورد، 1382: ص 227)، اتكينسون، تحت عنوان تبيين‌هاي عقلاني (نوذری، 1379: ص 39) دانيل ليتل تحت عنوان مدل عقلي ـ نیتی و مدل تفسيري (لیتل، 1373: ص 17) و بالاخره برايان‌في تحت عنوان «تاريخيت باوري» (فی، 1381: ص 295) از آن ياد مي‌كند. هم‌چنين معناكاوي گاه در صورت نيت كاوي، گاه دليل كاوي، گاه تباركاوي، گاه قاعده کاوي ظاهر شده است. اما در همه‌ي اين معاني يك عنصر مشترك وجود دارد و آن اين كه افعال آدمي ظاهري دارد و باطني و فهم برون از طريق فهم درون ممكن است نه بالعكس و به جاي آن‌كه تبيين حادثه را از نظم قانوني بخواهيم، نظم بيروني را بايد بر حسب معناي دروني فهم كنيم. (لیتل، 1373: ص نوزده، پیشگفتار مترجم) از نظر برايان في تاریخيت-باوري ديدگاهي است كه مي‌گويد چيستي موجوديت‌ها يا وقايع اجتماعي در تاریخچه‌ي آن‌ها نهفته ‌است به نحوي كه براي فهم آن‌ها بايد تكوين و تحول آن‌ها را درك كرد. واضح‌ترين مثال و نمونه‌ي توضيحات (تبيين‌هاي) تاريخيت باورانه همان توضيحاتي (تبيين‌هايي) هستند كه در تواريخ روايتي مي‌آيند. اين نوع از توضيح (تبيين) كلاً خصلت تكويني دارد. (فی، 1381: ص 296)

تبيين‌هاي روايتي، نقلي (تكويني)
اين ديدگاه مبتنی بر آن است که نوعي تبيين مبتني بر نقل وجود دارد كه مختص تاريخ است و اين تبيين بر اساس نقل وقايع و لحاظ زمينه‌ها صورت مي‌گيرد. استنفورد تأكيد مي‌كند قوانين فراگير چندان به درد مورخ نمي خورد، زيرا در اغلب موارد قادر به تبيين امر غيرعادي يا غيرمنتظره كه دقيقاً همان‌چيز نامزد و نيازمند تبيين است، نيستند (استنفورد، 1382: ص 179) پل ادواردز نيز يادآور مي‌شود كه به نظر نمي‌رسد مورخان از مدل قانون‌فراگير حمايت كنند، حتي به‌عنوان يك كمال مطلوب فرضي. (ادواردز، 1375: ص 43) حوزه هاي علوم‌ اجتماعي و تاريخ، به طور كلي نه پذيراي تبيين‌هاي قانون محوري از نوع موردنظر پوپر هستند و نه نيازمند آن‌ها. (استنفورد، 1382: ص 162)
مورخان نه به طبيعتي كه تكرار شونده است، بلكه به اتفاقاتي كه تنها يك‌بار رخ مي‌دهند علاقمند هستند. مثلاً مورخان نه از انقلاب و تحول به طور عام، بلكه از انقلاب به طور خاص (انقلاب فرانسه، انقلاب روسيه، انقلاب مشروطه و...) و تسلسل و به هم پيوستگي خاص شرايط و مقتضيات و شخصيت‌ها بحث مي‌كنند. چون رويدادها يگانه و منحصربه فرد هستند، نمي‌توان آ‌ن‌ها را بر اساس قوانين كلي تبيين نمود. (ادواردز، 1375: صص 36ـ35) از سوي ديگر تأويل‌گرايي (تبيين هاي عقلاني) نيز نه اينكه خطا باشد، بلكه يك‌سويه است (فی، 1381: ص 236) و كفايت نمي كند. مشكل جدي اين نوع از تبيين آن است كه گرچه تبيين اعمال افراد در تاريخ روشن و آشكار است، ولي موارد زياد ديگري وجود دارند كه نمي‌توان به كمك اين روش آ‌ن‌ها را تبيين كرد، ازجمله‌ مي‌توان به پيامد‌هاي پيش بيني نشده و ناخواسته‌‌ي اعمال و كنش هاي افراد اشاره كرد. (نوذری، 1379: ص 37)
درست است كه علوم اجتماعي (و ازجمله تاريخ) نيازمند درك است، اما در عين حال نيازمند توضيح (تبيين) هم هست. تاريخ و علوم اجتماعي صرفاً شامل تأويل و تفسير‌ معناي پديده‌هاي تاريخي ـ اجتماعي نيست، بلكه همچنين شامل پرده برداشتن از علت‌ها نيز هست. (فی، 1381: ص 237)
در اين تلقي (تبيين‌هاي نقلي ـ روايي) تاريخ‌گزار، يك رويداد را جزئي از يك جريان تاریخي مي‌بيند و مي كوشد ارتباط ميان آن رويداد و رويداد‌هاي ديگر را بيابد و با كشف جايگاه اين رويداد به علل آن مي پردازد. روش تبيين تاريخي (نقلي) عبارت است از اين‌كه روابط يك رويداد مورد بحث را با ساير رويداد‌ها ريشه‌يابي كنيم و روابط دروني و ذاتي ميان آن‌ها را كشف نماييم و جايگاه آن را در بستر تاريخ مشخص كنيم. (ادواردز، 1375: صص 50ـ33؛ استنفورد، 1382: ص 161؛ نوذری، 1379: صص 43ـ38؛ خاتمی، 1379: صص 58ـ56)  در اين نوع تبيين علت‌ها جست وجو نمي‌شود و رويداد‌ها صرفاً روايت مي‌شوند. يك گزارش دقيق از چگونگي وقوع چيزها، چنان‌كه اوكشات درباره‌ي اين نظريه مي‌گويد، گزارشي است از چرايي وقوع آن‌ها. (استنفورد، 1382: ص 231) اين نوع از تبيين با تبيين‌هاي تكوينيGenetic explanation   مدنظر «برايان فِي» نزديكي فراواني دارد. به گفته‌ي وي توضيحات (تبيين‌هاي) تكويني روي‌ هم‌رفته در اكثر موارد صورتي روايي دارند و واقعه‌ي E   كه بايد توضيح (تبيين) داده شود به عنوان مرحله‌ي نهايي در توالي وقايعي كه منجر به آن شده‌اند عرضه مي‌شود. يعني اين نوع توضيحات (تبيين‌هاي) تكويني ماجرايي را بازگو مي‌كنند كه از نقطه‌ي A  آغاز مي‌شود به مراحل مياني (A  به B ، B  به C ، C بهD ) مي‌رسد، و سرانجام به پايانش E  مي‌رسد. (فی، 1381: صص297ـ 296) به گفته‌ي «دراي»، يك رويداد آن‌گاه تبيين مي‌گردد كه ما بتوانيم سير حوادثي را كه علت وقوع آن بوده است، پي گيري کنیم. (ادواردز، 1375: ص 42) بنابراين در مقابل دانش‌هاي قانون‌مند يا تعميمي Nomothetic  تاريخ را دانشي تفريديIdiographic  مي‌خوانند و اصول اساسي تبيين تاريخي را چنين برمي‌شمرند:
1ـ تاريخ فقط زندگي‌نامه‌ي اميران و پادشاهان نيست 2ـ پديده ی‌ تاريخي منحصربه فرد و تكرارناپذير است 3ـ بايد در شناخت علّي پديده‌ي تاریخي بازسازي گذشته مورد توجه قرار  گيرد 4ـ تبيين پديده‌ي تاریخي بايد با قرار دادن آن در زمينه‌ يا بستر كل واقعيت صورت پذيرد. (ساروخانی، 1375: ص 516)
بالاخره پرسشي كه مطرح مي‌گردد اين است كه آيا اساساً تبيين كامل در تاريخ وجود دارد؟ از نظر استنفورد با اطمينان بايد گفت پاسخ منفی است. زیرا اولاً در بیان مطالب تاریخی، نکات بسیار فراواني است كه مي‌توان ميان راوي و شنونده‌ي آن را مسلم انگاشت و لذا  تبيين و توضيح آن نه‌تنها سودي ندارد كه موجب ملال و دلزدگي مي‌گردد. و دوم اين كه همواره در رويدادهاي تاریخي حتي مواردي كه گزارش ها و شواهد بسیاري از آن در دست داريم؛ نسبت به بسیاري نكات جهل محض وجود دارد، به طوري‌كه پرده برداشتن از آن جهات ممكن است تبيين ما از آن رويداد را به طور كلي دگرگون سازد. به اين ترتيب مورخ در تبيين هر رويداد نه تنها آنچه را موجب ملال است حفظ مي‌كند، بلكه دائماً آن‌چه را نمي داند مستور مي‌دارد. لذا تبيين‌هاي تاریخي همواره جزئي‌اند. (استنفورد، 1382: ص 164)
در اين راستا به قول استفورد مي توانيم از شش خادم شريف استفاده كنيم:
 شش خادم شريف دارم / آموخته‌اند مرا هرچه مي دانم
نامشان باشد چه چرا و كِي/ و چگونه و كجا و كي (فی، 1381: ص 212)
تبيين «كِي» و «كجا» مسائل اندكي پيش مي‌آورد. آن‌ها معمولاً موضع‌هايي هستند در ارتباط با جايگاه فضايي يا زماني چيزي. مثال: جنگ چالدران كِي و كجا اتفاق افتاد؟
تبيين كه (چه‌كسي) وضع مشابهي دارد. مثال: فرمانده‌ي ساسانيان در جنگ قادسيه چه كسي بود؟
تبيين (چه چيز) نقش مهم تري در تاريخ دارد. در تاريخ تبيين «چه» به اندازه ي تبيين «چرا» مهم و دشوار است. مثال: چه اتفاقاتي منجر به انقلاب مشروطه شد؟
اكنون به تبيين چرا و چگونه مي‌پردازيم. خواهيم ديد كه آنچه اين دو نوع تبيين دربرمي‌گيرند، عبارت است از درك جريان رويدادها. از ديدگاه «اوكشاتِ فيلسوف» تبيين چرا با تبيين چگونه تركيب مي‌شوند. ولي از نظر اكثر ما آن دو عين هم نيست. به نظر مي‌رسد تبيين «چگونه» به چيزي بيش از نوعی روايت رويداد‌هاي متوالي نياز نداشته باشد. (فی، 1381: صص 214ـ212) اصولاً در پژوهش‌هاي علوم انساني علاوه بر پرسش از «چيستي» دو نوع پرسش كليدي نيز مورد توجه محققان است. چرا و چگونه. به همين سان دو نوع پژوهش شكل مي‌گيرد:
1ـ پژوهش‌هایي كه به زيربناها و علل شكل گيري پديده‌ها مربوط مي‌شود
2ـ پ‍ژوهش‌هايي كه به فرايند و روند پديده‌ها توجه مي‌كنند
هر دو نوع پ‍ژوهش به دو نوع مختلف كنجكاوي پاسخ مي‌گويند. در اولي حوزه‌ي عليت قوي‌تر است و در دومي حوزه‌ي فرايندي. عليت به چراهاي وقوع يك رويداد مي پردازد و چراها را از زواياي مختلف سياسي، اقتصادي، اجتماعي، بين‌المللي، رواني مورد مطالعه قرار مي‌دهد. مثلاً تحقيق علّي پيرامون جنگ ايران و عراق آن است كه به چراهاي شروع جنگ در تاريخ 31 شهريور 59 پرداخته شود و تحقيق فرايندي به تحولات 8  سال جنگ توجه مي‌كند. حوزه‌ي عليت مانند فهم ريشه‌ي يك درخت است و ميدان فرايند شبيه ساقه و شاخه‌هاي آن درخت (سریع القلم، 1387)

اقسام تبيين
علاوه بر تقسيمات فوق تبيين را تقسیمات ديگري نيز هست، هرچند اتفاق نظري در انواع و اقسام آن وجود ندارد. ازجمله برخي انواع تبيين را عبارت ‌از تبيين علمي Scientific Explanation ، تبيين علّيCausal Explanation ، تبيين كاركرديFunctional Explanation ، تبيين دایره‌اي يا دوراني، تبيين عاميانه، تبيين سفسطه آميز و تبيين قياسي مي‌دانند. (ساروخانی، 1375: صص 518ـ513)
تبيين علمي در برابر تبيين عاميانه، خرافي و قالبي قرار مي‌گيرد. بر اساس تبيين علمي: الف ـ هر پدیده‌ي اجتماعي را علل و عواملي است؛ ب ـ اين علل و عوامل بايد در بطن جامعه جست وجو شوند؛ ج ـ اين علل و عوامل قابل شناخت است. دـ راه شناخت آنان نيز روي نمودن به آنان با ديدي واقع بينانه است. (ساروخانی، 1375: همان)
در اين تعريف، تبیین تاریخي در مقابل تبيين‌هاي قانونمند و تعميمي قرار مي‌گيرد. زيرا دانش تاريخي موردي يا منفرد است و در اصطلاح بدان غيرتعميمي يا تفريدي Idiographic  اطلاق مي‌شود. منظور از تبيين قياسي نيز تبيين رفتار انسان‌ها يا پديده‌هاي اجتماعي با استناد به قوانين كلي و عام است که بدان تبیین کلی General Explanation  نيز گفته مي‌شود. (ساروخانی، 1375: همان)
بيشتر محققين تبيين‌ها را ابتدا در دو نوع علّي و تفسيري كه هركدام خود انواع دارند، تقسيم مي‌كنند. «ميراثي كه از عالمان علم الاجتماع اينك به جا مانده است دو گونه علم الاجتماع متمايز است: يكي تبييني (علت‌كاو) و ديگري تفسيري (معنا‌كاو) (لیتل، 1373: ص بیست و یک، پیشگفتار مترجم). از نظر استنفورد تبيين در تاريخ به دوشكل صورت مي‌گيرد:
علّي و تفسيري. يكي چرايي را تبيين مي‌كند، ديگري چگونگي را. براي مثال در مورد انقلاب فرانسه تبيين علّي معطوف است به رويداد‌ها و شرايط مقدم بر انقلاب: سلطه‌ي اشرافيت، آراء و انديشه‌هاي اصحاب دايره المعارف، ورشكستگي سلطنت و... رهيافت تفسيري هم تبيين مي‌كند كه اين انقلاب چه بود. آيا پيروزي بورژوازي بود (ماركس) يا پيروزي مردم (ميشله)، آيا مرگ فئوداليسم بود يا حكومت مطلقه، آيا تداوم رژيم كهن بود (دوتوكويل) یا، چنانکه انقلابيون باور داشتند، زايش عصري جديد؟ (استنفورد، 1382: ص 227)
پاسخ به سؤالات چرادار، اغلب صورت تبيين علّي (تعلیل) به خود می گیرند. (لیتل، 1373: ص 6) باید یادآور شد که دو نوع تبیین علّی و تفسیری مانعۀ-الجمع نيستند بلكه مكمل يكديگرند. مورخان به ندرت درباره‌ي الگوي علت واحد/معلول واحد مي‌انديشند. (استنفورد، 1382: ص 151) پيش از تلاش براي تبيين چرايي، كاملاً معقول و مناسب است بدانيم كه آنچه بايد تبيين شود چيست. نوع تبييني كه محور كار قرار مي‌دهيم تا حدودي به مسأله ی پژوهش بستگي دارد. (استنفورد، 1382: ص 228) مفهوم علت در تاريخ شايد به برخي بحث‌هاي بسيار بغرنج منجر شود. پس نويسندگاني كه مي‌خواهند اين مفهوم را به كار ببرند نخست بايد براي خود و خوانندگان خود روشن كنند كه چه معنايي از اين مفهوم را در ذهن دارند. (همان، ص 159)
علت ممكن است انساني يا طبيعي، يا اغلب (به ويژه در تاريخ) تركيبي از آن دو باشد. مثلاً علت مرگ ناشي از مسموميت فلان آقا، شايد انگيزه‌ي قاتل يا ماهيت سم يا هر دو باشد، قاضي احتمالاً به علت نخست و شيمي‌دان به علت دوم علاقمند خواهد بود. (همان، صص 157ـ156)
دانيل ليتل اشكال مختلف استدلال علّي و طرق مختلف كشف و تحكيم روابط علّي را عبارت از روش نمونه پژوهشي Case_ Study method  روش تطبيقي Comparative Method، و روش‌هاي اتفاق و اختلاف جان استوارت ميل ‌مي‌داند. (لیتل، 1373: ص 40) وي همچنين تبيين علّي را شامل انواع تبيين‌هاي ساختاري، كاركردي، آماري، مادي ـ معيشتي (ماترياليستي) مي داند. (همان، ص 5)  اما پاره‌اي ديگر از محققين تبيين‌هاي كاركردي و ساختاري را نه زيرمجموعه‌ي تبيين‌هاي علّي بلكه در كنار آن قرار مي‌دهند.

تببين‌هاي كاركردي
تبيين كاركردي يك پديده را بر حسب پيامدهاي آن (سهم و نقشي كه در پايداري جامعه چونان يك كل دارد) تبيين مي‌كند. دانيل ليتل تبيين‌هاي كاركردي را  نوعي از تبيين علّي مي‌داند. (همان، ص 7) اما از نظر دوركيم تبيين كاركردي در برابر تبيين علّي قرار مي‌گيرد. به نظر دوركيم، نبايد علل فاعلي پديده و كاركردها يا سودمندي‌هاي آن را يكي دانست. (ساروخانی، 1375: ص 514) از ديدگاه كاركردگرايي هر پديده‌اي وظيفه‌ي خاصي را در منظومه‌اي كه به آن تعلق دارد،  برآورده مي‌كند. مثلاً در تبيين اينكه چرا در بدن انسان قلب وجود دارد؟ مي‌گويند زيرا كه عمل گردش خون را انجام مي‌دهد. الگوي كاركردگرا جامعه را همچون يك كل تلقي مي‌كند كه از جهاتي شبيه يك اندام است، با درك اجتماع به عنوان يك مجموعه، تبيين كاركردي عبارت از تشخیص فايده هر جزء براي مجموعه‌ و نيازي است كه از آن بر طرف مي‌كند. (مردیها، 1382: ص 52)

تبيين‌هاي ساختاري
ساختار عبارت است از رابطه ي ميان بخش‌ها و كل‌ها، ولي نه هر رابطه‌اي، بلكه رابطه‌اي كه ويژگي كل را تعيين مي‌كند. (استنفورد، 1382: ص 190) الگوي ساختارگرا تبيين يك سيستم را در ساختار نهفته‌ي آن جست وجو مي‌كند تا از طريق دستيابي به فرمول كلي ساختار، اجزا را تفسير ‌كند. (مردیها، 1382: ص 45) واژه‌ي ساختار گاهي به رابطه‌ اطلاق مي‌شود و گاهي در مورد كل به كار مي‌رود. بنابراين پيوند‌هاي خوني و ازدواج در يك جامعه ساختار خویشاوندي ناميده مي‌شوند (استنفورد، 1382: ص 190) در علوم اجتماعي مفهوم ساختار تا حدودي جايگزين مفهوم قانون شده است... ولي خطرناك خواهد بود اگر تصور كنيم كه ساختارها از سنخ قوانين طبيعي است زيرا برخلاف قوانين، ساختارها پيش‌بيني كننده‌ي رفتار فردي نيستند. (همان، صص 192ـ 190)
تفاوت ميان تحليل ساختاري و تحليل كاركردي اين است كه در اولي ساختار كل است که جزء را تبيين مي‌كند، درحالي كه در دومي كاركرد جزء در كل است كه جزء راتبيين مي‌كند. تفاوت ميان تبيين علّي و تبيين كاركردي نيز اين است كه در اولي پديده مورد بررسي به عوامل مقدم بر آن ارجاع مي‌شود اما دومي به پديده‌هاي مؤخر بر آن نسبت داده مي‌شود. زيرا  يكي علت‌گرا و ديگري غايت‌گراست. (مردیها، 1382: ص 52) مثلاً در پاسخ به سؤال چرا در ايران انقلاب رخ داد؟ اگر به علل و زمينه‌ها (استبداد، فقدان آزادي، فاصله‌ي طبقاتي و...) اشاره كنيم، تبيين از نوع علّي انجام داده‌ايم؛ اما اگر به اهداف، پيامدها، غايات (مثلاً براي بهبود وضع مردم يا اجراي عدالت...) اشاره نماييم تبييني كاركردي ارائه داده‌ايم. در عين حال بايد به خاطر داشت كه بسیاري از معرفت شناسان علوم اجتماعي، تبيين ساختاري و كاركردي را به تبيين علّي تحويل مي‌كنند.

خاتمه
حتی اگر با آن گروه از روش شناسان همراه نباشیم که مرزی میان توصیف و تبیین قائل نیستند و می گویند توصیف دقیق به خودی خود شامل و حامل تبیین نیز هست (که حداقل در مواردی حقیقتاً این گونه است) و اضافه می کنند که مورخ تنها موظف است به احراز آنچه واقعاً اتفاق افتاده است بپردازد، باید اقرار کنیم که توصیف دقیق از یک پدیده، اولین گام برای رسیدن به دانش قابل اتکاء نسبت بدان پدیده است. و به کسانی که تاریخ توصیفی را به بهانه ی نوشتن تاریخ تحلیلی ـ تعلیلی مورد حمله قرار می دهند باید خاطرنشان ساخت که به قول دانیل لیتل چنین نیست که همواره مهم ترین هدف تحقیق علمی (ازجمله در تاریخ) تبیین باشد. هدف متعارف بسیاری از تحقیقات تاریخی جز این نیست که نکته ای از نکات مغفول و مبهم تاریخی را معلوم کنند. هرچند واقفیم که توصیف فارغ از تفسیر امری محال است، و هر توصیفی مسبوق و مصبوق به تفسیری است در هرحالت، وظیفه ی اول مورخین ارائه  ی توصیف حتی المقدور منقّح و معتبر از واقعه ی تاریخی مورد نظر است و در صورت لزوم به صورت همگام یا در گام بعدی تبیین و تفسیر توأمان آن رویداد وظیفه ی تکمیلی اوست. در تحقیقات تاریخی نیز عملاً به ترکیبی از توصیف، تبیین و تفسیر برمی خوریم. بنابراین هر مورخی به مقتضای نوع موضوع، سؤالات و نیز منظری که به واقعه می نگرد از روش توصیفی یا توصیفی ـ تبیینی (تفسیری) استفاده می کند. چه بسا یک گزارش توصیفی دقیق در پاره ای مواقع نیاز پژوهشی ما را مرتفع سازد. بنابراین انعطاف در انتخاب روش متناسب با نوع موضوع، سؤالات و منظر دید مورخ و پرهیز از غوطه ور شدن در دگماتیسم روشی که نهایتاً به پدیده ی «روش زدگی» منجر می شود از الزامات کار تاریخ ورزی است.

پی نوشت
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(۱)دانشیار گروه تاریخ دانشگاه تربیت معلم
(۲) برای مثال، در بعضی گروه های آموزشی تاریخ، مدت زمانی که دانشجو صرف تنظیم و تصویب پروپوزال می کند، برابر یا حتی بیشتر از مدت زمانی است که صرف نگارش پایان نامه می-نماید. یا اصرار دائمی در به کارگیری چهارچوب نظری تحقیق در پاره ای موارد، به خلق آثاری دیدنی (و نه خواندنی) منجر می شود.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منابع
1. ادواردز، پل (1375)؛ فلسفه ی تاریخ، ترجمه ی بهزاد سالکی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
2. استنفورد، مایکل (1382)؛ درآمدی بر فلسفه   ی تاریخ؛ ترجمه  ی احمد گل محمدی، تهران، نشر نی.
3. جنکینز، کیت (1384)؛ بازاندیشی تاریخ؛ ترجمه  ی ساغر صادقیان، تهران، نشر مرکز.
4. خاتمی، محمود (1379)؛ «تبیین تاریخی»، مجله ی نامه ی فرهنگ، شماره ی 35، بهار.
5. رفیع پور، فرامرز (1380)؛ کندوکاوها و پنداشته ها، مقدمه ای بر روش شناخت جامعه و تحقیقات اجتماعی، تهران، شرکت سهامی انتشار.
6. روشر، نیکولاس (1381)، «آیا تبیین های تاریخی متفاوتند؟» ترجمه ی عباس بخشی پور رودسری، مجله ی حوزه و دانشگاه، سال هشتم، شماره ی 33، زمستان.
7. زرین کوب، عبدالحسین (1379)؛ نقش بر آب؛ تهران، انتشارات سخن.
8. ساروخانی، باقر (1375)؛ روش های تحقیق در علوم اجتماعی، جلد اول، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
9. سروش، عبدالکریم (1367)، «علت و دلیل در علوم اجتماعی»؛ مجله ی نامه ی علوم اجتماعی، دوره ی جدید، شماره ی1، جلد اول، پاییز.
10. سروش، عبدالکریم (1374)؛ درس هایی در فلسفه ی علم الاجتماع (روش تفسیر در علوم اجتماعی)، تهران، نشر نی.
11. سریع القلم، محمود (1387)؛ روش تحقیق در علوم سیاسی، تهران، فرزان روز.
12. فروند، ژولین (1362)؛ آراء و نظریه ها در علوم انسانی، ترجمه  ی دکتر علی محمد کاردان، تهران، مرکز نشر دانشگاهی.
13. فِی، برایان (1381)؛ فلسفه ی امروزین علوم اجتماعی؛ ترجمه ی خشایار دیهیمی، تهران، طرح نو.
14. لیتل، دانیل (1373)؛ تبیین در علوم اجتماعی (درآمدی به فلسفه ی علم الاجتماع)، ترجمه ی عبدالکریم سروش، تهران، مؤسسه  ی فرهنگی صراط.
15. مردیها، مرتضی (1382)؛ فضیلت عدم قطعیت، تهران، طرح نو.
16. مفتخری، حسین (1387)؛ پارادایم های روش شناختی مؤثر بر پژوهش های تاریخی، کتاب ماه تاریخ و جغرافیا، شماره ی 122.
17. ملکیان، مصطفی (1380)؛ «روش شناسی در علوم سیاسی»، فصلنامه ی علوم سیاسی، شماره ی 14، تابستان.
18. مناف زاده، علیرضا (1375)؛ «سرچشمه های تحولی شگرف در شیوه ی تاریخ نگاری درباره ی مکتب آنال»، مجله ی نگاه نو، شماره ی 28، اردی بهشت.
19. نراقی، یوسف (1365) روش شناسی علوم اجتماعی، تهران، شرکت سهامی انتشار.
20. نوذری، حسینعلی (1379) (ترجمه و تدوین)؛ فلسفه ی تاریخ، روش شناسی و تاریخ نگاری؛ تهران، طرح نو.
21. والش، اچ. دبلیو (1363)؛ مقدمه ای بر فلسفه ی تاریخ، ترجمه ی ضیاءالدین علایی طباطبایی، تهران، امیرکبیر.

نویسنده: دکتر حسين مفتخری(۱)
منبع: کتاب ماه تاریخ و جغرافیا شماره 146تیر89


 
  
نام

پست الكترونيك
نظر شما
کد امنیتی

 

 

       تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.